
نزدیک به چهار دهه از آیندگان تا صنعت حمل و نقل شاگرد و همکار -فیروز آقا- بودم. آیندگان تعطیل شده بود و پس از فراز و نشیب های سیاسی قبل و اوایل انقلاب که آیندگان با آن روبرو شد و یادگار شادروان داریوش همایون در اختیار شورای سردبیری روزنامه و فیروز آقا و عمید خان و آقا مسعود و بقیه بود نوبت به روزهائی رسید که پس از آخرین افشاگریهای آیندگان و به خصوص در باره – گروه فرقان- و -حوادث کردستان ایران- خمینی و هواداران و آتش به اختیارشان چنان کردند که-آیندگان را مزدور بیگانگان – نامیدند آیندگان تعطیل شد و زنده یاد گوران بار دیگر به خانه رفت.
فیروز گوران و زنده یاد مهدی سحابی دو نفری بودند که بعد از تعطیلی سندیکای نویسندگان مطبوعات توسط جمهوری اسلامی طرح تشکیل سندیکای جدیدی را پی ریزی کردند که در اندک مدت جمع زیادی به غنوان هئیت موسس به آن پیوستند و جلسات متعددی از خانه فیروز آقا گرفته تا پستوی پشت بام گاهنامه پیروزی تشکیل می شد و همه با ذوق و شوق برای تشکیل آن فکر می کزدند و نظر می دادند. چندی نکشید که حوادث دهه شصت روی داد و آن ایده و آن جلسات نیز اجباری تعطیل شد.
صنعت حمل و نقل از درون تهران اکومونویست قبل از انقلاب و سپس در محل مجله توریستی جهانگرد که در آن چند نفر از همکاران و شاگردان فیروز گوران در آن فعالیت داشتند نطفه اولیه اش شکل گرفت و سپس در روزنه فخری زاده کلید خورد. وقتی از خیابان جم تهران به خیابان تخت جمشید نقل مکان کرد گریزی نبود که برای بیشرفت و مطرح شدن و عبور از تنگناها، افرادی برای رسیدن به آن هدف بیایند که خبره و صاحبنام در آن باشند.
فیروز گوران آمد! وقتی بیشکسوت خوشنام و بزرگ وارد گود شد همه انرژی و جنب و جوش خاصی گرفتند هنوز زمان زیادی نگذشته بود که فیروز آقا, عمید نائینی و برادران نورائی را دعوت به کار کرد تا صنعت حمل و نقل بیشرفت کند و کم کم خاطرات آیندگان در آن فضای ۲۲ متری مرور و تکرار شود.
نقل مکان از دفتر کوچک تخت جمشید به خیابان وزرا مصادف شد با آمدن مسعود بهنود و فریبرز رئیس دانا و چند نفر دیگر. در دفتر وزرا بود که فیروز گوران به حاشیه رانده شد و تیم عمید نائینی بر مجله حاکم شد. از این ببعد بود که فیروز گوران با توجه به خصوصیاتی که داشت احساس تنهائی می کرد و سرانجام خانه نشینی را بر آن تنهائی در آن فضا و محیط ترجیح داد. فیروز آقا نمی خواست صنعت حمل و نقل به رسانه ای زرد و با حجم آگهی های زیادی تبدیل شود و این موضوع یکی از چند عامل کناره گیری وی از ماهنامه بود. گمانم سال ۱٣۶٣ بود.
جامعه سالم نیز نتوانست به افکار عقاید و مرامی که – فیروز آقا- داشت کمک زیادی کند. بعد از دو سال تلاش سرانجام درب آن زیرزمینی که در خیابان گیشا تهران جامعه سالم آماده و برای چاپ می رفت بسته شد و فیروز آقا با رسانه ها وداع کرد و بار دیگر در همان خانه همیشگی نویسندگان و کارکنان مطبوعات در انتهای خیابان جلال آل احمد گوشه نشین شد.
با تمام فراز و نشیب های بعد از آن دوران، سرانجام چشمانش خورشید سی امین روز خرداد ماه ۹۸ را ندید. وداع چهره ماندگار تاریخ مطبوعات ایران برای همیشه جاودانه است و یاد و مرام اش زنده و ماندنی در خاطرات است.
سرگه بارسقیان در تاریخ ایرانی در سلسله گفتگوئی که با بیشکسوت بزرگ مطبوعات ایران زنده یاد فیروز گوران داشته در اولین قسمت آن خاطرات سیاسی و شغلی وی را چنین آورده است:
از آغازتان آغاز کنیم. از فیروز گورانی که ۷۰ سال قبل بدنیا آمد.
متولد روستای اوریم از توابع سوادکوه استان مازندران هستم، در روز اول فروردین ۱۳۲۰. ۶ ساله بودم که پدرم فوت کرد و مادرم که همسر چهارم یا پنجم او بود برای گذران زندگی در روستای طالع در خانههای دیگران کار کرد. با این حال تنها دانش آموز روستا بودم که به مدرسه دولتی در پل سفید میرفتم که ۵ یا ۶ کیلومتر از روستا فاصله داشت. با ازدواج مجدد مادرم و واکنش تند فامیل، از طالع به “بهنمیر” رفتیم و کمتر از یکسال آنجا بودیم تا اینکه یکی از اعضای فامیل با برادرم دکتر عبدالغنی گوران که اولین فارغالتحصیل رشته دندانپزشکی دانشگاه تهران بود، مطرح کرد که من را به تهران بیاورند. اوایل تابستان سال ۳۰ از بهنمیر به طالع رفتم و از آنجا سوار بر کامیون حمل ذغال به تهران آمدم و در خانه برادر ناتنیام مشغول به کار شدم. اواخر شهریور درحالیکه برادرم و همسرش مشغول خرید لوازم التحریر مدرسه برای برادرزادههایم بودند، به برادرم گفتم “داداش، من مدرسه نشونبه؟”( برادر من را به مدرسه نمیگذاری؟) نگاه برادرم موقع شنیدن این حرف وصف نشدنی بود، احتمالا فکر میکرد که من میخواهم در خانهاش کار کنم و برای کار به تهران آمدهام. با این حال من را در دبستانی در خیابان شکوفه ثبت نام کرد و کلاسهای چهارم تا ششم را در آنجا با نمرات خوب گذراندم.
پیشتر گفته بودید دستفروشی در خیابان ناصرخسرو تهران در سال ۳۶، ۳۷ شما را به دنیای روزنامهنگاری کشاند. چطور از فالنامه و تصنیففروشی سر از کار در چاپخانه در آوردید؟
سال اول دبیرستان در مدرسه ناصرخسرو (خیابان عینالدوله) ثبت نام شدم اما هنوز یک ماه از شروع سال تحصیلی نگذشته، به دلایلی از خانه برادرم بیرون آمدم و چند روزی هم به مدرسه نرفتم. پیش از آن در تابستان در پارک شهر آدامسفروشی کرده بودم و با یک فالنامهفروش هم آشنا شده بودم. وقتی از خانه و دبیرستان بیرون آمدم رفتم سراغ آن فالنامهفروش و او هم مرا به خانه عمهاش در سلسبیل برد. فالنامه و تصنیفهایی از او قرض کردم تا بفروشم. ۴-۵ روزی بیشتر دوری از دبیرستان را طاقت نیاوردم، روبانی سیاه به سینه چسباندم و رفتم دبیرستان و گفتم یکی از بستگان نزدیکم فوت کرده است. به دبیرستان برگشتم و تحصیل را ادامه دادم. ظهر از دبیرستان ناصرخسرو به قهوهخانههای میدان توپخانه اوایل خیابان ناصرخسرو و سپه میرفتم و فالنامه میفروختم و ساعت ۲ بعدازظهر به دبیرستان برمیگشتم و دوباره ساعت ۵ به پارک شهر میرفتم و تا ساعت ۱۰ یا ۱۱ شب فالنامه و تصنیف میفروختم و شب به سلسبیل منزل عمه دوستم میرفتم. تا نهم دبیرستان اینگونه پیش رفت اما چون وقت نمیکردم درس بخوانم در کلاس دهم رفوزه شدم و از آن به بعد در مدارس متفرقه شرکت کردم، تا کلاس دوازده پیش رفتم اما نتوانستم دیپلم بگیرم
در ایام تابستان غیر از فالنامه و تصنیف، در کنار راهروی زیرزمین تازه ساز خیابان ناصر خسرو آب یخ میفروختم. اوضاع بر وفق مراد بود، درآمد کافی برای خوردن صبحانه و ناهار داشتم، اما در یکی از همان روزها گفتند یکی از مقامات -احتمالا اسدالله علم- میخواست از آنجا بازدید کند. ماموران طرح مبارزه با سد معبر اسباب و وسایل دستفروشها را جمع کردند که نوبت به وسایل من رسید که بخاطر توهین و فحاشی یکی از پاسبانها، با او درگیر شدم که همین منجر به حمله آنها به من شد. در همان موقع یکی از همکلاسیهایم در دوره دبیرستان به همراه داییاش که عتیقه فروش بود، شاهد صحنه ضرب و شتم من بودند. همکلاسیهایم از دستفروش بودنم خبر نداشتند، این بود که همکلاسیام خیلی متعجب شد و داییاش از سر دلسوزی من را به برادر خود محسن موقر که صاحب چاپخانه مهر ایران در باب همایون بود، معرفی کرد. در این چاپخانه روزنامه مهر ایران به صاحب امتیازی موقر منتشر میشد. در چاپخانه پادویی کردم، صبحها به دبیرستان جدیدم صفوی در خیابان گوته میرفتم و ظهرها و شبها در چاپخانه پادویی میکردم. در ابتدا پادو بودم، بعد مبتدی شدم و بعد حروفچین و در نهایت مصحح شدم.
مهر ایران زمانی از روزنامههای مهم کشور بود، چنانکه ملکالشعرای بهار و حسین مکی مطالب تاریخی و تحقیقی خود را در این روزنامه منتشر میکردند. اما وقتی مجید موقر موسس مهر ایران وکیل مجلس شانزدهم شد و روزنامه را به برادرزادهاش محسن موقر سپرد، مشی این روزنامه تغییر کرد و گفتهاند که فقط روزنامهای خبری شد. در آن سالهایی که شما در چاپخانه مهر ایران مشغول بکار بودید، اوضاع این روزنامه چگونه بود؟
مهر ایران در آن زمان نشریهای اجتماعی بود، روزنامهای معمولی.