جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

اقدام مستقیم کارگری و کنترل کارخانه

امانوئل نس – برگردان: سهراب نیکزاد

در ایالات‌متحده

این مقاله مقاطع تاریخیِ تعیین‌کننده‌ای از خودمدیریتی و کنترل کارگری در ایالات‌متحده را بررسی می‌کند؛ ایالات‌متحده نمونه‌ی اصلی یک دولت سرمایه‌داری است که در طول سده‌ی پیش نیز بارها نشان داده که حامی شکل‌های یغماگرانه‌ی استثمار نیروی کار است. هم‌زمان با مبارزه پیوسته کارگران برای پیش‌بُرد حق‌وحقوقشان، واکنش دستگاه دولت سرمایه‌داریْ حمایت از تلاش‌های طرفِ مدیریت برای دستیابی به استیلایی بی‌قید‌وشرط از طریق بی‌اثرکردن اقدام‌ مستقیم ‌جمعی است. مدیریت و اتحادیه‌های کارگریْ فرض‌شان بر بدیهی‌بودن برتری قانونی سرمایه است.

ایالات‌متحده نمونه‌ی تمام‌وکمال بهشت سرمایه‌دارانه است، که در آن کارفرمایان با خاطری آسوده در سرکوب کارگرانی که از قواعد حاکم بر تعاملات مدیریت‌ ـ‌کارگر تخطی می‌کنند، تقریباً همیشه، از حمایت کامل دستگاه قضایی و نظامی دولت برخوردارند، مگر آن‌که خود کسب‌‌وکارها توافق‌نامه‌ها را زیرپا بگذارند. تقریباً به هر نمونه‌ی تاریخی از زمان پیدایش تولید انبوه که رجوع کنیم، کارگران تنها با تخطی از قواعد، اعتصاب و اشغال کارخانه‌ها به قدرت قابل‌اتکائی دست یافته‌اند (پاپ: ۲۰۰۶). ازهمین‌رو، مخالفت کارگران به‌طور تاریخی خود را از رهگذر اقدام بدنه‌ی کارگری در سطح محیط کار علیه احکام سرمایه، دولت‌ و تقریباً در بیشترِ ‌مواقع اتحادیه‌های کارگریِ سازش‌کار نشان داده است.

در سده‌ی پیشین، کارگران آمریکایی تقریباً همواره از طریق راهبردهای گوناگون در برابر تلاش‌های مدیریت برای استخراج ارزش اضافی ــ کاهش دستمزدها، شتاب‌افزایی در تولید، عدم رعایت اصول ایمنی و سلامت کارگران، بیکارسازی، اضافه‌کاری اجباری و بسیاری موارد دیگر ــ ایستادگی کرده‌اند. بیشتر کارگران به‌خوبی می‌دانند که سرمایه استانداردهای دستمزد‌ ـ‌ معیشتی را پس می‌زند و بی‌وقفه ارزش اضافی را، که نشئت‌گرفته از رنج‌‌ و زحمت کارگران در گذشته و حال است، از نو در بنگاه‌های اقتصادی جدیدی سرمایه‌گذاری می‌کند. این بنگاه‌ها هم کارگرانی ارزان‌تر را به‌کار می‌گیرد و هم از فناوری مدرن کاراندوز استفاده می‌کند.

تاریخ مقاومت مبارزه‌جویانه‌ی کارگران در برابر این تاکتیک‌های سرمایه‌داریِ صنعتیْ گواهی است بر مبارزه بی‌امان کارگران آمریکایی از مجرای مجموعه‌ای از اقدامات جمعی برای دفاع از حقوق‌شان. اکثر عصیان‌های کارگری، مُهرِ سودای دستیابی به خودمدیریتی کارگری را با هدف دموکراسی‌خواهیْ بر پیشانی دارند. جری تاکر، کارگر وسازمان‌ده پرآوازه‌ی اتحادیه‌ی کارگران خودروسازی (UAW) قاطعانه اذعان می‌کند که ما باید از موضع دفاعیِ ممانعت از سوءاستفاده‌گری شرکت‌ها به‌سمت راهبرد تهاجمیِ تقویت قدرت کارگری پیش برویم. به‌این منظور «کارگران باید فضای اجتماعی را در سطح محیط‌های کار و نیز اجتماع تصاحب کنند». تاکر به‌این‌ترتیب لازمه‌ی پیش‌بُرد مبارزات کارگران را تلاش ‌و‌ کوششی برای مصادره‌ی اجتماعیِ منابعِ اجتماعی و اقتصادی‌ای می‌داند که تحت مالکیت خصوصی قرار دارند (تاکر b2010). سرانجام، مخالفت کارگران ناشی از دستمزدها و شرایط شغلی نامطلوب است. بااین‌همه، مقاومت کارگران در برابر مدیریت می‌تواند مدل شرکتی سلطه را نیز به چالش بکشد و در این مسیر، مشارکت همگانی را در دموکراتیزه‌کردن تصمیمات محیط کار، و تولید کالاها و خدمات برای نیازهای جمعی و نه سود شخصی ارتقاء بخشد.

بنا به استدلال سوسیالیست‌ها، از مارکس و لنین گرفته تا لوکزامبورگ و گرامشی، ماهیت اساساً انقلابی کارگران در محیط‌های کار و اجتماعات امری مسلم و پابرجا است. لنین مشخصاً محوریت کارگران را به‌رسمیت شناخت و در تقابل با کارل کائوتسکی و سوسیالیست‌های تکاملی، در کتاب دولت و انقلاب بر این نکته تأکید داشت که شکل‌گیری شوراها نه به‌معنای «تغییر توازن نیروها، بلکه امحاءِ بورژوازی و برانداختن پارلمانتاریسم بورژوایی است و هدف آن نیز برپایی یک جمهوری دموکراتیک از جنسِ کمون یا جمهوری‌ای از شوراهای کارگری است» (لنین، ۱۹۱۷/۱۹۹۸: ۱۰۰). در بافتار ایالات ‌متحده، به‌رغم ماهیت بی‌دوام و ناپیوسته‌ی شوراهای کارگری، خودِ عمل تصاحبِ محیط‌های کار ریشه در خودکنشیِ کارگران علیه سرمایه و بوروکراسی‌های کار دارد که یا با منطق بی‌ملاحظه‌ی سرمایه‌‌ در استیلا بر جامعه سازگار می‌شوند، یا ناتوان از مقاومت در برابر آن هستند.

کنش‌گری در بخش تولید

تاریخ شگرف ایالات‌متحده از زاویه‌ی سازمان‌دهی در «بخش تولید» یا محل تولید، مصداق آن چیزی است که اعضای اتحادیه‌های کارگری سوسیالیست، «ناب‌ترین شکل اتحادیه‌گرایی» قلمداد می‌کنند. در سال ۱۹۰۵، سازمان کارگران صنعتی جهان (IWW) با گرایش آنارکوسندیکالیستی تأسیس شد تا مانع تلاش‌های سرمایه‌دارانه، با پشتیبانی همیشگی دولت، در جهت به‌کارگیری فناوری‌های جدید و کار ارزان‌قیمت شود. امروزه، هم‌چون یک سده پیش‌تر، کارگران در معرض یورش اقدامات مشابهی در جهتِ اِعمال فناوری جدید و دستمزدهای پایین‌تر قرار دارند که رقابت کاری و تضاد درون‌طبقاتی را با خلق تقسیمات به‌گونه‌ای افزایش می‌دهد که موجب ظهور بومی‌گرایی و بیگانه‌هراسی در برابر کارگران مهاجر می‌شود. مانیفست کارگران صنعتی جهان (۱۹۰۵) اعلام کرد: «کارفرمایان این تقسیم‌بندی‌ها را، بی‌آن‌که بیان‌کننده‌ی تفاوت‌های مهارت یا منافع در میان کارگران باشند، اعمال می‌کنند تا شاید کارگران به ‌جان یکدیگر بیفتند و نیز محرکی باشد برای تقلای بیشتر آن‌ها در محیط‌ کار، تا شاید کلیت مقاومت در برابر ستم‌گری سرمایه‌دار با این تفاوت‌های ساختگی تضعیف شود».

همان‌طور که این نوشتار درباره‌ی کنترل کارگری در آمریکا نشان می‌دهد، کارگران در برابر بوروکراسی‌های اتحادیه‌های کارگری، خیرخواهی ظاهری مدیریتی و سلطه‌ی کارفرما، با اقدام مستقیم ایستادگی کردند ــ به‌جای آن‌که بر نظام‌های سنتی رسیدگی به شکایاتِ کارفرمامحور ـ یا اتحادیه‌محور ـ تکیه و اختلافات‌شان را حل کنند، شیوه‌ای که در زمانه‌ی ما ناکارآمدی آن بیش از هر زمان دیگری بعد از دهه‌ی ۱۹۳۰ مشهود است (لیند ۱۹۹۲). بااین‌که موفقیت هیچ‌گاه قطعی نیست، شکل‌های دموکراتیک اتحادیه‌گرایی، که بر همبستگی طبقاتی مبتنی‌اند، برای درهم‌شکستن کنترل بی‌قید‌وشرط سرمایه‌داران بر کارگران، ضروری است. بااین‌همه، هم‌زمان از دهه‌ی ۱۹۵۰، نیروی کار سازمان‌‌یافته ــ در مقایسه با سوسیال دموکراسی‌های اروپایی ــ خاموش و منفعل باقی مانده و در دفاع از طبقه‌ی کارگرِ سازمان‌یافته ناکام بوده است. دلیل آن واهمه‌‌ای قابل‌درک از این‌ رویکرد است که سرمایه می‌تواند به مناطق کم‌هزینه‌تری کوچ کند که در آن از طریق استخراج ارزش اضافی از کار ارزان و فناوری پیشرفته سود بیشتری کسب خواهد کرد (اریگی و سیلور ۱۹۸۴).

اعتصاب‌های نشسته [۱]، کنترل کارگری و اتحادیه‌سازی در ایالات‌متحده: ۱۹۳۹-۱۹۳۵

ابتدا فرض می‌کنیم که نیروی کار در پی کنترل دموکراتیک بر کار خودش است و تصرَفِ کارخانه صرفاً یکی از گام‌ها در فرایند کنترل کارگری و خودمدیریتی است. از دهه‌ی ۱۹۳۰ تا سال ۲۰۱۰، اشغال‌ کارخانه‌ها منوط به چهار عامل عمده بوده‌ است:

رشد ‌وگسترش آگاهی طبقه‌ی کارگر، برخاسته از نیازهای جمعی؛
محاسبات وجه اقتصادیِ ظرفیت کارگران برای مقابله با سرمایه‌داران؛
ترتیبات نهادی در جامعه‌ی سرمایه‌داری برای تنظیم کارگران از طریق دولت. دولت‌ها همواره در برابر کارگران، کسب‌‌وکارها را در اولویت قرار می‌دهند، مگر در شرایط بحران که به کارگران عصیان‌گری که مطالبه‌ی کنترل بر منابع اجتماعی و اقتصادی را دارند، امتیازات ناچیزی واگذار می‌شود؛
ظرفیت و استقامت تلاش‌های کارگران برای خودسازمان‌دهی و بسیج نیروهای خود تحت شرایط سرکوب.

اقدام مستقیم کارگری در کارخانه‌ی اتولایتِ تولیدو

منطقه‌ی میدوست آمریکا بدل به کانون موج عظیمی از اشغال‌های کارگری کارخانه‌ها در صنایع تولید انبوه شد تا کارفرمایان سازش‌ناپذیر را مجبور کند اتحادیه‌های نوپا را به‌رسمیت بشناسند. درپیِ موفقیت عصیان‌های بدنه‌ی کارگری در طول دهه‌ی ۱۹۳۰، که شامل ورودی‌بند‌های [۲] دسته‌جمعی، اعتصاب‌های نشسته و ایستادگی در برابر خشونت حکومتی و شرکتی می‌شد، کارگران صنعتی به کنترل بیشتری در محیط کارشان دست یافتند. به‌این‌ترتیب، در میان کارگرانِ تولید انبوه، مبارزه‌جویی و پافشاری بر کنترل دموکراتیک، مرسوم شد ــ تا جایی‌که کارفرمایان را واداشت از سرسختی‌شان برای تسلط بر کارگران و سرکوب آن‌ها در این صنایع عقب بنشینند.

در سال ۱۹۳۴، با شروع نخستین یورش مدیریت و پلیس ایالتی علیه یک جنبش عصیان‌گرِ همبستگیِ کارگری که از طریق اعتصاب برای بهبود دست‌مزدها و شرایط کاری خواستار به‌رسمیت‌شناختن اتحادیه بود، شهر تولیدو در ایالت اوهایو ناگهان به عرصه‌ی مبارزه‌ی طبقاتی حماسی بدل شد. حکومت در پشتیبانی تمام‌عیار از شرکت الکتریک اتولایتِ تولیدو، جنگی واقعی علیه کارگران به‌راه انداخت. این کارگران که با ایجاد صفوف دسته‌جمعی ورودی‌بندها که شمارشان تا ده‌هزار کارگر اعتصابی و بی‌کار می‌رسید، تولید را متوقف کرده بودند. در این مورد مشخص، در کارخانه، کارگران اعتصابی و بی‌کاران مانع از ورود و خروج حدود ۱۵۰۰ اعتصاب‌شکن شدند. در ۲۴ می سال ۱۹۳۴، پس از آن‌که گارد ملی اوهایو برای متفرق کردن جمعی شش‌هزار نفره از کارگران از نارنجک گازی استفاده کرد، نبردی تمام‌عیار به‌‌راه افتاد که در میان اعتصاب‌کنندگان دو کشته و بیش از دویست مجروح به‌جا گذاشت. باید به این نکته نیز توجه کرد که این اعتصاب را کارگران عضو اتحادیه‌ی فدرال فدراسیون نیروی کار آمریکا ۱۸۳۸۴ (یک اتحادیه‌ی کارگریِ مستقل) علیه شرکت اتولایت ترتیب داده بودند که از مزیت مشارکت فعالِ کارگرانِ بی‌کار برخوردار بودند. این اتحادیه از سوی حزب سوسیالیستِ متأثر از تروتسکی و انجمن ملی بی‌کاران به‌رهبری ای. جِی موسته سازمان‌دهی می‌شد (برنشتاین ۱۹۶۹، ۲۲۹-۲۲۱). اعتصاب در ۲ ژوئن سال ۱۹۳۶ به پیروزی رسید، آن هم بعد از آن‌که شرکت اتولایت با افزایش ۵ درصدی دستمزدها و به‌رسمیت‌شناختن اتحادیه موافقت کرد ــ توافقی که صرفاً با هم‌بستگی کارگران در دروازه‌های کارخانه به‌دست آمد. این اعتصاب از طریق اقدام مستقیم در میان کارخانه‌ها عصیانی پنج‌ساله در عرصه‌ی تولید انبوه پدید آورد.

اعتصاب‌های کارگری نشسته در شرکت اکرون تایر

بنا بر اکثر گزارش‌ها، در ایالات‌متحده موج عظیم اعتصاب‌های نشسته‌ی عمده در شهر اکرون، ایالت اوهایو، آغاز شد ــ مرکزی صنعتی که تولیدکننده‌ی تایرِ خودروها است. در ژانویه‌ی سال ۱۹۳۶ کارگران کنترل سه مورد از بزرگ‌ترین شرکت‌های تایرسازی ــ فایرستون تایر اند رابر کامپنی، گودیر و بی. اف. گودریچ ــ را به‌دست گرفتند که هرسه‌ی آن‌ها از به‌رسمیت‌شناختن اتحادیه‌ی کارگران متحد لاستیک‌سازی آمریکا، یک اتحادیه‌ی کارگری تازه‌کار، امتناع کرده بودند و اعتنایی به مطالبه‌ی قواعد کاری منصفانه نداشتند. در بخش تولید تایر، شرکت‌های عمده‌ی لاستیک‌سازی کارگرانی را که با کنترل مستبدانه‌ی شرکت درگیر می‌‌شدند، مجازات کردند: در سال‌های ۱۹۳۵ و ۱۹۳۶، زمانی‌که کارگران در برابر تلاش‌های مدیریت برای شتاب‌افزایی به تولید از طریق افزایش مدت و روز کاری مخالفت کردند، ۱۵۰۰ کارگر اخراج شدند (گرین ۱۹۹۸، ۱۵۳). در ۲۹ ژانویه‌ی سال ۱۹۳۶، بعد از آن‌که فایرستون تایر اند رابر بی‌دلیل یک کارگر را از کار معلق کرد و از برگزاری دادرسی نیز سر باز زد، کارگرانْ اشغال ۵۵ ساعته‌ی کارخانه را ترتیب دادند. اشغال کارخانه‌ی فایرستون هم‌زمان موجب اقدامات مستقیم اعتصاب نشسته در شرکت‌های بی. اف. گودریچ و گودیر شد که توسط کارگران خواستارِ محیط‌ کاری دموکراتیک، انجام شد (پوپ ۲۰۰۶، ۱۱-۶)

در دوره‌ی اوج موجِ اشغال‌های کارخانه، حدود ده‌هزار کارگر تایرسازی در اکرون، حتی به‌رغم تلاش‌های اتحادیه‌ی کارگران متحد رابر برای مصالحه، در برابر احکام دادگاه مبنی بر پایان‌بخشیدن به اعتصاب‌های نشسته، مقاومت کردند تااین‌که با توافقی مبتنی بر به‌رسمیت‌شناسی و نیز برقرارشدنِ قواعد کاری منصفانه‌ به پیروزی رسیدند. جیمز گرینِ مورخ اذعان می‌کند: «اعتصاب‌های نشسته به نظر کارگران، شیوه‌ی جدیدی برای کنترل اعتصاب‌هایشان، تضمین مذاکرات سریع و جلوگیری از خیانت‌هایی بود که در گذشته تجربه‌ کرده بودند» (۱۵۳، ۱۹۹۸). مقاومت کارگران در برابر تفوق مدیریت در تولید انبوه بیان‌کننده‌ی چالشی سخت دشوار هم برای کارفرمایان و هم برای سرمایه بود که تولید انبوه را وسیله‌ای برای اعمال کنترل کامل از طریق مالکیت وسایل تولید تلقی می‌کردند. مدیریت برخلاف کارگران استادکارِ ماهر که خواستار آن بودند کارفرمایان دستمزدها و شرایط کار اتحادیه‌ای را تحمل کنند، اعتقاد داشت که می‌تواند دستمزدها و شرایط کار را یک‌جانبه بر کارگران کارخانه که مالک وسایل تولید نبودند تحمیل کند.

اعتصاب نشسته‌ی کارگران خودروسازی شهر فلینت

کارگران صنعتیِ متعهد به خودمدیریتی بنگاه‌های تولیدی در سال ۱۹۳۶ در مخالفت با سرمایه‌دارانی که از زمان ازبین‌رفتن کنترل اندک کارگران استادکار در اواخر سده‌ی نوزدهم بر تولید تسلط داشتند، سر به شورشی آشکار گذاشتند. جنبش اعتصاب نشسته که در کارخانه‌ها شکل گرفته بود، برای میلیون‌ها کارگر نمونه‌ای شد از توان دموکراتیک کنترل کارگری برای برقراری قواعد [کاری] و بنا نهادن اتحادیه‌های کارگری، به‌چالش‌کشیدن استبداد شرکتی و حتی دفاع از خودمدیریتی کارگری کارخانه‌ها.

بی‌شک بحران اقتصادی دهه‌ی ۱۹۳۰، به‌واسطه‌ی بی‌کاری گسترده و ارتش انبوه ذخیره‌ی کار، از توان چانه‌زنی کارگران کاست که به کاهش هزینه‌های کار و تضعیف اتحادیه‌های کارگریِ نوبنیاد انجامید. درعین‌حال، جلوه‌های سندیکالیسم و مطالبه‌ی خودگردانی کارگری که در اوایل سده‌ی بیستم به نقطه‌ی اوج خود رسید، بر آگاهی کارگرانی تأثیر گذاشت که دریافته بودند تدابیر مدیریت ازجمله شتاب‌افزایی به تولید و افزایش تعهدات مقاطعه‌کاری، توان چانه‌زنی جمعی آن‌ها را تحلیل می‌برد. ایدئولوژی فردگرایی مبتنی بر سخت‌کوشی به ایدئولوژی جمع‌گرایانه‌ی کارگران صنعتی جهان (IWW) مبتنی بر «آسیب رسیدن به یک نفر، یعنی آسیب‌رسیدن به همه» استحاله یافت.

به‌دنبال موجی از اعتصاب‌های نشسته در میان تولید‌کنندگان تایر و کارخانه‌های قطعات خودرو، کارگران خودروسازی در میشیگان در دسامبر ۱۹۳۶ یکی از برجسته‌ترین اعتصاب‌های نشسته در تاریخ آمریکا را برای به‌دست‌گرفتن کنترل محیط‌ کار به نمایش گذاشتند. کارگران خودروسازی در ۳۰ دسامبر ۱۹۳۶، در شهر فلینت، ایالت میشیگان، در زورآزمایی سرنوشت‌سازی، اشغال ۴۴ روزه‌ی کارخانه‌های شماره‌ی ۱ و ۲ فیشر بادیِ جنرال موتورز را ترتیب دادند، سازمان‌دهندگان اتحادیه‌ی کارگران متحد خودروسازی (UAW) و کارگران در برابر فرامین دولت و تهدید به فراخواندن گارد ملی برای درهم‌شکستن این عصیان کارگری مقاومت کردند. کارگران در نخستین حمله‌ی پلیس به کارخانه‌های فلینت برتری خود را نشان دادند. آن‌ها با ایجاد ورودی‌بندی دسته‌جمعی و هماهنگ بیرون دروازه‌های کارخانه و مقاومت در برابر مقامات حکومتی دولتی و فدرال برای پایان‌بخشیدن به اعتصاب‌های نشسته، کارخانه‌ را اشغال کرده بودند. این راهبردِ درونی ‌ـ‌‌‌‌ بیرونی در جهت توقف تولید و کسب مشروعیت و پشتیبانی در میان بخش عمده‌ی کارگران آمریکایی بسیار موفق بود.

شش هفته اعتصاب نشسته‌ی فلینت، بدل به نقطه‌ی کانونِ جنگی طبقاتی علیه جنرال موتورز، بزرگترین شرکت تولیدی جهان، شد. به‌رغم تلاش‌های پلیس برای درهم‌شکستن اعتصاب از طریق اعمال خشونت، کارگران متحد خودروسازی (UAW)، نیروی کاری بسیج‌شده و منضبط بودند که برای اقدام مستقیم در خلال عصیانی بزرگ، انگیزه داشتند. بدون هیچ شک ‌و ‌تردیدی، این اشغال کارگران از مزیت ورودی‌بندهایی دل‌سوز و ساکنان عادی شهر نیز بهره‌ می‌بُرد که در محیط کارخانه با پلیس که درپی متفرق کردن آن‌ها بود درگیر شده بودند. با تدوام این نبرد که تا سحرگاه ۳۱ دسامبر به‌طول انجامید، پلیس برای پراکنده‌کردن تظاهرکنندگان از نارنجک‌های گازی استفاده کرد که با سنگ‌پراکنی متقابل کارگران مواجه شدند.

در ۱۱ ژانویه، اولین روز شورش که «نبرد گاوهای تاخته» لقب گرفت، پلیس شهر فلینت در تلاش بود تا ورودی‌بندها و کارگران را با دردست‌گرفتنِ کنترل یک پل و شلیک گاز اشک‌آورِ دوربُردْ متفرق کند. پلیس به‌رغم استفاده از زور نتوانست به اشغال کارخانه خاتمه بخشد؛ صف ورودی‌بندها کاملاً ثابت‌قدم بود و تا زمانی‌که توافق‌نامه‌ا‌ی برای به‌رسمیت‌شناختن اتحادیه‌شان حاصل نشد، مواضع خود را ترک نکردند. (فاین ۱۹۶۹، ۷-۶)

هم‌بستگی کارگران رسوخ‌ناپذیر بود. فرماندار میشیگان، فرانک مورفی، در اثر فشار سیاسیْ از فراخواندن گارد ملی برای مقابله با آنان سر باز زد. چراکه در این صورت، نزاعی درمی‌گرفت که می‌توانست به آتش این کشمکش دامن بزند و بر خشم و مبارزه‌جویی عمومی بیفزاید (همان). اشغال کارگران ثابت کرد که با توجه به ضدیت سرسختانه‌ی جنرال ‌موتورز و سایر تولیدکنندگان عمده، اعتصاب‌های متداول برای دستیابی به حق اتحادیه‌سازی کافی نیست. ازاین‌رو، کارگران برای متشکل‌کردن صنعت خودروسازی آمریکا، می‌بایست کارخانه‌ها را اشغال کنند و قاطعانه در برابر سازش‌کاری بایستند. تصرف کارخانه در ۱۱ فوریه‌ی سال ۱۹۳۷ پایان یافت؛ یک ماه بعد جنرال موتورز با کارگران متحد خودروسازی، سازمانی که کنترل کارگران را برعهده داشت، برای قرارداد وارد مذاکره شد ــ که تأیید آن صرفاً به این دلیل بود که یگانه کارزار اتحادیه‌سازی به‌‌طور کامل در صنعت خودروسازی به‌نتیجه رسید. بنا به نظر نورا فِرس، حدود ۸۰ درصد کارگران فلینت در ورودی‌بندی‌ها و اعتصاب‌های نشسته مشارکت داشتند که جنرال موتورز را در تنگنا قرار داد و سرانجام وادار به تسلیم کرد (۱۹۹۸).

در پی اشغال‌ کارگری فلینت، موج پایان‌ناپذیری از اشغال‌های نشسته در صنایع تولید انبوه در سرتاسر کشور تداوم یافت. بنا به گفته‌ی جیمز گرین، در سال بعد حدود ۴۰۰ هزار کارگر در ۴۷۷ مورد اشغال محیط ‌کار مشارکت داشتند (۱۵۷، ۱۹۹۸) و ایالات‌متحده بدل به خط مقدمِ مبارزه‌جویی کارگران در سرتاسر جهان شد. هرچند، قدرت کارگری در بنگاه‌های تولیدی، در کوتاه‌مدت در اثر کارزار مُصرانه‌ی جنرال موتورز علیه کارگران، کم‌دوام بود.

به‌رغم دوره‌‌ای بیست‌وپنج‌ساله از سکون و خاموشی در کارخانه‌ها، پس از اعتصاب‌های نشسته‌ی فلینت، سیدنی فاین استدلال می‌کند که آن تجربهْ‌ مبارزه‌جویی کارگری را فعال کرد که کماکان در اکثر کارخانه‌ها تداوم داشت:

اعضای کارگران متحد خودروسازی … مایل به پذیرش انضباط مرسومی نبودند که مدیریت اعمال می‌کرد و «در بسیاری از کارخانه‌ها تا ماه‌ها غیرقابل‌مهار شده بودند». اعضای کمیته‌ی اتحادیه، کمیته‌ی رسیدگی به شکایاتِ اعضای اتحادیه را درخصوص نافرمانیِ مکرّرِ سرکارگرها به‌شدت تحت فشار می‌گذاشتند و همان‌طور که بعدها برخی اعضای کارگران متحد خودروسازی تصدیق کردند، «هربار که اختلافی پیش می‌آمد، بچه‌ها این گرایش را داشتند که بنشینند و دیگر کار نکنند» (فاین، ۱۹۶۹، ۳۲۱)

هم‌زمان، در جنرال موتورز برخی مدیران مخالف با اتحادیه، توافق حاصل از اعتصاب‌های نشسته که راه را برای نمایندگی کارگران متحد خودروسازی هموار کرده بود، نادیده گرفتند. فاین درباره‌ی وضعیتی که بلافاصله بعد از اشغال کارگری فلینت حاکم شد، خاطرنشان می‌کند که مدیران کارخانه به‌شکلی فعال درقبال کارگرانِ حامیِ اتحادیه تبعیض قائل می‌شدند. آرتور لنز، مدیر کارخانه‌ی شورولت شهر فلینت «حدود هزار کارگر غیراتحادیه‌ای را [به‌عنوان چماق‌به‌دست‌ ـ م] مشخصاً در قالبِ کلوب‌های ساختگی مجهز کرده بود و آن‌ها را برای ارعاب اتحادیه و اعضای احتمالی اتحادیه به راهپیمایی در کارخانه وامی‌داشت» (همان).

بااین‌همه، گذشته از تهدید و زورگویی، محدودیت‌های قانونی فدرال و ظهور بوروکراسی اتحادیه‌ای کارگری در کارگران متحد خودروسازی نیز شیوه دموکراتیکِ گرداندن امور از جانب کارگران را تحلیل بُرد.

پیروزی اشغال‌های کارگری کارخانه، شکستی سخت برای طبقه‌ی سرمایه‌دار آمریکا قلمداد شد. بااین‌همه، برای مدتِ بیش از هفتاد سال، راهبرد اعتصاب‌ نشسته، به‌رغم آن‌که موفقیت خود را نشان داده بود، جایش را به سازش و هم‌دستی اتحادیه‌های کارگری با کارفرمایان داد؛ در نتیجه هم‌بستگی کارگران تحلیل رفت و از شرایط بهبود‌یافته‌ای که به‌چنگ آورده بودند، چیز زیادی باقی نگذاشت. فعالیت‌هایی که بعدتر با پشتیبانی کارگران متحد خودروسازی صورت گرفت، عمدتاً از جنسِ اعتصاب‌های معمولی بود که در افزایش عضویت و قدرت کارگری در صنعت خودروسازی ناکام ماند، چراکه اتحادیه به‌تدریج به ساختار فرماندهی‌ای متمرکز بدل شده بود که از چانه‌زنی جمعی و اعتصاب‌های نسبتاً بی‌رمق به‌عنوان حربه‌ای برای پیروزی در قراردادها [۳] استفاده می‌کرد.

در بلندمدت، کارگران اغلب درمقابل واکنش قابل ‌پیش‌بینی سرمایه به کاهش عایدی‌هایش که صرفاً به‌واسطه‌ی مبارزه‌جویی کارگران رخ می‌دهد، مغلوب می‌شوند. جنرال موتورز بدون مخالفت جدیِ کارگران متحد خودروسازی، راه‌های جدیدی برای کنترل و سرکوب کارگران پیدا کرد، از جمله قواعد سفت‌و‌سخت کاری، اتوماسیون، تجدید ساختار و واپسین حربهْ نیز تهدید به تعطیل‌کردن کارخانه: عقد توافق‌نامه‌های مبتنی بر واگذاری امتیازات [۴] و جابه‌جایی تولید درصورت سودآوری برای شرکت. بااین‌حال، مبارزان کارگری در مخالفت با اِعمال شتاب‌افزایی به خط مونتاژ ازطریق اتوماسیون، همواره در پی اقدامات مستقیم مبتکرانه‌ای بودند که برجسته‌ترین نمونه‌ی آن اعتصاب بیست‌ودو روزه‌ی کارگران در شهر لردزتاونِ اوهایو در مارس ۱۹۷۲، بدون مجوز رهبری کارگران متحد خودروسازی، بود. کارگران هرچند شکست خوردند اما انعطاف‌پذیری بدنه‌ی کارگری در مصاف با مدیریت را نشان دادند (گارسون، ۱۹۹۴).

اعتصاب‌های نشسته و اتحادیه‌گرایی رادیکال در کارخانه‌ی امرسون الکتریک

اعتصاب‌های نشسته‌ی فلینت، در ایالات‌متحده به‌عنوان نقطه‌ی اوج جنبش کارگری عصیان‌گر در یادها مانده است. اعتصاب کارگران خودروسازیْ تحول تعیین‌کننده‌ای بود که به کارخانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های تولیدی در سرتاسر منطقه‌ی میدوست آمریکا گسترش پیدا کرد. در بیشتر موارد، جهش چشم‌گیر در مبارزه‌جویی نیروی کارْ ریشه در این اعتقاد راسخ و روبه‌رشد در میان کارگران داشت که خودسازمان‌یابی برای بهبود زندگی کاریِ محنت‌بار آن‌ها و اجتماعات‌شان ضروری است. این جنبش مبارزه‌جویانه برای دموکراسی اتحادیه‌ای را فعالان ناحیه‌ی هشتِ تشکلِ کارگران متحد صنایع الکتریکی، رادیوسازی و ماشین‌سازی (UE) [5] سازمان داده بودند، تشکلی که وجه ممیزه‌ی آن ترویجِ نوع عصیان‌‌پیشه‌ای از اتحادیه‌گرایی بود که در باور به اصول کنترل کارگران بر سازمان‌هایشان، اشغال کارگری کارخانه‌ها و حتی برنامه‌ریزی دموکراتیکِ اجتماع‌محور ریشه داشت. جنبش اعتصاب‌های نشسته در میان شاخه‌های محلی کارگران متحد صنایع الکتریکی در میدوست‌ از ویلیام سِنتنر [William Sentner] الهام‌ گرفته بود، سندیکالیست و نیز یکی از اعضای حزب کمونیست، با تعهدی راسخ به دموکراسی، ضدیت با نژادپرستی و مردود ‌دانستن سازمان‌های کارگری سلسله‌مراتبی. در سال ۱۹۳۳، سِنتنر اتحادیه‌ی کارگری صنایع غذایی ــ سازمانی برای کارگران مشغول‌به‌کار و بی‌کار ــ در انجمن وحدت اتحادیه‌های کارگریِ (TUUL) وابسته به حزب کمونیست، را نمونه ‌و سرمشق پایبندی استوار به سازمان‌دهی اتحادیه‌ای ضدنژادپرستانه و مبارزه‌جو معرفی کرد (فیورر ۲۰۰۶، ۴۶-۳۶). اتحادیه‌ی کارگری صنایع غذایی با هدفِ برابری نژادی دستمزد میان کارگران زنِ سفیدپوست و سیاه‌پوستِ شاغل در کارخانه‌ی فیونستن، یک شرکت فرآوری آجیل در شهر سنت‌لوئیسِ ایالت ایلینوی، فراخوان اعتصاب داد، در شهری که ۴۰ درصد جمعیت کارگران [به‌دلیل فقر زیاد ـ م] اعانه‌ی دولتی دریافت می‌کردند. در می سال ۱۹۳۳، پانصد زنِ سیاه‌پوست و دویست زن سفیدپوست، اعتصابی را به‌مدت ده روز ترتیب دادند که هرچند در به‌رسمیت‌شناساندن اتحادیه ناکام ماند، دستمزدها را دوبرابر و برای کارگران سیاه‌پوستْ پرداختی برابر فراهم کرد (همان، ۳۸-۳۷).

این اعتصاب موفقیت‌آمیز، که از طریق ورودی‌بندی دسته‌جمعی برپا شده بود، حرکت‌های معطوف به سازمان‌دهی را در سرتاسر منطقه برانگیخت، از جمله کارزاری برای سازمان‌‌‌یابی در شرکت امرسون الکتریک در شهر سنت‌لوئیس، کارخانه‌ای با حدود دو هزار نیرو، که با اشغال کارگری کل کارخانه و با مطالبه‌ی به‌رسمیت‌شناختن اتحادیه، دستمزدهای بالاتر و قواعد کاری استاندارد به اوج خود رسید. سوسیالیست‌ها برخلاف اکثر اتحادیه‌های کنگره‌ی سازمان‌های کارگری صنایع (CIO) ــ که بی‌تردید برای دستیابی به به‌رسمیت‌شناسی اتحادیه و توافق‌نامه‌های چانه‌زنی جمعی با کارفرمایان از طغیان کارگری سود می‌بُردند [اما مخالف اقدام مستقیم بودند] ــ مجذوب منطقه‌ی هشتِ کارگران متحد صنایع الکتریکی شده بودند که قطعاً هم‌راستا با تقویت پشتیبانی از اقدام مستقیم کارگری بود. امرسون الکتریک، تولیدکننده‌ی پنکه و موتور برقی که به‌سرعت درحال رشد بود، اتحادیه‌ای را تحتِ تسلطِ شرکت دایر کرد تا مانع از آن شود که کارگران سازمان‌های خودشان را شکل بدهند.

از سال ۱۹۳۶، کارگران امرسون الکتریک مرتباً درحالِ ‌پیوستن به شاخه‌ی محلی ۱۱۰۲ کارگران متحد صنایع الکتریکی بودند و در مارس ۱۹۳۷، شاخه‌ی محلی ۱۱۰۲ اعلام کرد که پشتیبانی تقریباً تمام کارگران حاضرِ در همه‌ی بخش‌های کارخانه را به‌دست آورده است. سنتنر، که از سوی کنگره‌ی سازمان‌های کارگری صنایع، اساساً برای سازمان‌دهی کارگران فولاد‌سازی گماشته شده بود، تمام انرژی و دقت خود را به حرکت سازما‌ن‌یابی کارگران متحد صنایع الکتریکی در امرسون الکتریک معطوف کرد (همان، ۵۶-۵۰). اتحادیه از حمایت بی‌چون‌وچرای کارگران برای اعتصاب نشسته برخوردار بود که بلافاصله در ظهرِ ۸ مارس ۱۹۳۷ آغاز شد. در ادامه، اشغال کارگری با نظم‌و‌ترتیب کامل انجام شد، به‌طوری که حدود دویست نفر از کارکنان جوانْ «سرکارگرها را طبقه‌به‌طبقه به‌سمت در خروجی همراهی می‌کردند» (همان، ۵۶). به‌محض این‌که به مدیریت گفته شد که تأسیسات کارخانه را ترک کند، صدها کارگرِ سرمست از پیروزی، شادی‌کنان کارخانه را محاصره کردند.

سنتنر و سازمان‌ده‌های کارگران متحد صنایع الکتریکی بر این نکته تأکید داشتند که آماج این اعتصاب نشسته، بنا کردن قدرت طبقه‌ی کارگر در کارخانه‌ها و اجتماع از طریق اقدام مستقیم بود. در خلال این اعتصاب، سنتنر بر پیوند میان مطالبات فوری کارگران و مسئله‌ی اجتماع و قدرت، هم برای اعتصاب‌کننده‌ها و هم عموم مردم پافشاری می‌کرد. او این مبارزه را به رفاهِ شهر گره می‌زد:

«سازمان ما، که در درجه‌ی نخست به رفاه اقتصادی جمعیت کارگر علاقه‌مند است، به تأثیرات وضعیت اقتصادی آنان بر اجتماع‌مان نیز توجه دارد» (همان، ۵۷)

سنتنر و سازماند‌هندگان شاخه‌ی محلی ۱۱۰۲، به‌دنبال دستمزدهای بالا‌تر برای زنان بودند؛ آن‌ها پس از آن‌که شرکتْ اتحادیه را به رسمیت شناخت و با چانه‌زنی جمعی موافقت کرد، در ۲۹ آوریل به اعتصاب نشسته پایان دادند. در ۱۴ می، کارگران به افزایش‌های جزیی دست‌مزد‌، حق سنوات، رویه‌های رسیدگی به شکایات و سایر کلیشه‌های ادبیات اتحادیه‌ای دست یافتند که بعدها، متأسفانه، سد راه قدرت‌شان ‌شد ــ از جمله شرط عدم اعتصاب / عدم تعطیلی اجباری [۶].

تشکل کارگران متحد صنایع الکتریکی جلودار مبارزات کنگره‌ی سازمان‌های کارگری صنایع بود، که از طریق ترویج اقدام مستقیم، برابری نژادی جنسیتی، مبارزه‌جویی کارگری و اتحادیه‌گرایی دموکراتیک به ۷۵۰ هزار عضو دست یافته بود. با‌این‌همه، تا اواخر دهه‌ی ۱۹۴۰، کارگران متحد صنایع الکتریکی قربانی دوره‌ی وحشت سرخ [۷] و تصورات موجود از نفوذ حزب کمونیست شده بودند. سال ۱۹۴۹، کارگران متحد صنایع الکتریکی مجبور به خروج از کنگره‌ی سازمان‌های کارگری صنایع شد و جای خود را به هم‌تایش اتحادیه‌ی بین‌المللی کارگران صنایع الکتریکی داد، اتحادیه‌ای که دموکراسی کارگری در آن ریشه‌دار نبود (همان، ۲۳۸-۲۲۵). کارگران متحد صنایع الکتریکی به‌عنوان اتحادیه‌ا‌ی مستقل و بدون وابستگیْ کماکان با توسل به دموکراسی کارگری، هم‌بستگی طبقاتی و مبارزه‌جویی، در سازمان‌دهی کارگران ثمربخش و موثر باقی ماند. گرچه کارگران متحد صنایع الکتریکی هم‌چون دیگر اتحادیه‌ها با تعطیلی کارخانه‌ها اعضای خود را ازدست داد، در واگذاری فلَه‌ای امتیازات به کارفرمایان دستی نداشت. میراث گران‌بهای کنترل کارگری که این اتحادیه به‌جا گذاشت و با اعتصاب امرسون الکتریک پرآوازه شد، از پیش خبر از اعتصاب نشسته‌ی هفتاد‌ویک سال بعدترِ کارگران در و پنجره‌سازی ریپابلیک در دسامبر سال ۲۰۰۸ می‌داد.

اتحادیه‌های کارگری و قدرت کارگران در حین انجام کار

در ایالات‌متحده، به‌دلیل عزیمت صنعت تولیدی به مناطق سود‌آورتر، مطالبات کارگران در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۸۰ تا ۲۰۱۰ به‌سطح مطالبات دوره‌‌ای که صنایع تولیدی سنگینْ رشد چشم‌گیری داشتند، حتی نزدیک هم نشده است. در اثر کاهش سرمایه‌گذاری شرکتی و جابه‌جاسازی تأسیسات ‌و ماشین‌آلات به مناطق تولیدیِ با دستمزد پایین، کارگران شاغل در تولیدی‌ها در سرتاسر آمریکا و نیز در شمار روزافزونی از کشورهای اروپایی آن قدرت سیاسی را که در دهه‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۰ داشتند از دست دادند. در فاصله‌ی آن سال‌ها، کارگران بسیار کوشیدند تا سرمایه‌داران را وادارند که اتحادیه‌‌های درحال‌‌شکل‌گیریِ تولید‌ انبوه را به‌رسمیت بشناسند و با آن‌ها چانه‌زنی کنند. مبارزه‌جویی کارگری راه را برای سازمان‌یابی اتحادیه‌ها و پس از آن، پذیرش ‌رسمیت آن‌ها از سوی حکومت فدرال ایالات‌متحده از مجرای قانون ملی روابط کار (NLRA) در سال ۱۹۳۵ که نقطه‌ی عطفی محسوب می‌شد، هموار کرد. فقط در فاصله‌ی سال‌های ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۹، کارگران آمریکایی ۵۸۳ کارخانه را اشغال کردند و هژمونی کارفرما بر محیط‌‌های کار را به خطر انداختند و موجب ترس ‌و وحشتِ شمار روزافزونی از شرکت‌ها شدند. کنش‌های نشسته‌ی توده‌ای در کارخانه‌ها تا رأی دیوان عالی ایالات‌متحده درباره‌ی دعوی سال ۱۹۳۹ شورای ملی روابط کار علیه شرکت ذوب‌آهن فنستیل پیش رفت، که حدوحدود مشخصی را برای حقوق کارگران قائل شد که از زاویه‌ی قانون‌گذاری با ممنوعیت موثر اشغال نشسته‌ی کارخانه‌ها حاصل شد (گلنسون ۱۹۶۰، ۱۴۸-۱۴۵).

اعتصاب‌های نشسته‌ی دهه‌ی ۱۹۳۰ حاکی از اوج قدرت طبقه‌ی کارگر در ایالات‌متحده بود. عدم‌مقابله‌ی اتحادیه‌های کارگری با شرکت فنستیل از واهمه‌ی خود آن‌ها از اعتصاب‌های نشسته پرده برمی‌داشت که مبادا به‌مرور از نفوذ بوروکراتیک بیرونی آن‌ها به‌عنوان نمایندگان کارگری‌ای بکاهد که آرامش نیروی کار و روابط صنعتی صمیمی با مدیریت را محقق کرده بودند. به‌این‌ترتیب، اتحادیه‌ها از طریق پیمان عدم‌اعتصابِ جنگ جهانی دوم و پاکسازی اتحادیه‌های چپ‌گرا بلافاصله بعد از تصویب قانون تفت‌ـ ‌هارتلی در سال ۱۹۴۹ [۸] بیش‌ازپیش به‌سمت کاستن از قدرت اعضا پیش رفتند. اتحادیه‌های کارگری، عاری از مبارزه‌جویی و ایدئولوژی، رفته‌رفته در اثر بدبینی و بی‌اعتمادی به رهبران کارگری، موضوعیت خود را در بخش خصوصی ازدست دادند و در اوایل سده‌ی بیست‌ویکم بدل به موجودیتی بی‌خاصیت شده‌اند.

از سال ۱۹۴۰ به بعد، اکثریت عمده‌ی کارگرانْ غیر از سازگاری با قوانین سرکوب‌گر و پذیرش تبلیغات منطق سرمایه‌داری، آلترناتیو چندانی نداشته‌اند.

نولیبرالیسم، صنعت‌زدایی و افول قدرت کارگری

دهه‌های ۱۹۷۰ تا ۲۰۱۰ به‌صورت دوره‌ای شاهد اقدامات کارگری و اعتصاب‌های خودانگیخته [۹] در میان برخی شاخه‌های محلی و مبارز اتحادیه‌ها بود و راهبردهای درون‌‌کارخانه‌‌ای کارگرانِ مبارز، بارها روند واگذاری امتیازات [به کارفرمایان ـ م] را کند یا متوقف کرد. کارگرانْ حتی به‌رغم این‌که خروج سرمایه‌‌ها از بخش تولید و جابه‌جایی صنایع تولیدی به خارج از کشور از توان اعمال فشار آن‌ها کاسته بود، شرکت‌های اصلی خودروسازی را عمدتاً بدون حمایت مقام‌های اتحادیه‌ای ملی به چالش کشیدند (برنر، برنر و وینسلو ۲۰۱۰)؛ چرا که نیروی نهادی مشخصی که وظیفه‌ی سازمان‌دهی کارگران را در ایالات‌متحده بر عهده داشت، به‌مرور به شریکی برای سرمایه بدل شده بود، البته این موضوع برای اروپا و سایر مناطق نیز صادق است. به‌این ترتیب، نیروی کار سازمان‌یافته، گسسته از اعضای بدنه‌ی کارگری خود، در حکم گروهی ذینفع جلوه می‌کرد که به‌دنبال اصلاحات قانونی جزیی است تا درون بازار کار اجازه‌ی پیشرفت پیدا کند که بدون نیت یا ظرفیتی برای ترتیب‌دادنِ اقدامات تهاجمی به‌مثابه‌ یک طبقه بود. به‌زعمِ استوان مزاروش، مبارزات اتحادیه‌ا‌ی کارگری در راستای مشارکت واقعی طبقه‌ی کارگر از رهگذر خودمدیریتی دمکراتیک و کاملاً مستقل، در ظرف نظام‌های نمایندگی پارلمانی محکوم به شکست است و همواره به تبعیت نیروی کار از منافع سرمایه می‌انجامد:

با توجه به پیامد طعنه‌آمیز و از بسیاری جهات تراژیکِ دهه‌های متمادیِ مبارزه‌ی سیاسی درون محدوده‌های نهادهای سیاسی که منحصراً در خدمت سرمایه بوده‌اند، دیگر مشخص شده است که در شرایطی که امروزه حاکم است، طبقه‌ی کارگر در تمام کشورهای پیشرفته و نه‌چندان پیشرفته‌ی سرمایه‌داری به‌کلی از حق‌وحقوقش محروم شده است. هم‌نواییِ تمام‌وکمال نمایندگان طبقه‌ی کارگرِ متشکل با «قواعد بازیِ پارلمانی» مشخصه‌ی همین شرایط است … قواعدی که از پیش به‌شکلی تمام‌عیار نسبت به نیروی سازمان‌یافته‌ی کارگران موضعی ‌تبعیض‌آمیز دارد، آن‌هم از رهگذرِ مناسبات قدرت دیرینه و پیوسته نوشونده‌ی کارآمدترین حکومت سرمایه از لحاظ مادی و ایدئولوژیک بر نظم اجتماعی در تمامیت آن. (۲۰۱۰،۱۱).

اعتصاب نشسته و اشغال کارخانه کماکان به‌عنوان منابع بنیادی قدرت کارگری در سرمایه‌داری حضور دارد؛ اگرچه به‌ندرت استفاده می‌شود اما باز هم در دل طبقه‌ی سرمایه‌دار ترس می‌افکند. اشغال کارخانه‌ها کسب‌وکارها را از انتقال تولید به مناطق کم‌هزینه‌تر و اسقاط‌ تأسیسات‌ کارخانه برای استفاده از تخفیف‌های مالیاتی بازمی‌دارد و این روند را کند می‌کند.

حتی مهم‌تر این‌که اشغال‌های کارگری تهدیدی ایدئولوژیک برای سرمایه و کسب‌وکار‌ها محسوب می‌شوند که راه را بر بدیلی در مقابل سلطه‌ی سرمایه‌داری هموار می‌کند. ممنوعیت اعتصاب‌ نشستهْ موجب تضعیف کارگران و کاهش ظرفیت آن‌ها برای بازداشتن فیزیکی سرمایه از هدایت تولید و استخراج هرچه‌بیشتر ارزش اضافی از طریق صرفه‌جویی در کار، ابداع فناورانه و تغییر مکان تولید می‌شود.

چانه‌زنی مبتنی بر واگذاری امتیازات و مقاومت مهار‌شده‌ی کارگران

از سال ۱۹۴۰ تا ۲۰۰۰، کارگران گاه‌وبی‌گاه و تقریباً همیشه برخلاف توصیه‌ی اتحادیه، در اعتصاب‌های نشسته شرکت می‌کردند. باوجود‌این، کارگران پس از بسته‌شدن کارخانه‌ی فولاد در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ ــ یا به‌بیان‌دیگر در بحبوحه‌ی بحران اقتصادی زمانه‌شان ــ و تااندازه‌ای به‌دلیل ماجرای دعوی شورای ملی کار علیه شرکت فنستیل، در اشغال‌های کارخانه‌ای نشسته و جمعی شرکت نکردند. جایگزین اعتصاب‌های نشسته برای کارگران مبارز، بیکارشدن جمعی، یا دوام آوردن در دل یک بحران اقتصادی شدید با تشکیل «کمیته‌های بی‌کاران»، آن هم بدون حمایت آشکار اتحادیه، بود (نس ۱۹۹۸). تلاش‌ها برای کنترل محیط کار تا دهه‌ی ۱۹۸۰ کماکان از طریق «راهبردهای داخلی» ادامه داشت؛ راهبردهایی که رهبران عصیان‌گر، برخلاف الگوی رایج چانه‌زنی که حتی تظاهر به اتحادیه‌گرایی مبتنی بر مبارزه‌ی طبقاتیِ ستیزه‌جویانه را کنار نهاده بود، به‌کار می‌بستند.

تا دهه‌ی ۱۹۸۰، چانه‌زنی جمعیْ الگوی خود را به چانه‌زنی برای افزایش‌های ناچیز دستمزد بر مبنای استخراج سودهای حاصل از افزایش بارآوری تغییر داده بود (لابوتز ۱۹۹۱، ۱۱۷). رکودهای اقتصادی و تجدیدساختار سرمایه‌داری در دهه‌ی پیشین حاکی از دوران جدیدی از چانه‌زنی بود که به تسلیم در برابر درخواست‌های کارفرما برای کاهش دستمزدها، قواعد سخت کاری، شتاب‌افزایی [تولید] و نیروهای کار رده‌بندی‌شده [۱۰] انجامید. اتحادیه‌ها اگر در میز چانه‌زنی شکست را نمی‌پذیرفتند، شرکت‌ها تهدید می‌کردند که تولید را به مناطقِ با دستمزد پایین و شرایط نازلِ کاری منتقل خواهند کرد.

اکثر اتحادیه‌های کارگری به استبداد شرکت‌ها تن دادند، مگر برخی که از طریق راهبردهای «درونی» یا «درون‌کارخانه‌ای» وارد کارزارهای مقاومتی شدند تا از نو کنترل ناچیزی را بر مشاغل‌شان به‌دست آورند. جری تاکر، سرپرست پیشینِ منطقه‌ی پنج‌ِ کارگران متحد خودروسازی در سنت‌لوئیس و بعدتر نامزد ریاست اتحادیه‌ی ملی در سال ۱۹۹۲، راهبردهای درونی موثری را در اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ برای مقابله با قراردادهای امتیازی ترتیب داد. تاکر بر این باور بود که بهترین شکل برای پیش‌بردِ مقاومت کارگران در برابر موافقت‌نامه‌های امتیازی، نه اعتصاب که بازگشت به کار به‌رغم قراردادهای منقضی و مشارکت در راهبردی روبه‌افزایش از طریق اقدام مستقیم علیه قواعد سرکوب‌گرانه کاری است. کارگران اگر اعتصاب می‌کردند، بنا به مقرارت قانون تفت‌ـ‌ هارتلی درمعرضِ خطر جایگزینی دائمی قرار می‌گرفتند. هنگامی‌که رئیس‌جمهور ریگان توانست کارکنان برج مراقبت پرواز را اخراج کند که جایگاه شغلی راهبردی‌ای داشتند، کارگرانِ بخش تولیدی که بسته‌شدن کارخانه‌ها مدام تهدیدشان می‌کرد یک درس عملی مهم را فراگرفتند: ماندن سر شغل‌هایشان.

تاکر راهبردهای درون‌کارخانه‌ی را از سال ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۳ در کارخانه‌ی خودروسازی موگ و تولیدی شوئیتزر و درسال ۱۹۸۴ در شرکت‌های بل هلیکاپتر و ال‌. تی. وی در تگزاس شمالی تنظیم و سازمان‌دهی کرد که موجب ناکام ماندن تلاش‌های کارفرما برای اعمال فشار از طریق چانه‌زنی امتیازی شد. اقدام مستقیم غیراعتصابی تا مدتی خطر جایگزین‌سازی کارگران را دفع کرد.

تاکر و کارگران با فراگیری جدول‌های زمان‌‌بندی تولید و توزیع، و براین‌اساس به‌کارگیری کنشِ کارِ حداقلی [۱۱]، کندکاری‌های دوره‌ای، غیبت تمارضیِ دسته‌جمعی [۱۲] و کارشکنی‌های صنعتی که مدیریت را تضعیف می‌کرد، به استقبال هم‌بستگی درون‌کارخانه‌ای رفتند که کارگران را به‌طور جمعی بسیج می‌کرد. از نظر تاکر، کنش کار حداقلی چیزی جز تمکین به قواعد مدیریت نبود. باتوجه به‌این‌که مدیریت همواره در پی شتاب‌بخشیدن به روندهای تولید است، این دیگر به خود کارگران بستگی دارد که برای افزایش محصولْ قواعد کاری رسمی را آسان‌تر بگیرند و دور بزنند. بااین‌همه، کارگران اگر به راهنماهای شرکت پایبند بمانند، تولید همواره از پیش‌بینی‌های مدیریت عقب می‌ماند (تاکر a2010؛ b2010). این استراتژی مقاومت کارگری، خواسته‌های کارفرما را برای واگذاری امتیازات، با هم‌بستگی برخاسته از این شعار کارگران صنعتی جهان به چالش کشیدند: «آسیب رسیدن به یک نفر، یعنی آسیب‌رسیدن به همه.»

اثربخش بودن استراتژی‌های درون‌کارخانه‌ای با ابتکارهای سرمایه در ممنوع‌کردن اجرای این استراتژی‌ها در محوطه‌های کارخانه‌ و حین کار مواجه شد، ابتکار عملی که با موافقت تام و تمام مقام‌های حکومتی ناظر بر نیروی کار همراه بود. اما مقام‌های رسمی کارگران متحد خودروسازی در دیترویت نیز احساس می‌کردند که موفقیت استراتژی درون‌کارخانه‌ای آن‌ها را تهدید می‌کند، که البته تهدیدی بود برای سلطه‌ی بوروکراتیک اتحادیه‌ای و روابط دوستانه با کارفرمایان.

فروپاشی مالی و کنترل کارگری

سرمایه‌دارها در سال‌های ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۰ با دستاویز قراردادنِ بحران مالی این سال‌ها قصد داشتند با بستن کارخانه‌ها و فسخ‌ توافق‌نامه‌ها با اتحادیه‌ها از بار بدهی‌ها در دفاتر‌شان خلاص بشوند. درمقابل، در سرتاسر آمریکای شمالی و اروپا شمار روبه‌روشدی از کارگران که در معرض خطر بی‌کاری قرار داشتند و فرقی هم نمی‌کرد عضو اتحادیه‌ باشند یا نه، از طریق اعتصاب‌های نشسته و دیگر شکل‌های اقدام مستقیم در مقابل تعطیلی کارخانه‌ها ایستادند. درحالی‌که اتحادیه‌ها تمایلی به مقاومت در برابر تهاجم شرکت‌ها به نیروی کار از خود نشان ندادند، کارگران مبارز با اشغال‌ کارخانه‌ها و عصیان‌های جمعی، مبتنی بر مطالبه‌ی بازگشایی کارخانه‌ها یا بهبود مزایای پایان خدمت‌شان، اقدام مستقیم را پیش گرفتند.

https://akhbar-rooz.com/?p=628 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x