حلبیآبادهای فرهنگی هرچند بیشتر در کشورها ی درحال توسعه دیده میشوند، اما به آنجا محدود نمیشوند؛ نابرابری در توزیع ثروت و دانش به پیدایش و حتا گسترش این نوع خوشنشینی در حاشیه ی شهرها ی بزرگ در کشورها ی توسعهیافته هم، انجامیده است. جریانها ی مخالف مهاجران، مخالف واکسیناسیون، مخالف اقدامات پیشگیرانه برای محافظت از کره ی زمین، مخالف علم و بسیاری از صورتبندیها ی دینی و مذهبی از این پندارها نمونههایی از حلبیآبادها ی فرهنگی هستند که گاهی خود را سراپا در ابزارها و ادعاها ی مدرن هم پنهان میکنند. به زبان دیگر گسست از سنت همیشه و همه جا به یک صورت اتفاق نمیافتد! ترکیبها ی گوناگونی از سنت و مدرنیته در اجتماعاتی که سنت به سنگرها ی واپسین رانده شده است، پیشگذاشته میشود
یکم. سنت همیشه ادامه ی عصبیت قومی است.
ورژنها ی گونهگونهای از انگاره ی «عصبیت قومی» ابنخلدون پیشگذاشته شده است؛ فشرده انگاره آن است که بدویت و زندگی قبیلهگی به جهاتی از مدنیت، یکجانشینی و شهرنشینی عصبیتر، سلحشورتر، پرزورتر و در برانداختن یا برساختن حکومتها و دولتها (دستکم در اشکال ابتدایی آن) اصیلتر است.
ابنخلدون که به باور بسیاری از مورخین اندیشه در غرب، بزرگترین فیلسوف قرون میانه بود، حدود هفت سده پیش بهگونهای پدیدارشناسانه (پیش از ظهور پدیدارشناسی) توضیح میدهد که چهگونه این «عصبیت» موتور محرک اقوام بدوی و قبایل ابتدایی است و میتواند آنان را به شورش بر نظام مستقر که به جهت گسترش تجملات، محافظهکاری، رفاه و… فرتوت و شکننده شده است، بکشد؛ و در نتیجه یک قبیله (که هنوز از عصبیت قومی، خشم، شجاعت، مناعت، سختگوشی و خودپایی بهره ی بیشتری دارد) را جایگزین قبیله ی پیشین (که به جهت شهرنشینی همه ی آن ویژهگیها ی نیکو را با ویژهگیها ی وارونه همچون دوستی، ترس، جبن، محافظهکاری، وابستگی جایگزین کرده است) کند. (چنین دریافتی تا چه حد برآمد واقعیت شگفت استیلای اسلام و مسلمانان بیابانگرد بر دو تمدن بزرگ و شناخته شده ی زمانه یعنی ایران و روم بود، چندان مورد توجه من نیست؛ اگرچه بسیار دور از ذهن است که صاحب انگاره ی عصبیت قومی برای توضیح آن رخدادها انگارهای را دیگر پیشبگذارد.)
ابنخلدون این چرخه را که با انرژی عصبیت قومی میچرخد، حرف آخر در توضیح تحولات اجتماعی میدانست؛ هرچند برخلاف تصور وی پس از رنسانس، صنعتی شدن و ظهور مدرنیته انرژی بزرگتری از عصبیت قومی در اجتماعات انسانی آزاد شده است، که هیچ عصبیتی به پای آن نمیرسد. این انرژی هرچند گاهی به جهت گرایشات یوتوپیایی با انواعی از عصبیتها ی قومی پیوند میخورد و به خلق فجایع دیستوپیایی میانجامد، اما این انرژی به هیچ روی با قبیلهگی، بدویت و مناسبات آن در درازمدت هماهنگ و همسو نیست. این انرژی با مدنیت و دستکم با لوازم نخستین آن پیوند خورده است؛ یکجانشینی، شهرنشینی، قانونگرایی، تخصصگرایی، حقوق، برنامهریزی، صلح، سازش، گفتوگو و به رسمیت شناختن منتقدان و حتا دشمنان نمونههایی هستند که به بنیادها ی اجتماعات جدید اشاره دارند که کمتر میتوان رد آنها را در قبیله و سنت و عصبیتها ی آنها گرفت!
با این همه درآمدن به این اجتماعات جدید و ایستادن در آستانه ی آنها چندان هم ساده نیست و از بخت و عهده ی هر جماعت و تاریخی نمیآید! و عجیب نیست اگر در بسیاری از اجتماعات امروز که از نوعی ناهمزمانی رنج میبرند، همچنان چرخه ی عصبیت قومی در سایه ی مفاهیمی سنتی همانند خون، نژاد، مذهب و غرور ملی ادامه مییابد؛ و شکلی از بدویت را به اجتماعات جدید و مناسبات تازه تحمیل میکند. هرچند این اجتماعات بیشتر در حاشیه ی جهانها جدید رشد میکنند؛ اما رد آنها را در بسیاری از فجایع جاری در جهان میتوان دید.
اگر به منحنی توزیع نرمال عنایتی داشته باشید، آشکار است که هیچ اجتماعی استثنایی و خارق عادت نیست! همه چیز با منحنی زنگوله شکل توزیع نرمال هماهنگ است و تنها برخی پبشتر هستند و برخی پستر؛ یعنی حلبیآبادهای فرهنگی هرچند بیشتر در کشورها ی درحال توسعه دیده میشوند، اما به آنجا محدود نمیشوند؛ نابرابری در توزیع ثروت و دانش به پیدایش و حتا گسترش این نوع خوشنشینی در حاشیه ی شهرها ی بزرگ در کشورها ی توسعهیافته هم، انجامیده است. جریانها ی مخالف مهاجران، مخالف واکسیناسیون، مخالف اقدامات پیشگیرانه برای محافظت از کره ی زمین، مخالف علم و بسیاری از صورتبندیها ی دینی و مذهبی از این پندارها نمونههایی از حلبیآبادها ی فرهنگی هستند که گاهی خود را سراپا در ابزارها و ادعاها ی مدرن هم پنهان میکنند. به زبان دیگر گسست از سنت همیشه و همه جا به یک صورت اتفاق نمیافتد! ترکیبها ی گوناگونی از سنت و مدرنیته در اجتماعاتی که سنت به سنگرها ی واپسین رانده شده است، پیشگذاشته میشود.
درک این ترکیبها در دوران گذار بهویژه برای ما ایرانیها که بیش از دو سده آن را تجربه میکنیم، بسیار حیاتی است! برخی به فرایند گذار کمک میکند و هزینهها ی از جاکندهشدهگی اجتماعات را پایین میآود، و برخی چنین ادعاهایی دارند، اما در عمل به بازتولید سنت در اشکالی تازهتر میانجاماند.
در پهنه ی سیاست برای ما ایرانیها (و حتا کشورها ی دیگر در منطقه) چندان عجیب نیست اگر پاندول خشم و تسلیم همه چیز را هرزگاهی زیروزبر کند؛ و به نقطه ی مطلوب (ستپوینت) سنت بازگرداند؛ چه، عصبیت قومی (گرایشات دینی را هم ادامه ی عصبیتها ی قومی و صورتبندی مردمی و پاپیولار از آنها تلقی کنید) هنوز در این خاک چاکچاک آنقدر پرزور است که بتواند در شکافها ی اجتماعی، یک جماعت بدوی را جایگزین جماعت بدوی پیشین کند! هزینه ی آن هم چند دهه خاک و خون و خاطره است که از جیب آنها که مدنیتر هستند پرداخته میشود، تا بدویها کمی مدنیتر شوند! جمهوری اسلامی را بگذارید جای حکومت پادشاهی پهلوی تا روشن شود چه میگویم. اما داستان به همین سادهگی نیست و لایهها ی دیگری هم دارد. انقلابیها ی جدید و انقلابندیده را که مجلس و کابینه را اشغال کردهاند بگذارید جا ی اصولگراها، و آنها را جا ی اصلاحطلبها و آنها را جا ی محافظهکاران و آنها را جا ی خطامامیها (که انقلابی ها ی قدیمی هستند.) تا تصویر کاملتر شود. ایرانیهایی که مدنیتر بودند بیش از چهار دهه است، دارند هزینه میکنند، تا آنها که از روستا به شهر آمدهاند شهرنشینی بیاموزند!
اشتباه نشود! قصد من به هیچ روی توهین به روستاییان محترم و تحقیر آنان نیست؛ چه، من و خانوادهام کموبیش به همان طبقه تعلق داریم. ما حدود ۵۵ سال پیش از یکی از روستاها ی منطقه ی فریدن اصفهان (که در کتب یونانی پرتیکان نامیده شده است) کنده شدیم و به شهرقم (شهری که در آن زمان تنها یک روستای بزرگتر بود) مهاجرت کردیم. آنچه بر خانواده ی ما و خانوادهها ی همانند گذشت، کموبیش همان داستان پراشکوآبی است که بر جمهوری اسلامی هم گذشته است.
و تازه فاجعه به این جا ختم نمیشود. ما نهتنها حافظه ی تاریخی نداریم؛ که ملتی بیتاریخ هم هستیم (این ادعا را در جایی توضیح دادهام و در اینجا رودهدرازی نمیکنم) و به همین خاطر وقتی هم شهرنشین میشویم باید همه چیز را دوباره اختراع کنیم! هیچ کس اهمیت نمیدهد (به عنوان نمونه) اصلاحطلبی، محافظهکاری و انقلاب از کجا آمده است و داستان آنها به کجا میرسد! همه میخواهند خودشان آن را تجربه کنند. برای بسیاری از اصلاحطلبها هم انگار اصلاحطلبی بیتاریخ است؛ با آنها شروع شده است؛ و هیچ روایت دیگری از اصلاحات در هیچ خاکی نرویده است! و برای انقلابیها و محافظهکاران هم همینطور. با آن که در تولید سادهترین اسباب زندگی درماندهایم، اما برای پیچیدهترین مشکلات جهان یک بافه جواب حاضروآماده زیر بغل هرکداممان است. همه هم خدای سنت را میخواهند و هم خرما ی مدرنیته را! همه میخواهند استبدا دست از سر آنها بردارد، اما هیچکس حاضر نیست در حیاتخلوت خود (خانه و خانواده و محل کار) به پایان استبداد بیاندیشد و حقوحقوق اطرافیان خود را محترم بدارد. همه آبادی و توسعه ی ایران را میخواهند، اما هیچکس حاضر نیست به مبانی توسعهنایافتهگی بیاندیشد و از سهم خود و باوها ی خود در آن سراغ بگیرد؛ همه مشکل را «دیگری» و در دیگری میدانند. همه میخواهند راهی برای دور زدن مدرنیته یا میانبر کردن آن بجویند. گاهی «افول تمدن غرب» از اشپینگلر مد روز است و ورژنها ی رنگارنگ «غربزدهگی» بیرون میآید و گاهی «شرقشناسی وارونه» از ادوارد سعید و ورژنهایی گونهگونه از مدرنیته ی ایرانی! به قول فروغ، ما «…در میان تودهٔ سازندهای قدم به عرصهٔ هستی نهاده»ایم «که گرچه نان ندارد، اما بجای آن میدان دید باز و وسیعی دارد».
انگار مغز پارههایی از ما همانند برخی از اذهان ابتدایی توان انتزاع، ابسترکت، استقرا و ادامه ی ذهنی داستانها ی حتا تکراری را ندارد. به جای آموختن از دیگران و تاریخ، همه میخواهند برای تاریخ یک داستان شکست دیگر به جا بگذرند. انگار هنوز ما همان ملت سلحشوری هستیم که به آسانی و با آسودگی میتوانیم قربانی چندباره ی نادانیها ی خود شویم و از چاهی به چاهی دیگر هجرت کنیم و تنها از عهده ی آن برمیآییم که چرخه ی عصبیت قومی را یکبار دیگر بچرخانیم! انگار ما همه کمدین به دنیا آمدهایم؛ و عجیب نیست اگر رهبران ما سودا ی هدایت جهان و حومه را در سر میپرورانند.
تعجب نکنید! این کمدی الهی پیشااسلامی است؛ یعنی بدشانسیها ی ما تنها محدود به یورش اعراب به این سرزمین کهن نیست. از این مانسترها ی مذهبی و دیوها ی دینی هم خیلی دلچرکین نباشید؛ آنها با همه ی یالوکوپالشان چیزی بیش از بارکشان نادانتر سنت نیستند! آنها تنها بیشتر از ما از خراجات شاه توسعه و مدرنیته گریزان هستند و به غول سنت آویزان.
باید خیلی به عقبتر برگردیم. باید تا مانویت به عقب برگشت و استورهها ی گونهگونه ی خیر و شر را که هسته ی سخت سنت جانسخت ماست کاوید و درید. آن استورهها ی پرزور و سحرآمیز هستند که نمیگذارند نهال حقوق و قانون در معنا ی مدرن خود که به خودبسندهگی آدمی میرسد، در این خاک ریشه بدواند. آدمیت و توسعه در جایی بههم میرسند؛ منادیان توسعه، مدرنیته، دمکراسی و حقوق بشر بیگانه نیستند، که بخواهیم از آنها بههراسیم و بهگریزیم؛ آنها کاشفان فروتن شوکران هستند؛ آنها آدم اند؛ برادران و خواهران ما هستند و تنها در سرزمینی دیگر و زمان فرهنگی دیگری رسته اند.
هیچ انسانی در زمین زیبای ما بیگانه نیست و«آنچه خود داشت» تنها یک ابزار دیگر از زرادخانه ی عظیم سنت است که از نادانی و نزدیکبینی گزینشی تغذیه میکند و یک ماشین بیگانهساز تمامعیار است. سنتی که سر پیشرفتن ندارد؛ سنتی که با شدن بیگانه است. سنتی که اگر نتوانیم از آن کنده شویم، همه ی ما را و داشتهها و بافتهها ی مان را با خود بهگور خواهد برد.
سنت در اشکال گوناگون خود همیشه ادامه ی عصبیت قومی است. عصبیتی که گاهی با ادعاها ی قومی و دینی و مذهبی و گاهی با اداها ی فرهنگی و تاریخی، نواندیشانه و حتا روشنفکرانه آراسته میشود.
عصبیتی که با حق خطا کردن بیگانه است و در جایی به گونهای از “عصمت” و “برهان لطف” میرسد؛ و جا را برای “دیگری بزرگ” و برادران بزرگتر باز میکند.
دوم. دیروز ما امروز افغانستان است.
چه خوشمان بیاید و چه نه؛ چه درست باشد و چه نباشد ما ایرانیها در آیینه افغانستان خود را به تماشا نشستهایم! و مگر میتوان از این آینه ی معظم (تاریخ) و فرصت مغتنم (تاریخی) چشم گرفت؟
آنچه در این روزها در افغانستان رخ میدهد برای ما ایرانیان بسیار آشناست و ما به آسانی میتوانیم خود را در جایی در آواری که طالبان روی دست مردم افغانستان گذاشته است بازیابیم و عجیب نیست اگر با آسودهگی میتوانیم برای خود و مردم افغانستان گریه ساز کنیم. چهار دهه پیش همین اتفاق برای ما ایرانیها افتاد؛ سنت و آدمهایی که از غار سنت و خواب زمستانی خارج شده بودند بر مدرنیته و محصولات دستچندم، ناقص و حتا گاهی ناکارامد (یا بدکارآمد) آنشوریدند و مثل برق و باد بساط پهلویها را که چیزی بیش یک بساط تازه (با همه ی دشواریها ی آن نبود) واژگون کردند.
آنها (از جمله خودم) که از به زانودرآمدن برقآسا ی کابل (امروز) و تهران (دیروز) و شهرها ی دیگر در برابر طالبان و آخوندها تعجب کردهاند و در آن زلزلهها چیزی عجیب یافتهاند، باید یکبار دیگر به تاریخ مدرنیته و دشواریها ی آن سرک بکشند و درک خود را از گسلها ی فعال و موجود میان سنت و مدرنیته تازه کنند. برای آنها که ماندهاند و میمانند ممکن است عجیب باشد (و اگر هنوز نیست در آینده عجیب خواهد بود) که چهگونه ممکن است یک ملت بتواند حکومت پهلوی را با جمهوری اسلامی و یا حکومت جمهوری اسلامی افغانستان را با حکومت طالبان تاخت بزند؟ اما برای آنان که از اصطکاک سنت و مدرنیته خبری گرفتهاند توضیح این مساله (دستکم در کلیات) نباید چندان دشوار باشد؛ سنت و مناسبات آن جانسختتر از آن هستند که به تغییرات روبنایی و تحمیلی و خارجی (برونزا) به آسانی تن دهند. عجیب نیست اگر فنری که در طی بیست یا پنجاه سال فشرده شده است، در طی چند روز یا چند ماه آزاد شود و همه چیز را به باد دهد. دیروز ما امروز افغانستان است.
در سطح انسانشناختی انسان سنتی هنوز گرفتار غلبه بر آنتروپی است؛ او از تغییر و گسست هراسان است؛ او به هر تغییری مشکوک است؛ او به ثباتی که سنت و مناسبات آن بر اجتماع سوار کرده است وابسته و بسته است؛ هر چیزی که این بستهگی و وابستهکی را مختل (شل و آزاد) کند برای او اضطرابآفرین و حتا کشنده است؛ برای او همیشه مردن آسانتر از رهاشدهگی و سرگردانی است.
سنت و مناسبات آن (فرهنگ) در اجتماعات پیشامدرن ادامه ی فرایند زیستی تکامل و سازوکاری برای چیرهگی بر آنتروپی و فروپاشی است. انسان در طبیعت همانند یاخته در دریای خروشان ماده (آنتروپی) است؛ و سنت برای آدمی همانند هموستازی (خودایستایی) و امکانات بازخوردی آن حیاتی. سنت صورتی چیره از زیستمان ماست و راهی است که به مدد هزاران سال چکشخوردن سفت و سخت و سنگی شده است و آدمی را به نوعی از ثبات و آرامش (آشنایی) میرساند. هر انحرافی از سنت انحراف از ستپوینتها (نقطهها ی تنظیمشده)ی آن است و به آسانی میتواند انسان آرمیده در غار سنت را بیقرار کند.
رابطه ی سنت و آزادی همانند رابطه ی جن و بسمالله است؛ هیچ چیز همانند آزادی خواب مردمان سنتی را آشفته نمیکند! و آزادی جنسی از همه ویرانگرتر است. درک این بیقراری و اضطراب توضیح زلزلهای است که دیروز در ایران و امروز در افغانستان اجتماع پریشان ما را به ستپوینتها ی خود بازگردانده است.
فرایند بریدن از سنت و رهیدن از این بندها و ستپوینتها «مدرنیته» نامیده میشود. مدرنیته پایان بدویت شهربندی (و مناسباتی است که به کمک عناصر مرکزی سنت همانند اسطوره، دین، اخلاق، مناسک و حتا علم تلطیف شده است) و آغار شهروندی و مخاطرات بیپایان آن است. در غیبت درک عمیق از جهانها ی جدید و مدرن همیشه احتمال آن هست که غم شیرین غربت گذشته به جان ما بیفتد و سنت را که از در رانده شده است با صورتی دیگر از پنجره به خانه باز گرداند. در غیبت درک دقیق این ازجاکندهشدهگی، خودبسندهگی و خدایگانی ایستادن بر فراز پاهای شکننده ی آدمیزادهگان چندان آسان نیست و از عهده ی کسانی که به خوشنشینی در تاریخ عادت کردهاند و در حلبیآبادها ی فرهنگی(۳) جهان جا خوش کردهاند نمیآید.
سوم. سنت ما سنت استبداد است.
ما ایرانیها بیش از دو سده است که با مدرنیته آشنا شدهایم و در تکاپوی آن بوده ایم که راهی به رهایی بگشاییم و ایران را مدرن کنیم؛ شوربختانه اما کارنامه ی کامیابی از خود به جا نگذاشتهایم. در آسیبشناسی این ناکامیها و توضیح شوند(دلیل)ها ی آنها سخن بسیار است، که در این فشرده نمیتوان به همه ی آنها پرداخت. در داوری من مهمترین آسیب نادانی ما نسبت به سنت است.
درک ما از سنت بسیار معصومانه و حتا میتوان گفت کودکانه است؛ سنت برای ما که از ترکیب دردناک احساس حقارت (به واسطه ناکامیها ی انبوه در جهانها ی جدید) و خودبزرگبینی ( به واسطه خاطره ی قومی که از شکوه سپریشده در ایران باستان داریم) رنج میبریم، تنها یک گذشته ی نوستالژیک یا فانتزیک نیست! و تنها به فردوسی، حافظ، سعدی، مولوی، و اشعار خلسهآور آنها ختم نمیشود؛ سنت سایه ی سیاه و ستبر نادانی هم هست که گاهی هم چون خورهای از لابهلای همین اشعار پرکشش و تصاویر زیبا ی زبانی به جان همه ی ما میافتد. سنت تاریخ شکست و استبداد طولانی هم هست، که در ادبیات این غولها ی جهانها ی سپریشده نهادینه شده است! سنت تاریخ انقلابها بیحاصل و ادعاها ی گزاف همانند «آنچه خود داشت» هم هست. سنت همانند دوالپایی بر شانهها ی تک تک ایرانیان نشسته است و ما را از هرگونه پیشرفتنی باز میدارد. سنت، سنت تکرار و باززایی در امتداد سقطها ی مکرر نوزایی در ایران هم هست.
اگر در افتادن با سطحیترین روایت سنت که غالبن از طریق نهادها، شخصیتها و مناسبات مذهبی بازتولید میشود، بسیار دشوار است، از آن روست که این صورت از سنت از صورتها ی دیگر که در ادبیات و اشعار ما به وفور دیده میشود تغذیه میکند. اگر کارنامه ی ما در همآوردی با سپاه سیاه استبداد پس از دو سده خاک و خون و خاطره چندان چنگی به دل نمیزند، از آن روست که ما هنوز آویزان سنت هستیم و هراسان از مدرنیته! فریب شعارها و حرافیها ی آزادیخواهانه وبرابریطلبانه ی خود و تاریخ خودمان را نباید بخوریم؛ ما گرفتار هراس از آزادی هستیم و هر راهی که به رهایی میرسد، در تاریک خانهها ی ذهنمان و تاریخمان رنجمان میدهد و به بنبست میافتد. بیترس و بیتعارف باید اعتراف کرد سنت ما سنت استبداد است؛ سنت ستیز با آزادی و خودبسندهگی آدمی است؛ سنت ما زرادخانه ی سرکوب آزادی است.
اگر ایرانی آزاد و آباد میخواهیم؛ اگر رویا ی توسعه ی ایران را در سر داریم و اگر برآنیم که ایران مدرن شود، باید سنت را بشناسیم. باید سنت را دقیق و عمیق هم بشناسیم؛ نه برای آنکه از سنت گلچینی یا آلبالوچینی کنیم، بلکه برای آنکه هوشیار باشیم و نگذاریم آنچه از در رانده میشود، دوباره با نامی تازه و صورتی دیگر از پنجره به خانه باز گردد.
آزادی و توزیع آن جان جهانها ی جدید و مدرنیته است؛ سنت به طور عام و سنت ایرانی اسلامی به طور ویژه، با آزادی و مبانی آن بیگانه و دشمن است و بهآسانی به آزادی و صورتها ی گوناگون آن تن نخواهد داد.
سنت بسیار جان سخت و بدخیم است؛ سنت را باید شناخت و با عناصر بدخیم و مهاجم آن همانند سلولها ی سرطانی برخورد کرد. یکبار و برای همیشه همه ی ما باید همه ی باورها و همه ی داوریهای خود را به هرمنوتیک صلح تسلیم کنیم. اهمیت ندارد این سلولها ی بدخیم از کجا آمدهاند؛ چه نام یا سرنامی دارند و به چه آبشخوری میرسند، آنها را باید شناخت، نشاخت (نشاند) و برانداخت.
بحث آموزنده ای را مطرح کردید اما آقای کرمی نثر شما از اضافه وزن شدید رنج میبرد! و خواندنش آدم را خسته میکند.لطفا قدری ساده تر بنویسید.
جناب آقای کرمی
به کجا چنین شتابادن ؟
مثل اینکه اخبار افغانستان را دنبال نمی کنید !!
این همه فیلم های ویدئوئی از تلفن های همراه که در سراسر جهان پخش می شود را ندیده اید؟
چگونه خیلی ساده می نویسید؟
“دوم. دیروز ما امروز افغانستان است…………”
بر اساس کدام دلایل و شواهد دیروز ما ( سال ۵۷) ایران که اکثریت مردم و نحله های مختلف فکری در ۱۲ بهمن ۵۷ از خمینی مرتجع استقبال کردند و در همه پرسی ۱۲ فروردین ۵۸ به «جمهوری اسلامی» آری گفتند !! را
با امروز افغانستان در همه جه اعتراض و مقاومت دلیرانه در مقابل طالبان وجود دارد مقایسه می کنید؟
نوشته اید :«چهار دهه پیش همین اتفاق برای ما ایرانیها افتاد؛ سنت و آدمهایی که از غار سنت و خواب زمستانی خارج شده بودند بر مدرنیته و محصولات دستچندم، ناقص و حتا گاهی ناکارامد (یا بدکارآمد) آنشوریدند و مثل برق و باد بساط پهلویها را که چیزی بیش یک بساط تازه (با همه ی دشواریها ی آن نبود) واژگون کردند.»
نه آقای کرمی ! چهار دهه پیش ایران کشوری در حال توسعه بود و مشکلات خاص خود را داشت.جنگ سرد حرف اول را میزد. حکومت پادشاهی نتوانسته بود پایگاهی در بین توده های مردم و حتی اقشار متوسط و مرفه داشته باشد. با قدرت های بزرگ که در کودتای ۲۸ مرداد شاه را به قدرت رسانده بودند نیز مشکل داشت. فعل و انفعالات سیاسی و نظامی در افغانستان نیز بی تاٍیر نبود. حکومت نظامی با تانک و تجهیزات ارتش نمی توانست نماز و عزاداری و تظاهرات اسلام سیاسی را تعطیل کند. دخالت مستقیم آمریکا از طریق ئیس جمهور وقت جیمی کارتر و نماینده او هایزر با همکاری سفیر آمریکا در ایران سالیوان در کمال «زیرکی» و « اقتدار» شاه ایران را بیرون کرده و ارتش را وادار به اعلام بی طرفی نمود.
روزهای پیش و پس از انقلاب ایران با حرفهای شما رنگ نخواهد باخت .
زندانها باز شد و زندانیان بر شانه های مردم به شهر و دیار خود رفتند.
تبعیدیان به ایران بازگشتند.
ساواکیها محاکمه شدند.
سردمداران حکومت گذشته از مدتها قبل از انقللاب فرار کردند.
اکثریت مردم و نیروهای سیاسی، مذهبی ، ملی ، چپ ، دموکرات ، لیبرال ، قومی و اقلیت ها بر این باور بودند که با تشکیل مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی جدید ( حتی خمینی در ۱۴ بهمن با فرمان نخست وزیر مهدی بازرگان در این موارد تاکید کرد)
۴۰ سال طول کشید تا اکثریت مردم ایران با «آزمون و خطا» و هزینه ی بسیار بالای جانی در یافتند که اسلام سیاسی خمینی یعنی چه !
هنوز میلیونها نفر ایرانی در انتخابات اخیر به رئیسی جنایتکار رای دادند در حالیکه همه ی آنها از تمام فجایع حکومت که نسبت به دیگر شهروندان صورت گرفته کم و بیش خبر دارند.
آری ، کسانی که هنوز از حکومت کشتار در ایران حمایت می کنند با طالبان و طرفداران آن توفیری ندارند.
دریغ که در سال ۵۷ چنین نبود.
بر خلاف نظر شما ، مردم افغانستان به مراتب آگاه تر و با تجربه تر از سال ۵۷ مردم ایران می باشند.
از پیکار و مقاومت مردم افغانستان باید دفاع کنیم.
هموطن گرامی مینوسید ” ۴۰ سال طول کشید تا اکثریت مردم ایران …. در یافتند که اسلام سیاسی خمینی یعنی چه ! و هنوز میلیونها نفر ایرانی در انتخابات اخیر به رئیسی جنایتکار رای دادند” خوب اگر این ها نشانه ابتلاء به بیماری سنت نبوده و نیست پس چیست؟
مینویسید ” بر خلاف نظر شما ، مردم افغانستان به مراتب آگاه تر و با تجربه تر از سال ۵۷ مردم ایران می باشند.از پیکار و مقاومت مردم افغانستان باید دفاع کنیم “.
بنده فکر نمیکنم کسی مخالف این مطلب باشد اما اگر این تسلیم و فروپاشی در مقابل طلبان با آن سابقه عملکردشان نشانه اثر مخرب دین و سنت در جامعه افغانستان نیست پس چیست؟
اکثریت مردم ایران امروز بر خلاف سال ۵۷ حکومت دینی جنایتکار را نمی خواهند!!
گذار از سنت به مدرنیته مکانیکی و فرمایشی نیست.
حل تضاد بین سنت و مدرنیته با شعار صورت نمی گیرد . نیاز به آزادی و راهکارهای بسیار دارد.
در اروپا با پشتوانه ی رنسانس و تاثیر مثبت اعصار مختلف، بخصوص عصر روشنگری که بال و پر کلیسا تا حدود زیادی چیده شد تا توانست دین را از حکومت جدا کند .
با وجود دستاورد های انقلاب های بورژوائی و صنعتی شدن جوامع و تسلط پارلمان و قانون اساسی در جوامع و منحل کردن یا محدود کردن قدرت اشر افت و امپراتوری ها به قانون و رای مردم …..
هنوز در تمام این جوامع تعارض سنت و مدرنیته به اشکال و با کم و کیف مختلف وجود دارد.
به تعبیر اریک فروم در بحث های «سیمای انسان راستین» در مورد گذارهای سرمایه داری به گذار از سوسیالیسم و به جامعه کمونیستی مهمترین و پیچیده ترین موضوعات و دغدغه ها تغییرات فرهنگی ست.
میراث کهنه از اعماق تاریخ و تغییرات آن و زدودن بسیاری از باور ها، عادت ها و سنت های نادرست و ضد انسانی بمراتب سخت از تغییر مناسبات اقتصادی و روابط حاکم بر آن ست.
بهر صورت هنوز ما در مناسبات سرمیه داری نوع عقب مانده بدون حقوق مدنی اسیر هستیم .
در ایران و این ۱۰۰ سال بعداز مشروطه و متاثر از دو جنگ جهانی و جنگ سرد ، متاثر و دستخوش هزینه های زیاد بی نتیجه بوده ایم .
حکومت های قدار گذشته حتی نرم های بورژوائی را نیز رعایت نکردند و حکومت کشتار اسلامی که فقط در فکر خلافت و امارات شیعه اثنی عشری و ظهور امام زمان ست.
با این وجود جامعه ایرانی همیشه از پیشرفت های جهانی الهام گرفته ست.
شاهد تعارض مردم عامی سنتی و مردم پویا و نو اندیش بوده ست.
همان طور که آزادی های بعداز تبعید رضا شاه در بحبوحه جنگ جهانی دوم باعث شکوقائی فرهنگ و ادب ایرانی شد و غول های فرهنگی ایران در این دور پا به عرضه گذاشتند.
فقط آزادی می تواند گذار سنت به مدرنیته را بسود مدرنیته تضمین کند.
دریغ که در حکومت گذشته پادشاهی آزادی کش ، خیال می کردند با مدرنیزاسیون «ناموزون» می توان به «دروازه های تمدن بزرگ» رسید بدون اینکه مختصات آن «تمدن» معلوم باشد. ناکجا آباد !!!
در حایکه روحانیون مرتجع و سایر نیروهای سنتی با تمام نیرودر سراسر کشور به خرابکاری مشغول بودند. ظرفه آنکه تحقیقات دکتر فریدون آدمیت در مورد امیرکبیر اجازه نشر ند۱شت.
نویسندگان و هنرمندان زندانی می شدند.
حکومت اسلامی بعداز انقلاب با آزادی اصلا کاری ندارد .
کارنامه ی سیاه آن روی بسیاری از دیکتاتور ها را «سفید» کرده ست. از همان اول قانون اساسی مشروعه را طرح کرد و تا امروز تیشه به ریشه ی فرهنگ و هنر زده ست. نتیجه معلوم ست.
با این وجود جامعه آبستن حوادث بسیار ست.
ما برون ننگریم و قال را
ما درون را بنگریم و حال را
همانطور که آزادی های بعداز شهریور ۱۳۲۰ ( سقوط رضا شاه ) تا کودتای ۲۸ مرداد ، دوره ی شکوفائی فرهنگ و هنر شد و اقشار مدرن پا به عرضه ی جامعه گذاشتند که تا پایان زندگی برای پیشرفت و ترقی ایران کوشیدند.
آزادی تنها را نجات ست که حکومت های دموکراتیک می توانند با برنامه ریزی برای امر آموزش و برنامه های مختلف فرهنگی نیز مایه بگذارند . تا اقشار مختلف سنتی به تدریج و داوطلبانه به باور های نوین روی بیاوردند. این کار زمان بر ست و در بسیاری از جوامع انجام شده ست.
در بزرگترین قدرت جهان آمریکا نیز سنت و ارتجاع بقوت خود باقی ست!!!
با این وجود در آمریکا و کشور های دیگرآزادی موجود ست و امکان تغییر مسالمت آمیز دولت وجود دارد .
ولی در کشور هائی مثل ایران باید نخست با کودتا و یا انقلاب و شورش حکومت های دیکتاتوری را بزیر کشید.گذار مسالمت آمیز بعید ست!!
بدبختانه در کشور های دیکتاتوری تمام نیرو ها صرف تغییر حکومت ها میشود !!!
تا زمانیکه در ایران حکومت در حد و قواره سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ تشکیل نشود و چند صدائی و چند حزبی حاکم نشود . امیدی برای شتاب گرفتن گذار سنت به مدرنیته نیست.
حل تضاد سنت و مدرنیته نیاز به آزادی و راهکارهای بسیار دارد.
جناب کرمی به مطلبی بسیار مهم و حساس به خوبی پرداخته اید.
نگاشته اید “در سطح انسانشناختی انسان سنتی ….. از تغییر و گسست هراسان است؛ او به هر تغییری مشکوک است؛ او به ثباتی که سنت و مناسبات آن بر اجتماع سوار کرده است وابسته و بسته است؛ هر چیزی که این بستهگی و وابستهکی را مختل (شل و آزاد) کند برای او اضطرابآفرین و حتا کشنده است؛” این مطلب گر چه درست است اما بیش از گذشته حاملان خود را به علت کهولت سن از دست داده و میدهد. متاسفانه نقشی که سنت در جامعه امروز و نزد اکثریت میان سال و جوان جامعه ما بازی میکند بیش از هر چیز نقشی توجیهیست و آگاهانه کشیدن پرده ای بر امیال و خصلت های ضد مردمی و ضد آزادی خود. نمونه بارز آن سکوت و تائید ضمنی تمامی قوانین ضد زن در ایران است و اینکه چه چیزی زیباتر از سنت میتوانست در این زمینه به کمک مرد ایرانی بشتابد. همان مردی که متلکی به دختر و خواهرش را با کشیدن چاقو پاسخ میگوید حاضر است همه حقوق همان دختر و خواهر به وسیله داماد لگدمال شود چرا که از صدقه آن استیلایش را بر زن خود حفظ میکند. اما این توجیه تنها علت چسبیدن به سنت نیست شما به درستی نوشتید: “سنت ما زرادخانه ی سرکوب آزادی است” چرا که آزادی یعنی از این پس, دیگری مسئول نیست. شما خود مسئول آنی که خود آزادانه انتخاب می کنی و مسئول انتخاب غلط خود خواهی بود. دیکتاتور پذیری ما به علت مسولیت ناپذیری ماست. برای ما نق زدن و آن دیگری را مسئول همه کاستی ها و اشتباهات و شکست های خود خواندن بسیار آسان تر است تا آزاد باشیم و مسئولیت شکست هایمان را بپذیریم.