جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

از اصلاح نظام به تغییر نظام! – آن چه جامعه ی ایران از هشت سال زمامداری دولت محمد خاتمی آموخت

 دوران هشت ساله ریاست جموری محمد خاتمی به پایان رسید و او کاخ ریاست جمهوری را در شرایطی ترک کرد که  هیچ یک از شعارهای اساسی اش تحقق نیافته و جامعه ی ایران همچنان تشنه ی آزادی و عدالت، به دنبال راهی برای دست یابی به مطالبات تاریخی خود می گردد. «مردم سالاری دینی»، «حکومت قانون»، «جامعه مدنی»، «آزادی های سیاسی»، «ایران برای همه ی ایرانیان» و سایر شعارها و برنامه های خاتمی بعد از هشت سال ریاست جمهوری وی، همچنان دست نیافتنی باقی مانده است و شور و شوق میلیونی هشت سال پیش جای خود را به دوران دشواری داده است که شاید وضعیت نگران کننده ی اکبر گنجی از جمله مهم ترین شاخص های آن باشد. از آن میلیون ها شهروندی که با هزاران امید خاتمی را تا کاخ ریاست جمهوری همراهی کردند، امروز در بدرقه ی وی از این کاخ، نشانی به چشم نمی خورد. تجلیل کنندگان وی به گروه «اصلاح طلبان حرفه ای» و نیز محافظه کارانی تقلیل یافتند که در تجلیل های خود از رئیس جمهور دوران اصلاحات دیگر مایل نیستند، شعارهای اولیه ی وی را به یاد آورند و «موفقیت»های او را به حداقل هایی تقلیل داده اند تا جایی برای «تجلیل» و تعارفات معمول از مقامی که کنار می رود، باقی بماند.
با این حال «دوران خاتمی» بدون تردید تا سال ها مورد بحث و مناقشه سیاسی در ایران باقی خواهد ماند. برای قضاوت، می توان به دستاوردهای «حداقل» بسنده کرد و به سبک اصلاح طلبان وفادار به او ارزیابی مثبتی از این دوران ارایه داد و نیز می توان «حداقل» های حاصل شده را با آن چه که انتظار می رفت و قابل تحقق بود، مقایسه کرد و فرصت های از دست رفته و اهدف تحقق نیافته را معیار قضاوت قرار دارد و نیز می توان، تجارب تلخ و شیرین این دوران و نتیجه گیری های اساسی آن را مد نظر ساخت و دستمایه آینده ساخت.
نفی هر گونه دستاوردی در «دوران خاتمی» البته دور از انصاف است، به همان اندازه نیز غیرمنصفانه است که فرصت های بزرگی را که جامعه ی ایران برای تحقق خواسته های خود به دست آورد و «دولت اصلاحات» آن ها را از دست داد، نادیده انگاشت. می توان آن خبرنگاری بود که افسوس می خورد دیگر نمی تواند خاتمی را به عنوان «آقای رئیس جمهور» صدا بزند و از متانت و صبر و حوصله ی او بنویسد. می توان دانشجویی بود که از عشق به خاتمی چیزی جز نفرت در او نمانده است. می توان آن کارگری بود که در واپسین روزهای صدارت «رئیس جمهور محبوب» از فرط فقر و شرمساری خود را به آتش کشید و گمنام به زیر خاک رفت… هر کدام از این ها جنبه هایی از واقعیات هشت ساله دوران محمد خاتمی را تصویر می کنند.
نکته ی مرکزی اما این است که خاتمی را با آن چه خود وعده داد ارزیابی کرد و به این پرسش پاسخ گفت که او تا چه میزان توانست جامعه ی ایران را به دموکراسی نزدیک کند و حکومت را با اراده ای اکثریت مردم منطبق ساخته، در عین حال وسایل دفاع از حقوق اقلیت را فراهم آورد؟
هیچ دلیلی برای اثبات این مدعای برخی مخالفان تندروی حکومت که «دوم خرداد» از اول هم بازی حکومت برای دراز کردن عمر خود بود، وجود ندارد. خاتمی و اطرافیانش تا مرحله ای به آن چه می گفتند اعتقاد داشتند و در صدد ایجاد حداقلی از «مردم سالاری دینی» در ایران بودند. میلیون ها مردمی نیز که او را انتخاب کرده بودند، به شعارهای وی و اصلاح حکومت اعتماد کردند، مردمی واقعی که اکثریت جامعه ی ایران بودند.
اشتباه نخستین و اساسی خاتمی و تیم او در آغاز، اما این بود که تحقق چنین هدفی را «آسان» پنداشته و برای تحقق آن قدم در بیراهه گذاشتند.
شاید امروز بتوان ادعا کرد، خاتمی نیز، مانند بسیاری از مردم، شناخت درستی از حکومت مذهبی حاکم بر ایران نداشت و بر این تصور بود که حکومت «مردمی» است و چون حکومت مردمی است، دیر یا زود در برابر اراده ی مردم، تسلیم می شود و با دفع ناخالصی های خود، با شعارهای اصلاح طلبانه او همراه خواهد شد. محمد خاتمی تا آن زمان که به پیشبرد اصلاحات و تحقق شعارهای خود باور داشت، امیدوار بود که سرانجام بتواند آیت الله خامنه ای و «هسته ی سخت» حکومت را با خود همراه سازد و اصلاحات مورد نظر را در حکومت انجام دهد. او وقتی به این اشتباه خود پی برد و دریافت نه تنها دو بار آرای میلیونی مردم به او و برنامه های اصلاح طلبانه اش بلکه ده ها بار ابراز تمایل ملت به اصلاحات، نیز نمی تواند ولایت فقیه و دارندگان اصلی قدرت را متقاعد سازد که به رای مردم تن بدهند، راه سازش با استبداد را در پیش گرفت، به تدریج از شعارهای اساسی خود فاصله گرفت و بندها را بر پای خود استوارتر کرد. از وقتی که خاتمی میزان و محک دموکراسی را «منافع نظام» قرار داد، غروب اصلاح طلبی دولتی در ایران فرا رسید. او هرگز با این تصور پای به کاخ ریاست جمهوری نگذاشته بود که برای انجام اصلاحات خود باید در جهت تغییر ساختار حکومت و پایان دادن به استبداد مذهبی حرکت کند. او هرگز نیز بر زبان نیاورد که از انجام اصلاحات ناامید شده است، اما برای اثبات امیدواری خود و متقاعد نگاه داشتن جامعه به چنین اصلاحاتی، خواست ها و برنامه های خود را هر روز بیشتر تقلیل داد و آن چه این روزها محافظه کاران و اصلاح طلبان مشترکا در تجلیل از دوران او به یاد می آورند همین خواست های تقلیل یافته است که نشانی از «عظمت» دوم خرداد در آن نیست.
جامعه ایران از واقعیت اصلاح ناپذیری حکومت مذهبی نتیجه ی دیگری گرفت و به راه دیگری رفت و از همان زمان بود که عبور از خاتمی آغاز شد و گسترش یافت و چنین بود که جنبشی که با هدف اصلاح حکومت آغاز شده بود، به بزرگترین و سرنوشت سازترین نتیجه گیری خود، یعنی نفی امکان اصلاح حکومت رسید. انتخابات شوراها این نتیجه گیری را آشکار کرد و هر انتخابات بعد از آن، بر این حقیقت صحه گذاشت که اصلاح حکومت مذهبی جمهوری اسلامی دیگر تفکر غالب و هژمونیک در جامعه ی ایران نیست و روشنفکران و توده ی مردم هر کدام به شیوه های خود، به دنبال راه های دیگری می گردند.
از نقطه نظر بسیاری از منتقدین و دموکراسی خواهان، بزرگترین دستاورد «دوران خاتمی» آن بود که زوایای تاریک ساختار سیاسی حاکم بر ایران را آشکار کرد و شناخت جامعه از این حکومت را واقعی، صریح و شفاف ساخت.
این دوران نشان داد:
– قدرت واقعی در ایران در دست نهادهای انتصابی است که مردم نقشی در تعیین آن ها ندارند و «جمهوری» تنها پوششی است برای اینکه محتوای واقعی حکومت غیرانتخابی را از چشم ها پنهان سازد.
– نهادهای انتخابی در ساختار کنونی از قدرتی برخوردار نیستند و حتی تصرف کامل این نهادها توسط نمایندگان حقیقی مردم نیز، قادر نیست در ساختار قدرت در ایران تاثیری بگذارد
– انتخابات و صندوق های رای که سال هاست مردم ایران را با آن سرگرم کرده اند در تعیین قدرت نقش تعیین کننده ای ندارد و تنها پوششی برای مشروعیت بخشیدن به حکومت غیرانتخابی است.
– مردم سالاری دینی سرابی است که سر از آستان استبداد دینی در می آورد و در دوران امروز برای دموکراسی هیچ قید و بندی نمی توان گذاشت.
– حکومت قانون در ساختاری که همه ی قدرت را به مقامی خود کامه و غیرانتخابی سپرده است، نتیجه ای جز اسیر کردن جامعه در چنگال استبداد ندارد و به جای اجرای چنین قانونی باید آن را تغییر داد.
این ها دستاوردهای مهم و سرنوشت ساز «دوران خاتمی» است که هر چند خود او نیز هرگز مایل به آشکار و شفاف شدن آن ها نبوده است، اما اکنون به روشنی در برابر جامعه قرار گرفته است و بسیاری از نخبگان را متقاعد ساخته است که جدایی دین از دولت را در برابر «مردم سالاری دینی» و تغییر قانون را به جای اجرای قانون، شعار و مطالبه ی خود سازند. به برکت این دوران جامعه ایران اینک می داند کانون اصلی مقاومت در برابر خواست های مردم و هرگونه تحول اصلاح طلبانه در کجاست. خاتمی و اطرافیانش هیچ گاه به صراحت تن به نبرد با این کانون ندادند و حتی در صدد برآمدند که چنین مبارزه ای را از مسیر واقعی آن منحرف کنند، اما حرف ناگفته را در آخرین روزهای ریاست جمهوری خاتمی، اکبر گنجی بر زبان راند، وقتی نوشت «خامنه ای باید برود». این سخن را بی گمان می توان چکیده ی همه تجارب تلخ و شیرین هشت ساله ی دوران اصلاحات و دولت محمد خاتمی دانست.

https://akhbar-rooz.com/?p=32916 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x