پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

داسـتایوفسکی و انسـان، هنر – توفـان آراز

  ” انـسـان – راز ایـنـسـت… بـر روی ایـن راز اسـت کـه مـن

    کـار مـی کـنـم، زیـرا مـن خـود مـی خـواهـم انـسـان بـاشـم … “

  فـئـودور مـیـخـائـیـلـوویـچ داسـتـایـوفـسـکـی

( Fjodor Mikhailovitj Dostojevskij

  ( 1881 – 1821 )

داسـتـایـوفـسـکـی دارای جـایـگـاه خـاصـی از نـظـر انـسـان شـنـاسـی و اشـتـغـال بـا دنـیـای درونـی انـسـان، در گـالـری نـویـسـنـدگـان خـلاق بـزرگ مـی بـاشـد. او هـنـرمـنـدی بـا یـک پـیـغـام بـود.

      مـحـیـط دورۀ کـودکـی داسـتـایـوفـسـکـی و مـشـاهـدات او در آن مـحـیـط تـا درجـۀ تـعـیـیـن کـنـنـده- ای در حـدّت یـافـتـن درک او از انـسـان هـای دردمـنـد مـؤثـر افـتـاد؛ انـسـان هـایـی کـه دردشـان بـیـش از آن کـه مـعـلـول فــقـر بــوده بــاشـد، مـعــلـول تـحـقـیــری بــود نــاشـی از وضـعـیــت اجـتـمـاعـی بـی-  

مـقـدارشـان در مـقـابـل مـکـنـت داران و قـدرتـمـنـدان جـامـعـه.

      داسـتـایـوفـسـکـی در یـک بـیـمـارسـتـان ویـژۀ فـقـرا در حـومـۀ مـسـکـو، کـه پـدرش( یـک پـزشک نـظـامـی) از سـال ۱۸۲۱ در آن بـه اسـتـخـدام درآمـد، دیـده بـه جـهـان گـشـود، و دورۀ کـودکـیـش را در جـنـاحـی از آن بـیـمـارسـتـان کـه بـه صـورت مـنـزل دولـتـی دراخـتـیـار پـدر او گـذارده شـد، سـپـری سـاخـت. قـدر مـسـلـم مـحـلـۀ پـیـرامـون آن بـیـمـارسـتـان نـمـی تـوانـسـت خـاطـراتـی جـز بـه حـزن آلـوده                    و الـم انـگـیـز در ضـمـیـر فـئـودور بـاقـی بـه گـذارد. سـابـقـاً در آن مـحـلـه یـک غـسـالـخـانـۀ مـخـصـوص ولـگـردان و تـبـهـکـاران، یـعـنـی انـسـان هــایـی کـه عـضـو هــیـچ جـامـعـۀ دیـنـی یـا جــزو

هـیـچ گـروه وابـسـتـه بـه کـلـیـسـایـی مـحـلـی نـبـودنـد، وجـود داشـتـه اسـت. نـه چـنـدان دور از آن جـا هـنـوز در زمـان فـئـودور یـک ایـسـتـگـاه راه آهـن بـیـن راهـی بـرای حـمـل مـحـکـومـیـن بـه سـیـبـری بـود. زجـر، فـقـر و مـرگ صـحـنـه هـای تـیـره و تـاری بـودنـد، کـه فـئـودور شـاهـد آن هـا گـردیـد.

      داسـتـایـوفـسـکـی در نـخـسـتـیـن اثـرش تـهـی دسـتـان(۱۸۴۵) فـقـر را مـوضـوع کـانـونـی قـرار داده اسـت. در ایـن جـا او فـقـر را بـه گـونـۀ یـک تـراژدی شـخـصـی و غـیـرانـسـانـی وصـف، و هـمـز- مـان آن را بـه صـورت یـک وضـعـیـت روانـی خـاص تـحـلـیـل مـی نـمـایـد. بـه پـنـدار او فـقـر یـعـنـی درمـانـدگـی و تـحـقـیـرشـدگـی. فـقـر ارزش انـسـان را تـمـامـاً از او سـلـب نـمـوده، وی را بـه ” خـر- مـوش” بـدل مـی سـازد. نـتـیـجـه بـالـطـبـع تـلـخ کـامی و سـوء ظـن اسـت. سـئـوال ایـن کـه چـرا انـسـان- هـایـی ثـروتـمـنـد و خـوشـبـخـت و انـسـان هـای دیـگـری مـسـتـمـنـد و بـدبـخـت انـد؟ آیـا عـلـت ایـن نـا-بـرابـری انـسـان هـا کـدام اسـت؟ بـه بـاور داسـتـایـوفـسـکـی از مـشـقـت و فـقـر اسـت کـه سـتـیـزۀ تـمـامـی نـاپـذیـر انـسـان بـرای ارزش نـفـس مـی رویـد. ارزشـی کـه بـدون آن انـسـان بـودن غـیـرمـمـکـن اسـت، و بـدون آن زنـدگـی انـسـان بـه زوال مـی پـیـونـدد. نـکـتـه ای اصـلـی در تـفـکـر داسـتـایـوفـسـکـی ایـنـسـت، کـه انـسـان مـوجـودی اسـت بـه آسـانـی تـحـقـیـرشـدنـی، امـا نـبـایـد اجـازۀ تـحـقـیـر انـسـان را بـه خـود داد. درصـورت تـحـقـیـر انـسـان او مـجـبـور مـی گـردد یـا بـه زانـو درآیـد، یـا تـن بـه مـقـاومـت بـرای حـفـظ ارزش نـفـس دهـد.                    

      داسـتـایـوفـسـکـی بـعـد از مـوضـوع سـتـیـزه بـرای ارزش نـفـس در تـهـی دسـتـان،بـه مـوضـوع سـتـیـزه بـرای بـرتـری نـفـس در اثـر دیـگـرش هـمـزاد(۱۸۴۶) مـی پـردازد. او در ایـن جـا فـرصـت نـکـوهـش بـرتـری نـفـس را مـی یـابـد، یـعـنـی آن چـه کـه در دیـدۀ او کـامـلاً مـتـفـاوت بـا ارزش نـفـس اسـت: ارزش نـفـس یـک شـرط انـسـانـیـت مـی بـاشـد، درصـورتـی کـه بـرتـری نـفـس مـنـجـر بـه خـود- بـیـنـی مـی گـردد، و خـودبـیـنـی نـیـز پـیـوسـتـن انـسـان بـه زوال را بـه دنـبـال دارد.

      و در داسـتـان دل نـازک(۱۸۴۸) داسـتـایـوفـسـکـی مـوضـوع سـعـادت در حـیـات مـفـلـوکـانـۀ انـسـان مـطـیـع گـردانـده شـده را بـرمـی رسـد. بـه پـنـدار او سـعـادت بـرای انـسـان مـطـیـع، کـه از احـسـاس گـنـاه و حـقـارت نـفـس رنـج مـی کـشـد، زهـرآگـیـن اسـت. و بـه ایـن نـتـیـجـه مـی رسـد، کـه حـق انـسـان هـا بـرای سـعـادت تـنـهـا ازطـریـق عـشـق جـهـانـی، بـرادری و هـمـآهـنـگـی تـحـقـق پـذیـر مـی گـردد.

      داسـتـایـوفـسـکـی بـا رمـان تـهـی دسـتـان پـای در مـیـدان ادبـیـات روسـیـه گـذارد. و ایـن شـاعـر غـزل سـرای انـقـلابـی نـیـکـلای آلـکـسـیـویـچ نـکـراسـوف(Nikolaj Aleksejevich Nekrasov)(77- 1821) بــود کــه دسـت نــویــس تـهــی دسـتــان را بــه نــزد ویــسـاریــون گــریـگــورویـچ بـلـیـنـسـکـی Vissarion Grigorevich Belinskij))(48- 1811)، ســخــت گــیــرتـــریــن مـنـتــقـــد در روســیـه ســدۀ

۱۱۹ بــرده، هــیــجــان زده بــه او مـــژده داد: ” مــا گـــوگــول تـــازه ای یـــافــتــه ایــم!”  بـلـیـنـسـکـی شـک آلـوده بـه او گـفـت: ” کـه ایـن طـور. ظـاهـراً نـزد شـما گـوگـول هـا مـثـل قـارچ هـا مـی رویـنـد!”۲ ولـی جـذابـیـت داسـتـان داسـتـایـوفـسـکـی بـرای بـلـیـنـسـکـی چـنـدان بـود، کـه وقـتـی دسـت نـویـس را تـا بـه آخـر خـوانـد، شـک اولـیـۀ او بـرطـرف گـردیـده، جـرقـۀ امـیـد بـه پـیـدایـش گـوگـول تـازه ای در هـیـئـت داسـتـایـوفـسـکـی در ادبـیـات روسـیـه در قـلـب او بـرافـروخـتـه شـد. ایـن امـیـدواری، امـا، پـوچـی خـود را نـمـایـانـد، چـه، نـزد داسـتـایـوفـسـکـی- کـه ازحـیـث ادبـی مـدیـون نـیـکـلای واسـیـلـیـویـچ گـوگـول(Nikolaj Vasiljevitj Gogol)(52- 1809)، از نـویـسـنـدگـان بـزرگ سـدۀ ۱۹، بـود، و گـوگـول اهـمـیـت گـفـت و گـو بـرنـداری در نـخـسـتـیـن مـرحـلـۀ نـویـسـنـدگـی دا- سـتـایـوفـسـکـی داشـت- تـوجـه بـه جـای مـورد اجـتـمـاعـی بـه روان شـنـاخـتی، یـعـنـی بـه جـای مـحـیـط بـیـرونـی بـه دنـیـای درونـی انـسـان مـعـطـوف بـود. داسـتـایـوفـسـکـی و گـوگـول هـر دو تـوصـیـف کـنـنـدگـان جـامـعـۀ واقـعـی بـودنـد، امـا گـوگـول یـک نـویـسـنـدۀ خـلاق اجـتـمـاعـی بـود، در حـالـی کـه داسـتـایـوفـسـکـی یـک نـویـسـنـدۀ خـلاق روان شـنـاسـانـه؛ بـرای یـکـی اهـمـیـت فـرد ازحـیـث نـمـایـنـدۀ یـک جـامـعـۀ مـعـیـن و یـک دایـره مـطـرح بـود، بـرای دیـگـری نـفـس جـامـعـه ازحـیـث نـفـوذش در شـخـصـیـت فـرد اهـمـیـت داشـت.

      رابـطـۀ داسـتـایـوفـسـکـی و بـلـیـنـسـکـی نـیـز کـه بـه صـورت دوسـتـانـه و گـرم آغـاز گـشـتـه بـود، در آتـیـۀ نـزدیـک بـا آشـکـار گـردیـدن تـفـاوت هـای نـظـری و رویـکـردی آن دو بـا یـکـدیـگـر بـه سـردی گــرایـیـد، و در نـهـایــت امـر قــطـع شــد. شـکــل اسـتـنــبـاط و بــرخـورد داسـتـایــوفــسـکـی بــه        

مـسـائـل اجـتـمـاعـی و سـیــاسـی روسـیـه تــزاری و پـی روی داسـتـایــوفــسـکـی از سـبـکـی کـه او خـود ” رئـالـیـسـم خـیـالـی” مـی نـامـیـد، مـتـنـاقـض بـا مـوضـع بـلـیـنـسـکـی بـود. بـلـیـنـسـکـی در نـقـد خـویـش از رمـان داسـتـایـوفـسـکـی، هـمـزاد، نـوشـت: ” امـر خـیـالـی در زمـان مـا فـقـط مـتـعـلـق بـه تـیـمـارسـتـان هـاسـت، و در ادبـیـات جـای نـدارد. عـلاج آن را بـه پـزشـکـان بـایـد واگـذارد نـه بـه نـو- یـسـنـدگـان. چـقـدر مـزخـرف اسـت! هـر کـار تـازۀ داسـتـایـوفـسـکـی سـقـوط تـازه ای اسـت … مـا مـسـلـمـاً در تـشـخـیـص مـان از ایـن نـابـغـه راه خـطـا پـویـیـده ایـم.”۳ واقـعـیـت ایـنـسـت کـه رئـالـیـسـم در هـنـر داسـتـایـوفـسـکـی بـه اشـکـال مـخـتـلـف مـتـفـاوت بـا اسـتـنـبـاط زمـان او از ایـن سـبـک بـود. اگـر مـراد از رئـالـیـسـم تـوصـیـف نـیـازهـای اجـتـمـاعـی و فـقـر بـاشـد، هـنـر داسـتـایـوفـسـکـی کـامـلاً رئـالـیـسـتـی اسـت؛ امـا درصـورت درک رئـالـیـسـم بـه گـونـۀ تـوصـیـف واقـعـیـت، عـاری از عـنـاصـر خـیـالـی، هـنـر داسـتـایـوفـسـکـی بـه دشـواری مـی تـوانـد رئـالـیـسـتـی تـلـقـی گـردد. نـیـکـوتـریـن اثـر داسـتـایـوفـسـکـی کـه مـی تـوان اسـاس ایــن بـحـث از رئـالــیـسـم قــرار داد، رمـان جـنـایــت و مـکـافـات 

(یـا راسـکـولـنـیـکـوف)(۱۸۶۶) مـی بـاشـد، کـه نـظـیـر اخـتـلاط خـیـال و واقـعـیـت در آن در آثـار رمـانـتـیـک آلـمـان یـافـتـنـی اسـت. داسـتـایـوفـسـکـی مـخـالـف گـرایـش زمـانـش بـه ” کـپـی کـردن وا- قـعـیـت” بـود. او تــرجـیـح مـی داد بـه زیــر سـطـح بــه رود. مـهـم نـه ظـاهــر یـا رفـتـار انـسـان، بـلـکـه

عـوامـل مـحـرکـۀ نـامـرئـی، درونـی انـسـان بـرای کـنـش هـا و واکـنـش هـای او بـود، و وظـیـفـۀ نـویـسـنـده یـافـتـن ” انـسـان  در انـسـان”. داسـتـایـوفـسـکـی بـرای خـلـق ایـن نـوع رئـالـیـسـم خـود را نـاگـزیـر از پـنـاه بـردن بـه مـحـال و خـیـال مـی دیـد. ایـن نـکـتـه را نـیـز نـبـایـد از نـظـر دور داشـت، کـه در ورای روان شـنـاسـی رئـالـیـسـتـی داسـتـایـوفـسـکـی یک اسـتـنـبـاط مـتـافـیـزیـکـی، اسـطـوره ای از انـسـان و هـسـتی پـنـهـان مـی بـاشـد. داسـتـایـوفـسـکـی بـه مـثـابـۀ رئـالـیـسـت هـرگـز تـردیـد نـداشـت، کـه واقـعـیـت مـهـم تـریـن مـنـبـع ادبـیـات اسـت، امـا اسـتـنـبـاط او از واقـعـیـت ژرف تـر از اسـتـنـبـاط نـاقـدان مـاتـریـالـیـسـتی از آن بـود. حـتـی مـی تـوانـد بـه نـظـر چـنـیـن بـه رسـد کـه بـرای داسـتـا-یـوفـسـکـی فـرق اصـولـی ای بـیـن واقـعـیـت و خـیـال نـبـوده بـاشـد. واقـعـیـت در نـظـر او چـیـزی بـیـش از فـقـط حـس شـدنـی بـوده. مـطـالـبـۀ نـاقـدان رادیـکـال کـه واقـعـیـت بـایـد ” هـمـان گـونـه کـه هـسـت” تـوصـیـف گـردد، بـه نـظـر داسـتـایـوفـسـکـی بـی مـعـنـا بـود: واقـعـیـت ضـرورهً بـایـد از سـوی تـجـربـه کـنـنـدۀ آن رنـگـارنـگ بـاشـد. آن چـه بـرای تـو واقـعـیـت نـیـسـت، بـه خـوبـی مـی تـوانـد بـرای مـن بـاشـد. تـکـلـیـف نـویـسـنـده مـنـفـجـر نـمـودن ایـن بـه اصـطـلاح حـدود واقـعـیـت اسـت. در چـارچـوب واقـعـیـت مـرئـی نـاحـیـه ای، خـیـالـی، وجـود دارد، کـه هـنـرمـنـد بـه هـیـچ نـحـو از انـحـاء نـمـی تـوانـد آن را بـه خـود مـربـوط نـدانـد. خـیـالی چـنـان بـایـد بـا واقـعـی مـرتـبـط گـردانـده شـود، کـه آدمـی تـقـریـبـاً مـجـبـور از بـاور داشـتـن بـه آن گـردد. در رابـطـه بـا نـحـوۀ ارتـبـاط ادبـیـات بـا واقـعـیـت کـارل کـوسـیـک(Karel Kosίk)(2003- 1926)، پـروفـسـور فـلـســفـه، بـه نـوبـۀ خـود از بـررسـی ایـن مـوضـوع نـتـیـجـه گـرفـتـه اسـت، کـه وجـود هــر اثــر هـنـری دارای طـبــیـعــت دوگـانــه اسـت: مـبـیــن

واقـعـیـت مـی بـاشـد، و درعـیـن حـال واقـعـیـتـی را شـکـل مـی دهـد، کـه نـه در کـنـار اثـر و نـه قـبـل از اثـر وجـود نـدارد، فـقـط درون اثـر هـسـت.۴ مـشـخـصـۀ بـارز نــویــسـنـدگـی داسـتــایــوفــسـکـی هـمـان ” رئـالـیـسـم خـیـالـی” اسـت، کـه او خـود آن را کـراراً در یـادداشـت هـای شـخـصـیـش ذکـر کـرده اسـت. مـنـظـور از ایـن اصـطـلاح صـرفـاً تـوصـیـف واقـعـیـت با اخـتـلاط شـدیـد عـنـاصـر خـیـالی در آن نـیـسـت. ایـن اصـطـلاح هـم چـنـیـن مـبـیـن بـدگـمـانـی داسـتـایـوفـسـکـی به هـر نـوع رئـالـیـسـمـی اسـت کـه بـه نـاتـورالـیـسـم یـا فـاکـتـیـسـیـسـم نـزدیـک گـردد. نـویـسـنـده بـایـد از پـیـغـامـی، خـاصـه از نـوع اخـلاقـی، روح بـه گـیـرد. داسـتـایـوفـسـکـی مـطـالـبـۀ نـاقـدان رادیـکـال کـه هــنـر مـی بـایــد در خـدمـت اسـتـنــبـاط سـیــاسـی مـشـخـصـی بــاشــد، را بــه مـعــنــای تـحـمـیــل یـک ” تـصـمـیـم نـاسـزاوار” بـر ادبـیـات تـلـقـی مـی نـمـود. بـه عـقـیـدۀ او اثـر ادبـی بـه ” هـنـریّـت” آن بـسـتـگـی داشـت. نـیـز گـفـتـنـی اسـت کـه داسـتـایـوفـسـکـی در درک خـود از هـنـر هـم چـنـیـن از یـوهـان فـریـدریـش شـیـلـر(Johann Friedrich Schiller)(1805- 1759)، نـویـسـنـده و شـاعـر بــزرگ، و از عـقــیـدۀ او بـه اصـل زیـبـایـی

در انـسـان و بـه وحـدت نـیـکـی و زیـبـایـی اثــر پـذیـرفـتـه بـود. داسـتـایـوفـسـکـی هـمـانـنـد شـیـلـر زیـبـایـی را بـا نـیـکـی و کـمـال اخـلاقـی یـکـی مـی دانـسـت، بـلـی، حـتـی در نـزد داسـتـایـوفـسـکـی زیـبـایـی بـه مـرتـبـۀ مـذهـبـی نـیـز مـی رسـد. تـوصـیـۀ داسـتـایـوفـسـکـی بـه جـوانـان عـلاقـمـنـد بـه نـویـسـنـدگـی ازجـمـلـه ایـن بـود، کـه بـرای نـوشـتـن از مـنـبـع نـفـس زنـدگـی بـهـره مـنـد شـونـد. زنـدگـی بـی نـهـایـت غـنـی اسـت. قـصـه و افـسـانـه هـرگـز قـادر بـه جـبـران داده هـای زنـدگـی نـیـسـت. بـایـد بـه زنـدگـی احـتـرام گـذاشـت، و بـه آن عـشـق ورزیـد.( داسـتـایـوفـسـکـی عـشـق بـه زنـدگـی را شـرط درک زنـدگـی مـی دانـسـت. ایـن، مـوضـوع اصـلـی رمـان او بـرادران کـارامـازوف(۸۰- ۱۸۷۹) را تـشـکـیـل مـی دهـد.)

      داسـتـایــوفــسـکـی هــنـر را هــدفـی در خـود مـی دانـسـت، و بــر ایـن بـود، کـه تِـنـدِنـس( گـرایـش)

آزادی نـویـسـنـده را مـقـیـد سـاخـتـه، بـه حـال مـرغـوبـیـت هـنـری زیـان بـخـش مـی بـاشـد. او از پـیـو- نـد زدن خـلاقـیـتـش بـه سـیـاسـت پـرهـیـز داشـت. از نـظـر او رئـالـیـسـم فـقـط ابـزاری بـرای آشـکـارایـی روان انـسـان بـه شـمـار مـی رفـت. از نـظـر بـلـیـنـسـکـی، بـرعـکـس، رئـالـیـسـم یـگـانـه مـتـد  و هـمـه چـیـز تـلـقـی مـی گـردیـد. بـه عـقـیـدۀ بـلـیـنـسـکـی تـنـهـا بـه تـوسـط تـوصـیـفـات واقـعـی جـاری نـویـسـنـده قـادر بـه نـیـل بـه مـقـصـودش بـود: تـوصـیـف و تـحـلـیـل زنـدگـی مـردم بـه قـصـد نـمـایـانـدن ایـن کـه جـامـعـه چـگـونـه اسـت، و چـگـونـه تـغـیـیـر آن بـه شـکـلـی نـیـکـوتـر مـمـکـن مـی- بـاشـد؟ داسـتـایـوفـسـکـی بـا عـقـیـده بـه ایـن کـه زنـدگـی در درون انـسـان اسـت، بـه مـطـالـعـۀ دنـیـای درونـی انـسـان مـشـغـول بـود؛ چـنـان کـه در نـامـه ای مـورخ دسـامـبـر ۱۸۴۹ از قـلـعـۀ مـحـصـور پـیـتـر- پـول(Peter-Paul)، در زمـان مـحـبـوس بـودن در آن جـا، بـه بـرادرش نـوشـتـه اسـت: ” زنـدگـی هـمـه جـا زنـدگـی اسـت، زنـدگـی در درون مـاسـت – نـه در بـیـرون. (…) انـسـان بـودن در مـیـان انـسـان هـا، هـمـیـشـه انـسـان بـاقـی مـانـدن، بـه خـود اجـازۀ شـکــسـت را نـدادن، سـقــوط نـکـردن – ایـن

هـدف زنـدگـی و مـعـنـای زنـدگـی اسـت.”۵ بـرخـلاف داسـتـایـوفـسـکـی، بـلـیـنـسـکـی بـه شـیـوۀ اجـتـمـاعـی گـوگـول و بـا پـی روی از او زنـدگـی را در بـیـرون از انـسـان و شـخـصـیـت انـسـان را مـسـتـقـیـمـاً مـتـأثـر از تـغـیـیـر و تـحـولات مـحـیـطـش تـلـقـی مـی نـمـود، و بـه تـکـامـل انـسـان از ایـن زاویـۀ نـظـری اجـتـمـاعـی بـرخـورد داشـت.        

      دورۀ داسـتـایـوفـسـکـی و بـلـیـنـسـکـی دورۀ سـلـطـنـت مـطـلـقـۀ تـزار نـیـکـلا پـاولـوویـچ رومـا-نـوف( نـیـکـلای اوّل)(Nikolaj Pavlovitch Romanov(Nikolaj I))(1855- 1796/ سـلـطـ. ۵۵- ۱۸۲۵) بـود، تـزاری بـا ولـع سـیـری نـاپـذیـر امـپـریـالـیـسـتـی، مـسـتـبـد تـمـام عـیـار و دشـمـن قـسـم خـوردۀ آزادی۶، تــقــویــت کــنــنـدۀ مـحـافــظـه کــاری و سـانـتــرالـیــزه کـنـنـدۀ ادارۀ دولـت، بــرقــرار سـازنــدۀ

سـانـسـور سـخـت و مـؤسـس تـشـکـیـلات پـلـیـس مـخـفـی.

      سـیـاسـت سـانـتـرالـیـسـتـی تـزاری بـازتـاب مـسـتـقـیـم و بـالـنـتـیـجـه عـواقـبـش را در حـیـات فـر- هـنـگـی نـیـز داشـت. در نـتـیـجـۀ سـانـسـور چـنـدیـن نـشـریـۀ آزادیـخـواه تـعـطـیـل گـردیـدنـد. فـیـلـسـوف پـیـوتـر جـاکـوف لـویـچ شـادایـف(Pjotr Jakovlevitj Tjaadajev)(1856- 1794) دیـوانـه اعـلام شـد! نـاقـد نـادژدیـن(Nadejsdin) بـه پـیـش کـشـنـدۀ انـدیـشـه هـای نـگـران آمـیـز دربـارۀ اوضـاع عـقـب مـا- نـده و یـأس آور روسـیـه تـبـعـیـد گـشـت. آلـکـسـانـدر پـوشـکـیـن(Aleksandr Pusjkin)( مـقـتـ. ۱۸۳۷- ۱۷۹۹)، نـویـسـنـده و شـاعـر بـزرگ، نـوسـازنـدۀ زبـان روسـی و مـبـدع رئـالـیـسـم در ادبـیـات روسـیـه، در یـک دوئـل بـه قـتـل رسـیـد. شـاعـر و نـویـسـنـدۀ بـنـام مـیـخـائـیـل یـورویـچ لـرمـونـتـوف(Mikhail Jurevitj Lermontov)(41- 1814) بـه قـافـقـاز تـبـعـیــد گـردیــد. گــوگــول دچـار یـأس و خُـرد شـده بـه

خـارج مـهـاجـرت نـمـود.۷ امـا نـقـیـضـه آن کـه ایـن دوره بـه رغـم سـیـاسـت ارتـجـاعـی و سـرکـوب- گـرانـۀ تـزاری، دوره ای غـنـی در ادبـیـات روسـیـه بـود. در ایـن دوره اسـاس خـلاقـیـت نـوپـردازانـۀ اد- بـی گـذاشـتـه شـد. پـوشـکـیـن چـنـد شـاهـکـار خـلـق نـمـود: درام تـاریـخـی بـوریـس گـودونـوف(۱۸۲۵)، رمـان مـنـظـوم اوژن اونـیـگـیـن(۳۱- ۱۸۲۳)، رمـان اسـپـادر دام(۱۸۳۳). از گـوگـول اثـر افـشـاء گـرانـۀ بـازرس(۱۸۳۶) انـتـشـار یـافـت. از لـرمـونـتـوف مـنـظـومـۀ اهـریـمـن(۱۸۴۰)، نـمـایـشـنـامـۀ بـالـمـاسـکـه و رمـان مـشـهـور قـهـرمـان زمـان مـا(۱۸۴۰) مـنـتـشـر گـردیـدنـد. و قـس عـلـی هـذا… حـتـی دهـۀ ۴۰ نـقـطـۀ عـطـفـی در ادبـیـات روسـیـه شـد. رمـانـتـیـک مـتـافـیـزیـکـی آلـمـان، کـه در دهــۀ          

۳۰ در ادبـیـات تـسـلـط داشـت، نـفـوذش را در نـویـسـنـدگـان روسـی از دسـت داد، و آنـان آغـاز بـه جـسـت و جـوی سـرمـشـق هـای خـود در رمـانـتـیـک اجـتـمـاعـی فـرانـسـه ازقـبـیـل اونـوره دو بـالـزاک (Honoré de Balzac)(1850- 1799)، بـنـیـان گـذار رمـان اجـتـمـاعـی مـدرن، ویـکـتـور مـاری هـو- گـو(Victor Marie Hugo)(85- 1802) و ژرژ سـان(George Sand)( نـام مـسـتـعـارِ ارر دودوان (Aurore Dudevant))(76- 1804) نـمـودنـد. ایــن عـمـلاً بــه مـعــنــای گــامـی بــه ســمـت رئـالــیــسـم         بـزرگ تـری در ادبـیـات روسـیـه بـود. نـویـسـنـدگـان بـا الـگـوهـای فـرانـسـوی بـه نـگـاشـتـن ” طـرح- هـای فـیـزیـولـوژیـک”، کـه در آن هـا هـر مـحـیـطـی بـا ” رنـگ مـحـلـی” نـمـایـان مـی گـردد، روی آوردنـد. هـم چـنـیـن شـرکـت نـویـسـنـدگـان در امـور اجـتـمـاعـی افـزون تـر و قـوی تـر گـشـت. افـکـار آنـان بـا قـدرت جـامـعـۀ مـاتـریـالـیـسـتِ پـولـی بـر انـسـان و وضـع دردنـاک مـسـتـخـدم جـزء دولـت مـشـغـول گـردیـده، ایـن مـوضـوعـات در نـوشـتـارهـای آنـان تـوصـیـفـات حـادتـری یـافـتـنـد. در ورای فـراخـوان نـویـسـنـدگـان بـه دل سـوزی بـا تـحـقـیـرشـدگـان انـتـقـاد رشـد یـابـنـده از اوضـاع مـوجـود حـس گـردیـد. گـوگـول بـا شــاهـکـار خـود بــا اهـمـیــت تـعـیـیـن کـنــنـده بـرای ادبـیـات مــدرن روسـیـه،

رقـابـت(۱۸۴۲)، سـمـت ادبـیـات افـشـاء گـرانـه را تـبـیـیـن نـمـود. نـویـسـنـدگـان تـازه ای، آمـوخـتـه در مـکـتـب گـوگـول، یـکـی پـس از دیـگـری و هـر یـک بـا ویـژگـی و زمـیـنـۀ کـار خـود جـلـو آمـدنـد. دا- سـتـایـوفـسـکـی نـیـز قـدر مـسـلـم نـمـی تـوانـسـت از ایـن تـحـولات اثــر نـپـذیـرد.

      ایـده ای در دهـۀ ۴۰ کـه داسـتـایـوفـسـکی را هـمـچـون گـروهـی دیـگـر از روشـنـفـکـران روسـی ســخـت بــه خــود جــلـب نــمـود، ” اوتـــوپــی” بــود. عــمــدهً داســتــایـــوفـــســکــی جــذب مــبــاحــث ” زیـبـایـی” و ” عـشـق بـه انـسـان” در ” سـیـسـتـم صـلـح آمـیـز” مـاری شـارل فـوریـه(Marie Charles Fourier)(1837- 1772) گـردیـد. آن چـه کـه بـیـش از هـر چـیـزی اوتـوپـیـسـت هـا را بـه خـود مـشـغـول داشـتـه بـود، مـحـتـوای اخـلاقـی مـواعـظ انـجـیـلـی بـود. در نـظـر آنـان عـیـسـی مـسـیـح(Jes- us Christ)(مـصـلـ. ۳۰م – ۷۴۹ رومـی) یـک هــیـئـت خـدایـی بــه شـمـار مـی رفـت، کـه بـه هــدف وعـظ

عـشـق و بـرادری بـه زمـیـن ارسـال شـده بـود، و پـاک سـازی آمـوزشـات او از تـحـریـفـات ارتـجـاعی کـلـیـسـا و تـحـقـق آن بـه خـیـر و صـلاح مـردمـان حـائـز اهـمـیـت فـراوان بـود. اوتـوپـیـسـت هـا از یـک سـوسـیـالـیـسـم مـسـیـحـی پـی روی مـی نـمـودنـد، کـه بـرطـبـق آن خـدا انـسـان را بـرای اکـمـال امـر آفــریـنـش بــرگـزیــده بــود. طـبــیـعـت انــسـان خـبـیـث نـبـود. انـسـان ” زیـبـا ” و روحـش ” سـاطـع الـوهـیـت” بـود. بـرای اوتـوپـیـسـت هـا سـوسـیـالـیـسـم نـه راهـی بـه سـمـت انـقـلاب، بـلـکـه  بـیـش تـر یـک نـسـخـۀ مـدرن وعـظ مـسـیـح حـول بـرادری در زمـانـی مـشـحـون از تـلاش هـمـگـان درجـهـت کـسـب پـول و قـدرت بـود. بـنـا بـه قـول سـوسـیـالـیـسـت اوتـوپـیـسـت کـلـود هـنـری دو روروی دو سـان سـیـمـون(Claude Henri de Rourroy de Saint-Simon)(1825- 1760): ” خـدا فـرمـوده اسـت کـه انـسـان هـا بـایـد بـرادر بـاشـنـد. در ایـن فـرمـان عـالـی تـمـام آن چـه کـه در مـذهـب مـسـیـحـی خـدایـی اسـت، قـرار دارد.” ایـن بـود رویـکـردی کـه داسـتـایـوفـسـکـی پـذیـرفـت، و آن اسـاس نـوشـتـه هـایـش در دهـۀ ۴۰ را تـشـکـیـل داد.

      واقـعـۀ سـرنـوشـت سـازی کـه در نـیـمـۀ دوم دهـۀ ۴۰ در زنـدگـی نـاآرام داسـتـایـوفـسـکـی روی داد، اسـتـنـبـاط او از انـسـان را مـتـأثـر سـاخـتـه، وی را بـه ارزیـابـی نـویـن کـل نـظـریـه اش دربـارۀ انـسـان واداشـت. ایـن واقـعـه نـتـیـجـۀ مـسـتـقـیـم عـضـویـت داسـتـایـوفـسـکـی در دایـرۀ رادیـکـال مـیـخـائـیـل بـوتـاشـویـچ- پـتـراشـفـسـکـی(Mikhail Butasjevitsj-Petrasjevskij) در سـان پـتـرزبـورگ بـود. در بـهـار سـال ۱۸۴۹ داسـتـایـوفـسـکـی بـه اتـهـام شـرکـت در تـوطـئـه بـرضـد تـزار دسـتـگـیـر، مـحـاکـمـه و بـه مـرگ مـحـکـوم مـی گـردد. پـس از گـذرانـدن چـنـد مـاه در حـبـس در قــلـعـۀ مـحـصـور                         

پـیـتـر- پـول، و بـعـد قـرار داده شـدن دربـرابـر جـوخـۀ مـرگ( آن چـه کـه خـود را یـک صـحـنـۀ نـمـایـش طـرح شـده بـه دسـت شـخـص تـزار بـه مـقـصـود ارعـاب خُـردکـنـنـدۀ مـحـکـومـیـن نـشـان مـی- دهـد!)، مـجـازات داسـتـایـوفـسـکـی  بـه ۴ سـال حـبـس بـا اعـمـال شـاقـه تـخـفـیـف داده شـده، در زمـسـتـان سـال مـزبـور بـه زنـدانـی در سـیـبـری روانـه گـردانـده مـی شـود. در وصـف حـال زنـدان هـمـیـن بـس کـه قـول یـک مـنـتـقـد روسـی سـدۀ ۱۹ را نـقـل کـنـیـم بـه ایـن عـبـارت، کـه در روسـیـه داسـتـایـوفـسـکـی را دانـتـه آلـیـگـیـری(Dante Alighieri)(1321- 1265)، شـاعـر بـزرگ، دیـگـری مـی دانـسـتـنـد، کـه او نـیــز بــه دوزخ نـزول کــرده بــود، مـنــتـهـا بـه دوزخـی بــدتــر از دوزخ دانــتـه،

زیـرا آن تـنـهـا در خـیـال داسـتـایـوفـسـکـی وجـود نـداشــت، بـلـکـه در واقـعـیـت زنـدان در اومـسـک(Omsk) بـود. یـادداشـت هـایـی کـه داسـتـایـوفـسـکـی در طـول مـحـکـومـیـتـش بـرداشـت، در آیـنـده اسـاس اثـر تـکـان دهـنـدۀ مـشـهـور او تـحـت عـنـوان خـاطـرات خـانـۀ امـوات(۶۲- ۱۸۶۰) را تـشـکـیـل داد. ایـن اثـر داسـتـایـوفـسـکـی فـعـلـیـتـش را در روز و روزگـار مـا نـیـز حـفـظ کـرده اسـت. یـک خـوانـنـدۀ ایـن رمـان کـه خـود دورۀ مـحـکـومـیـت را در دهـۀ ۸۰ سـدۀ ۲۰ در زنـدانـی در نـروژ از سـر مـی گـذرانـد، اثـر ژرف رمـان داسـتـایـوفـسـکـی را در خـویـش چـنـیـن شـرح داده اسـت: “(…) عـلـی رغـم فـاصـلـه زمـانـی تـمـام نـشـدنـی بـیـن اوسـتـروگـن(Ostrogen)[ نـام زنـدان داسـتـایـوفـسـکـی] در سـیـبـری در سـال هـای ۱۸۵۰ و اولـرسـمـو(Ullersmo) در نـروژ در سـال ۱۹۸۲- حـتـی غــیــرقــابــل تــشـبــیــه بــودن-، احـســاســات، امـیــد، شــک و حــرمــان تــوصـیــف شــده بـــرای مــن

درک شـدنـی اسـت. وقـتـی کـه دروازه پـشـت سـرت بـسـتـه مـی شـود، ایـن طـور حـس مـی کـنـی کـه انـگـار سـرپـوش یک تـابـوت بـالای تـو گـذاشـتـه شـده. تـو زنـده ای، ولـی فـقـط بـه صـورت گـیـاهـخـوار و لـذا تـقـریـبـاً مُـرده. زنـدگـی مـی گـذرد، ولـی تـو حـتـی تـمـاشـاگـر هـم نـیـسـتـی. قـطـار مـی رود، و تـو بـغـل ریـل هـا تـنـهـا مـانـده ای.”۸ پـنـداشـتـی زنـدان دیـدگـان داسـتـایـوفـسـکـی را بـر سـیـمـای ثـانـیِ تـا بـه آن روز نـاشـنـاخـتـۀ جـامـعـه گـشـود، چـنـان کـه نـوشــت: ” بـایـد داخـل زنـدان هـای یـک جـامـعـه شـد تـا بـه تـوان بـرداشـتـی از شـخـصـیـت واقـعـی آن داشـت.” در زنـدان ضـربـتـی کُـشـنـده بـر عـقـیـدۀ پـیـشـیـن او مـبـنـی بـر انـسـان ذاهً بـی گـنـاه فـرود آمـد. هـمـان گـونـه کـه در خـاطــرات خـانـۀ امـوات مـنـعـکــس مـی بـاشـد، او دریـافــت کـه از هـمـۀ آن چـه کـه در ایـن انـسـان “خــدایــی” وجـود داشـت، درحـقــیـقــت بــوی گـنــد گـنـاه و تــقـصـیــر بــرمـی خـاسـت! خـبـاثــت تــنـهـا                                     

نـتـیـجـۀ شـرایـط نـاهـنـجـار اجـتـمـاع نـبـود، آن در وهـلـۀ نـخـسـت مـنـشـاء مـعـنـوی داشـت. مـحـیـط زنـدان بـه طـور طـبـیـعـی انـدیـشـه هـای او را بـا مـوضـوع “جـنـایـت” مـشـغـول سـاخـت، تـا درجـه ای کـه آن بـه یـکـی از مـهـم تـریـن مـوضـوعـات روان شـنـاخـتـی در خـلاقـیـت آتـی او بـدل گـشـت. پـیـش از اقـامـت در زنـدان جـانـی هـیـئـت نـادری در نـوشـتـه هـای او بـود. وی تـنـهـا دربـارۀ مـسـتـخـدمـیـن دون پـایـه و رؤیــاگــرایــان داسـتـان پــرداخـتـه بـود؛ امـا پــس از اقـامـت در زنــدان، زمـانـی کـه آن رمـان هـایـی از خـود را کـه ” رمـان هـای بـزرگ داسـتـایـوفـسـکـی”۹ مـی دانـنـد، و در آن هـا شـخـص و ایـده درهـم آمـیـخـتـه انـد، و ایـن درهـم آمـیـخـتـگـی شـخـص و ایـده، ضـمـنـاً، از مـشـخـصـات عـمـدۀ هـنـر اوسـت، نـگـاشـت، جـانـی در کـانـون آن هـا قـرار گـرفـت. و مـهـم تـر از هـر چـیـز ایـن کـه نـویـسـنـده بـیـش از آن قـادر بـه هـمـدردی تـنـهـا بـا قـربـانـی نـبـود، او هـم چـنـیـن آمـوخـتـه بـود تـا خـود را بـا جـانـی یـکـی بـه دانـد. در ایـن زمـیـنـه عـمـدهً رمـان داسـتـایـوفـسـکـی جـنـایـت و مـکـافـات( یـا راسـکـولـنـیـکـوف) مـی تـوانـد اسـاس مـطـالـعـه و بـررسـی قـرار گـیـرد. در ایـن رمـان دا-سـتـایـوفـسـکـی مـوضـوع جـنـایـت را از نـقـطـه نـظـر فـلـسـفـی بـرمـی رسـد. قـتـلی کـه شـخـص اصـلـی

رمـان، راسـکـولـنـیـکـوف، مـرتـکـب مـی گـردد، نـه یـک جـنـایـت عـادی، بـلـکـه عـمـلـی نـتـیـجـۀ انـدیـشـۀ پـیـشـاپـیـش او دربـارۀ ایـن مـوضـوع اسـت، کـه تـا چـه حـدی مـقـصـود نـیـکـی وسـیـلـۀ بـدی را بـرای یـک عـمـل زشـتِ ارتـکـاب یـافـتـه بـه دسـت افـراد مـنـتـخـب ویـژه ای مـحـقـانـه مـی سـازد؟ یـعـنـی هـمـان سـئـوالـی کـه چـنـد قـرن پـیـش از راسـکـولـنـیـکـوف سـیـاسـتـمـدار پـراگـمـاتـیـک نــیـکــولــو مـاکــیــاولّــی(Nikolò Machiavelli)(1527- 1469) مـطــرح کــرده، و جـوابـش داده بـود: ” هـدف تـوجـیـه کـنـنـدۀ وسـیـلـه اسـت.” و نـتـیـجـه ای کـه راسـکـولـنـیـکـوف از انـدیـشـه اش مـی گـیـرد ایـنـسـت، کـه انـسـان هـای عـادی مـقـیـد بـه قـانـون انـد، درحـالـی کـه انـسـان هـای اسـتـثـنـایـی یـا نـابـغـه دارای حـق و حـتـی وظـیـفـۀ قـرار دادن خـود مـافـوق قـانـون مـی بـاشـنـد؛ و ایـن نـیـز هـمـان نـتـیـجـه ای اسـت کـه فـیـلـسـوف سـدۀ ۱۹ فــریــدریـش ویــلـهـلــم نــیـچـه(Friedrich Wilhelm Nietzsche)(1900- 1844) در تــئـوری خـود ” ابـرمـرد” بـه آن رسـیـد، بـدیـن مـعـنـا کـه بـه عـقـیـدۀ او انـسـان هـای اسـتـثـنـایـی بـرتـر از دیـگـران انـد. آنـان  قـادر بـه سـتـانـدن امـیـال شـان بـه زور از زنـدگـی هـسـتـنـد، و نـیـازی بـه پـی روی از اخـلاق و بـه عـاطـفـۀ تـوده هـای بـرده  نـدارنـد.

      بـزرگـی داسـتـایـوفـسـکـی بـه مـثـابـۀ رمـان پـرداز در گـفـت و گـوی هـمـارۀ او حـول ایـده هـای گـونـاگـون و جـهـان بـیـنـی هـا ازطـریـق درون نـگـری روان شـنـاخـتـی ژرف و انـسـان شـنـاسـی مـی- بـاشـد. رمـان هـای مـشـخـص شـده بـه عـنـوان ” رمـان هـای بـزرگ” او مـوضـوعـاتـی چـون مـسـائـل هـسـتـی ازقـبـیـل جـنـایـت، گـنـاه و آشـتـی پـذیـری، وجـود خـدا، اسـاس اخـلاق و ضـرورت عـشـق بـه هـمـنـوع و بـه زنـدگـی را بـه بـحـث مـی کـشـنـد.

      دررابـطـه بـا جـنـبـۀ هـنـری کـارهـای داسـتـایـوفـسـکـی گـفـتـنـی ایـن کـه او هـنـر کـامـلاً مـسـتـقـل و بــااهـمـیــت خــود را در رمـان پــردازی خـلـق نـمـوده اسـت. ادیــب مـیـخـائـیـل مـیـخـائـیـلــوویـچ بــا-       

خـتـیـن(Mikhail Mikhajlovitj Bakhtin)(1975- 1895) در سـال ۱۹۲۹ ضـمـن بـررسـی مـهـم خـود دربـارۀ نـویـسـنـدگـی داسـتـایـوفـسـکـی نـوشـتـه اسـت: ” مــن داسـتـایـوفـسـکـی را یـکـی از بـزرگ- تـریـن نـوسـازان فـرم هـنـری تـلـقـی مـی کـنـم.”۱۰ هـرچـنـد هـسـتـنـد مـنـتـقـدیـن دیـگـری کـه ارزیـابـی مـتـضـادی از جـنـبــۀ هــنـری آثـار داسـتــایــوفــسـکــی بــه پــیـش کـشـیــده انــد، از آن جـمـلـه       ژرژ بـرانـدس(Georg Brandes)(1927- 1842)، کـه در شـرح بـرداشـت هـایـش از روسـیـه، در سـال ۱۸۸۸ ضـمـن بـررسـیـش دربـارۀ داسـتـایـوفـسـکـی و هـنـر او بـر ایـن بـوده، کـه ” او نـویـسـنـده- ای بـلـنـدپـایـه، ولـی هـنـرمـنـدی دون پـایـه  بـود.”۱۱  مـنـتـقـدیـنـی نـیـز بـرایـنـنـد، کـه داسـتـایـوفـسـکـی در مـقـالاتـش- کـه در نـشـریـات زمـان و عـصــر(سـردبـیـر هـر دوشـان داسـتـایـوفـسـکـی) و هــم چـنــیـن تـعــدادی را تـحـت عــنـوان مـشـتــرک ” دفـتـر یـادداشـت یـک نـویـسـنـده” در هـفـتـه نـامـۀ هـمـشـهـری نـوشـتـه- هـنـرمـنـدتـر از فـکـور در رمـان هـایـش بـوده اسـت.

      اهـمـیـت دورۀ مـحـکـومـیـت بـرای داسـتـایـوفـسـکـی انـکـارنـاپـذیـر بـود. زجـرهـایـی کـه طـی ایـن دوره مــتـحـمـل گــشـت، ایــن کــه در جـمـع خـطـرنــاک تــریــن جـانـیـان زیـسـت، و بــا آن هــا اعـمـال

شـاقـه انـجـام داد، ایـن کـه بـه سـرنـوشـت مـشـابـه دِکـابـریـسـت هـا، کـه بـه قـهـرمـانـان نـسـل جـوان روسـیـه تـبـدیـل گـردیـدنـد، دچـار شـد، ایـن هـمـه بـه او  نـیـرو و صـلاحـیـت درخـوری بـخـشـیـد. نـتـیـجـۀ دیـگـر آن کــه او بــه ارزیـابـی ارزش هــایـش از نــو پــرداخـت، و فـی الــواقـع در هـیـئـتـی نـو

تـولـدی دیـگـر یـافـت. نـیـز او بـراسـاس تـجـاربـش از دورۀ مـحـکـومـیـت بـه نـگـرش ژرف تـری در طـبـیـعـت پـیـچـیـدۀ انـسـان، شـنـاخـتـی از دیـالـکـتـیـک خـاص طـبـیـعـت انـسـان، از اسـتـعـداد انـسـان بـرای خـودخـواهـی مـحـض یـا نـوعـپـرسـتـی بـی حـد و مـرز تـوفـیـق یـافـت، کـه تِـم هـای مـهـم در رمـان هـایـش در آیـنـده گـردیـدنـد.

      آزادی داسـتـایــوفــسـکـی مـصـادف بــود بــا آغـاز دهـۀ ۶۰، دهـه ای کـه آن را بـه لـفـظ شـاعـرانـه

” بـهـار روسـیـه” نـامـیـدنــد. تــزار نــویـن نـیـکـلا آلـکـسـانـدروویـچ رومـانـوف( نـیـکـلای دوّم)(Nikolaj

Aleksandrovich Romanov(Nikolaj II))( مـقـتـ. ۱۹۱۸- ۱۸۶۸/ سـلـط. ۱۹۱۷- ۱۸۹۴) بـه اجـرای رفـرم هـایـی در جـامـعـۀ عـقـب مـانـده و بـیـمـار از اسـتـبـداد پـرداخـت. بـیـش از یـک صـد روزنـامـه و نـشـریـه روی روز دیـدنـد. سـانـسـور مـلایـم گـردیـد. بـه زنـان اجـازۀ ورود بـه دانـشـگـاه هـا داده شـد. بـرای اولـیـن بـار امـکـان بـحـث آزادانـه در مـطـبـوعـات دربـارۀ مـمـلـوکـیـت بـه وجـود آمـد. هـمـه هـیـجـان زده در انـتـظـار اعـلان الـغـای مـمـلـوکـیـت در روسـیـه بـه سـرمـی بـردنـد. در دیـدۀ داسـتـایـو- فـسـکـی مـمـلـوکـیـت یـک نـظـام اجـتـمـاعـی مـحـکـوم شـدنـی از نـظـر اخـلاقـی بـود. او هـرگـز از افـشـای آن خـشـونـت و بـدرفـتـاری ای کـه نـتـیـجـۀ طـبـیـعـی حـق انـسـان هـایـی بـرای تـمـلـک انـسـان- هـای دیـگـری بـود، خـسـتـه نـشـد. اعـلانـیـۀ الـغـای مـمـلـوکـیـت در ۱۹ فـوریـه ۱۸۶۱ صـادر گـردیـد، و درنـتـیـجـۀ آن بـیـش و کـم ۴۰٪  از کـل جـمـعـیـت امـپـراتـوری روسـیـه، بـرابـر ۲۰ تـا ۲۵ مـیـلـیـون دهـقـان از زیـر یـوغ مـمـلـوکـیـت رهـایی یـافـتـنـد. داسـتـایـوفـسـکی الـغـای مـمـلـوکـیـت در امـپـراتـوری           

روسـیـه را یـک واقـعـۀ تـاریـخـی تـلـقـی نـمـوده، در سـرور و شـادمـانـی مـردم بـه مـنـاسـبـت آن سـهـیـم گـشـت؛ هـرچـنـد آزادی دهـقـانـان از مـمـلـوکـیـت بـه مـنـزلـۀ نـیـل آنـان به سـعـادت انـسـانـی و نـجـات از فـقـر و گـرسـنـگـی نـبـود، چـنـان کـه بـه عـنـوان مـثـال نـویـسـنـده و مـتـفـکـر رادیـکـال مـهـاجـر آلــکـسـانـدر ایـوانـوویـچ هـرتـسـن(Aleksandr Ivanovich Herzen)(70- 1812) در نـشـریـه اش نـوشـت، کـه آن رهـایـی بـرای ” گـرسـنـگـی و آوارگـی” بـوده اسـت. درعـرض زمـان کـوتـاهـی صـدهـا قـیـام دهـقـانـی در سـرتـاسـر روسـیـه پـدیـد آمـدنـد. امـپـراتـوری در یـک وضـعـیـت نـاآرامـی فـزایـنـده گـرفـتـار گـردیـد، و حـتـی کـسـانـی از یـک ” وضـعـیـت انـقـلابـی” سـخـن گـفـتـنـد.

      در دهـۀ ۶۰ هـم چـنـیـن پـدیـدۀ سـیـاسـی ای در روسـیـه فـعـال گـردیـد، کـه تـوجـه داسـتـایـو- فـسـکـی را عـمـیـقـاً بـه خـود جـلـب نـمـود. ایـن پـدیـده ” نـیـهـیـلـیـسـم” نـام داشـت، و پـی روانـش از جـوانـانـی، غـالـبـاً دانـشـجـو، تـشـکـیـل مـی یـافـت، کـه پـذیـرای هـیـچ مـقـامـی نـبـودنـد. رهـبـر و  سـازمـانـده نـیـهـیـلـیـسـت هـا سـرگـی جـنـادیـویـچ نـتـشـایـف(Sergej Gennadijevitj Netjajev)(82- 1847) بـود، که در نـوشـتـۀ مـبـارزاتـی، سـیـاسـی خـود تـحـت عـنـوان ” پـرسـش نـامـۀ یک انـقـلابـی”- کـه احـتـمـالاً مـیـخـائـیـل بـاکـونـیـن(Mikhail Bakunin)(75- 1814)، از شـخـصـیـت هـای بـرجـسـتـۀ تــاریــخ جـنــبـش آنـارشـیــسـم، در نــوشـتـن آن هـمـکــاری داشـتـه- رهــنـمـودهـای بـنـای یـک سـازمـان

مـبـارز انـقـلابـی را تـعـیـیـن نـمـوده بـود، سـازمـانـی بـه شـدت سـانـتـرالـیـسـتـی ازحـیـث سـاخـتـمـان و مـبـتـنـی بـر وفـاداری بـلاشـرط اعـضـاء دربـرابـر تـصـمـیـمـات رهـبـری.۱۲ داسـتـایـوفـسـکـی بـا مـاتـر- یـالـیـسـم تـنـدروانـۀ نـیـهـیـلـیـسـت هـا و ایـن مـطـالـبـۀ شـان کـه کـلـیـۀ ارزش های مـعـنـوی صـرفـاً می- بـایـسـت در خـدمـت امـور مـفـیــد بــرای جـامـعـه بــاشــد، مـخـالــف بــود، ولـی ایــن شـعـار آن هـا کــه ” هـمـه چـیـز اجـازه اسـت”، و ارادۀ آن هـا بـرای شـکـسـتـن هـمـۀ مـرزهـا طـبـیـعـت یـاغـی او را بـه خـود جـذب مـی نـمـود. در نـهـایـت امـر داسـتـایـوفـسـکـی نـیـهـیـلـیـسـت هـا و جـنـبـش تـروریـسـتـی- شـان را- هـمـچـون آتـئـیـسـم(بـی اعـتـقـادی بـه خـدا) را- عـلایـم انـحـطـاط مـذهـبـی در زمـان خـود بـه شـمـار آورد، و رمـان داسـتـایـوفـسـکـی ارواح خـبـیـث( یـا تـسـخـیـرشـدگـان) مـوضـع گـیـری سـازش نـاپـذیـر او دربـرابـر نـیـهـیـلـیـسـم و نـیـهـیـلـیـسـت هـا بـود. ایـن رمـان داسـتـایــوفــسـکـی تـوأماً یک اثـر

هـنـری اسـت، یـک داسـتـان جـنـایـی اسـتـادانـه روایـت شـده، کـه بـازی هـیـجـان انـگـیـز مـقـدمـاتـی آن عـواقـب فـلـسـفـی مـهـمـی بـه دنـبـال دارد. داسـتـایـوفـسـکـی پـرسـش هـای سـیـاسـی و اجـتـمـاعـی ای در ایـن اثـر مـطـرح سـاخـتـه اسـت، کـه مـهـم تـریـن دانـشـمـنـد مـارکـسـیـسـت ادبـیـات در سـدۀ ۲۰، جـورج لـوکـاچ(Georg Lukács)(1971- 1885)، در رسـالـه ای آن هـا را درزمـرۀ مـطـرح تـریـن پـرسـش- هـای زمـان، بـه بـهـتـریـن وجـهـی کـه در ادبـیـات مـی تـوانـسـتـه انـد فـرمـولـه شـونـد، دانـسـتـه اسـت.

      بـه طـورکـلـی تـئـوری هـای رادیـکـال زمـان در دیـدۀ داسـتـایـوفـسـکـی هـمـه ایـن کـمـبـود را دا- شـتـنـد، کـه جـنـبـۀ اخـلاقـی را نـادیـده گـرفـتـه، صـرفـاً دارای تـصـورات تـفـایـدی از آزادی، بـرابـری و                                 

بـرادری بـودنـد. او بـه ایـن نـتـیـجـه رسـیـده بـود، کـه سـوسـیـالـیـسـمِ مـولـود آن گـونـه تـئـوری هـا ایـده- ای سـاخـتـگـی و مـغـشـوش اسـت، هـم چـنـان کـه مـواضـع جـوانـی را هـمـه مـلـهـم از ایـده آل هـای سـاخـتـگـی مـی دانـسـت، ایـده آل هـایـی مـسـئـول هـدایـت گـشـتـن نـسـل جـوان بـه سـمـت سـقـوط. تـعـر- یـف او از ” رؤیـا ” و نـقـش آن در حـیـات انـسـان نـیـز بـرپـایـۀ درکـی بـالـغ و مـسـئـولانـه بـود. داسـتـا- یـوفـسـکـی درعـیـن پـذیـرش ضـرورت رؤیـا بـرای انـسـان، بـه خـطـر گـمـگـشـتـگـی در رؤیـا هـم وا- قـف بـود. از نـقـطـه نـظـر او تـنـهـا درحـالـت هـوشـمـنـدی بـایـد بـه تـجـربـۀ رؤیـا پـرداخـت.

      پـیـش از خـلـق ارواح خـبـیـث( یـا تـسـخـیـرشـدگـان)، داسـتـایــوفــسـکـی ازطــریـق رمـان دیـگــری                                

تـحـت عـنـوان انـسـان دخـمـه(۱۸۶۴) درحـقـیـقـت یـک نـوع اعـلانـیـۀ بـدبـیـنـانـه دربـارۀ گـسـسـت خـود از جـوانـی و گـذشـتـه را، یـعـنـی از دوره ای را کـه در آن فـاصـلـه بـیـن رؤیـا و واقـعـیـت ژرف بـود، و رمـان شـب هـای سـفـیـد(۱۸۴۸) او بـیـان شـفـاف آنـسـت، صـادر نـمـوده بـود. در انـسـان دخـمـه داسـتـایـوفـسـکـی تـمـامـی رؤیـاهـای جـوانـی تـرک شـده انـد. خـیـالات و تـوهـمـات جـوانـی خـود را دروغـیـن مـی نـمـایـنـد. شـخـص اصـلـی رؤیـاگـرای شـب هـای سـفـیـد هـویـت یـک ضـدقـهـرمـان را در انـسـان دخـمـه یـافـتـه اسـت. انـسـان دخـمـه اعـتـراض شـدیـدی اسـت بـه ایـن نـظـریـه کـه مـی- تـوان رفـتـار انـسـان را ازطـریـق تـأثـیـرات مـحـیـط در او به نـحـو دلـخـواه شـکـل داد. داسـتـایـوفـسـکـی

بـر ایـن بـود، کـه انـسـان تـنـهـا درحـد نـازلـی مـی تـوانـد در مـطـابـقـت بـا یـک بـرنـامـۀ ” مـنـطـقـی” از پـیـش تـنـظـیـم شـده سـازمـان دهـی گـردد. انـسـان درواقـع مـوجـودی غـیـرمـنـطـقـی اسـت. زنـدگـی را نـمـی تـوان صـرفـاً بـراسـاس عـقـلانـیـت تـنـظـیـم نـمـود، هـم چـنـیـن اراده و آزادی را بـایـد مـورد تـوجـه قـرار داد. انـسـان دخـمـه( مـنـظـور انـسـان مـتـعـلـق بـه تـحـتـانـی تـریـن قـشـر اجـتـمـاع و فـاقـد مـوقـعـیـت اجـتـمـاعـی) از پـذیـرش یـک سـیـسـتـم اجـتـمـاعـی در ظـاهـر بـه نـفـع هـمـگـان اجـتـنـاب مـی ورزد. او عـالـی تـریـن ارزش زنـدگـی را نـه تـلـذذ یـا سـعـادت، بـلـکـه آزادی اسـتـنـبـاط مـی- نـمـایـد. انـتـخـاب آزادانـۀ زجـر را بـهـتـر از سـعـادت اجـبـاری مـی دانـد.

      از بـیـن نـقـدهـا از آثـار داسـتـایـوفـسـکـی، از آن جـمـلـه آزردگـان( یـا تـحـقـیـرشـدگـان و پـایـمـال شـدگـان)(۱۸۶۱)، خـاصـه نـقـدی تـحـت عـنـوان ” انـسـان هـای مـطـیـع شـده” از نـیـکـلا آلـکـسـا-نـدروویـچ دوبـرولـیـوبـوف(Nikolaj Aleksandrovich Dobroljubov)(61- 1836)، مـنـتـقـد، دمـو-کـرات انـقـلابـی و شـاگـرد خـلـف بـلـیــنـسـکی، شـنـاخـتـه شـده تــر بـود. بـه نـظـر دوبــرولـیـوبــوف در نـقـد مـذکـور( تـوجـه بـایـد داشـت کـه ایـن نـقـد پـیـش از زمـانـی نـوشـتـه شـده، کـه دوبـرولـیـوبـوف بـا تـبـعـیـت از بـلـیـنـسـکـی از داسـتـایـوفـسـکـی روی گـردان شـد) احـتـرام بـه ارزش انـسـانـی دیـگـران مـوضـوع کـانـونـی در نـزد داسـتـایـوفـسـکـی بـود، ” هـمـدردی او بـا انـسـانـی کـه قـادر نـیـسـت، و حـتـی بـاور نـدارد کـه از حـق یـک انـسـان واقـعـاً مـسـتـقـل بـرخـوردار بـاشـد.”

      بـه پـنـدار داسـتـایـوفـسـکـی دوسـت داشـتـن یـک انـسـان بـه قـدر نـفـس خـود مـحـال اسـت، زیـرا انـسـان بـیـش از حـد بـه قـوانـیـن شـخـصـی وابـسـتـه اسـت. مـنِ انـسـان مـانـع از آنـسـت. لـذا، انـسـان در جـسـت و جـوی ایـده آلـی اسـت، کـه در تـضـاد بـا طـبـیـعـت او قـرار مـی گـیـرد.

      از دیـگــر مــوضـوعــات مـهــم در فــلـسـفــۀ داسـتــایــوفــسـکـی عـقــل و قــلـب اسـت. بـه نـظـر او                

طـبـیـعـت، روح، عـشـق و خـدا را تـنـهـا بـا قـلـب مـی تـوان شـنـاخـت، نـه بـا عـقـل. قـلـب یـگـانـه وسـیـلـۀ حـقـیـقـی اسـت بـرای کـسـی کـه درصـدد نـیـل بـه عـالـی تـریـن درجـۀ شـنـاخـت مـی بـاشـد.۱۳ بـه ایـن تـرتـیـب هـم چـنـیـن فـرق بـیـن شـعـر و فـلـسـفـه ازبـیـن مـی رود. ذوق و شـوق شـاعـرانـه درواقـع فـلـسـفـی اسـت، و لـذا فـلـسـفـه چـیـزی جـز شـعـر، شـکـل عـالـی شـعـر نـیـسـت.

      داسـتـایـوفـسکـی الـهـام بـخـش بـسـیـاری بـوده اسـت، از آن مـیـان فـیـلـسـوف نـیـچـه و فـیـلـسـوف و نـویـسـنـده ژان پُـل شـارل آیـمـار سـارتـر(Jean- Paul Charles Aymard Sartre)(1980- 1905). هـمـچـنـیـن داسـتـایـوفـسـکـی را یـکـی از اسـلاف سـمـت فـلـسـفـی مـدرن اکـزیـسـتـانـسـیـالـیـسـم مـی- دانـنـد.   

      نـکـتـه ای کـه بـحـث دربـارۀ داسـتـایـوفـسـکـی را بـه پـایـان مـی بـرد، ایـن کـه اشـتـغـال او بـا مـسـائـل انـسـانـی و هـسـتـی مـنـتـج بـه طـرح پـرسـش هـایـی گـشـتـه، کـه بـدون پـاسـخ مـانـده انـد؛ بـخـشـاً بـه ایـن دلـیـل کـه ظـاهـراً پـاسـخ بـه چـنـان پـرسـش هـای مـطـروحـه ای مـمـکـن نـبـوده اسـت، و

بـخـشـاً بـه ایـن دلـیـل کـه از نـقـطـه نـظـر او خـوانـنـدگـان آثـارش خـود مـی بـایـد بـه نـتـایـج دسـت بـیـابـنـد. از ایـن حـیـث داسـتـایـوفـسـکـی بـه وضـوح از نـویـسـنـدۀ خـلاق بـزرگ مـعـاصـرش لِـو تـولـسـتـوی(Lev Tolstoj)(1910- 1828)، کـه در رمـان هـای تِـنـدِنـسـی( گـرایـش دار) خـویـش- و عـمـدهً در شـاهـکـار جـنـگ و صـلـح(۶۹- ۱۸۶۴)- مـی کـوشـد تـا نـظـر یـا مـوضـع مـشـخـصـی را ازطـریـق بـحـث مـنـطـقـی بـه خـوانـنـدگـان آثـارش بـقـبـولانـد، مـتـمـایـز مـی گـردد، و شـایـد دقـیـقـاً یـک چـنـیـن تـمـایـزی عـلـت نـیـروی حـیـات در آثـار داسـتـایـوفـسـکـی بـاشـد: پـاسـخ هـا و راه حـل هـا بـه آسـانـی کـهـنـه مـی شـونـد، درحـالـی کـه اهـمّ پـرسـش هـا دربـارۀ هـسـتی و انـسـان هـمـواره تـازگـی و فـعـلـیـت شـان را حـفـظ مـی کـنـنـد.

(۲۸/۱۲/۱۳۹۴) 

پـانـوشـت هـا

۱ بـلـیــنـسـکـی عـلاوه بــر نـقـد ادبـی بـا فـلـسـفــه نـیـز اشـتـغـال داشـتـه. مـقــالات او بــه عــنـوان یـک دمــوکـرات

  انـقـلابـی دارای نـفـوذ در تـکـامـل جـنـبـش انـقـلابـی در دهـه هـای ۳۰ و ۴۰ سـدۀ ۱۹ در روسـیـه تـزاری بـوده

  اسـت.

۲ نـقـل از:

  Georg Brandes, Samlede Skrifter, bd.X, s 513 (Kjøbenhavn, Gyldendal, 1902)

۳ نـقـل از:

  Geir Kjetsaa(1937 – 2008): Fjodor Dostojevskij – et digterliv, s 77 (Denmark,Chr. Erichsen,1986)

۴ Dialektik des Konkreten(۱۹۶۳).

۵ نـقـل از: Kjetsaa, s 119

۶ ســرکـوبـگـر قـیـام دِکـابــریـسـت هــا، مـتـشـکـل از مـسـتـخـدمـیـن جــزء دولـت و افــسـران طـالــب سـلـطـنــت

  مـشـروطـه و رفـرم هـای لـیـبـرال، در سـال ۱۸۲۵ در سـانــت پـتـرزبــورگ. سـرکـوبـگــر شـورش لـهـسـتـان

  طـی سـال هـای ۳۱ – ۱۸۳۰ و مـلـغـی سـازنـدۀ قـانــون اسـاسـی ایـن کـشــور. مـددکـار اطــریـش در سـرکــو-

  بـی جـمـهـوری هـنـگــری. مـسـبــب بـرافــروخـتـه شـدن آتـش جـنـگ کــریـمـه بـا عـواقـب مـصـیــبـت بـارش،

  کـه تـنـهـا بـا مـرگ او خـاتـمـه یـافـت.

۷ گـوگـول بـه مـیـهـنـش روسـیـه عـشـق مـی ورزیـد. احـسـاسـی کـه ازجـمـلـه در نـخـسـتـیـن اثــرش تـاراس بـو-

  لـبـا(۱۸۳۵)، یـک روایـت رنـگـیـن از زنـدگـی قـزاقـان، بـه روشـنـی بـازتـاب دارد. ولـیـکـن روسـیـه تـزاری-

  ای کـه او در رمـان بـزرگـش نـفــوس مُـرده(۱۸۴۲) از آن حـکـایــت دارد، آن چـنـان یـأس انـگـیــز اسـت کـه

  خـوانـنـدگـان رمـان دلـیـل او را بـرای غـیـرقـابـل تـحـمـل بـودن جـوّ مـیـهـنـش و اجـبـار روحـی وی از اقـامـت

  در خـارج – هـمـان جـا که نـفـوس مُـرده را نـگـاشـت – به نـیـکی درمـی یـابـنـد. در روسـیـه تـزاری او شـجـا-

  عـتـش را از دسـت داده، اسـتـعـداد مـشـاهـده اش تـضـعـیـف گـردیـده بـود. ابـتـداء در فــاصـلـه بـود کـه تـخـیـل

  او احـیـاء و از نـو مـولـد گـشـت.  

۸ نـقـل از: Kjetsaa, ss 131 – 32

۹ و ایـن رمـان هـای بـزرگ عـبـارتـنـد از: جـنـایـت و مـکـافــات( یـا راسـکـولـنـیـکـوف) – ابــلـه(۱۸۶۹) – ار-

  واح خـبـیـث( یـا تـسـخـیـرشـدگـان)(۱۸۷۲) – جـوان خـام(۱۸۷۵) – بـرادران کـارامـازوف.

۱۰ Problemy Poètiki Dostoevskogo(Moscow, 1963).

۱۱ Samlede Skrifter, X, s 513.

۱۲ آلـبـر کـامـو(Albert Camus)(60- 1913)، نـویـسـنـدۀ سـدۀ ۲۰، ضـمـن تـوصـیـف خـود ار نــتـشـایـف مـی-

   نـویـسـد کـه، اگـر تـاریـخ، مـنــفـصـل از اصـول، صـرفـاً در مـبـارزه بــیـن انـقـلاب و ضـد انـقـلاب خـلاصـه

   گـردد، چـاره ای مـگــر انــتـخـاب یـکـی از ایـن دو هــدف و مـرگ بـرای آن یــا رسـتـاخـیـز بـا آن نـخـواهــد

   بـود.

۱۳ نــیـکـلای فــردریـک سـوریـن گــرونــتـویـگ(Nikolai Fredrik Severin Grundtvig)( 1872- 1783)، نـو-

   یـسـنـده و تـئـولـوژ، نـیـز جـایـگـاه رفـیـعـی بـرای قـلـب قـایـل بـود. او قــلـب را مـقـدم بــر عـقـل در پــروسـۀ

   آمـوخـتـن مـی دانـسـت، بـه ایـن دلـیـل کـه عـقـیـده داشـت مـنـزلـگـاه حـقـیـقـت شـعـر(مـرتـبـط بـا قـلـب) اسـت

   و نـه نـثـر(مـرتـبـط بـا عـقـل).

https://akhbar-rooz.com/?p=48845 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زرتشت خاکریز
3 سال قبل

نوشته ی جالبی است با اطلاعاتِ فراوان.
مخصوصن برای من که در خانه و موزه ی داستایوسکی و نکراسف در سنت پترزبورگ بوده ام.
در آن جا تحصیل کرده و به شاعران و نویسنده گان روس ارادت دارم.
با سپاس.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x