تو شبیهِ باران بودی
مثلِ آرزو که مژده ی فردا بود.
امروز شبیهِ خاک شده ای
باران را به تو سپرده اند
و غزل های من گِل آلودند.
خفته در خاک!
هلا! های!
خویشاوندِ نسیم، مهتاب، آب!
ای کشته در غریوِ پُرکینه ی خِشاب
فردا که ابر را هم به خاک بسپارند،
من در حسرتِ نوازشِ نسیم،
بر داغِ گونه هات؛
دوباره خواهم مُرد.
جانا! این منم!
نیک بنگرم:
آخرین رفیقِ آب
دلدارِ آفتاب
چرا به خاکم سپردید؟
آن مژده ی فردا به کجا داد ثمر
گفتی که دگر گردد و بینیم سحر
اکنون تو ببین ابر چو دستی به شبان
گردن بزند تشنه لبان را به قمر
**
بابا محمد