چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

رونالد کوز در پکن

کریستوفر کانری – برگردان: سیدرحیم تیموری

– اوایل سال ۲۰۱۷ هنگامی‌‌که شی جین‌پینگ چهره‌ی محبوب داووس از فضیلت‌های آزادسازی، کسب‌وکار آزاد و تجارت باز، ستایش می‌کرد، به نظر می‌رسید فارغ از هر رویدادی در غرب نسخه‌ی چینی نولیبرالیسم مطمئن است. اما چین طی دو سال گذشته در مسیرهای متفاوتی حرکت کرده‌است: رشد مداوم دولت سالاری،[۱] و رهبری (مادام‌العمر؟) که خواستار تقویت بنگاه‌های تحت مالکیت دولت[۲] و تعهد مجدد به نسخه‌ی مارکسیست-لنینیستیِ حزب کمونیست چین به‌ویژه در ماه‌های اخیر است. همچنین نولیبرال‌های واقعاً موجود در چین نیز نادیده گرفته شده‌اند. حملات رهبری حزب به مواضع نولیبرال و جریان‌های خراب‌کارانه – ارزش‌های جهان شمول، آرمان‌های دموکراسی مشروطه و جز آن- که از سال ۲۰۱۲ مورد تأیید بسیاری از چپ‌ها بوده، شدیدتر شده است. سردبیران Yanhuang chunqiu نشریه‌ی اصلی روشنفکرانِ رفرمیست، بازارگرا و لیبرال که از سال ۱۹۹۱ فعال بود، در سال ۲۰۱۶ اعلام کردند که این نشریه به دلیل دخالت بیش از حد دولت بسته خواهد شد (انتشار این مجله با یک هیأت‌تحریریه‌ی متفاوت ادامه یافت). موسسه‌ی یونیرول[۳] مهم‌ترین اندیشکده‌ی نولیبرالیسم در چین مجبور شد وبسایت‌ها و بلاگ‌های محبوب خود را در سال ۲۰۱۷ به حالت تعلیق درآورد. از انتشار آثار مائو یوشیِ اقتصاددان که مدیر موسس یونیرول و مشهورترین نظریه‌پردازِ نولیبرال چین است جلوگیری شد، و در تابستان ۲۰۱۸ مقر اندیشکده در پکن بسته و حتی دفتر آن مهروموم شد.

سال گذشته نیز شاهد افزایش نظارت بر دانشگاه‌هایی بوده‌ایم که ایده‌های لیبرال و نولیبرال در آن‌ها مدت‌هاست بسیار بیش‌تر از غرب خریدار داشته است، همراه با نظارت بر برنامه‌های آموزشی و محتوای کلاس‌ها، به همراه تهدید ارسال گزارش‌ در مورد رفتار غیرقابل‌قبول دانشکده توسط خبرچین‌های داوطلب نیروهای امنیتی که در میان دانشجویان هستند. وانگ هوای[۴] و تعدادی از چپ‌های دیگر، هنگامی‌که که در رژیم شی جین‌پینگ نشانه‌های خیزش «مردم» را دیدند، انگشت اشاره را به سوی نولیبرالیسم چرخاندند که از اواسط دهه‌ی ۹۰ سنگربندی خود را مستحکم کرده بود. با توجه به حملات اخیر به چپ‌ها- تعطیلی وب‌سایت‌ها، دستگیری فعالان کارگری و فمینیستی و حتی تهدید به بستن دانشگاه جامعه‌ی مارکسیستی پکن[۵] – و همچنین عقب‌گردِ شی جین‌پینگ از وعده‌های پیشین خود در زمینه حمایت‌های قویِ رفاهی، امروزه حفظ موقعیت سخت تر از گذشته است. معذلک و به‌رغم انتقاد از خشونت و فرون‌خواهی، دولت شی جین‌پینگ در تقویت نواقتدارگرایی[۶] در داخل و تحکیم فشار بر چپ و راست موفق بوده، در عین حال ‌که سعی دارد در سطح جهانی از خود چهره یک حامی تجارت باز و هماهنگ با نظم اقتصادی بین‌المللی را نشان دهد. جای تعجب نیست که دای جین‌هوا منتقد فمینیستِ فرهنگی، چشم‌انداز سیاسی و فرهنگی کنونی را زیستنِ «بدون مختصات» توصیف کرده است.[۷]

به هر تقدیر، ایجاد چشم اندازِ بدون مختصات همان چیزی است که نولیبرالیسم در آن مهارت دارد. دکترین اقتصادی-سیاسیِ کانونی آن – بازار به‌مثابه پردازنده و آشکارکننده‌ی صحت داده‌ها؛ رقابت به‌عنوان ضامنِ عملکرد بهینه؛ مداخله‌ی دولتی برای حفظ اشکال مناسب رقابت؛ تعمیم ارزش‌های کارآفرینی در سطوح فردی و نهادی؛ ضدیت پیدا و پنهان با مساوات طلبی- در سراسر جهان و در گستره‌ای از زمینه‌های سیاسی ریشه دوانده است. در واقع، برای کامیابی «نولیبرالیسم هنجاری» – تحقق ارزش‌های نولیبرال در سیاست دولتی- به جای احزاب بنیادگرایِ بازاری، راه سوم[۸] یا حاکمیت حزب دموکرات ضرورت داشته است.[۹] اقتصاددانان و ایدئولوگ‌های نولیبرال برای این‌که نولیبرالیسم به‌عنوان یک قطب جاذبه عمل کند ضرورتاً نیازمند پایگاه قدرت سیاسی نبوده‌اند؛ کنش بازیگران اقتصادی – سیاسی کلیدی چین موید این موضوع است. استدلال خواهد شد که مسیر پسااصلاحات چین را در واقع از خلال عینک نولیبرالی می‌توان دید، اما این ابزارِ دید، محدودیت خود را نیز دارد.

واضح است که مداخله‌ی دولتیِ اقتصاد در چین سنتی دیرپا است و به نظر می‌رسد مسیر اخیر آن با پیش‌بینی‌های اقتصاددانان طیف‌های مختلف – از نولیبرال‌ها گرفته تا نظریه‌پردازان سیاست صنعتی و نیز کینزگرایان – در زمینه‌ی کاهش تدریجی نقش بنگاه‌های تحت مالکیت دولت، یا حداقل تقلیل منطقیِ دسترسی آن‌ها به اعتبارات در تناقض است. با این حال، نولیبرالیسم به‌عنوان یک آموزه چندین جهش تاریخی را – گذار از اعتقاد راست‌کیشانه به ضدانحصار از سوی اردو-لیبرال‌ها[۱۰]به اعتقاد ارتدکس در زمینه‌ی تحمل‌ نسبت به انحصار در مکتب شیکاگو- همگام با تغییرات بنیادین در مفهوم رقابت تجربه کرده است. در دوره‌ی معاصر با وجود رژیم قدرتِ جهان‌گرایان که کویین اسلوبودیان مورخ با عنوان «اردو-گلوبالیست»[۱۱] به آن پرداخته و آن‌را ورود به دوره‌ی کسوف می‌نامد، ما باید انتظار گسترش سنخ‌های ملیِ سلطه‌ی نولیبرال را داشته باشیم.[۱۲] از میان تمامی متفکران معبد نولیبرال، شاید رونالد کوز، روایتی درباره‌ی حکمرانی نولیبرال ارائه کرده که بیش از دیگران مستعد تکثر و تنوع است.

رویکردی منحصربه‌فرد

تا آن‌جا که می‌دانم کوز تا به حال خود را به‌عنوان نولیبرال معرفی نکرده و به طور کلی از راست‌کیشیِ مکتبی و تأملاتِ اجتماعی- فلسفی رویگردان است. این تحسین‌گر پرشور ‌هایک و عضو انجمن مونت پلرین،[۱۳] در نیمه‌ی دوم زندگی خود ضمن تدریس در دپارتمان حقوق به مرکز ثقلِ مطالعات حقوق و اقتصاد دانشگاه شیکاگو تبدیل شد. تجربه‌گرایی سیستماتیک و شفاف کوز که برخلاف روش بسیاری از همکارانش در شیکاگو با اسلوبی ساده و انعطاف‌پذیر بسط یافت – کمک کرد تا برخی از مقالات وی حوزه‌های مطالعاتی جدیدی را تعریف کند؛ تا جایی‌که وی جایزه‌ی نوبل اقتصاد را در سال ۱۹۹۱ از آن خود کرد. کوز فرزند یک کارمند دفتری اداره‌ی پست و تلگراف و با پیشینه طبقه پایین جامعه، در سال ۱۹۱۰ در ویلسدن واقع در شال لندن متولد شد و در جوانی خود را سوسیالیست می‌دانست. او در مدرسه‌ی اقتصادی لندن تحت تعالیم لیونل رابینز، ‌هایک و تأثیرگذارتر از همه آرنولد پلانت اقتصاددان متخصصِ آفریقای جنوبی قرار گرفت و ضمن تمرکز بر اقتصادِ خدمات عام‌المنفعه‌ی عمومی- رادیو، تلویزیون و خدمات پستی، آب، برق و گاز- تا دهه‌ی ۱۹۵۰ در آن‌جا تدریس کرد.[۱۴]

مطالعه‌ی ابتدایی کوز با عنوان «ماهیت شرکت»[۱۵] که در ۲۶ سالگی وی منتشر شد و در هنگام دریافت جایزه‌ی نوبل به آن استناد شد، نتیجه‌ی یک سال صرف زمان برای تحقیق بر روی کارخانه‌ها و کسب‌وکارهای توریستی در آمریکا در سال ۳۲-۱۹۳۱ با هدف کشف روش‌های مختلف سازمان‌یافتگیِ صنایع بود. به‌واقع، پرسش کوز این بود که اگر رقابت، از طریق سیستم قیمت، تمام هماهنگی لازم را عرضه کند، هماهنگی ارائه شده از سوی مدیریت شرکت چه ضرورتی دارد؟[۱۶] خطوط آغازین مقاله تقریباً مارکس را تداعی می‌کرد: «نظریه‌ی اقتصادی از گذشته تاکنون از ناتوانی در بیان پیش‌فرض‌های خود رنج برده است. اقتصاددانان در مسیر ساخت یک تئوری، اغلب آزمون بنیان‌هایی را که نظریه بر آن بنا می‌شود نادیده گرفته‌اند.»[۱۷] کوز در میان نولیبرال‌ها به‌عنوان محقق بی‌پروای بنیان‌های نظری باقی خواهد ماند. وی به پرسش «چرا شرکت‌ها وجود دارند؟» این‌گونه پاسخ داد که دلیل آن «هزینه‌های معاملاتی»[۱۸] استفاده از مکانیسم قیمت است: یک شرکت کارکردها را به شکل درونی انجام خواهد داد، مشروط به این که این کار هزینه‌ی به‌دست آوردن نیروی کار و خدمات از طریق مبادله‌ی بازاری را کاهش دهد. مفهوم هزینه‌های معاملاتی باب زمینه‌های جدیدی از تحقیقات را گشود و اقتصاد نهادی جدید را شکل داد؛ کاملاً متمایز از نوعِ وبلنی[۱۹] آن در ابتدای قرن بیستم.

کوز پس از محدودیت دوران جنگ جهانی دوم و فعالیت در دپارتمان اداره‌ی مرکزی آماCSO در لندن[۲۰] که تنها بر تردید وی درباره‌ی صنعت ملی‌ افزود، در دهه ۱۹۵۰ راهی آمریکا شد و ابتدا در دانشگاه بوفالو و سپس در دانشگاه ویرجینیا تدریس کرد. در سال ۱۹۶۴ با پذیرش سردبیری ژورنال حقوق و اقتصاد[۲۱] در دانشگاه شیکاگو مستقر شد.[۲۲] در آن زمان با وجود موفقیت مقاله‌ی دوم وی با عنوان «مسئله‌ی هزینه‌ی اجتماعی»[۲۳] (۱۹۶۱) که در استناد جایزه‌ی نوبل نیز به آن اشاره شد، کوز وجاهت علمی خود را کسب کرده بود. کوز به ظرافت کار یک وکیل و با ردیافت شواهد واقعی، ردیه‌ای محکم بر دیدگاه آرتور پیگو در کتاب اقتصاد رفاه[۲۴](۱۹۲۰) وارد کرد؛ دیدگاه غالبی که طبق آن برای محدود کردن کسب‌وکارهایی که کنش‌های آن‌ها منجر به «تأثیرات بیرونیِ منفی» و اثرات زیان‌آور بر دیگران می‌شد، اقدام دولت لازم بود. در مقابل کوز ادعا کرد که صرف‌نظر از حقوق طرفینِ درگیر در کسب‌وکار، مذاکرات بین دو طرف منجر به ایجاد ثروت حداکثری خواهد شد. «مسئله‌ی هزینه‌ی اجتماعی» به یکی از مقالات مرجع در رشته‌ی اقتصاد تبدیل شد، که به نوبه‌ی خود راه را بر رویه‌ی رادیکال و ضدمقررات‌گذارانه‌ی نولیبرالیسم آمریکا و «بسط مکتب شیکاگو به خارج از دانشگاه شیکاگو» گشود.[۲۵]

بنابراین، جای تعجب نیست که متفکری نواندیش و مخالف همیشگی اقتصاد «پای تخته‌ای» مانند رونالد کوز را، یکی از قوی‌ترین مدافعان سرمایه‌داری چینی بیابیم. کوز اگرچه هرگز به چین نرفت، فعالیت‌های وی در اواسط دهه‌ی ۸۰ شناخته شده بود و نفوذش تاکنون باقی مانده است.[۲۶] وی نیروی فکری هدایت‌کننده در پس توسعه‌ی اقتصاد نهادیِ چینی بود – نظر به ارتباط خاص عاملان این سنخ از توسعه با قیودِ جمهوری خلق چین، چرا که طیف گسترده ای از «نهادها» به‌طور مستقیم در اقتصاد دخیل هستند – و تقریباً تمام اقتصاددانان نهادگرای چین خود را «کوزی» می دانند (وی خود اصلاح «اقتصاد کوزی» را رد کرد، و ترجیح داد «اقتصاد صحیح» نامیده شود ). کوز پس از دهه‌ی ۱۹۹۰ و در سال‌های ورود به قرن بیست‌ویکم، هنگامیکه ۹۰ سالگی را ازسر گذرانده بود، میزبان شماری از اقتصاددانان برجسته چینی در قالب بازدیدهای تحقیقاتی، دوره‌های پسادکترا و کنفرانس‌های مشارکتی در دانشگاه شیکاگو شد، و ارتباط نزدیک خود را با آن‌ها در طیف‌بندی نولیبرال حفظ کرد. استیون چیونگ دانش‌پژوه پسادکترا در دانشگاه شیکاگو و بعداً مدرس دانشگاه هنگ کنگ، دوستی نزدیک با کوز داشت و یکی از محبوب‌ترین شارحان و نافذترین اقتصادانان چین شد. رساله‌ی چیونگ در سال ۱۹۸۲ با عنوان آیا چین کاپیتالیست خواهد شد؟[۲۷] که توسط موسسه امور اقتصادی نولیبرال در لندن منتشر شد به این پرسش به صورت مشروط پاسخ مثبت داد؛ شرط این بود که چین یک رژیم حقوق مالکیت تاسیس کند.

۳۰ سال بعد، کوز با همکاری دستیار پژوهشی خود نینگ وانگ در کتاب چین چه‌گونه کاپیتالیست شد،[۲۸] به پرسش چیونگ با صدای بلند پاسخ مثبت داد.[۲۹] این کتاب شرحی بر تحول سرمایه‌دارانه‌ی چین مطابق پارامترهای عقلانیت سیاسی-اقتصادی نولیبرال کوزی و نظام معرفتیِ ‌هایکی است. ترجمه‌ی چینی آن با عنوان چین در تحول: مسیر چین به اقتصاد بازار[۳۰] در سال ۲۰۱۳ منتشر شد. کاپیتالیسم در سراسر نسخه‌ی چینی کتاب به «اقتصاد بازار»[۳۱] ترجمه شد، در حالی‌که سوسیالیسم با یک بار معنایی منفی و تقلیل‌یافته به «اقتصاد برنامه‌ای»[۳۲] ترجمه شد. در منبع‌شناسی کتاب اندک ارجاعات مربوط به جنبش تیان‌آن‌من در سال ۱۹۸۹ حذف شدند. در باقی موارد ترجمه دقیق و کامل بود. کتاب چین در تحول در این کشور موفقیت زیادی یافت، احتمالاً ازاین‌رو که خوانندگان روایت آن از توسعه‌ی سرمایه‌دارانه را برای خاص‌گرایی چین تحسین‌کننده و برای رونق مداوم آینده‌ی این کشور امیدبخش یافتند؛ بدون هیچ اشاره‌ای دال بر این‌که آینده‌ی اقتصادی روشن به پذیرش هنجارهای سیاسی غربی بستگی دارد. کتاب اندک اشاره‌ای به مسائل اجتماعی و سوبژکتیو داشت و تقریباً درباره‌ی طبقه ساکت بود. عمدتاً تمرکز آن بر سیاست صنعتی و اقتصاد کلان بود؛ برآیندی از نقد آشنای نولیبرال از «ایدهای هدایت‌گری» یا برنامه‌ریزی. مع‌الوصف، این کتاب با ادعای «جستجوی حقیقت از دل واقعیت‌ها»، با منطق نولیبرالیسم، مسیر اصلاحات را کاملاً با عینک نولیبرال قابل دیدن کرد. با دید کوز و وانگ، ممکن است شواهدی را بیابیم که در واقع نولیبرالیسم ریشه‌های خود را در چین عمیقاً حفر کرده است.

ببرها و سنگ‌ها

دو ضرب‌المثل چینی بر گفتمان اصلاحات در این کشور غلبه دارد: «عبور از رودخانه با احساس سختیِ سنگ زیر پا»[۳۳] و «هنگام سواری بر پشت ببر، ایستادن سخت است.»[۳۴] «سواری بر پشت ببر» که در ابتدا خارج از گفتمان رسمی استفاده شد، بر فقدان کنترل تام اشاره دارد: ببر سرمایه‌داری جایی‌که انتخاب خودش باشد حرکت خواهد کرد.[۳۵] «احساس سختی سنگ‌ها» که رفرمیست‌های اولیه ازجمله دنگ شیائوپینگ و محافظه‌کارانی مانند چن یان بیان کردند، برآمده از یک افسانه‌ی عامه‌پسند در چین است. این افسانه بر تضاد بین فردی که بر یک سنگ ثابت آسایش یافته و موقعیت نامطمئن کسی که در رودخانه بر سنگ پای می‌نهد، تأکید دارد.

کوز و وانگ در پیش‌گفتار کتاب نوشتند که «مجموعه عواملی که چین را به سرمایه‌داری سوق داد برنامه‌ریزی نشده و پیامدهای نهایی آن به‌تمامی ناخواسته بودند»، ایجاد سرمایه‌داری چینی نمودی مناسب از چیزی است که‌ هایک «پیامدهای ناخواسته‌ی کنش انسانی»[۳۶] نامیده است.[۳۷] مطمئناً، خوانندگان ‌هایک می‌دانند که از پیامدهای خواسته‌ی کنش انسانی – برنامه‌ریزی – باید اجتناب کرد، چون هیچ هوش انسانی قادر نیست با نیروی محاسبه‌گر برترِ بازار هم‌پایه باشد. بنابراین در نسخه‌ی کوز و وانگ از گردش به سرمایه‌داری هیچ اشاره‌ای به جوهره‌ی تمدنی چین – مانند کار رابرت بلا یا ادعای آمبروز کینگ[۳۸] درباره‌ی پیوستگی بین کنفوسیونیسم و پروتستانیسم تایوان– دیده نمی‌شود. در این کتاب نه خبری از تحمیل و فشار غربی است و نه تسلیم به یک نظم اقتصادی برتر. مطابق روایت آنها، جریان اصلاحات در چین بازپیداییِ نظام معرفتی نولیبرال است: پیش‌بینی‌ناپذیری و بنیادنیافتگی بر برنامه‌ریزی، ویژگی‌هایی بودند که اصلاحات را تضمین کردند؛ و انعطاف‌پذیری و سازگاری رهبری – به جای هدایت گری – عناصری تعیین کننده بودند.

کتاب چین چه‌گونه کاپیتالیست شد فرایند اصلاحات را عمدتاً «از چشم‌اندازی ‌هایکی می‌نگرد، که بر رشد معرفت به‌عنوان نیروی پیشران نهایی تغییر اقتصادی تأکید دارد»، البته، دانشی که از رقابت بازاری منتج می‌شود.[۳۹] همان‌طور که در ادامه خواهیم دید، روایت کوز و وانگ تنها در مدعای مورد تأکید با گزارش‌های جریان اصلی تمایز دارد. آن‌ها در برابر این سوال که محققان را دوشاخه کرده، این‌که تا چه میزان مسیر اصلاحات را دولت هدایت کرد و این‌که آیا اصلاحات در ابتدا «از پایین» پدیدار شد؟ حقیقت را در هر دو وضعیت می‌بینند. بر خلاف انتظار، تلاش اندکی برای پیوند دادن تحولات چین با جهش‌های سرمایه‌داری جهانی یا پویش‌های منطقه‌ای این کشور در کتاب دیده می‌شود. در تحلیل کوز و وانگ، شرایط ساختاری تسهیل کننده‌ی رقابت و تجربه‌گری، دانش تولیدشده‌ی منتج از آن، و گسترش تدریجی منطق بازار و قیمت بازار، تعیین‌کننده‌های کلیدی هستند.

از دیدگاه آنان، تمرکززدایی عصر مائو پیش‌شرط ساختاری برای اصلاحات بود. سیاست عدم‌تمرکز نخستین بار در سخنرانی مائو در سال ۱۹۵۶ با عنوان «درباره‌ی ده ارتباط موثر»[۴۰] بیان شد و تنها طی دوره‌ی اصلاحات منتشر شد تا ادعاهای رفرمیست‌ها در زمینه‌ی هم‌تباری با مائوئیست‌ها را تحکیم کند. تمرکززدایی در سال ۱۹۵۷ سیاست‌گذاری و در ۱۹۵۸ اجرا شد، تا قدرت موثر برنامه‌ریزی و اجرای اقتصادی را در اختیار مقامات محلی و استانی قرار دهد. این تمرکززدایی که در دهه‌ی ۱۹۶۰ تداوم یافت دلایل مالی و نظامی داشت، اما چندان مهم نبود. با توجه به چیرگی بسیج سیاسی در دوره‌ی پیش از سال ۱۹۷۸ که به کاریزمای مائو گره خورده بود، وی قادر بود مستقیماً بر مقامات محلی بدون نیاز به واسطه‌گریِ بوروکراسی پکن تأثیر بگذارد؛ و بنابراین فضای حیاتی برای اقتدار مرکزی را بدون یک ساختار تمرکززدایی‌شده محفوظ نگه دارد.

یکی از پیامدهای منفی قحطی چین- این فاجعه در حقیقت ناشی از مسابقه مقامات محلی برای اجرای رهنمودهای مائو بود که به دلیل فقدان اطلاعات و آمار درست به نتایج تراژیک منتهی شد- که به سیاست گام بزرگ به جلو[۴۱] پایان داد، این بود که تمرکززدایی از اعتبار افتاد و برنامه‌ریزی متمرکز دوباره صاحب اقتدار شد. استنتاج کوز و وانگ این است:

نکته‌ی موردتأکید ‌هایک با توجه به دلالت‌های گسترده‌ای که تاکنون به طور کامل شناخته شده، این است که مهم‌ترین مزیت یک بازار، کاراییِ تخصیصی بالا و سرعت بیش‌تر در جریان آزاد اطلاعات است. اما جریان اطلاعات واجد شعور نیست، در واقع اگر مسئله به‌درستی شناخته نشود اثرات آن زیان بار خواهد بود. یک بازار آزاد دو الزام معرفت شناختیِ عمیق را پیش‌فرض دارد: تصدیق ناآگاهی و تحمل عدم قطعیت. پذیرش این دو الزام برای مائوی مبارز و حزب کمونیست چین، حتی پس‌از سیاست گام بزرگ به جلو[۴۲] سخت بود.

باری، تمرکززدایی راستین به استفاده‌ی متمرکز از دانش محلی، تجربه‌گری و رقابتی بین‌منطقه‌ای که مولد اطلاعات بیش‌تر است، راه خواهد داد. ایدئولوژی و سیاست سال‌های مائو این ظرفیت را خشکاند، اما گرایش سازمانی به سمت تمرکززدایی برقرار شد و این گرایش کارکردهای نزدیک به هنجارهای ‌هایکی را در سال‌های بعد امکان‌پذیر کرد.

دانش و منفعت

به ادعای کوز و وانگ، هدف مجله روندهای نظری[۴۳] که در در ژوئن ۱۹۷۷ توسط هو یائوبانگ[۴۴] تاسیس شد، این بود تا «مقالات پرسش‌انگیز را منتشر کند و از دکترین‌های سوسیالیستی سخت و سیاست‌های رادیکال مائو که هنوز هم ذهن مردم را درگیر کرده بودند، انتقاد کند.»[۴۵] در مدل کوز و وانگ جدل و مباحثه – آنچه کوز در مقاله‌ای قدیمی‌تر «بازار ایده‌ها» نامیده بود- به‌عنوان تولیدکننده‌ی دانش نگریسته شده و آن‌ها در طول کتاب، وجود محافظه کاران مشکوک به بازار را نه به‌عنوان تهدید و مانع، بلکه به‌مثابه مشارکت کنندگان بالقوه در انباشت دانش مدنظر دارند. عبارت «عمل‌گری تنها معیار سنجش حقیقت است» در سال ۱۹۷۸ در صفحه‌ی پشت مجله روندهای نظری ظاهر و به‌عنوان حمله‌ی قاطع به اقتدار ایدئولوژیک مائو تفسیر شد؛ اسم رمزی برای تغییر در «دو اطاعت بی چون و چرا» – «ما قطعاً از هر تصمیم سیاسی صدر مائو حمایت خواهیم کرد، و بی چون و چرا هر فرمان صدر مائو را اطاعت خواهیم کرد» -که بر دوره‌ی کوتاهِ پس از مائو چیرگی داشت.

نخستین برنامه‌ی پنج‌ساله‌ی پس از مرگ مائو با تأکید بر صنایع سنگین سرمایه‌بر در زمان کمبود سرمایه، افزایش قابل‌توجه در تولید غلات و فولاد را به همراه داشت. نوآوری‌های مقدم بر بازار[۴۶] مانند مشوق‌های پولی، روش‌های نرخ قیمتی و گام‌های آغازین اصلاحات بنگاهی، در سایه‌ی «مدرنیزاسیون سوسیالیستی» شکوفا شدند، اصطلاحی که با مبارزه‌ی طبقاتی و دیگر تعیین‌کننده‌های آشکارِ سیاسی جایگزین شده بود. کوز و وانگ بیانیه‌ی گردهمایی سوم حزب کمونیست چین در سال ۱۹۷۸ را مهم ارزیابی کردند؛ متنی که نه به بازار اشاره داشت و نه جهت‌گیری سیاسی روشن داشت، اما به نظر می‌رسید با روند معرفت‌شناختی ‌هایکی جفت‌وجور است:

واقعاً جای خوش‌شانسی بود که بیانیه هیچ اقدام خاصی را، به استثنای کشاورزی، تجویز نکرد. با توجه به این‌که در آن زمان رهبران چین به‌شدت دچار ضعف آگاهی بودند، هر نسخه احتمالاً آسیب بیش‌تری به همراه داشت. حالا که حکومت چین به رویکرد پراگماتیک متعهد شده بود، تمایل داشت که همه چیز در معرض آزمون عمل‌گرایانه قرار گیرد و مشتاقانه به دنبال هر چیزی بود که «رشد نیروهای تولیدی» را تسهیل کند. شاید چین برای انقلاب بازار به‌اندازه‌ی کافی مجهز نبود، اما مطمئناً از لحاظ ذهنی آماده بود.[۴۷]

از نظر کوز و وانگ، اصلاحات بنگاهی، که در سایر تحقیقات مورد غفلت واقع شده بود، نیروی پیشران کلیدی در ایجاد اصلاحات سال‌های ۱۹۷۸ و ۱۹۷۹ بود. اصلاحات بنگاهی شامل ادغام افقی، خودگردانی بنگاه‌ها و مسئولیت‌پذیری مدیریتی تحت حمایت سون یفانگ[۴۸] و گو ژون[۴۹] اقتصادانان جریان اصلیِ سال‌های آغازین جمهوری خلق چین در دهه‌ی ۱۹۵۰ بود؛ این جریان بعدها با برچسب راست گرایان منفور شدند اما پس از مرگ مائو حیات دوباره یافتند. بنابراین اصلاحات بنگاهی آن‌چنان‌که بعدها فهم شد، قبلاً به خوبی توسط اقتصاد سوسیالیستی درک شده بود. کوز و وانگ می‌خواهند نشان دهند که اصلاح‌گران چین خیلی زود آموختند بدون اصلاحات قیمتی و آگاهیِ که از طریق عملکرد قیمت‌ها به شرکت‌ها خواهد رسید اصلاحات بنگاهی احتمالاً با شکست مواجه خواهد شد؛ اتفاقی که اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ روی داد. در آن برهه صدای بسیاری از جمله اقتصاددان «محافظه‌کارِ» طرفدار بازار اکسو موکیائو[۵۰] بلند شد که بر ضرورت اصلاحات قیمتی تأکید داشت. تأکید کوز و وانگ بر این شکست‌های اولیه بازتاب‌دهنده‌ی این عقیده است که اصلاحات بنگاهی، در صورت پذیرش به‌عنوان یک مفهوم، در نهایت باید از اصلاحات قیمتی و ضرورت ایفای نقش برای بازار منتج شود.

در تحلیل آن‌ها، «چهار حرکت انقلابی از حاشیه‌ها»[۵۱] مهم‌ترین اصلاحات اولیه‌ی منجر به اقتصاد بازار بودند: کسب‌و‌کارهای کوچک خصوصی در شهرها، کشت و زرع خانوادگی، بنگاه‌های روستایی و شهری کوچک،[۵۲] و مناطق ویژه‌ی اقتصادی.[۵۳] تفسیر کوز و وانگ از این تحولات مشابه دیگر روایت‌های جریان اصلی است. اخیراً تیوِس و سان تحلیل موردی متقاعدکننده‌ای درباره‌ی ماهیت بالا به پایین اشتراکی‌زداییِ کشاورزی[۵۴] و ریشه‌های آن در بحران مالی ارائه کرده‌اند.[۵۵] اگرچه کوز و وانگ مدعی اشتراکی‌زدایی کشاورزی به‌عنوان یک فرایند پایین‌به‌بالا هستند، اما چون آنها در سراسر کتاب مشوق اصلاحات تحت هدایت دولت-به شرط طرفداری از بازار- هستند، تفسیر جدید به مرکز تحلیل آنها آسیب نخواهد زد. از دیدگاه آنها، میوه‌های واقعی حرکت انقلابیِ حاشیه‌ها، رشد دانش، رشد تنوع سازمانی، نقش بسیار مهم آن‌ها در رقابت و افزایش آگاهی اقتصادی در کل بود. یوان ژنگ،[۵۶] کارآفرینی که در سال ۱۹۷۹ پارک صنعتی شِکو[۵۷] را راه اندزی کرد که بعدها در منطقه‌ی ویژه‌ی اقتصادی شنژن ادغام شد، این جمله را به‌عنوان شعار بنگاه خود انتخاب کرد: «زمان پول است، کارایی زندگی است.»[۵۸] برای چینی‌ها، ایده‌ی «زمان پول است» با شنژن ارتباط دارد، نه بنجامین فرانکلین و این ایده‌ی ترسناک از نظر عقل سلیم، واقعاً در حاشیه‌ها متولد شد.

https://akhbar-rooz.com/?p=631 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x