مادر کنار پنجره بر تخت بیماری ست
اما هنوز منتظر است
منتظر است که سنگ فرش کوچه ها
از صدای طپش های آمدنت
کسالت روز را در باران بهاری بشویند
و استکان های شسته شده
در کنار سماور روشن
در را برای خوشامد تو
چهار تاق کنند
کجایی طفل سر به هوای بازیگوش ؟
زمان گذشت
و عقربه های دلتنگی
هزار بار از مدار صفر گذشتند
با این همه
مادر هنوز کنار پنجره منتظر است
وشب با عصای شکسته اش
از کوچه متروک لنگ لنگان می گذرد