پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳

مثل شیر – محمود طوقی

حالا بنشینید و در پسله حرف بزنید و بگوئید :نگوئید رفیق سامی .بگوئید شیر البته و صد البته شیر پاستوریزه.

چه اهمیتی دارد مشتی روشنفکر خرده بورژا در پسله چه می گویند .همیشه خدا همین گونه بوده است .تاریخ پر تضاریس مبارزات طبقه کارگر پر بوده است از این نق زدن ها  و در پسله حرف زدن ها .

مشکل شما و موجوداتی از این سنخ درک ناقص تان از تاریخ است . شما از درک دیالکتیکی تاریخ عاجزید .

برای شما مبارزه یعنی یک تفنگ ویک قمقمه .یا علی مدد راه بیفتیم وبه قول آن آنارشیست بزرگ جنگلی که حالا اسمش در خاطرم نیست  بزنیم به جنگل مولا، همین . یک جاده آسفالته و یک طرفه .عقب نشینی هم در کار نیست .حرف مرد یک کلام است . بکشید و کشته شوید هم پیروزید .اصلاً قرار است خون شما موتور انقلاب را روشن کند و توده های خاموش را بمیدان مبارزه بیاورد .خدا لعنت کند پدر رژی دبره را که این حرف های لق را در دهان شما انداخت.تا توده های خاموش بیدار شوند و به میدان انقلاب بیایند.

شما در عمرتان یک کتاب از مارکس را هم ورق نزده اید . خواندن و فهمیدن آن پیش کش تان . شما که دنیا را از دریچه تفنگ و چند جزوه رژیس دبره و چند گروه مائوئیستی در امریکای لاتین می بینید از تضاد عمده و اصلی چه می دانید .شما اصلاً تا بحال به گوش تان خورده است دوران چیست و ما در چه عصری زندگی می کنیم .و در این عصر کدام اردوگاه بر علیه کدام اردوگاه می جنگد .ووظیفه ما در این مبارزه جهانی بعنوان حزب پیشتاز طبقه کارگر چیست . ؟

شما هنوز فکر می کنید کمونیست یعنی مائو و انقلاب یعنی محاصره شهر ها از طریق روستا ها وآن وقت راه می افتید و می روید متوسل به مشتی خان ورشکسته عشایر می شوید تا با چند تفنگ حسن موسی انقلاب سوسیالیستی کنید ووقتی با سر به زمین می خورید می گوئید عشایر از درک مرحله سوسیالیستی انقلاب عاجزند .

همین دیروز خانمم آمده بود می گفت :سامی یک دقیقه بمانی این جا وقتت را تلف کرده ای .شما این جا خودتان را گرفتار کرده اید مردم دارند زندگی خودشان را می کنند عین خیال شان هم نیست شما چه می گفتید و حالا چه می کنید . دارند سر هم را کلاه می گذارند و جیب همدیگر را می زنند .

خب این یعنی چه؟آماده نبودن شرایط عینی و ذهنی انقلاب . حالا شما از پیشاهنگ طبقه کارگر چه انتظاری دارید .؟یا باید سر بر دیوار بتونی بکوبیم تا مغز مان بیاید در دهان مان بقول شما برای ثبت در تاریخ و بر آمدن پر افتخار برای مرحله بعد یا باید با درک درست از شرایط از جلو بلدوزر حوادث کنار رفت و صبر کرد تا آب ها از آسیاب بیفتدو شرایط عینی و ذهنی انقلاب آماده شود .

همین دیرزو خانمم می گفت :همکاران سابقم نگذاشته اند روز شب شود و شب روز تمام ارتباطا تشان را با ما قطع کرده اند و یک نامه بلند بالا هم داده اند به اداره مان که این جا جای این قبیل آد م ها نیست . و آن ها هم که همه شان از دوستان سابق خودم هستند یک نامه داده اندکه خانه را ظرف مدت کوتاهی باید تحویل بدهید ،نامرد ها . یک زن با سه بچه سر زمستان به کجا بروند مگر سامی با بیست سال سابقه کار و بد بختی کشیدن در مناطق بد آب و هوا چه پسندازی داشته است تا برود اجاره نشین بشود . آن هم با اجاره هایی که به ساعت و دقیقه بالا می رود .من بد کرده ام . من به زعم شما  به خطا رفته ام زن و بچه من چه گناهی کرده اند .بعد شما می گوئید باید ماند و مقاومت کرد .که چه بشود؟ماندن و نماندن من و تو چه دردی از هزاران درد بی درمان  این مردم را دوا می کند .

همان روز اول به خانمم گفتم :افتخار کن که شوهرت مثل شیر در قفس است. خانمم گفت :من ترجیح می دهم گربه باشی اما سر سفره کنار زن و بچه هایت باشی.

دیدم راست می گوید .این حرف های صدمن یک غاز به درد مشتی روشنفکر ولونتاریسم می خورد . همان هایی که می خواهند با اراده خود مسیر تاریخ را تغییر دهند. هزار بار هم تو دهنی خورده اند اما ول کن معامله نیستند که نیستند.

حالا  بیا وبگو جان مادرتان بروید یک بار هم که شده کتاب دترمینیسم تاریخی پلخانف پدر فکری تان را بخوانید ،کمونیست اول روس و منشویک بعدی . ورق بزنید و ببینید که ساز و کار تاریخ چیست . نیرو های تاریخ ساز چگونه اند . و چگونه بر بستر ضرورت ها شکل می گیرند . با چند تفنگ برنو و چند شعار خررنگ کن که نمی شود مراحل تاریخی را بجلو انداخت. بابا با چه زبانی باید گفت،هی رگ گردنتان را کلفت کنید و بگوئید خواسته های سوسیالیستی.این مردم سوسیالیست بشو نیستند که نیستند.با کدام طبقه کارگر؟حالا طبقه چه در خود و چه برای خود،چه فی نفسه و چه لنفسه،چه آگاه و چه نا آگاه.

ما می رویم بالا و می آئیم پایین مشتی دهقان و خرده بورژا و شاگرد حجره داریم و تا دلتان بخواهد لمپن و کمی کارگر فصلی و چند تایی هم کارگر صنعتی و بقول شما پرولتاریا .این جماعت هم یک پایشان در کارخانه است و یک پایشان در روستاست .یک پای شان در کارخانه است و یک پای شان جلو تعاونی ها در حال خرید و فروش کوپن ،با این ها که نمی شود انقلاب کمونیستی کرد .حالا اگر ما آن روز هاحرف هایی در همین حدود می زدیم  یک حساب علیحده ای داشت .پشت ما به اردوگاه جهانی و هژمونی طبقه کارگر جهانی گرم بود .تازه آن هم نه یک شبه،که بتدریج همان چیزی که شما از بحث روی آن فراری هستید ،راه رشد غیر سرمایه داری.هر کس هم می تواندآن را جلو ببرد مختص یک جماعت یا یک طبقه خاص هم نیست . از ژنرال ارتش گرفته تا آخوند منبری  .وظیفه ما هم تقویت وجوه مثبت آن هاست.حالا بُل بگیرید و بگوئیدیک نمونه موفق آن را نشان بدهید.بودن یانبودن نمونه موفق مهم نیست .مهم مطرح بودن این راه و ممکن بودن آن است و گرنه ما که مغز خر نخورده بودیم که بیائیم یک کاره تمام حیثیت مان را بگذاریم و از این تئوری دفاع کنیم .چند دهه مبارزه ،چند دهه تجربه و آبدیده شدن در کوران مبارزات سیاسی و انقلابی که شوخی نیست.

ما مثل شما که نیستیم از مادرمان قهر کنیم برویم گروه و سازمان درست کنیم .یک هفته بعد هم انشعاب بکنیم و بشویم هزار تیکه.حتماً قابلیت هایی در این تئوری دیده ایم که تمامی زندگی مان را روی آن  شرط بندی کرده بودیم.

حتماً می گوئید حالا چی . حالا که شما و ما در زیر یک سقفیم.رهبران تان هم آمدند زه زدند واز ماهم بدتر.

می دانید مشکل شما چیست؟مشکل شما بی سوادی شماست.شمافکر می کنید همه چیز این دنیا این همانی است . ما اینجائیم شما هم این جائید.رهبران شما فلان کرده اند رهبران مابهمان کرده اندوشما در همان چاهی افتاده اید که ما افتاده ایم با یک فرق .ما مبارزه کردیم و شما سازش .اما اگر کمی حوصله کنید من با دلایل مقنع به شما خواهم گفت که این همانی نیست.

شما دستگیر شدید چون حق تان بود .شما چوپ چپ روی هایتان را خوردید.شوخی که نیست یک حکومتی دارد با تمام وجودش بر علیه امپریالیسم مبارزه  می کند چهار تا بچه محصل راه بیفتند اعتصاب بکنند ،کارخانه ها را به آشوب بکشانند ،دانشگاه ها را تعطیل کنند و آن جا را بکنند ستاد جنگ.خب عاقبت ایستادن در مقابل امواج عظیم مردم همین له ولورده شدن است .بعد هم که رهبرانتان را آوردند پشت تلویزیون و انتقادات های آن چنانی از خودکردند .

 لنین هم گفته است عاقبت هر چپ روی راست روی است .اندیشه چپ همیشه در بر خورد با زمین سفت واقعیت های زمینی می شکند .خب شکست و حق تان بود، حالا چند نفری هم مصاحبه نکردند و عده ای هم گریختند و عده ای هم در در گیری ها کشته شدند .نتیجه کار مهم است . شکست اندیشه های چپ روانه شما.ماهم راستش را بخواهید ناراحت نشدیم .،بفهمی نفهمی خوشحال هم شدیم.چرا چون طبق تحلیل آخرین پلنوم مان شما در صف ضد انقلاب بودید .ووظیفه نیروهای انقلابی تار ومار کردن شما بود .همان وقت از گوشه وکنار می گفتید زیاد قند توی دلتان آب نشود بزودی نوبت شما هم می رسد . فلان نکرده شب دراز است.ما هم می گفتیم :زهی خیال باطل.ما مثل شما ماهی سیاه کوچولو نیستیم که گرفتار مرغ ماهیخوار شویم .ما مثل نهنگ در دریای توده ها پنهان می شویم .پیدا کردن ما آن روز گار کارحضرت فیل است . و شما می گفتید اگر پیدایتان کردند چی . ماهم می گفتیم آن وقت مثل شیر از آرمان های حزب و سوسیالیسم دفاع می کنیم .

خب از قدیم گفته اند سیاست یک طرفش برد است یک طرفش باخت . آدم ا زهمان جا که فکرش را نمی کند ضربه می خورد . ناغافل توازن نیرو های روشن بین و تندرو و سخت سر بهم خورد و ریختند مارا هم گرفتند. اما به شرافتم قسم از همان لحظه دستگیری در پی آن بودم که مثل شیر بایستم و از برنامه و اساسنامه حزب دفاع کنم .زیر شدید ترین فشار ها تاب بیاورم و اسرار حزبی را افشا نکنم.خدا لعنت کند این یارومرتیکه فراری را که رفت و پناهنده شد به سفارت فخیمه کذا و با خودش کلی مدرک برد .دولت فخیمه هم معطل نکرد تمامی مدارک را گذاشت کف دست آقایان .بقیه را هم که همه می دانند.

نه این که فکر کنید بی اطلاع بودیم . نه به جان شما .خبر ها کم و زیاد دست مان بود حتی از جانب رفقای بالا به رهبری خط رفتن را داده بودند . اما رهبری تصمیم داشت این بار برخلاف دوران قبل نرود و بماند و با ماندن خود از شرف و آرمان حزب مردمان بلا اشکال دفاع کند .راستش را بخواهید از سوی بدنه حزب نیز جز این انتظاری نبود .

درستی اندیشه های ناب باید در همین بزنگاه های تاریخی فرق خودش را با اندیشه های خرده بورژایی نشان می داد .

مدتی گذشت .خبر های بدی به بیرون درز کرد.همان موقع در حوزه ها در این مورد بحث شد، اما رفقای بالا گفتند ،آن هم به ضرس قاطع که رهبری مثل کوه ایستاده است و دارد از مواضع اصولی حزب مردمان بلا اشکال دفاع می کند .وشایعه مصاحبه رهبری دروغ های شاخداری است که در زرادخانه امپریالیسم و مائوئیست های خائن  تولید شده است .ای من  شکارم از دست این مائوئیست ها . ای شکارم.

یک شب در کمال ناباوری مصاحبه رهبری پخش شد .چه کسی باورش می شد.حرف هایی زدند که آدم از مائوئیست های بریده هم انتظار نداشت .بلند شدم اسلحه سازمانی ام را پر کردم و گذاشتم روی

شقیقه ام .زندگی با تمامی زیبایی هایش دیگر ارزش زیستن نداشت.اما در آخرین لحظه پشیمان شدم . وبا خود گفتم:رفیق سامی حتماً در این مصاحبه و آن حرف های کذایی باید حکمتی در کار باشد .رفتم سروقت رادیوی رفقادر آن طرف مرز ببینم آن ها چه می گویند شستم خبر دار شد کار کار آمپول های ازبین برنده شخصیت است .اما همان شب بخودم گفتم :رفیق سامی اگردستگیر شدی با آمپول وبی آمپول باید مثل شیر از آرمان های حزب و سوسیالیسم دفاع کنی. اگر نکردی خائنی.

هرچند در آن مصاحبه صحبت هایی از جاسوسی و دادن اطلاعات نظامی شد اماخیالم راحت بود .تشکیلات مخفی بیدی نبود که از این باد ها بلرزد. مطمئناً رهبری اطلاعات زیادی از تشکیلات مخفی نباید داشته باشد .اما خدا عالم است کار آن مرتیکه فراری و پناهنده به سفارت فخیمه بود یا یک نفوذی .نمی دانم چشم باز کردیم دیدم تمامی تشکیلات را به ۲۴ ساعت نرسیده جمع کرده اند .آن روز ها من به امداد های غیبی واقف نبودم.گوشم هم بدهکار این حرف ها هم نبود اما باور کنید کار به امداد های غیبی شبیه بود .

یک تشکیلات مخفی مسلح به اندیشه های ناب و دست اول پیشاهنگ طبقه کارگررا یک شبه جارو کرده بودند. مگر شوخی بود اما در همان روز اول که  در پادگانی بودیم با خودم عهد کردم مثل شیر بایستم و لب  از لب باز نکنم حتی اگر بند از بندم بگشایند.

اما چه کنم که این طوری نشد همان روز اول بازجو دستم را گرفت و برد بالای سر مسئولم .احمد بود . داشت باز جویی پس می داد .بازجو گفت کمی چشم بندت را بالا بزن رفیق شایان ،ملتفت که هستید شایان اسم مستعار من بود .چشم بندم را بالازدم بازجو گفت ببین مسئولت مثل شاخ شمشاد دارد بازجویی پس می دهد . یک سیلی هم نخورده است جلوتر رفتم تا ببینم چه چیز هایی نوشته است .آخر مستحضر که هستید بدون عینک جایی را نمی بینم . ۵۰ نفری را لیست کرده بود که بازجو با دست سنگینش برق ازچشمان من پراند که از دیدن سیر نشدی . من آوردم ترا این جا تا دوزار ی کجت بیفتد نه این که از روی دست مسئولت تقلب کنی ،آی کیو.

خب من باید چه می کردم.اسرار دیگری نبود که بیایند بند از بند من جدا کنند ومن لب از لب بازنکنم.

با خودم گفتم اشکالی ندارد.حزب مردم بلااشکال باشد یا  نباشد سوسیالیسم که هست .رفیق سامی! مثل شیر بایست و از سوسیالیسم دفاع کن.

مدتی زیر چشم بند در راهرو بودم .خلاصه کار به جایی رسید که بازجو رضایت داد بروم به سلول .

بیست و هشت نفری بودیم  .دیدم تنها چیزی که در بین آن جماعت نیست دفاع از سوسیالیسم است .با خودم گفتم رفیق سامی پیش از آن که حزبی و سوسیالیست باشی انسانی پس بایست و از انسان و کرامت هایش دفاع کن.

تا روز دادگاه من هزاران بار با خودم سنگ هایم را واکندم.اسامی را که خواندند و گفتند با کلیه وسایل زیر هشت به همه گفتم :امروز خواهیددید که سامی مثل شیر در صحن دادگاه می غرد.عین خیالم هم نبود که در بین آن جماعت تواب  یا نفوذی باشد و خبر ببرد .بقول معروف  آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب .عزمم را جزم کرده بودم که در دادگاه دفاع کنم.همه چیز هم در دادگاه برای دفاع آماده بود خبرنگاران خارجی هم بودند از هردو طرف ،هم از کشور های سوسیالیستی وهم امپریالیستی .

این طور نبود که اگر حرفی می زدی در دادگاه می ماند. اما وقتی رهبران و مسئولان شروع کردند به حرف زدن آه از نهادم بلند شد فقط یک عضو حزب درسلسله مراتب حزبی می داند که تسلیم و شکست یعنی چه .دیگر دست خودم نبود در حالی که به شدت می گریستم از دادگاه تقاضای عفو کردم .

خب شما بودید چه می کردید .خودتان را بگذارید جای من .آمده اید تا آخرین قطره خونتان بجنگید و سنت سامورایی ها را زنده کنید می بینیدکه تمامی فرماندهان عملیاتی تسلیم شده اند برای یک عضو حزب چه راهی می ماند جز اطاعت از فرماندهی .

می گوئید می جنگیدم.جنگ یک نفره چه بردی دارد.یکی بعداً بمن نمی گوید :رفیق سامی چرااز دستورات رهبری سرپیچی کردی .حتماًدر این تسلیم وآن حرف ها حکمتی در کار بوده است .مگر هزاران بار بتو تعلیم نداده اند که اولین  و آخرین وظیفه یک عضو حزب اطاعت از رهبری حزب است .اگردستور آمد بپر در آتش باید بدون لحظه ای تردید پرید در آتش.

خب من هم پریدم در آتش.می ماند یک نماز خواندن .خب همه می خواندند من هم روش.تازه من که با خدا قهر نکرده بودم و مسئله ای نداشتم.ما می خواستیم سوسیالیسم را پیاده کنیم .نمی خواستیم با خدا و پیغمبر خدا جدال کنیم.

به بندهم که رفتم مسئول بند گفت :جناب سامی می خواهی بروی سر زن و زندگیت .گفتم بله.گفت باید همکاری کنی و نشان بدهی که یک تواب صادقی.و گرنه ۵ سال که سهله پنجاه سال هم که بمانی از این در بیرون برو نیستی که نیستی.

حالا من شده ام نگهبان بی جیره و مواجب شما ،مشتی آنارشیست و منشویک و سوسیال دموکرات. شما را سروقت می برم دستشویی و هوا خوری بدون آن که از وقت تعیین شده ثانیه ای پس وپیش بشود تا مبادا حق شما که بهر صورت انسانید ضایع شود .آن وقت می نشینید وپچ و پچ می کنید و می گوئید:رفیق سامی نگوئید، بگوئید شیر ،البته و صد البته شیر پاستوریزه .

https://akhbar-rooz.com/?p=10497 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x