چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳

چهارشنبه ۸ فروردین ۱۴۰۳

ناسیونالیسم، ملت و هویت ملی را میسازد، نه برعکس! – رحمان حسین زاده

(در رد لیست استالینی تعریف از ملت و هویت ملی)

از معدود کسانی که خود را کمونیست میداند و در تبیین و تعریف از ملت و هویت ملی و ناسیونالیسم، از دایره تبیین و برخورد ناسیونالیستی منطبق با لیست استالین نه تنها عبور نکرده، بلکه “ابداعات راست روانه تری” را هم اضافه کرده، دبیر اول کومه له، ابراهیم علیزاده است. طنز مساله اینجا است در مباحث یکی دو سال اخیرش مدواما، به دیگران اندرز میدهد، “خود را نو کنید” و نصیحت میکند “به مارکسیسم علمی برخورد کنید”. خود او منطبق با این اندرزهای “خیرخواهانه” نه تنها ظرفیتی از خود نشان نمیدهد، تازه در برخورد به ملت و هویت ملی و ناسیونالیسم هنوز در فاز تعاریف چپ ضد امپریالیست اواسط قرن بیستم که لیست استالین در تعریف از ملت و ناسیونالیسم مبنای فکر و سیاست شان بود، بسر میبرد. بعید میدانم دبیر اول کومه له از آخرین مباحث و نظریات سیاسی و مارکسیستی در برخورد به مساله ملی بی اطلاع باشد، یا متوجه “ملت سازیهای قلابی و سوپر ارتجاعی” بعد از فروپاشی بلوک شرق و ضرورت به قول خودش “برخورد نو و علمی” به ناسیونالیسم و ملی گرایی در قرن بیست ویکم نباشد. مساله اینست آخرین داده های مارکسیستی در برخورد به این پدیده، از جمله از جانب تاریخ نگارمارکسیست مشهور، اریک هابسبام، یا کمونیست روشن بین منصور حکمت و بعضی های دیگر به درد امر امروزیش که تلاش شتابان برای انتقال و ادغام سازمان تحت رهبریش کومه له در جنبش ملی و ناسیونالیستی کرد است، نمیخورد. او برای به فرجام رساندن شیفت مورد نظر سازمانش اتفاقا به دیدگاه عمیقا ناسیونالیستی خود ساخته ای متکی شده  که حاوی “ابداعاتی” به شدت راست روانه  است که تاکنون از جانب رهبران و ایدئولوگهای شناخته شده جنبش ملی کرد طرح نشده است. دبیر اول کومه له در پاسخ به سئوال رادیو دیالوگ در مورد موقعیت ناسیونالیسم به طور فشرده چنین میگوید. “چند لایه هست که با تفکیک در مورد آنها باید صحبت کرد. یکی ملت کرد است و این یک واقعیت عینی است …  که عمر  آن صد ساله است!، سپس واقعیت عینی دیگر ستم ملی است …  بعد واقعیت عینی دیگر جنبش ملی است…، و تا اینجا هیچیک از این واقعیتها به ناسیونالیسم مربوط نیست! (عجب). درادامه، مساله دیگر حزب سیاسی صاحب برنامه و خط مشی و ایدئولوژی  مطرح میشود! … تازه احزاب سیاسی در بطن این جنبشهای ملی، گوناگون بوده اند، از جمله حزب کمونیست وجود داشته، لیبرال وجود داشته، رفرمیست وجود داشته، تازه آنوقت حزب ناسیونالیست هم وجود داشته است. یعنی ناسیونالیسم از اینجا وارد میشود و…”. نقل به معنی از مصاحبه دوم ابراهیم علیزاده با رادیو دیالوگ.  

کشفیات به شدت ناسیونالیستی و سطحی، و البته غیر “علمی” و ضد مارکسیستی ابراهیم علیزاده در همین گفته کوتاه، یکی دوتا و حتی چند تا نیست، تک تک این “احکام” تازه اختراع شده، خود جای نقد مفصل و ضروری است. ایشان با تئوریزه کردن عینیت و حقانیت “ملت و جنبش ملی و هویت ملی بی ربط به ناسیونالیسم” صراحتا میگوید ناسیونالیسم یکی ازمحصولات بعدی و فرعی “ملت و جنبش ملی”  در کنار دیگر محصولات آن “کمونیسم، لیبرالیسم، رفرمیسم” و تازه محصول حاشیه ای و بی اهمیت تر و به نظر ایشان “ناتوان و ناپیگیر در جنبش ملی” است، و گویا عده ای بیخود آن را بزرگ کرده اند. براستی انسان میماند از این درجه تئوری پردازی آشفته و وارونه!! مساله اینست، علیزاده هیچوقت نفس تئوری برایش مهم نبوده، بلکه چشم به ارزش مصرف آن میدوزد. در اینجا هم ارزش مصرف تئوری پردازی آشفته و وارونه اش قرار است، تسهیل کننده راه پیوستن تمام و کمال و بی اما و اگر کومه له در جنبش ناسیونالیستی کرد به عنوان جناح “پیگیرکردایه تی” باشد. این همه وارونه گویی در خدمت این امر زمینی است. در فرصت دیگر به لایه های مختلف نظرات راست گرایانه او باید پرداخت. در اینجا در رد این بحث ناسیونالیستی وارونه که گویا ناسیونالیسم عارضه چندم ملت و ملی گرایی است، بخشی از سخنرانی مکتوب شده خودم را در معرفی دیدگاه منصور حکمت در برخورد به “ملت و ناسیونالیسم” را که در کنگره سوم او در سال ۲۰۱۷ ارائه شده، مجددا منتشر  میکنم.

“در دنیای امروز ملت و هویت ملی به عنوان یک داده عینی جامعه بشری مفروض نگریسته میشود. مثل وجود انسان، مثل جنسیت و …به قول حکمت: “ملیت برخلاف جنسیت مخلوق طبیعت نیست، مخلوق جامعه و تاریخ انسان است. ملیت از این نظر به مذهب شبیه است. اما برخلاف تعلق مذهبى، تعلق ملى حتى در سطح فرمال هم انتخابى نیست. بعنوان فرد نمیتوان به ملیت خاصى گروید و یا از آن برید. (هرچند برخى محققین ملت و ملى گرایى چنین تعابیر سوبژکتیوى از این مقوله بدست داده اند). این خصوصیت، ملیت و تعلق ملى را از کارآیى و برندگى سیاسى باورنکردنى اى برخوردار میکند. طوقى است بر گردن توده هاى وسیع مردم که کسى منشاء آن را نمیداند و نمیتواند جستجو کند و با اینحال وجود آن آنقدر طبیعى و بدیهى است که همه آن را بخشى از پیکر و وجود خویش میپندارند. اما نسل ما این شانس را دارد که در زمان حیات خود بطور روزمره شاهد خلق ملتهاى جدید و بى اعتبارى مقولات ملى قبلى باشد و لذا میتواند هویت ملى را بعنوان یک محصول اقتصاد سیاسى لمس کند و چه بسا نقد کند. ملیت یک قالب براى دسته بندى و آرایش دادن به انسانها در رابطه با تولید و سازمان سیاسى جامعه است. ملت جمع افرادى با یک ملیت یکسان نیست، برعکس، تعلق ملى فرد محصول نازل شدن هویت ملى جمعى بر اوست. این ملل نیستند که جدا و یا ملحق میشوند، بلکه این الحاق ها و جدایى هاى تحمیلى به توده هاى انسانى است که ملتها را شکل میدهد. ناسیونالیسم محصول سیاسى و ایدئولوژیک ملتها نیست، برعکس، این ملتها هستند که محصول ناسیونالیسم اند..تلقى حاکم بر اذهان عمومى، بر تفکر دانشگاهى، بر چپ موسوم به کمونیست و حتى بر بخش اعظم جنبش کمونیستى کارگرى تاکنونى، این وارونگى را در خود مستتر دارد. حتى در درون چپ و جنبش کمونیستى تاکنونى، تعلق و هویت ملى فرد، نظیر جنسیت او، یک خصوصیت عینى و داده شده و غیر قابل تردید وى محسوب میشود. فعلا از این میگذرم که تبدیل جنسیت و تفاوت جنسى به یک رکن هویت و خودشناسى اجتماعى فرد هم یک محصول تاریخى قابل نقد جامعه طبقاتى تاکنونى است. اشاره من اینجا حتى به آن گرایشات متعددى در تاریخ کمونیسم نیست که انواع خاصى از ناسیونالیسم و عرق ملى و وطنپرستى را تقدیس کردند و بر تارک کمونیسم خود نشاندند. کمونیسم روسى و چینى و جهان سومى، کمونیسم ضد انحصارى و ضد امپریالیستى و ضد یانکى و کمونیسم سوسیال دموکراتیک – سندیکایى و چپ نویى غربى که بر ویرانه هاى انقلاب اکتبر روئیدند، همه بیش از آنکه رنگى از انترناسیونالیسم در خود داشته باشند، مشتقات ناسیونالیسم و ناسیونال رفرمیسم بودند.  ر ایران، کل چپ سنتى، از حزب توده پریروز، تا فدایى و راه کارگر و خط ٣ دیروز و چپ هاى تازه دموکرات “پسا – جنگ سردى”، همه در یک بستر قوى ناسیونالیستى و میهن پرستانه شکل گرفته اند که نه فقط پذیرش مقوله ملت بعنوان یک واقعیت ابژکتیو بیرونى، بلکه تقدس و تقدیس آن، و بنا کردن کل کائنات سیاسى خویش حول آن، وجه مشخصه اصلى اش است.” در ادامه تاکید میکند.”اشکال اینست که در سنت کمونیسم انترناسیونالیستى نیز تلقى رایج از مقوله ملت و ناسیونالیسم به اندازه کافى انتقادى نیست و بخصوص رابطه ملت و ناسیونالیسم سروته تصویر میشود. در این نگرش، ملت پدیده اى است داده شده و مفروض و قابل مشاهده، و ناسیونالیسم محصول عقیدتى و سیاسى انحرافى و فاسد یک ملت است. ناسیونالیسم خودآگاهى معوجى است که طبقات بالادست میکوشند بر آحاد یک ملت حاکم کنند. صورت مساله براى بخش اعظم کمونیسم انترناسیونالیستى، مبارزه با ناسیونالیسم و جلوگیرى از گسترش نفوذ آن در درون یک ملت بوده است. خود ملت، بعنوان یک مقوله، بعنوان یک پدیده، سرجاى خود باقى است و مورد سوال یا نقد نیست. ملت موجودیتى فاقد بار سیاسى و طبقاتى خاص تلقى میشود. مجموعه اى از انسانها که اشتراکشان در خصوصیات معینى، یک ملت شان میکند. مجموعه اى از انسانها که به همین عنوان، بعنوان یک ملت، میتواند بازیگر مستقل و قائم به ذاتى در تاریخ جامعه بشرى باشد. میتواند صاحب حق، صاحب دولت، صاحب استقلال و صاحب سرنوشت ویژه اى براى خویش باشد.

در جای دیگری مجددا تاکید میکند: “در واقع رابطه برعکس است. این ملت است که محصول و مخلوق تاریخى ناسیونالیسم است. ناسیونالیسم بر ملت مقدم است. اگر این تعبیر را قبول کنیم، آنگاه فورا روشن میشود که مبارزه کمونیسم با ناسیونالیسم، نهایتا مبارزه اى برسر کشیدن ملتها به این یا آن خودآگاهى و عمل سیاسى و اجتماعى نیست، بلکه برسر نفس تعلق و یا عدم تعلق ملى انسانهاست. برسر رد و قبول هویت ملى است. پیروزى بر ناسیونالیسم، بدون تحقق بخشیدن به یک گذار از مقوله ملت و هویت ملى، ممکن نیست. و باز روشن میشود که چگونه فرمول برنامه اى “حق ملل در تعیین سرنوشت خویش” با شخصیت و شیئیت بخشیدن به مقوله ملت، بعنوان موجودیتى که از پیش داراى حقوق خاص خویش است، عملا یک موضع تاکتیکى براى عقب راندن و خنثى کردن ناسیونالیسم را به یک برسمیت شناسى استراتژیکى هویت ملى بدل میکند و به این ترتیب به امر واقعى خود لطمه میزند.”

توضیحات بالا شفاف و روشن است. همانطور که حکمت هم تاکید کرده، نگرش کمونیسم امروز در قبال ملی گرایی و ناسیونالیسم در عین حال نقدیست به کمونیسم انترناسیونالیستی دوره مارکس و انگلس، دوره لنین و مارکسیسم و کمونیسم کارگری خود ما تا مقطعی که حکمت خود پرچم این نقد را بلند میکند. چرا اینجوری است؟ چرا کمونیسم دوره مارکس و انگلس و لنین و مارکسیسم انقلابی و مباحث دوره اول کمونیسم کارگری ارائه شده توسط حکمت به اندازه کافی در برخورد به ملت و هویت ملی و ناسیونالیسم انتقادی و شفاف نیست؟ این دیگر برمیگردد به دوره های تاریخی و شرایط سیاسی و اجتماعی آن دوره ها که ملی گرایی در آنها طرح شده است. حکمت در بخشی از مبحث خود تحت عنوان زاویه تاریخی مختصات این دوران تاریخی را بیان میکند و مینویسد: “مارکس در ابتدای عصر ناسیونالیسم زندگی میکرد، اما این ناسیونالیسم امروز و یا ناسیونالیسم دوران لنین نبود” بعد از توضیح روشن تری تاکید میکند اما “یک ناموزونی در موضع آنها در قبال ملیت و حق تعیین سرنوشت وجود دارد. اما تاکید میکند “موضع برجسته تر و شاخص تر مارکس و انگلس تفکیک “ملیت” و ملل “تاریخی” از ملل “غیرتاریخی” است. در دیدگاه آنها “صحبت بر سر روند عینی شکل گیری و قوام گرفتن ساختارهای ملی – کشوری قابل دوام کاپیتالیستی در اروپا است و نه حق همه ترکیبهای ملی و قومی جهان به ایجاد کشور خویش. مارکس و انگلس تعلقات ملی را به عنوان مبنای تشکیل کشورهای مستقل صریحا رد میکنند”.

دوره لنین متفاوت از دوره مارکس و حتی دوره ما بود. منصور حکمت مینویسد “دوران لنین دوران دیگرى است. وقتى لنین از حق جدایى ملل سخن میگوید، اساسا ملتهاى تحت ستم در امپراطورى تزارى و مستعمرات و کشورهاى تحت سلطه امپریالیسم جلوى چشمش میایند. توجه لنین به نقش مثبت مبارزات ضد استعمارى ملل کوچک در مستعمرات در ضربه زدن به قدرت بورژوازى جهانى است. اینجا هم به معنایى دیگر با یک روند ابژکتیو ملت سازى بر متن یک نظم کهنه و ارتجاعى، در راستاى تحول مناسبات اقتصادى و رشد سرمایه دارى در مقیاس جهانى، روبرو هستیم. با نوعى ناسیونالیسم روبروئیم که نه صرفا در برابر پرولتاریا و جنبش کارگرى، بلکه همچنین در برابر استعمار، ارتجاع سیاسى و فئودالیسم معنى پیدا میکند. توجه لنین به توان سیاسى این جریان و نوع و نحوه تلاقى و تقابل آن با جنبش سوسیالیستى طبقه کارگر است. مساله حق تعیین سرنوشت براى لنین در این چهارچوب سیاسى معنى پیدا میکند. لنین هم دامنه شمول این حق را محدود میکند. فرمول حق تعیین سرنوشت در روایت لنین از فرمول مارکس و انگلس عام تر است، اما از نظر عملى با تفکیکى که میان «حق جدایى» و «به صلاح بودن جدایى» قائل میشود، عملا حمایت جنبش کمونیستى از جدایى ملتها را به موارد معدودى محدود میکند. تشخیص مطلوبیت جدایى و یا توصیه و عدم توصیه به جدایى در فرمولبندى لنین کاملا به تحلیل شرایط مشخص موکول میشود.”

می بینیم حکمت به درست اشاره میکند، لنین فرمول حق تعیین سرنوشت را به عنوان راه حل تاکتیکی و ابزار سیاسی حل معضلات ملی درنظر دارد و دامنه محدود کاربست این فرمول را به درست میشناسد.   

در مورد دوره حاضر حکمت مفصلتر مینویسد: “دوران ما دوران کاملا متفاوتى است. تا قبل از فروپاشى بلوک شرق هیچ روند فراگیر و یا تعیین کننده ملت سازى در سطح جهانى و یا در مقیاس منطقه اى در جریان نبود. موارد پراکنده اى که وجود داشت، حداکثر میتوانست آرایش ملى جهان معاصر را در جزئیات کم اهمیتى تعدیل کند. از این مهمتر، حرکتهاى ملى فاقد محتواى اقتصادى ویژه اى بودند. تحولات مورد نظر جنبشهاى ملى اساسا سیاسى و فرهنگى بودند. منشاء این جنبشها نه تحولات اقتصاد سیاسى جهانى، نظیر دوران مارکس و لنین، بلکه اساسا ستم ملى و فرهنگى و یا تخاصمات ناسیونالیستى برسر قدرت بوده است. اقتصاد سیاسى جهان و قطب بندى هاى اقتصادى و سیاسى آن از این کشمکشها کوچکترین تاثیرى نمیپذیرد. آنچه اساسا در این دوره در قلمرو بحث حق تعیین سرنوشت وجود دارد، تعدادى مساله حل نشده ملى است، مانند مساله فلسطین، مساله کرد، مساله ایرلند و غیره که بدرجات مختلف مانع سیر متعارف اقتصاد کاپیتالیستى در منطقه خویش هستند و یا به عامل بى ثباتى و تنش سیاسى در مقیاس منطقه اى و جهانى تبدیل شده اند. این مسائل بعضا به صحنه هایى از یک جدال وسیعتر میان غرب و شرق تبدیل شده بودند و به این اعتبار محتوایى غامض تر از موارد متعارف کشمکش ملى یافته اند. سقوط بلوک شرق به معناى جدیدى یک روند ملت سازى را آغاز میکند، که حتى از نظر اقتصادى هم محتوایى تعیین کننده دارد. سرمایه دارى بازار در بخش عظیمى از جهان صنعتى و نیمه صنعتى، در متن گسیختگى کلیه ساختارهاى سیاسى نظام پیشین و نبود یک قالب ایدئولوژیکى پذیرفته شده براى حاکمیت، میرود جاى مدل به بن بست رسیده سرمایه دارى دولتى را بگیرد. نوعى از ناسیونالیسم، اساسا ناسیونالیسم قومى، بعنوان ماتریالى براى بنا کردن شالوده ایدئولوژیکى حکومت و کسب مشروعیت سیاسى براى دولتهاى بورژوایى جدید در تکه پاره هاى امپراطورى مضمحل شده به جلوى صحنه رانده میشود. هر روز مساله ملى جدیدى ساخته میشود. بحث حق تعیین سرنوشت وسیعا به بالاى دستور رانده میشود. جالب اینجاست همان روندى که مسائل ملى جدید را به میان میکشد، حل مسائل ملى قدیم را محتمل تر میکند. این شرایط زمین تا آسمان با دوره هاى دیگر فرق دارد. کل مساله بر متن یک واپسگرایى عظیم اجتماعى، سیاسى و فرهنگى جریان دارد. ناسیونالیسم قومى در منحط ترین و فاسدترین اشکال آن پرچمدار مساله ملى است. برخلاف دوران مارکس و لنین، ملت سازى امروز و هویتهاى ملى در حال حدادى شدن، ربطى به جلو رفتن مادى تاریخ در هیچ جهت مثبتى ندارند. نوک تیز این ناسیونالیسم مستقیما علیه کارگر و کمونیسم و حتى رفرم و لیبرالیسم است. تکرار ساده فرمول لنین در قبال استقلال مستعمرات و فرمول مارکس در قبال ملت سازى بورژوایى قرن نوزدهم جواب مسائل امروز نیست. کمونیست و کارگر امروز باید جواب مساله ملى امروز را، آنطور که هست، بدهد. در این تلاش بنظر من میتوان به تبیینى رسید که به دوره هاى گذشته نیز قابل تعمیم باشد و جوهر انقلابى و منسجم برخورد مارکس و لنین را نیز با شفافیت بیشترى نشان بدهد.”

اینجا هم توضیحات حکمت بسیار شفاف است. براساس آن من فکر میکنم نقدی که به کمونیسم انترناسیونالیستی دوره مارکس و لنین و مارکسیسم خود ما وارد است، این مسئله میباشد که ملیت و ملی گرایی و هویت ملی را به عنوان داده مفروض در جامعه پذیرفته بود، که گویا به ناسیونالیسم شکل داده است. در صورتیکه به قول حکمت این دید در برخورد به ملیت و ملی گرایی و ناسیونالیسم سروته است. در واقع این ناسیونالیسم است که ملیت و هویت ملی را میسازد. جنبش بورژوا ملی، ایدئولوژی بورژوایی ناسیونالیستی ، ملیت و ملی گرایی و هویت ملی و تعلقات ملی را میسازد. همانطور که همه مذاهب خرافه ای به نام “خدا” را میسازند. اگر مسئله را به این شکل ببینیم، آنوقت تقابل کمونیسم با ملی گرایی و هویت ملی و تعلقات ملی و ناسیونالیسم ابعاد ریشه ای تر و وسیعتر و همه جانبه تری به خود میگیرد. مثالی بزنم، در فضای حاکم کنونی، ملت در هر جایی از جمله در فرانسه فرض گرفته میشود. با این فرض آنوقت کمونیسم و چپ فرانسه تمام هنرش این خواهد بود، کاری کند، ناسیونالیسم و تازه جناح افراطی ناسیونالیسم فرانسه رشد نکند. در صورتیکه با دید انتقادی کمونیستی شفاف باید در اساس خرافه ملی گرایی و هویت ملی و تعلقات ملی فرانسوی و در هر جای دیگر این کره خاکی زیر نقد و سئوال و با تقابل روبرو شود. باید کاری کرد شهروند فرانسوی یا هر کشور دیگر این خودآگاهی را داشته باشد که خود را فارغ از ملت و هویت ملی بشناسد. ملی گرایی را در همه ابعاد و ناسیونالیسم را درهمه ابعاد به عنوان خرافه کنار بزند و رهایی سوسیالیستی انسان را مبنا قراردهد.

این واقعیت که ناسیونالیسم، ملیت و ملی گرایی را میسازد و نه برعکس، قبلتر متفکر لیبرالی چون گلنر آن را مطرح کرده و یا تاریخ نگار مارکسیست اریک هابسبام به کرات بر آن تاکید کرده است. جالب است بعضی نظریه پردازان متاخر ناسیونالیست هم به آن واقفند. اما مسئله اینست فراتر از جنبه تحلیلی نظری، چه کاربست سیاسی اجتماعی از این حکم واقعی استنتاج میکنند. بعضی نظریه پردازان ناسیونالیست، با تکیه بر این حکم نتیجه میگیرند، پس باید “ملت سازی” کرد، یعنی ملی گرایی را با همه متعلقات خرافی و نهایتا شکافها و نزاعها و مصائب آن پروراند و مثل طوقی به گردن بشریت انداخت. تاریخ زشت ناسیونالیسم در سراسر جهان و در همه دوره ها ایجاد همین هویت سازیهای جعلی و خرافی و فجایع برآمده از آن بوده است. اما کمونیستها و مارکسیستهای این دوران با حرکت از این حکم درخشان، باید تاکید کنند، اگر ملیت و ملت سازی دست ساز ناسیونالیسم و بی پایه و خرافه است، پس چرا بشریت به آن تن دهد؟ چرا آن را فرض بگیرد؟ بلکه برعکس چرا کلیت خرافه ملیت و ملت سازی و هویت ملی و متعلقات آن را دور نریزد! چرا بشریت ناسیونالیسم و محصول آن ملی گرایی، هویت ملی و تعلقات ملی را به عنوان خرافه و نگرش ضد انسانی به جامعه و انسانیت زیر نقد و سئوال نبرد! چرا به ناسیونالیسم و ملی گرایی همانند خرافه مذهب ننگرد! واقعیت اینست در طول تاریخ آن درجه حساسیت نسبت به خرافه مذهب از جانب کمونیستها و چپها و بشریت مترقی وجود داشته، آن درجه حساسیت نسبت به خرافه ملی گرایی و ناسیونالیسم وجود نداشته است. به همین دلیل کارکرد مضر و ضد انسانی ناسیونالیسم و ملی گرایی در سه قرن اخیر به باور من در سطح جهانی و در تقابل با جنبش طبقه کارگر و آزادیخواهانه بسیار عمیقتر و گسترده تر از مذهب بوده است. منصور حکمت در رساله تفاوتهای ما این چنین رسا مضرات ناسیونالیسم را بیان میکند. “در مورد ناسیونالیسم مسأله از این هم روشن‌تر است، زیرا این یکى حتى کلمه مخفف و یا روایت نیمبندى براى یکى از آرمانهاى حق‌طلبانه و برابرى‌طلبانه انسان هم نیست. نگاه کنید ببینید که ناسیونالیسم براى مردم محروم جهان چه پیامى دارد. تمام مضمون ناسیونالیسم حمایت از طبقه حاکمه خود است. در استثمارش، در جنگش، در رواج خرافاتش، در نقض حقوق انسانش. ناسیونالیسم بعنوان یک جنبش و یک حرکت سیاسى ابزارى براى تعیین تکلیف درونى بورژوازى در سطح جهانى و کشمکش بخش‌هاى مختلف این طبقه بر سر سهم‌بَرى از پروسه انباشت سرمایه است. ناسیونالیسم ایدئولوژى رسمى امپریالیسم بوده است. اینکه ناسیونالیسم بورژوازى در کشور تحت سلطه، یا در میان ملل تحت ستم، خود را در مقطع محدودى در تاریخ در تقابل با وجوهى از امپریالیسم یافته است باعث شده که چپِ غیرِ کارگرى که خمیره خودش را این ناسیونالیسم میسازد حساب ویژه‌اى براى ناسیونالیسم باز کند و تطهیرش کند. اما کارگر کمونیست، و مارکسیسم، در ناسیونالیسم شمایل بورژوازى را میبینند و نه هیچ چیز دیگرى را. بعنوان یک تفکر و یک تمایل، ناسیونالیسم به نظر من جزو آن خرافات دوران جاهلیت بشر است که باید از آن خلاص شد. از نظر فکرى ناسیونالیسم یعنى بریده شدن انسانها از خصلت مشترک انسانى و جهانى‌شان. ناسیونالیسم با اصل اصالت انسان تناقض دارد. ماحصل اجتماعى ناسیونالیسم هم به هر حال تکه تکه شدن طبقه کارگر و ضعف اردوى انقلاب کارگرى است. کارگرى که به جاى اینکه خود را یک انسان و یک کارگر توصیف کند، خودش را بریتانیایى، تامیل، هندى و یا ایرانى و غیره میداند، فى‌الحال گردنش را براى پذیرش یوغ بردگى و بى‌حقوقى خم کرده است. تعصب ناسیونالیستى به نظر من عاطفه‌اى براستى شرم‌آور است و نه فقط هیچ نوع خوانایى با سوسیالیسم کارگرى ندارد، بلکه اصولاً با هر نوع اعتلاى معنوى انسان مغایر است.”  

به نظر من با چنین نگرش انتقادی و ماکسیمالیست باید به تقابل همه جانبه ناسیونالیسم و ملی گرایی رفت. متاسفانه چنین نگرش انتقادی کمونیستی و چنین خودآگاهی در برخورد به ناسیونالیسم و ملی گرایی بشدت در اقلیت است. نه تنها در سطح عموم جوامع بلکه هنوز در سطح نیروهای چپ و کمونیست هم، ملی گرایی را همانند مذهب خرافه و ارتجاعی نمیدانند. اکنون در کل جهان و تمام کشورهای آن نزدیک به دویست کشور موجود آن، بشریت در وهله اول با ملی گرایی و ناسیونالیسم و دیگر عواقب مضر آن دست و پنجه نرم میکند. تصور سطحی و محدود نگرانه اینست فقط در مناطق و جاهایی چون فلسطین و کردستان در خاورمیانه که هنوز با مسئله ملی حل نشده روبرو هستیم، گویا با ناسیونالیسم و ملی گرایی روبرو هستیم. در صورتیکه ما هر روزه در همه کشورها با تولید و بازتولید ملی گرایی و ناسیونالیسم روبرو هستیم. ملی گرایی و ناسیونالیسم بیشترین نفوذ و تاثیرگذاری مضر را بر افکار و سیاست و فرهنگ و رفتار و اخلاقیات و موزیک و ورزش و سوخت و ساز عادی جامعه دارد. هر روزه ما شاهدیم تک تک قدرتهای بزرگ جهانی و همه دولتهای بورژوایی تحت نام “منافع ملی” چه ابعاد تکان دهنده ای از جنگ و جنایت و نسل کشی و تروریسم و ستم و استثمار و ناهنجاری و تباهی را به بشریت تحمیل میکنند! در همین کشورهای پیشرفته و مدرن صنعتی غرب، راست افراطی، راسیسم و فاشیسم را اندک خراش میدهی با چهره عریان ناسیونالیسم روبرو میشوید. عروج ترامپ فاشیست و برگزیت در بریتانیا و ماری لوپن راسیست در فرانسه محصول ناسیونالیسم و ملی گرایی است. به میدان آمدن نژاد پرستی و قوم پرستی در ابعاد جهانی و دارودسته های جنایتکار ضد انسان آن محصول ملی گرایی و ناسیونالیسم است. ما در این ابعاد خطرناک با پدیده ملی گرایی و ناسیونالیسم روبرو هستیم. پدیده ملی گرایی و ناسیونالیسم به عنوان خطرناکترین جنبش و ترند بورژوایی، به عنوان تاثیرگذارترین و همه گیر ترین ایدئولوژی بورژوایی و به عنوان خرافه ای زشت در دست قدرتها و دولتهای کاپیتالیستی سرنوشت دردناک و پرتباهی بر بشریت امروز تحمیل کرده است. این ابعاد دهشتناک از اثرات ملی گرایی و ناسیونالیسم را باید دید و در مقابل آن سد بست. در مقابل هیولای ملی گرایی و ناسیونالیسم به میدان کشیدن جنبش سوسیالیستی و انترناسیونالیستی شفاف و جنبش طبقاتی و آزادیخواهانه پرقدرت اجتماعی که عزم کند خرافه ملی گرایی و ناسیونالیسم را در نطفه بخشکاند، مبرمیت دارد. اگر زمانی مارکس گفت: “مذهب افیون توده ها است” و همه گیر شد. امروز وقت آنست این حکم درخشان منصور حکمت “ناسیونالیسم ننگ بشریت است” را همه گیر کرد. این کاریست که کمونیسم روشن بین و ماکسیمالیست و کارگری را به بوته آزمایش سپرده و میسپارد.

***

https://akhbar-rooz.com/?p=47097 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سهند
سهند
2 سال قبل

مسالە ستم ملی مسالەای واقعی وعینیست کە در برخی جوامع درجریان است،و اتفاقا سوسیالیستها میبایست پیگیرترین و جدی ترین نیروهای درگیر در مبارزە با ستم ملی می بودند.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x