جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

آیا تمرکززدایی به تقویت صلح کمک می کند؟ – امین قضایی

تمرکززدایی، نه با خلع قدرت و الحاق اجباری، بلکه با مزایای تعلق به یک دولت-ملت با مرزهای سیاسی و اقتصادی مشخص با سهیم شدن در مزایای همسایگان خود، هم وحدت را حفظ می کند و هم جنگ و نزاع را به یک گزینه نامطلوب بدل می سازد

هرقدر یک سیستم سیاسی، یه یک سیستم نامتمرکز کامل نزدیک شود، استقلال از حکومت مرکزی، به وابستگی بیشتر ایالات به هم می انجامد. این وابستگی بیشتر، مدل فایده باورانه ما را تقویت کرده و نتیجتا به احتمال بیشتری، صلح را به معنای توازن قوا حفظ خواهد کرد.

تلاش این مقاله پاسخ به این پرسش است که چگونه تمرکززدایی در ساختار سیاسی (و ایضا اداری و اقتصادی) می تواند به کاهش منازعات داخلی و تقویت مراودات صلح آمیز بین مردم در مناطق مختلف یک کشور بیانجامد. در ابتدا، صلح را در این جا به معنای سلبی آن یعنی فقدان جنگ و منازعه برداشت می کنیم. تمرکززدایی را هم عجالتا به معنای «انتقال مسئولیت برای برنامه ریزی، مدیریت و تخصیص منابع از حکومت مرکزی به واحدها و کارگزاران محلی تر مانند، ایالات و عاملین نیمه مستقل دولتی و یا سازمان های مردم نهاد» (برگرفته از تعریف Rondinelli و همکاران ۱۹۸۴) تعریف می کنیم. هر دو تعریف، مبهم و ناکافی هستند، اما آن ها را مقدمتا می پذیریم تا این که بعدا در ادامه مقاله روی این تعاریف تجدید نظر کنیم.
تا جایی که بحث حول این دو تعریف کلی از صلح و تمرکززدایی می چرخد، هر دوی موافقین و مخالفین می توانند سناریوهایی موید ادعای خود مطرح کنند. مخالفین تمرکززدایی مدعی می شوند که استقلال نسبی سیاسی هرکدام از ایالات، موجب افزایش رقابت بین آن ها بر سر منابع می شود، به خصوص اگر مرزهای قابل مناقشه و یا اختلافات تاریخی و قومی بین آن ها وجود داشته باشد. به زعم ایشان، یک حکومت مرکزی به لطف یک قدرت نظارتی و مدیریتی واحد، هرچه باشد، بهتر می تواند از بروز این اختلافات جلوگیری کند. اما مرکزگرایی نیز فقط این مناقشات را به مناقشه بین مردم محلی و حاشیه ای با دولت مرکزی خواهد کشاند.
الکساندر همیلتون، که (به اصطلاح) از پدران بنیان گذار آمریکا شناخته می شود، در دفاع از فدرالیسم و درباب مسئله مناقشات بین ایالات می نویسد:
«ایالاتی که در موقعیت نامطلوب تری قرار دارند، تمایل بیشتری دارند تا با سهیم شدن در مزایای همسایگان خوشبخت تر خود، محرومیت های موقعیت محلی خود را جبران کنند.» (Hamilton -No7 –P28)
همیلتون در این جا مدعی می شود که اختلاف در منابع و امکانات بین ایالات، همان قدر که ممکن است باعث نزاع شود، انگیزه ای خواهد بود برای مشارکت و تعاون با ایالات مجاور. در ثانی، برای یک ایالت، مضرات جدا شدن از( یا منازعه با) فدراسیونی از ایالات، و به تبع انزوا، احتمالا بیش از مزایای آن باشد.
تا این جا، به نظر می آید که نه یک ساختار سیاسی مرکزگرا و نه نامتمرکز، هیچ کدام نسخه علاجی برای تقویت یا کاهش صلح نباشند. در واقع، این دو فقط می توانند روی شکل مناقشات تاثیر بگذارند. یعنی ما هرچه از مرکزگرایی به تمرکززدایی برویم، احتمال مناقشه مرکز/حاشیه را کاهش و در مقابل احتمال مناقشه بین ایالات نیمه مستقل (ولو در مرزهای یک دولت-ملت) را افزایش داده ایم.
مشکل در این جاست که چارچوب بحث ما روی مفاهیم بسیار کلی و غیرانضمامی از صلح و تمرکززدایی استوار است. پس سعی می کنیم با نگاه متفاوتی به این دو مفهوم، چارچوب بحث را دقیق تر کنیم.
صلح به مثابه توازن قوا
دو تصور از صلح می توان داشت، از یک سوی تصوری از صلح وجود دارد به شکل یک عصر طلایی که در آن تمامی طرفین از وضعیت و تعاملات اظهار رضایت نسبتا کامل دارند و از سوی دیگر صلحی مورد تصور است که صرفا به معنی فقدان جنگ و منازعه آشکار تلقی می شود ولو این که برخی منقاد و تحت ستم برخی دیگر قرار داشته باشند. من فکر می کنم صلح واقعی تر و عملی تری که باید مد نظر قرار داد، صلح در شرایط توازن قوا است. یعنی شرایطی که اگرچه طرفین رضایت کامل از وضعیت موجود ندارد و همچنان مسائل قابل مناقشه پابرجاست، اما هیچ کدام به خاطر عجز و انقیاد کامل توسط دیگری، به وضعیت صلح آمیز تن نداده است. در واقع، شرایطی حاکم است که طرفین با وجود نارضایتی، ضررهای حاصل از جنگ و مناقشه را بیشتر از ادامه شرایط صلح آمیز می یابند. من فکر می کنم، یک مطالعه اجمالی تاریخی، تایید خواهد کرد که در اکثر موارد، در دوره های صلح آمیز همین شرایط برقرار بوده است. (نمونه بارز آن صلح نسبی در زمان جنگ سرد است که به سبب توازن قوا بین قدرت های هسته ای حفظ شد). (۱)
اگر چنین تصوری از صلح داشته باشیم، پس می توان نشان داد که تمرکززدایی نسبت به تمرکزگرایی، به سبب ایجاد شرایط بهتری برای توازن قوا، توان بیشتری برای حفظ صلح دارد. این استدلال مشابه همان چیزی که نظریه پردازان قرارداد اجتماعی، در توجیه جامعه و حکومت می گویند: تمرکززدایی شرایطی فراهم می آورد که برای طرفین (افراد یا ایالات)، مزایای مشارکت، تعاون و تعلق به یک فدراسیونی از ایالات(یا در مورد قرارداد اجتماعی، جامعه)، بیش مزایای ناشی از جدایی از این مجموعه یا ایجاد مناقشه و نزاع با یک یا چند تن از اعضای این مجموعه باشد.
پس تمرکززدایی، نه با خلع قدرت و الحاق اجباری، بلکه با مزایای تعلق به یک دولت-ملت با مرزهای سیاسی و اقتصادی مشخص و به قول همیلتون با سهیم شدن در مزایای همسایگان خود، هم وحدت را حفظ می کند و هم جنگ و نزاع را به یک گزینه نامطلوب بدل می سازد. در این جا، صلح نه با برآوردن رضایت کامل واحدها، و نه به سبب ناتوانی، سرکوب یا نفی عاملیت برای سهم خواهی و ایجاد مناقشه (یعنی انقیاد و خلع قدرت)، بلکه با توازن قوا و با یک محاسبه فایده باورانه توسط طرفین حفظ می شود.
البته خواننده باید متوجه باشد که من نهایی ترین شکل تمرکززدایی سیاسی(یعنی کنفدراسیونی از ایالات که یک دولت-ملت را تشکیل می دهند) را فرض گرفته ام. این نوع تمرکززدایی الزاما مورد تایید من نیست و این فقط یک فرض است تا نشان دهم حتی در حالت افراطی تمرکززدایی سیاسی، صلح به مثابه توازن قوا بهتر از حالت متمرکز حفظ می شود. در عمل، ترجیح است که بسیاری از عناصر مهم در حاکمیت، مانند فرماندهی قوای نظامی، سیاست خارجی، حق اعلام جنگ، قوانین کنترل مرزها و تعرفه ها، دادگاه عالی و غیره، متمرکز باقی بمانند.
بازتعریف تمرکززدایی
اما این نتیجه گیری ما ممکن است تاحدی پیش پا افتاده باشد. بدیهی به نظر می رسد که هر گروهی با عضویت داوطلبانه، باید بتواند شرایطی برقرار کند که در آن برای تمامی اعضای گروه، مزایای ایجاد حفظ صلح و ماندن در گروه بیش از منازعه یا متارکه باشد. اما سئوال این جاست که به لحاظ نظری، چگونه یک حکومت با تمرکززدایی سیاسی(که استقلال نسبی ایالات را حفظ کرده است) قادر به ایجاد چنین شرایطی است. ما در این جا تازه به نقطه تعیین کننده در بحث رسیده ایم. مشکل در تعریف سطحی و نارسای ما از تمرکززدایی است.
مطابق نظریه بازی و سیستم های غیرمتمرکز در فن آوری مالی، تمرکززدایی فقط اعطای قدرت و مسئولیت ها از یک واحد مرکزی به اعضا نیست. در این تعریف نارسا(و شاید اشتباه)، تمرکززدایی به صورت سیستمی تعریف شده است که در آن یک واحد در سیستم نسبتا مستقل عمل می کند، یعنی برای عملکرد خود نیازمند اطلاعات و تعامل با واحدهای دیگر نیست. یک سیستم نامتمرکز همزمان با از بین بردن یا کاهش قدرت و کنترل واحد مرکزی، باید بتواند تضمین کند که اعضا مطابق مقررات تعریف شده در سیستم(در مورد مثال ما، قانون اساسی کشور) عمل می کنند(no malicious act) و عملکرد و نظارت آن ها تحت تایید دیگر اعضای سیستم باشد. پس با کاهش قدرت مرکزی، واحدها از کنترل یک واحد مرکزی خارج می شوند، اما بدون کنترل باقی نمی مانند و کل مجموعه این کنترل را به شیوه غیرمتمرکز و دموکراتیک برعهده می گیرد.
پس سیستم های نامتمرکز طراحی نشده اند تا فقط اعضا مستقل و خودمختار عمل کنند، بلکه برعکس، هدف این هست که هیچ کدام نتوانند مستقل و بدون تایید دیگر اعضای سیستم عمل کنند و به این ترتیب، چون هیچ کس نمی تواند بدون تایید دیگران عمل کند، پس نیازی به اعتماد به هیچ کسی هم نیست. یک سیستم نامتمرکز، سیستمی است که هرکدام از اعضا برای عملکرد خود نیاز به اعتماد به هیچ کدام از اعضای دیگر نباشد و در عین حال این توانایی را هم نداشته باشند که خلاف مقررات سیستم عمل کند. یعنی هیچ عنصر مرکزی نظارتی و کنترلی نیست و در عین حال، هیچ عضوی نتواند تقلب کند.
در یک ساختار سیاسی واقعا نامتمرکز، هرکدام از ایالات می توانند برای حل مسائل داخلی خود، از طریق نهادهای دموکراتیک، تصمیم گیری کنند. اما این بدان معنا نیست که آن ها برای این تصمیم گیری و پیاده سازی آن نیازی به اطلاعات، مشاوره، منابع، و یا نیروی انسانی دیگر ایالات ندارند. همچنین مهره های سیاسی هر ایالت، از طریق احزاب، با ایالات دیگر متصل و وابسته هستند. بنابراین به لحاظ مدیریتی، اجرایی و بافت سیاسی، یک سیستم نامتمرکز می تواند وابستگی و درهم تنیدگی بسیار پیچیده تری نسبت به یک سیستم سیاسی متمرکز ایجاد کند. در واقع، سیستم نامتمرکز به معنای واقعی کلمه، اعضا را به هم وابسته تر خواهد کرد (و در عین حال، هیچ عضوی بر عضو دیگر کنترل و تسلط ندارد). در یک سیستم متمرکز، هر عضوی به یک واحد مرکزی وابسته است؛ در سیستم نامتمرکز، هر واحد به تمامی واحدها وابسته می شود. این به معنای تعامل بیشتر، سیاست گذاری چندجانبه گراتر، ملاحظات مدیریتی پیچیده تر و تبادل اطلاعات بیشتر است. بنابراین استقلال از حکومت مرکزی به معنای استقلال و بی نیازی به کل ساختار نیست.
از این جا نتیجه می شود که یک سیستم نامتمرکز واقعی(یعنی وقتی عملکرد اعضای سیستم با تایید بقیه اعضای سیستم انجام شود و نیازی به اعتماد به هیچ کدام از اعضای سیستم نباشد)، وابستگی اعضا به یکدیگر را بیشتر خواهد کرد و بنابراین مزایا و نیاز اعضا به مشارکت در سیستم را هم تقویت می کند. به عبارت دیگر، هرقدر یک سیستم سیاسی، یه یک سیستم نامتمرکز کامل نزدیک شود، استقلال از حکومت مرکزی، به وابستگی بیشتر ایالات به هم می انجامد. این وابستگی بیشتر، مدل فایده باورانه ما را تقویت کرده و نتیجتا به احتمال بیشتری، صلح را به معنای توازن قوا حفظ خواهد کرد. روند استدلالی را می توان چنین خلاصه کرد:
۱ – عملی ترین و محتمل ترین صلح حالتی است که اگرچه رضایت طرفین برقرار نشده است ولی هیچ کدام از طرفین هم در انقیاد دیگری نیست. با این حال، صلح برقرار است زیرا هرکدام از طرفین مزایای حفظ صلح را بیش از جنگ و منازعه محاسبه می کنند.
۲ – تمرکززدایی بهتر از مرکزگرایی می تواند به ایجاد این توازن قوا بیانجامد زیرا یک سیستم نامتمرکز واقعی(همانطور که پیش تر توضیح دادیم)، وابستگی متقابل بیشتری بین اعضا بوجود می آورد تا سیستم متمرکزی که هر عضو را فقط به مرکز وابسته می کند.
۳ – از بند دوم و اول نتیجه می شود که تمرکززدایی به معنای صحیح کلمه، به علت ایجاد وابستگی و درهم تنیدگی هر عضو به کل، در ایجاد شرایط صلح آمیز مبتنی بر توازن قوا موثرتر است.
پانوشت ها:
۱ – برای یک توضیح از نقش توزیع برابر قدرت در حفظ صلح نگاه کنید به:
Wanger R.H. ‘Peace (2003), ‘War, and the Balance of Power’. Published online by Cambridge University Press
Faguet. J. (2000) Decentralization and Local Government Performance: Improving Public Service Provision in Bolivia
Hamilton. A (1786-1800). ‘Federalist Papers’ .cowriters: John Jay, James Madison. The Gideon Edition. Note 7.
Rondinelli. D, G. Shabhir Cheema, J. Nellis, Decentralization in DevelopinG Countires: A review of Recent Experience, World Bank taff Working Papers No 581, 1984

منبع:ماهنامه خط صلح

https://akhbar-rooz.com/?p=6409 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x