
بحران روشنفکری در کشور ما از زمانی شروع شد که در درون پروسه طولانی سرکوب و تحقیر از سوی رژیم، نفسهای روشنفکران به شماره افتاد. بسیاری از مغزهای متفکر نسلهای گذشته با تجربیات غنی مبارزاتی خود یا چشم از جهان فروبستند یا آوارهی تبعیدی اجباری شدند و یا کشته شدند.
گسلی که از این «نبودن»ها در فضای فکری به وجود آمد، نیروی باقیمانده را مجبور به فرو غلطیدن به سوی «تئوری بقا» کرد. دیگر نه اندیشه نو و نه استراتژی نوینی برای مبارزه روشنفکری سر برآورد و آن موضع تهاجمی که سنت روشنفکران مترقی دهههای گذشته بود رنگ باخت.
اما فاجعه اصلی از زمانی شروع شد که خواسته یا ناخواسته روشنفکران در چهارچوب این استراتژی دفاعی خود تبدیل به مهرههای ساختاری شدند که سرکوبشان میکرد. این از مختصات تئوری بقا است که افراد یا جریانات خود را در تاکتیکهای سرکوبگران تعریف میکنند و تنها به آنها واکنش نشان میدهند و این را به معنای تمام و کمال مخالفت با رژیم عرضه میکنند. اما این نوع برخورد دفاعی دقیقا همان دام سرکوبگران است که جلوی پای جریانات روشنفکری پهن میشود و تنها بخش کوچکی از روشنفکران مترقی و آگاه هستند که در طول تاریخ مبارزاتی صد سال گذشته ما توان گریختن از آن را داشتهاند.
دیکتاتوری، دام مبارزهی محدود و تعریف شده را برایشان میگسترد تا بتواند آنها را در هر شرایطی کنترل کند. ما تصور میکنیم که با داد و هوار کشیدنِ بدون پشتوانه عملی، شاهد مبارزه هستیم. و او از طرف مقابل با ضربههایی حساب شده و دقیق که بر ما وارد میآورد همواره ما را در جاده نارضایتیهایی مشخص و تعیین شده سوق میدهد. خواستههای ما را کانالیزه میکند و ما ساده لوحانه از دستانش آب میخوریم.
از عدالتخواهی حرف میزنیم و عدالت را آن طور که سرکوبگر تعریف کرده و پیش پایمان گذاشته است از «او» طلب میکنیم. میگوییم او حق ندارد ما را دستگیر و زندانی کند چون بر طبق قوانین «او» ما بیگناهیم! از خود نمیپرسیم که استناد بر قوانین دیکتاتور و پافشاری بر بیگناهی خود بر طبق همان قوانین آیا مشروعیت بخشیدن بر دیکتاتوری نیست؟
از سانسور و مبارزه با آن حرف میزنیم و فریادهایمان درست در قد و قوارهی مخالفت با چهارچوبهای دستگاه سانسور و ترسیم شده از طرف رژیم است و نه خارج از آن.
نیروی روشنفکر بورژوا و خرده بورژوا همواره خود را در چهارچوب نظم موجود تعریف میکند و حتی با آن مبارزه میکند اما در واقع مخالفت او با شرایط موجود است و نه ساختار موجود. چرا که در مبارزهی او، منافع شخصی هدف اصلی است و نه منافع تودهی مردم.
روشنفکر بورژوا میتواند خود را «چپ» نیز به اجتماع معرفی کند ولی هیچ حرکت ضد ساختاری و انقلابی در عمل از او نمیبینید. در حرف رادیکال است ولی در عمل زنبیل به دست حق خود را از «شرایط موجود» میطلبد. اینها چپهای بورژوا هستند که هویت چپ را به عنوان ابزار مارکتینگ استفاده میکنند و بیشترین ضربه را به جریان روشنفکری مترقی و مبارزه آن میزنند و آن بخش کمتجربه و کمتر آگاه جامعه و به خصوص جوانان را به انحراف میکشانند.
روشنفکر آگاه و صادق هرگز استراتژی و تاکتیک خود را بنا به «وضعیت موجود» تعریف نمیکند چون اصولا آن را نمیپذیرد. روشنفکر آگاه در استراتژی و تاکتیک خود همواره افق روشن فردا را با عمل خود نوید میدهد و «ساختار» را هدف میگیرد. از نظم موجود چیزی نمیخواهد چون آن را به غایت ضدمردمی میداند. چهارچوبهای آن را نمیپذیرد و با شکستن پی در پی آن از زمان خود جلوتر عمل میکند و این عمل پیشرو است که تجربهی مثبت مقاومت را به مردم نشان میدهد. روشنفکر آگاه حتی در شکست خود پیروز است چون با «ساختار» مبارزهای تمام عیار کرده است. روشنفکر آگاه میداند که اگر اندیشهی خود را تکثیر کند، حذف، مرگ و شکست بیمعنا خواهد بود و بقاء شخص او در مبارزه ضرورتی نخواهد داشت.
بحران روشنفکری ما از زمانی شروع شد که «بقا» به عنوان مبارزه تعریف شد و «دفاع» جای «حمله» را گرفت.
مهرداد خامنهای – ۱۱ مهر ۱۳۹۹
گاهی نوشتاری را می خوانی در پایانش می گویی عجب چیز خوبی گفته
اما عرق خوب گفتند هنوز خشک نشده
می گویی عجب چیز بی پایه ای گفته است.
باید گفت
نوشتار آقای خامنه ای،
کارش را با کوبیدن گروهی از افراد که آن افراد خود را درگیر مبارزه با حکومت کرده اند شروع کرده است
و در پایان آدرس مبارزان دیگری را می دهد که باید ببینیم چه وقت می آیند
این را می گویند وعده ی سر خرمنی
روشنفکر چپ باید بیش از هر روشنفکری بداند که باید پاهایش را بر زمین سفت بگذارد و دنکیشوت وار با شمشیر چوبین به جنگ آسیاب بادی نرود. او باید بداند که قیم مردم نیست. و باید بداند که سیاستورزی یعنی مجهز شدن به علم ممکنات.او همچنین باید بداند که اگر نباید عقب تر از مردمی باشد که به زعم خودش برای منافع آنها مبارزه می کند،همو حق ندارد که فرسنگها جلوتر از آنها بدود و مدام با اخم و تخم و با نخوت بر سرشان غُر بزند که چرا اینقدر کند حرکت می کنید؟ چرا سعی نمی کنید که خودتان را به من برسانید؟ در کنار همه ی این بایدها و نبایدها،قطعا مهم ترین کاری که روشنفکر چپ باید بتواند به انجام برساند،کمک به بردن آگاهی به میان مردم بسیار گونه از طریق نزدیک شدن هرچه بیشتر به آنها و کمک به متشکل شدن آنها،طوری که احتیاج به قیم نداشته باشند و خود بتوانند،امورات خویش را مدیریت کنند.و این ممکن نیست مگر این که چنین روشنفکری به صورت توامان به دموکراسی و عدالت باور داشته باشد و قادر به درک رابطه ی دیالکتیکی آن دو باشد
جناب مزدک مینویسند که “همه روشنفکران اعم از چپ و یا غیر چپ حق دارند به قوانین نظام سیاسی مسلط استناد کنند و….. چرا که این قوانین برای مردم هنوز ملاک است و فکر می کنند که نظام سیاسی مجری قانون است.” نکته در همین هنوز و همین قانون است. وقتی این هنوز و این قانون ۴۰ سال است که کشور را به نابودی کشانده این وظیفه روشنفکر است که با صدایی رسا به مردم بگوید که هنوز منتظر چه هستید؟ و این نظام مجری قوانین به نفع خود است و بس.
من با جناب مصطفائی و اشکال در تعریف روشنفکر در این مقاله هم عقیده هستم اما نویسنده به حق به طرح موضوعی پرداخته که هم مهم و هم بسیار ظریف و پیچیده است ولی ما نباید در این جزئیات چنان غرق شویم که کل مطلب را از دست بدهیم. به نظر من اشکال نویسنده در بکار بردن کلمه روشنفکر نتیجه ادامه فرهنگ سیاسی کهنه ایست که روشنفکر را به چپ, خورده بورژوا و بورژوا تقسیم میکند درحالیکه روشنفکر با هر تعریفی یکی بیشتر نیست و مابقی شبه روشنفکرند. در خلاصه ترین تعریف روشنفکر حوزه عمومی کسیست که صادقانه در جهت منافع جامعه قدرت سیاسی حاکم را نقد میکند.
با درود،پس از خواندن مقاله شما نکاتی چند،
چرا اول و قبل از هر اشاره ای به انواع و طبقه بندی روشنفکران [ در این مقاله] روشنفکر را تعریف نمیکنید؟ اصلا روشنفکر کیست؟چه میکند؟کار روشنفکر چیست؟وظیفه یک روشنفکر چیست؟چرا بدون اینکه روشنفکر و رابطه روشنفکر با جامعه و توده را تعریف کنید یا یک شناختی از روشنفکر و رابطه اش با توده و اجتماع بدهید آنها را طبقه بندی و هر کدام بر اساس نوع و فاکتور های در قفسه های جداگانه قرار میدهید و به ویژگیهای آنان میپردازید؟ من منظورتان را از روشنفکر آگاه و صادق نمیفهمم ،اگر روشنفکر است پس چرا نا آگاه است اگر روشنفکر است پس چرا زنبیل بدست دارد چون وقتی که میگویید و مینویسید روشنفکر آگاه و صادق به خواننده این حس و شناخت را میدهید که کسانی که در حیطه تعریف شما هستند و این ویژگیها را ندارند یا به گونه دیگر عمل میکنند پس روشنفکر نا آگاه و غیر صادق هستند اگر روشنفکرند چرا نا آگاه اند ؟؟؟؟؟؟؟
تعریفتان از روشنفکر و رابطه روشنفکر با توده و اجتماع چیست؟
با دوستی و مهر،
مهرداد مصطفایی
اینکه روشنفکر آگاه الزاما روشنفکر چپ شناخته میشود حرف بسزایی نیست روشنفکر آگاه می تواند چپ نباشد . دوم اینکه همه روشنفکران اعم از چپ و یا غیر چپ حق دارند به قوانین نظام سیاسی مسلط استناد کنند و نشان دهند که رفتار این نظام حتی با قوانین آن هم ناسازگار است چرا که این قوانین برای مردم هنوز ملاک است و فکر می کنند که نظام سیاسی مجری قانون است . این ملاکی برای ارزیابی فهم روشنفکر از شرایط موجود و میزان پایبندی به آن یا نفی آن نیست و اگر چنین استدلال کنیم باید همه روشنفکران در جغرافیای دیگری جز آنجا که نظام سیاسی مسلط حاکمیت می کند ، زیست کنند . در نهایت هم ملاک ارزیابی روشنفکر چپ برنامه ایست که برای پبشبرد آن مبارزه می کند نه تاکتیک هایی که به خدمت می گیرد. اگردر چهار چوب برنامه و تشکل فعالیت می کند با برنامه ی آن تشکل ارزشیابی میشود و اگر هم مستقل هست طبعا با کلیت مواضعش در برابر وضعیت موجود ارزیابی میشود و نه تاکتیک های موردی که می تواند درست و یا نادرست باشند
با سلام.
مقاله بسیار جالب و مهمی نگاشته اید و به درستی انگشت بر بحرانی گذاشته اید که متاسفانه باید خودجوشانه حل شود. البته طبیعی خواهد بود اگر روشنفکر در ابتدا خواستار تغیر شرایط و نه ساختار باشد و در این راه جهد و کوشش کند اما نباید فراموش کند که هنگامی که ساختار اجازه هیچ تغیری در شرایط را نمیدهد تنها راه تغیر شرایط تغیر ساختار است و این دقیقا همان معضلیست که اصلاح طلبان را به بن بست کشانده. آنها هنوز پس از ۴۰ سال خواهان تغیر شرایط بدون تغیر در ساختارند.
با درود و مهر
پیرو سوال قبلی من نیز این درک و مفهوم از تاکتیک و استراتژی را نمی فهمم.
استراتژی بر اساس درکی تاریخی از مناسبات و روابط موجود و چشم انداز آن در آینده و تاکتیک پیشبرد امر سیاست که در خدمت چشم انداز استراتژیک است.
نمی توان بدون درک مناسبات و توازن قوای بین نیروها مبادرت به کنشی آرزومندانه مبادرت کرد.
حداکثر پایبندی به اصول و انعطاف در تاکتیک .
پیروز و شادمان باشید
“روشنفکر آگاه و صادق هرگز استراتژی و تاکتیک خود را بنا به «وضعیت موجود» تعریف نمیکند چون اصولا آن را نمیپذیرد.”
در کل مقاله ای قابل قبول بجز این تیکه که یا من نفهمیدم ،چون ایده آلیستی میشود آنرا ارزیابی کرد!
مبارزه اصلی باید با واقعیت ها و نه ذهنیت ها منطبق باشد .