پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

مادرِ چشم به راه دیگری درگذشت…

نه پسر از خاک برخاست، نه دختر امکان بازگشت از غربت داشت.

در یک صبحگاه زیبای پاییزی مادری چشم از جهان فرو بست که اسطورۀ مقاومت و ایستادگی در برابر بیدادِ جمهوری اسلامی بود.

بانو خدیجه زمانی مادر زنده یاد داوود حیدری بعد از تحمل سال‌ها رنجِ دوری از فرزندان، درحالی‌که هنوز بارقه‌های امید و آرزوی دیدار در چشمانِ کم فروغش سوسو می‌زد، با دیدگانی باز و منتظر در ۲۶ مهرماه ۱۳۹۹ ما را ترک کرد و آرام گرفت.

بانو خدیجه زمانی در روستای کاظم‌آباد از توابع الیگودرز دیده به جهان گشود. او با کار و تلاش فراوان پا به پای همسر زحمتکش خود آشیانه‌شان را بنا نهادند و دو نونهال خویش را به دندان کشیده و به عرصۀ زندگی رساندند، اما صد افسوس آشیانۀ پُرمهری که ساخته بودند دچار طوفان حوادث شومی شد.

فرزندش داوود حیدری در کشتارعام سال ۱۳۶۷ به دست جلادان جمهوری اسلامی به جوخۀ اعدام سپرده شد و پدر که تاب داغ فرزند را نیاورد، برای همیشه او را تنها گذاشت. و دخترش نیز مجبور به ترک وطن شد.

مادر شجاعی که به تنهایی بار مشکلات زندگی را به دوش کشید و هیچ‌گاه خم به ابرو نیاورد و قامت ایستاده‌اش خم نشد. حتی وقتی دژخیمان مستبدِ جمهوری اسلامی تیشه به قامتِ سروِ ایستاده‌اش، فرزندش زدند که او را از پای درآوردند، پاسخ دندان‌شکن این زن به پاسداران و نگهبانانی که فکر می‌کردند، مادر با شنیدن خبر اعدامِ جگرگوشه‌اش تاب نمی‌آورد و به زمین می‌افتد، شنیدنی است: “مگر فرزند من به زمین افتاد که من به زمین بیفتم؟!”. کوردلان غافل از این‌ بودند: مادری که رسم ایستادگی را در بطن خود به فرزند آموخته چگونه خود می‌تواند به زمین بیافتد؟!

مادران دلاوری چون خدیجه زمانی و هزاران زن آهنین دیگر که در دوران استبدادِ سیاهِ جمهوری اسلامی به سوگ نشستند، مصداق این شعر سعدی هستند:

“صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را / تا دگر بار مادر گیتی چو تو فرزند بزاید”

آری! جهان به خود نخواهد دید زنانِ دلیر و پیگری را که در این سال‌ها زیر چرخ‌های ماشینِ سرکوبگر استبداد تاب آوردند و راه را برای آیندگان هموار کردند تا مسیرشان را به سوی افق پیروزی باز گشایند.

یادشان گرامی و مانا

در سال ۱۳۵۹ پاسداران برای دستگیری داوود به منزل آنها هجوم می‌برند. خوشبختانه داوود منزل نبوده اما مهاجمین هرچه کتاب و نوشته در منزل پیدا کردند با خود ‌بردند. پس از سی خرداد ۱۳۶۰ پاسداران که هنوز به دنبال او بودند، دو باره به منزل آنها حمله می‌کنند. این بار مادر را با خود برده و بیش از ۲۴ ساعت در سلولی نگه می‌دارند که در اثر بدرفتاری یکی از زندانبانان، از ناحیۀ کمر صدمه می‌بیند. در این مدت نه چیزی خورد و نه چیزی نوشید، فقط فریادِ شکایت و دادش بود که به گوش می‌رسید.

بعد از دستگیری داوود، به جرم کمونیست بودن (او با سازمان پیکار فعالیت می‌کرد)، خانواده مدت‌ها از او بی‌خبر بود. بازجویان که با شکنجه و آزار نتوانسته بودند داوود را درهم بشکنند، با توسل به عواطف و احساسات، به این مادر دلاور یک ملاقات حضوری می‌دهند و می‌گویند: “اگر داوود حاضر به مصاحبه شود، همین الان با تو می‌فرستیمش خانه. در غیر این صورت اعدام خواهد شد”. در ملاقات داوود می‌گوید: “مادر! اگر تو بخواهی مصاحبه می‌کنم، اما من دیگر آن داوودی که تو می‌شناختی نخواهم بود!”. مادر جواب می‌دهد: “نه! من همان داوود را می‌خواهم. همان داوود بمان!”…

دوستان داوود و خانواده‌اش

https://akhbar-rooz.com/?p=92685 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ناشناس
ناشناس
3 سال قبل

یاد وخاطره این مادر پیکارگر گرامی باد!

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x