سایمون کریچلی در کتاب خود، فوتبال را «باله طبقه کارگر» مینامد، همانطور که فلسفه را دغدغهی پرولتری میداند نه فعالیت نخبگان در برج عاجشان. در روزگاری نهچندان دور فوتبال را موضوعی میدانستند که چندان به کار تحلیل فکری نمیآید و ارزش پژوهش فلسفی ندارد. البته هنوز هم چنانکه بایدوشاید بسیاری همین طور فکر می کنند. «فلسفه فوتبال» بازتابشی در عناوین فهرست مطالب کتاب مذکور دارد: عناوین فصلهای مختلف این کتاب بهترتیب عبارت است از: سوسیالیسم، وجد حسانی، سوژهزدایی از فوتبال، توپبودن چه حس و حالی دارد؟ تکرارِ بیخاستگاه، تئاتر هویت و ناهویت، موسیقی باید طنینانداز شود، تئوری و پراکسیس، بلاهت، ذکاوت، زیزو، نوستالژی مربیگری، کلوپتایم، تاریخگرایی فوتبال، فراخواندن، انزجار. با دیدن عنوان فصلها دیگر جایی برای تردید وجود ندارد که شما با متفاوتترین نگاه معرفتی به فوتبال و عواقب آن مواجهید.
نگاه متفاوت کریچلی به فوتبال تنها مختص و خلاصه شده در خود این ورزش یا سرگرمی نیست، بلکه ممتد و تداومیافته با دیگر امور زندگی و فراتر از آن معرفت بشری است. کریچلی با وام گرفتن این جمله کلاوتز ویتس که «سیاست ادامه جنگ است منتها بدون سلاح»، فوتبال را به سطح مرتبهای راهبردی ارتقا میدهد؛ «کلیسا امروز جای خود را به ورزشگاه داده است. جوامع از راه ورزش است که داستانهای مشترک میسازند و در زمین بازی است که قهرمانان معاصر به وجود میآیند و پرستش میشوند…» (تد ریچاردز)
همانطور که ویلیام جیمز میگوید طعم جادویی و سرخوشانه زندگی ما در لحظاتی است که در آن کمی نامعقول رفتار میکنیم و به تفریحات و تعطیلات بیش از مطالعه و کار اهمیت میدهیم. آیا اموراتی نظیر استراحت و تفریح جزء غیرضروری زندگی ما هستند؟ آیا هر چیز غیرجدی را باید غیرجدی گرفت؟ به نظر میرسد که برخی امور غیرجدی نظیر سرگرمی و تفریح و فراغت از آن دست چیزهایی هستند که نباید سرسری از کنار آن ها گذشت. اگر از سوی دیگر ماجرا نگاه کنیم، دانش فلسفه و علم جامعهشناسی میتواند بستری برای موضوعات کمتر جدی نیز باشد. لازم نیست حتما موضوع کار فکری ما معطوف به ماهیت و ذات باشد، بلکه میشود فوتبال مایه و پایه یک کار فکری باشد. همانطور که سایمون کریچلی فیلسوف مشهور بریتانیایی این کار را کرده است و در کتاب «به چه فکر میکنیم، وقتی به فوتبال فکر میکنیم؟»، فوتبال را در کانون یک مداقه معرفتشناسانه و جامعهشناسانه قرار داده است.
او به جز این کتاب در کتابهای دیگر خود نیز موضوعات روزمره و کمتر اهمیت پیدا کرده در چشم فیلسوفان کلاسیک را مورد بررسیهای نظری و فکری خود قرار داده است. اما کریچلی در نخستین سطور کتاب تازه خود تکلیف همه را روشن میکند، وقتی مینویسد: «فوتبال درباره خیلی چیزهاست، چیزهای پیچیده، متناقض و متعارض بسیار: حافظه، تاریخ، مکان، طبقه اجتماعی، جنسیت با تمامی تنوع پرمسالهاش، هویت خانوادگی، هویت قبیلهای، هویت ملی، ماهیت گروهها، همگروه بازیکنان و هم گروه طرفداران، و روابط اغلب خشونتآمیز ولی گاه آرام و تحسینبرانگیز بین گروه ما و گروههای دیگر.»
فوتبال چه کمکی به فلسفه میکند؟
سایمون کریچلی پیشتر نیز در گفتوگو با لسآنجلس تایمز گفته بود که در این کتاب نخواسته «فلسفه فوتبال» بنویسد، بلکه بیشتر در پی توصیف چیزی است که میتوان آن را «فوتبال فلسفه» نامید یا شاید «پدیدارشناسی فوتبال»: «بیشتر چیزهایی که به نظرم از حیث فلسفی صادقاند – موضوعاتی کلی مثل فضا، زمان، شور، عقل، زیباشناسی، اخلاقیات و سیاست – در نهایت درباره فوتبال نیز صادق است». ازاینرو، کریچلی میکوشد مخاطب را قانع کند که فلسفه نمیتواند درکی از فوتبال به ما بدهد ولی فوتبال میتواند درکی از فلسفه و معنای انسانبودن در جهان به ما عرضه کند. همو در بخشی از کتاب مینویسد: «در کمال تعجب و خرسندی، در حین نوشتن این کتاب کوچک کشف کردم که بیشتر باورهای حقیقی فلسفیام – در مورد مسائل کلی مثل مکان، زمان، احساس، عقل، زیباشناسی، اخلاقیات و سیاست- بیش از هر چیزی در مورد فوتبال صدق میکند. درواقع، چه بسا این مسائل فقط در مورد فوتبال صدق کند. طبیعتاً این قضیه یا به این معناست که فلسفه را میتوان به ورزشی کموبیش کماهمیت تقلیل داد، یا به این معنا که فوتبال حائز امتیاز ویژهای است که به ما امکان میدهد بینشی پایدار درباره معنای انسان بودن در این جهان به دست آوریم. بسیار امیدوارم بتوانم خواننده را متقاعد کنم که مورد دوم صحیح است.»
هر تیمی یک لشکر جنگی است
تا اینجا روشن شد که سایمون کریچلی در کتاب تازه خود که به زبان فارسی نیز برگردانده شده است، به فوتبال و حواشی مربوط به آن رویکردی سیاسی و اجتماعی دارد. رویکردی که میتوان در همان ابتدا و مقدمه کتاب هم مشاهده کرد: «گوشهکنایههای سیاسی در مورد برگزاری جام جهانی در روسیه، در این برهه تاریخی (پیش از برگزاری جام جهانی روسیه)، آنقدر واضح و پرشمار است که نیازی به شمردنشان نیست. و اگر بخواهیم تصویری از زمانه عجیب و غریبی که در آن به سر میبریم ارائه دهیم، شاید جام جهانی روسیه یک نمونه کامل باشد: فساد ساختاری کلان، هم سازمانی (فیفا) و هم دولتی (رژیم پوتین)، مه غلیظ و فراگیر پوپولیسم ملی اقتدارگرا، رفتارهای خشونتبار احتمالی از سوی طرفداران، فرهنگ سلبریتیپروری که مدام بین بازیکنان بزرگ شدت میگیرد، رنگ و لعاب پرزرق و برق و کورکننده حمایت مالی مشارکتی در همهجا، تبلیغات بیپایان برندهای بزرگ و بیشک، موسیقی رعبآور و شبهواگنری در استادیوم.» اما الان باید به این نکته بپردازیم که رویکرد سیاسی و اجتماعی کریچلی به فوتبال چه پیامدی معرفتشناسانه دارد؟ اصولا این رویکرد چگونه در تالیف این کتاب خود را به ما نمایانده است؟ او در بخشی از کتاب که میخواهد این رویکرد را نمایانتر کند مینویسد: «نمونه صربستان را در نظر بگیرید. یادم میآید که هنگام برگزاری بازیهای جام جهانی ۲۰۰۶ در بلگراد بودم.
طبق برنامه قرار بود بعدازظهر ۱۶ ژوئن سخنرانی کنم که همزمان میشد با بازی صربستان / مونتهنگرو و آرژانتین. مؤدبانه درخواست کردم که سخنرانی به صبح موکول شود تا بتوانم بازی را با میزبانانم و هرکس دیگری که همراه میشد تماشا کنم. هماهنگی انجام شد، سخنرانی تمام شد و ما در رستوران ساده روبازی که تلویزیونی بزرگ داشت جمع شدیم. خب طی ماه قبل، در ۲۱ مه، رفراندوم استقلال مونتهنگرو برگزار و با حمایت ۵۵ درصد رایدهندگان تصویب شده بود. استقلال مونتهنگرو در ۳ ژوئن اعلام شد. به این ترتیب در زمان مسابقه، کشوری که بازی میکرد دیگر وجود نداشت. برای وخیمتر شدن اوضاع، بعد از اینکه تیمها وارد زمین شدند، به جای سرود ملی صربستان / مونتهنگرو «» یا «ای ملت اسلاو» پخش شد، سرود ملی یوگسلاوی سابق که در جنگ سال ۱۹۹۱ تجزیه شده بود. یعنی کشوری که قرار بود دیگر وجود نداشته باشد مجبور به خواندن سرود ملی کشوری شده بود که دیگر وجود نداشت. میزبانانم این کنایههای هویت و تفاوت را بهدقت برایم شرح دادند. آرژانتین ۶-۰ صربستان / مونتهنگرو را خرد کرد. شکستی خفتبار. فکر میکردم میزبانانم غمگین خواهند شد. بههیچوجه. آنها خیلی هم ذوق کرده بودند. چون بیثباتی تنشزا و فاجعهبار موجودیت ملیشان پیش چشم همه به نمایش درآمده بود: آنها بر این گفته خود پافشاری میکردند که چطور میشود از تیم کشوری ناموجود انتظار داشت که به بازی خود حتی ذرهای باور داشته باشد.
فوتبال تداوم نبرد واقعی است
نگاه متفاوت کریچلی به فوتبال تنها مختص و خلاصه شده در خود این ورزش یا سرگرمی نیست، بلکه ممتد و تداومیافته با دیگر امور زندگی و فراتر از آن معرفت بشری است. کریچلی با وام گرفتن این جمله کلاوتزویتس که «سیاست ادامه جنگ است منتها بدون سلاح»، فوتبال را به سطح مرتبهای راهبردی ارتقا میدهد و مینویسد: «همانطور که خیلیها قبلاً گفتهاند، فوتبال تداوم جنگ است به شیوهای دیگر؛ گو اینکه شیوه فوتبال آشکارا خصمانه است: ماجرای فوتبال پیروزی است (و گاهی شکست قهرمانانه). همانطور که بیل شنکلی ــ قهرمان دوران بچگی من و مربی افسانهای باشگاه فوتبال لیورپول از ۱۹۵۹ تا ۱۹۷۴ ــ میگفت، فوتبال با چیزهای ابتدایی سر و کار دارد: کنترل توپ و پاس، کنترل و پاس، دایماً. وقتی کنترل و پاس با حرکت و سرعت ترکیب میشود، بعد از هر پاس، دو سه گزینه برای بازیکن صاحب توپ فراهم میشود و در نهایت، تیم صاحب توپ گل میزند. و هر که بیشتر گل بزند میبرد. به همین سادگی. اما همانطور که یوهان کرویف کبیر و فقید میگفت: «فوتبال بازی کردن خیلی ساده است، ولی فوتبالِ ساده بازی کردن سختترین کار ممکن است.» برعکس ِ ورزشهایی مثل گلف و تنیس، یا حتی بیسبال، کریکت و بسکتبال، فوتبال فردگرایانه نیست. تردیدی نیست که نظامی ستارهپرور و سلبریتیمحور بر آن حاکم است که بازیکنان میخواهند از طریق آن هرچه بیشتر به استقلال اقتصادی دست یابند، ولی فوتبال فقط داستان تکبازیکنها نیست، هر قدر هم که بااستعداد باشند؛ در فوتبال تیم است که اهمیت دارد.»
فوتبال به مثابه باله طبقه کارگر
سایمون کریچلی در این کتاب فوتبال را «باله طبقه کارگر» مینامد، همانطور که فلسفه را دغدغهای پرولتری میداند نه فعالیت نخبگان در برج عاجشان. در روزگاری نهچندان دور فوتبال را موضوعی میدانستند که چندان به کار تحلیل فکری نمیآید و ارزش پژوهش فلسفی ندارد. البته هنوز هم چنانکه بایدوشاید به «فلسفه فوتبال» [اهمیت نمی دهند]. این فلسفه بازتابشی در عناوین فهرست مطالب کتاب نیز دارد: عناوین فصلهای مختلف این کتاب بهترتیب عبارت است از: سوسیالیسم، وجد حسانی، سوژهزدایی از فوتبال، توپبودن چه حس و حالی دارد؟، تکرارِ بیخاستگاه، تئاتر هویت و ناهویت، موسیقی باید طنینانداز شود، تئوری و پراکسیس، بلاهت، ذکاوت، زیزو، نوستالژی مربیگری، کلوپتایم، تاریخگرایی فوتبال، فراخواندن، انزجار. با دیدن عنوان فصلها دیگر جایی برای تردید وجود ندارد که شما با متفاوتترین نگاه معرفتی به فوتبال و عواقب آن مواجهید.
کریچلی البته فوتبال را ایزوله نمیکند، بلکه آن را در استقلال خود که یک ورزش مبتنی بر راهبرد است تحلیل میکند و مینویسد: «فوتبال مسلماً نوعی بازی تاکتیکی است، و نیازمند نظم و انضباط و تمرین بیوقفه برای حفظ آمادگی بازیکنان و ــ مهمتر از آن ــ رسیدن به شکل تیمی و حفظ آن. هر تیم یک شبکه، ترکیببندیای پویا، ماتریسی از گرههای متحرک و دایم در جنبوجوش است که در عین حال سعی دارد شکل خود را از دست ندهد و فرمش را حفظ کند. هر تیم فرمی متحرک و متغیر است، سرشاخ با فرمی دیگر، فرم تیم حریف. هدف شکل تیمی ــ فارغ از مالکیت توپ، صرفنظر از اینکه بخواهید هجومی یا دفاعی بازی کنید ــ اشغال و کنترل فضاست. تلاش تیم فوتبال برای کنترل فضا بسیار شبیه به نظامی یا انتظامی کردن آن است. خواه هنگام حمله، خواه هنگام عقبنشینی، اشغال یا محاصره. هر تیم فوتبال باید مثل لشکری کوچک سازماندهی شود: نیرویی منسجم، متحد، پرتحرک و ورزیده، با سلسله دستوراتی صریح و شفاف.
فوتبال به مثابه یک بازی فضایی
سایمون کریچلی در کل کتاب نگاهی مستند به فوتبال دارد. بدین معنا که اگر این ورزش جذاب را موضوع مداقه معرفتشناسانه و جامعهشناسانه قرار داده است، از افتادن در ورطه بررسی نظری و فلسفه محض نیز خودداری کرده و تاریخنگاری بازیهای مهم فوتبال را ضمیمه کار پژوهشی خود کرده است. یکی از فقراتی که در این ضمیمه بودن عیان است جایی است که کریچلی به تفاوت دو نوع سبک فوتبالی میپردازد و مینویسد: «فوتبال ذاتاً گروهی است، و در آن مهم حرکت و جنبش بازیکنانی است که کنار هم، با هم و برای هم بازی میکنند و شبکه فضایی سیال تیم را شکل میدهند. با این تفاصیل، هر تیم میتواند متکی به تکبازیکنان واقعاً بااستعداد باشد، مثل بارسلونا، یا متکی به افراد کماستعدادتر که مثل گروهی درهمتنیده عمل میکنند، واحدی با قابلیت بالای خودسازماندهی که در آن هر بازیکن دقیقاً میداند چه نقشی در ترکیب تیم بازی میکند. منظورم تیمهایی مثل لسترسیتی در لیگ برتر انگلیس در فصل ۱۶-۲۰۱۵ است (که به معنای واقعی کلمه فوتبال را به طرفداران برگرداندند)، یا کاستاریکا در جام جهانی ۲۰۱۴، یا ایسلند در جام ملتهای اروپای ۲۰۱۶. در چنین تیمهایی، کل بهوضوح چیزی بیشتر از جمع اجزای آن است.»
هادی کشاورز، جامعه شناس. سازندگی
فوتبال و فلسفه شادی
هیچگاه دو بازی فوتبال مانند یکدیگر نخواهد شد. هیچ صحنهای قابل تکرار نیست. گاهی برد و زمانی باخت. اما بازی فوتبال بهشدت وارد حوزه زندگی اجتماعی شده است و برخی را در بین طبقات بالای جامعه قرار داده است. تیمهای فوتبالی هم مانند طبقات اجتماعی دچار فرادست و فرودست شدهاند و …
در این میان قدرت نقش مهمی بازی میکند. فوتبال نمودی از جامعه مدرن شهری است. در شهرها با تقسیم کار اجتماعی به صورت ناموزون مواجه هستیم. در فوتبال هم هر بازیکن در ساختار کلی تیمی دارای کارکرد و جایگاهی است. با این احوال فوتبال را بازی فرصتها و شانسهای ناگهانی مینامند. ورزشی که یک تیم با استفاده از اشتباهات تیم حریف به موفقیت میرسد. جالب است که برخی از فوتبالدوستان طرفدار تیمهای بزرگ و قدرتمند هستند که معمولا بیشتر بازیهای خود را با پیروزی به پایان میرسانند ولی گروهی دیگر به تیمهای ضعیف گرایش دارند. این پدیده همان موضوع فرادستان و فرودستان در نظریه آنتونیو گرامشی ایتالیایی است. گرامشی در نوشتههای زندانش نظریهای درباره سیاست را مطرح میکند که در آن قدرت و دولت محصول تاریخی فرآیندهایی از نیروهای درهمآمیخته است، فرآیندهایی که به ندرت شرایطی را پدید میآورد که به سود گروههای «فرودست» جامعه باشد. او بارها درباره خطرات «سازش هژمونیک» و «مسخ» سیاسی هشدار داده است. فوتبال میتواند بین کشورهایی که با هم خصومت جدی دارند، نزدیکی ایجاد کند چرا که فوتبال ذات صلحگرایانه دارد. البته مفهوم رقابت هیچگاه از این ورزش جدا نمیشود. ورزشی که با باز گذاشتن فضای هر نوع هزینه گزاف و حتی به کار گرفتن بازیکنان غیر بومی در تیمهای ملی فضایی عجیبی را شکل داده است. نمونه مشخص این قضیه هم تیم فوتبال قطر است. این تیم با سرمایهگذاری هنگفت و به خدمت گرفتن بازیکنان غیر قطری باعث شگفتی در جام ملتهای آسیا شده است. با تمام این احوال جایگاه شادی در فوتبال کجاست؟ فریدریش نیچه میگوید: «شادی یعنی افزایش قدرت یعنی پیروزی ایستادگی در مقابل زور». از سوی دیگر جان استوارت میل عنوان میکند: «من یاد گرفتهام که با کم کردن از خواستههایم به شادی برسم نه با برآورده کردن تمام آنها». هنری دیوید ثورو هم عقیده جالبی درباره شادی دارد. او میگوید: «شادی مثل یک پروانه است؛ هر چه بیشتر تعقیبش کنید بیشتر شما را سرگردان میکند اما اگر توجه خود را به چیزهای دیگر معطوف کنید خیلی آرام میآید و بر شانههای شما مینشیند». با توضیحاتی که رفت آیا شادی در فوتبال مانند پروانهای است که روی شانه ما مینشیند یا باعث افزایش قدرت میشود یا اینکه رسیدن به خواستههای بزرگ است؟ نکته جالب این است که ژاپنیها به فلسفه «ایکیگای» (دلیلی برای بودن) اعتقاد دارند. مردمی در جزیره «اوکیناوا» در ژاپن زندگی میکنند. بسیاری این جزیره را «دهکده عمر طولانی» مینامند. این مردم بیشترین میزان امید به زندگی در جهان را به خود اختصاص دادهاند. ایکیگای یعنی شاد بودن از طریق فعالیت مستمر با هدفی مشخص.
سیدحسین رسولی. اعتماد