مقالهی “آیینه تمام نمای جمهوری اسلامی: خصوصی سازی- هادی زمانی – اخبار روز – سایت سیاسی خبری چپ ۱۲ آذر ماه ۹۹”، حاوی آمار و مدارک متعدد و مستند از ورشکستگی اقتصادِ جامعه ایران است. نویسنده زحمت زیادی برای بدست دادن کارنامه ای فاجعه بار از مدیریتی نا کارآمد، برخود هموار کرده است، با سپاس از ایشان، ویک سئوال که درآغاز نوشته اند:
“خصوصی سازی در ج.ا. واکنشی بود در برابر مشکلات خودساخته ای که اقتصاد دولتی ج.ا. به بار آورده که بدون یک شناخت درست از پدیده خصوصی سازی، بدون آماده ساختن شرایط لازم برای اجرای آن، بدون داشتن برنامه اجرایی مناسب، بدون نظارت دموکراتیک، توسط حکومتی که از پاگیری یک بخش خصوصی نیرومند و مستقل می هراسد به اجرا گذاشته شده است.”
نویسنده رژیمی را که از ماه های اول برای استقرار ولایت فقیه سعی همه جانبه کرده است، و جمهوری اسلامی نه یک کلمه زیاد و کمتر از آن را با ۹۹ درصد رای گرفتنِ غیردموکراتیک از مردم، همان نوع رأیی که یکی از مسئولینش زنده یاد دکتر ملکی آزادیخواه خودش را برای آری گفتن به آن، قابل محاکمه می داند، چگونه توقع دارد : “نظارت دموکراتیک، توسط حکومتی . . . ” اِعمال شود؟ به توهم خواننده دامن نزنیم .
آقای زمانی در مقاله دیگری “چشم انداز سوسیال دموکراسی در ایران” اذعان دارد که:
” اتحادیههای کارگری و احزاب سوسیال دموکرات حکم بازوی سازماندهی و مغز هماهنگ کننده جنبشهای سوسیال دموکرات را دارند. اینها، در عین حال که خود محصول مبارزه برای دموکراسی و عدالت اجتماعی می باشند، نقشی تعیین کننده در پیروزی و استقرار سوسیال دموکراسی ایفا می کنند. شاید بتوان گفت که در نبود اتحادیههای کارگری و احزاب سوسیال دموکرات نیرومند، مبارزه برای دموکراسی و عدالت اجتماعی در بهترین شکل به استقرار دموکراسیهای لیبرال میانجامد. اما وجود اتحادیههای کارگری و احزاب سوسیال دموکرات نیرومند می تواند مبارزه برای دموکراسی و عدالت اجتماعی را بسوی سوسیال دموکراسی پیش ببرد و تحقق آن را میسر سازد. در این رابطه می بایست به اهمیت نقش احزاب سوسیال دموکرات توجه داشت. وجود اتحادیههای کارگری نیرومند به تنهایی برای استقرار سوسیال دموکراسی کافی نیست. وجود احزاب سوسیال دموکرات نیرومند برای پیروزی این پروژه ضروری است.”
با توجه به انصافی که نویسنده بیان داشته است و مبارزات کارگری را قوام نظام سوسیال دمکراسی می داند، اما به علت عدم شناخت عمیق از نظریه مارکس در مقاله دیگری “جایگاه الگوی توسعه اقتصادی سوسیال دموکراسی در برخورد با معضلات ایران ۲۳ آبان ۹۹” نوشته اند:
“در مسیری که از سوسیالیسم سنتی ملهم از اندیشه های مارکس برمیخیزد، نقطه شروع، تاسیس یک اقتصاد کاملا دولتی و محدودسازی گسترده آزادی های اقتصادی و سیاسی برای استقرار حکومت طبقه کارگر و تامین عدالت اجتماعی است. مارکسیست ها بر این باورند که مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و بازار آزاد اساسا با اصول آزادی و برابری در تناقص اند و نمیتوان آنها را با این اصول سازگار ساخت. این ایدئولوژی در عمل به تاسیس سیستم هایی انجامید که به منظور تامین منافع طبقاتی کارگران و زحمتکشان، آزادیهای اقتصادی و سیاسی را شدیدا محدود و با دولتی کردن اقتصاد، مالکیت خصوصی و سیستم بازار آزاد را منحل کردند.”
بعد هم نتیجه غیرمنطقی می گیرند، که گویا :
“با فروپاشی نظام های سوسیالیستی در اروپای شرقی، بسیاری از مارکسیست ها در نظریه بالا تجدیدنظر کردند. به گونه ای که اکنون، بیشتر سوسیالیست های مارکسیست هرچند، به ایجاد یک نظام اقتصادی شدیدا دولتی برای الغای مالکیت خصوصی و سیستم بازار آزاد و تامین منافع کارگران و زحمتکشان هم چنان پایبنداند، اما برپایی چنین نظامی را تنها از راه های دموکراتیک مجاز میدانند و بر این باورند که حکومت سوسیالیستی می بایست آزادیهای سیاسی و اجتماعی را محترم شمارد”
اقتصاد دولتی، لغو مالکیت فردی، بازار آزاد، مگر منفعت کارگران را تامین میکند؟ که نویسنده این سه مقوله سرمایه دارانه فوق را به شیوه تولید سوسیالیستی نسبت می دهد.
در صورتی که مارکس برخلاف برهان آقای زمانی می اندیشد:
“هیچ صورتبندی اجتماعی هرگز پیش از توسعهی همهی نیروهای تولیدیای که این صورتبندی برای آنها بسنده است، نابود نمیشود.
سهم تاریخیِ بزرگ سرمایه، آفرینش همین مازاد، همین کار زائد از منظر ارزش مصرفیِ صِرف، بهمنزلهی وسیلهی صِرف معاش است، و تقدیر تاریخیاش آنگاه به انجام میرسد که از یکسو نیازها چنان تکوین یافتهاند که کار مازاد، ورای آنچه ضروری است، خود به نیازی عام مبدل شده و نیازهای فردی از آن سرچشمه میگیرند و از سوی دیگر کوشایی در کار، که بهضرب انضباط سرمایه نسلها را درنوردیده، به سطح و مرتبهای رسیده که به مایملک عام نوین بشر بدل شده است و سرانجام از طریق تکامل نیروی بارآورِ کار، که سرمایه با ولعِ بیمرزِ ثروتاندوزیاش و بازتولید شرایطی که تنها فضای تحقق سرمایهاند، شلاقکشِ مستمر آن است، به سطح و مرتبهای رسیدهاند که تصاحب و حفظ ثروت عمومی از یکسو مستلزم زمان کارِ کمتری برای کل جامعه است و از سوی دیگر جامعهی کارکنان با فرآیند پیشتازندهی بازتولیدش، یا بازتولیدش در حجم و محتوایی هماره فزایندهتر، رابطهای علمی برقرار میکند؛ یعنی کار، بهمثابه فعالیتی که انسان در قالب آن میتواند بهدلخواه رفتار کند، از هستی باز مانده است.” (گروندریسه به نقل از مارتین نیکلاوس، ترجمهی: حسن مرتضوی)
رویکرد فوق از مارکس با برهان نویسنده در مقالات سه گانه خویش کاملا تفاوت دارد آنجا که نوشته اند:
“در سوی مقابل سوسیالیسم سنتی ملهم از نظریههای مارکس قرار دارد که به مسائل از منظر منافع طبقاتی می نگرد و به منظور تامین عدالت اجتماعی و تامین منافع طبقه کارگر و اقشار محروم، مداخله گسترده دولت در عرصه های اقتصادی و سیاسی و محدودسازی آزادیهای اقتصادی و سیاسی را تجویز می کند.”
بر عکس برداشت جناب زمانی، نظریات مارکس درک دیگری به مخاطب می دهد :
«ما هیچگاه با گرایشات سیاسی طرفدار پارلمانتاریسم لاس نزده ایم. گرایش سیاسی یی که نمایندگی می کنیم، (یعنی) حزب توده های مردم هنوز فقط به شکل ابتدایی آن وجود دارد. ولی آنجا که مبارزه با “رژیم کنونی” مطرح است، حتی با دشمنان خود متحد می شویم.»
(کارل مارکس، زندگی و دیدگاه او، نوشته مرتضی محیط، جلد دوم ص ۱۰۴ به نقل از مجموعه آثار؛ جلد ۸ ص ۳۹۰)
واقعیت این است که در جامعه شوروی به ویژه پس از ۱۹۲۴ و جوامع چین و کوبا به عللی که کنشگران کارگری بیشتر از منتقدان غیر مارکسی بدان پرداختند، «دمکراسی سوسیالیستی» وجود نداشته است.
در این زمینه تحلیل های پژوهشی و فکت ها را در مقاله هایی از جمله خطوط اصلى یک نقد سوسیالیستى به تجربه انقلاب کارگرى در شوروى، مارکسیسم و مساله شوروى، بولتن نظرات و مباحثات، از منصور حکمت، ایرج آذرین، رضا مقدم، غلام کشاورز و دیگران، ملاحظه کنید.
برنشتاین در اثرش «سوسیالیسم تکاملی» مینویسد:
«وظیفۀ سوسیال دمکراسی عبارت است از سازماندهی سیاسی طبقات کارگر و توسعۀ آنها بهعنوان یک دمکراسی و مبارزه برای تمامی رفرمها در دولت که به منظور ارتقای طبقات کارگر و دگرگونی دولت در مسیر دمکراسی به کار گرفته میشوند»
انگلس نیز نگاهی بر خلاف آقای زمانی داشت:
«در کشوری که به تازگی وارد جنبش شده است، نخستین گامِ حقیقتاً حیاتی عبارت است از تشکیل یک حزب سیاسی مستقل از سوی کارگران؛ مادام که این حزب بهعنوان یک حزب کارگری قابل تمایز باشد، چگونگی تشکیلاش اهمیتی ندارد. این گام بسیار سریعتر از آنچه انتظار میداشتیم برداشته شده است و نکتۀ مهم همین است. اینکه اولین برنامۀ این حزب هنوز گیجسرانه و شدیداً ناکافی باشد و اینکه هِنری جورج بهعنوان چهرۀ اصلی آن برگزیده شود، به عنوان ضرر و زیانهایی صرفاً موقتی اجتنابناپذیرند. تودهها میبایست فرصت و زمانِ رشد و نمو را داشته باشند؛ و بدین فرصت دست نخواهند یافت مگر اینکه جنبشِ خودشان را داشته باشند- فارغ از شکل آن، مشروط به اینکه جنبشِ خودشان باشد- در این جنبش آنها با خطاهایشان به حرکت درمیآیند واز تجارب تلخ خود میآموزند»
انگلس همچنین میگفت: “(حیات) جنبش کارگری وابسته به انتقاد بیرحمانه از جامعه موجود است… پس چطور خودش میتواند از انتقاد شدن پرهیز کند، یا بحث را کنار بگذارد و قدغن کند؟ اگر این طور باشد، پس یعنی ما از دیگران میخواهیم که حق صحبت آزادانه را به ما بدهند، ولی خودمان آن را در میان صفوف خودمان کنار بگذاریم؟”
انگلس به بِبِل گفت: “در حال حاضر، اینکه بالاخره چند کرسی در پارلمان به دست خواهیم آورد برای من کمتر اهمیت دارد… موضوع عمده، نشان دادن آن است که جنبش ما دارد رو به جلو میرود… طوری که کارگران ما کار را به پیش بردهاند، استواری، اراده، و پیش از هر چیز، خلق و خو و مَنِشی که کارگران به اتّکای آن مواضعی را یکی پس از دیگری تسخیر کردهاند، و با هر حیله و ترفندی، با هر تهدید و زورگویی توسط دولت و بورژوازی مبارزه کردهاند.”