چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

سفره‌یِ خالی – احمد زاهدی لنگرودی

بر دو سویِ یک سفره‌یِ خالی نشسته‌ایم

می‌گوید:

        سرت را بالا بگیر، شرمگین مباش

        که خالی‌یِ این سفره، تقصیرِ تو نیست

می‌گویم:

        تو هم

سرت را بالا بگیر

تماشا ندارد تباهی!

چشم‌های‌اش زیباترین تمنّا بود

وقتی نگاه کردیم

عشق سیراب‌امان کرد.

این سفره‌یِ غارت شده‌یِ خالی

سهم ما نبود

دزدانِ نابکارِ عشق اما

چیزی برایِ تهیه، باقی نگذاشتند

و هر نگاه

شرمسارِ دیدگانی دیگر شد.

گفتم:

        باید برخیزیم!

برخاسته بود و رفته

و سفره‌یِ خالی را پاک کردم

بشقاب‌هایِ دست‌نخورده را شستم.

پشتِ خانه‌یِ ما هر شب بارها، بارِ آهن خالی می‌کنند

می‌دانست نباید منتظرش باشم

و هنوز دو بشقاب بر سفره‌ی خالی می‌گذارد.

احمد زاهدی لنگرودی / فروردین ۱۴۰۰

https://akhbar-rooz.com/?p=117663 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بهمن پارسا
بهمن پارسا
2 سال قبل

جنابِ میم حجری کاش میتوانستی مرا ببینی (بینی نه به معنای دماغ) که سرِ پا(یعنی بر روی دوپا) ایستاده (بدونِ اَم یا م) دارم دست میزنم (یعنی در حالِ زدن کف های دو دست خودم به یکدیگر هستم به نشانه ی تشویق و تحسین شما) که گفته باشم : ماشاالله … ماشاالله شما چقدر باسواد هستید!

میم حجری
2 سال قبل

تأملی
در
سفره‌یِ خالی
احمد زاهدی لنگرودی

بر دو سویِ یک سفره‌یِ خالی نشسته‌ایم

(سر سفره می نشینند و نه بر دو سوی سفره.
البته ما فارسی بلد نیستیم.
شاید مصطلح باشد و یا مصطلح شده باشد.)

می‌گوید:
«سرت را بالا بگیر
شرمگین مباش
که خالی‌یِ این سفره
تقصیرِ تو نیست.»

(خالی
صفت است.
مثال:
سفره خالی.
اسم حاصل از خالی، خلأ است.
خلأ سفره تقصیر تو نیست.
البته شاید مصطلح باشد و یا مصطلح شده باشد.
حریفی قصه می نوشت.
نوشته بود: دور امدم.
گفتند:
دیر آمدم نه دور امدم.
گفت:
خیلی ها در دهات ما چنین می گویند.
گفتند:
آنها بیسوادند لامصب.)

می‌گویم:
«تو هم
سرت را بالا بگیر
تماشا ندارد تباهی!»

(این گفت و گو زیبا ست.)

چشم‌های اش زیباترین تمنّا بود
وقتی نگاه کردیم
عشق سیراب‌امان کرد.

(سیرابمان و نه سیراب امان
ایندو با هم تفاوت دارند.
مثال:
خطم با خط ام تفاوت دارد.
مثال:
خطم زد
یعنی مرا خط زد و حذف کرد.
خطم را خواند.
یعنی خط مرا خواند.)

این سفره‌یِ غارت شده‌یِ خالی
سهم ما نبود
دزدانِ نابکارِ عشق اما
چیزی برایِ تهیه، باقی نگذاشتند
و هر نگاه
شرمسارِ دیدگانی دیگر شد.

(بورژوازی که دزد نیست.
استثمار که به معنی سرقت نیست.
«فقر فلسفه» مارکس را مگر نخوانده اید؟)

گفتم:
«باید برخیزیم!»

برخاسته بود و رفته
و سفره‌یِ خالی را پاک کردم
بشقاب‌هایِ دست‌نخورده را شستم.

(زیبا ست.
سرشته به نوعی طنز است.)

پشتِ خانه‌یِ ما هر شب بارها، بارِ آهن خالی می‌کنند
می‌دانست نباید منتظرش باشم
و هنوز دو بشقاب بر سفره‌ی خالی می‌گذارد.

(اگر شاعر نباید منتظر حریف باشد.
چرا حریف بدر سفره دو بشقاب می گذارد و نه خود شاعر خوشخیال؟)

پایان

احمد زاهدی لنگرودی
پاسخ به  میم حجری

ممنون از توجه و اظهار نظر شما
حتماً در نظر می‌گیرم و منبعد دقت بیشتری مبذول خواهم داشت
برقرار باشید

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x