جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

روشن­فکر آخوند نیست – اکبر کرمی

روشن­فکر ملا یا آخوند جدید نیست و نباید باشد؛ روشن­فکر آخوندی نمی ­کند و فتوا نمی ­دهد. روشن­ فکر گتره ­ای و فله ­ای نظر نمی ­دهد؛ او باید همانند پزشکی حاذق زیر باران زمان بایستد و از کشیدن بار مسوولیت خود که تنفس هوای تازه است نهراسد. او نمی­ تواند پشت هیچ چیز، حتا اعلامیه ی جهانی حقوق بشر، مخالفت...

روشن­فکر ملا یا آخوند جدید نیست و نباید باشد؛ روشن­فکر آخوندی نمی ­کند و فتوا نمی ­دهد. روشن­ فکر گتره ­ای و فله ­ای نظر نمی ­دهد؛ او باید همانند پزشکی حاذق زیر باران زمان بایستد و از کشیدن بار مسوولیت خود که تنفس هوای تازه است نهراسد. او نمی­ تواند پشت هیچ چیز، حتا اعلامیه ی جهانی حقوق بشر، مخالفت با سانسور، زبان مادری، دمکراسی، سکولاریزم و چیزهای قشنگ دیگر پنهان شود و باورها و داوری ­های خود را به نام آن ­ها به دیگران بفروشد. او گاهی باید بگوید: نمی­دانم! باید بیش­تر تامل کند!

‌یکم. از آن جا که ما ایرانی­­ ها مردمانی بی­ تاریخ هستیم، در مورد تاریخ و آن چه بر ما گذشته است هم ­مسولیت ­ناپذیریم وهم بسیار متوهم؛ توهم ما بی­دلیل نیست، چون ایرانیان بسیاری -از جمله روشنفکران- از زور مسولیت ­ناپذیری به ملا گفته اند زکی، و به طور فله­ ای چنان از تاریخ باشکوه ایران نوشته و گفته ­اند که اگر کسی در آن تردید کند، سیاهی لشگر همیشه در صحنه او را هم از حیات و هم از ممات بی ­بهره می کند. اما آن­چه در ایران تاریخ خوانده می ­شود­، کشکولی ایدیولوژیک از چند نقل قول یونانی (در مورد سرزمین بسیار پهناوری است که هیچ همانند ایران امروز نیست) و چند سنگ­ نبشته باستانی است (که غالبن خارجی­ ها برای ما ترجمه کرده اند.) و همه نیز به صورت دست­ و پا شکسته در میان ایرانیان گسترش یافته و به سندی غیرقابل تردید دگردیسیده است. در این معنا البته هیچ جماعت و ملتی از زیر بته در نیامده­ است و هر کس نامی دارد. اما اگر تاریخ را دست­کم تاحدی به خودآگاهی و ثبت پیوسته­ ی آن چه بر یک جمعیت و ملت گذشته است، نسبت دهیم، آن­گاه نسبت ما با تاریخ و نهادهایی که از دل آن برآمده اند آشکار می­ شود؛ توسعه­ نایافته ­گی نام دیگر بی ­تاریخی است.

اما بی ­مسولیتی ایرانیان و مسولیت ­ناپذیری آنان تنها به این توهم ختم نمی ­شود، تاریخ در باور بسیاری که (جان­ هایی توسعه­ نایافته اند) با آ­ن ­ها شروع می ­شود؛ آن­ ها از توهمی به توهم دیگر می غلتند! و همانند ملا در مورد هر چیز خود را صاحب ­نظر و صاحب کرامات می­دانند و به کم­تر از علامه، آیت­الله و … هم راضی نمی ­شوند. این که آخوندهای ایرانی از فقه لغت عربی به همه چیز پل می­زنند و به واسطه درکی که احتمالن از ریشه ی برخی از واژه ­ها دارند، به خود جرات می ­دهند در مورد هر ترکیب نومینال (توافق شده) و پیچیده­ای بدون کم­ترین اطلاع تاریخی و فلسفی نظریه ­پردازی کنند، از همین ­جا آب می ­خورد. اما کاش در این کویر تاریخ اندیشه، تنها آخوندها به این درد بی ­درمان مبتلا بودند؛ شوربختانه این بیماری بدخیم است به بسیاری از روشن­فکران ما هم سرایت کرده است. حالا هر معلم ادبیات، داستان نویس، شاعر و روزنامه ­نگاری خود را سیاست ­مدار و نظریه ­پرداز هم می داند و به جهت اطلاع اجمالی از چند واقعه تاریخی یا چند خبر، همانند دون کیشوت سیاست­ بازی هم می­کند. تا  این­جا ی کار شاید مشکل خیلی جدی نباشد و نیست؛ چه، وجهی از جهان جدید دمکراتیزه شدن همه چیز است. حالا به لطف توسعه و مدرنیته قدرت، ثروت، رفاه، رسانه، بلندگو، سواد و هزار و یک چیز دیگر (که پیش­تر تنها در انحصار از ما ­به­تران بود) کم ­ وبیش میان همه­ گان توزیع شده است و هرکس می­ تواند صدایی و نامی داشته باشد.

مشکل وقتی جدی­ تر می­ شود که این سیاست ­مدارها و نظریه ­پردازها آخوندی هم می ­کنند. یعنی از دیگران انتظار دارند برای آن ­ها پامنبری کند.  و اگر کسی نکرد­ در حد بضاعت  با متخلف همان کاری را می­ کنند که زندان­بان ­ها می­کنند.

نه این که بخواهم در ادامه ی انگاره­ های نیرنگ در-پیتی (که معلوم نیست از زیر کدام بته برآمده اند) روشن­فکران خودمان را باعث و بانی همه ی بلایای این خاک نکبت ­زده کنم، و آن ­ها را در عزا و عروسی سرببرم، اما به هر حال واقعیتی هم هست که نباید از قلم انداخت؛ ایران کشوری توسعه نایافته و عقب­ مانده است. و هیچ­کدام از ما از گزند و آسیب آن در امان نبوده و نمانده ­ایم. دشواری نقد بی ­تاریخی و توسعه ­نایافته ­گی و آسیب­ شناسی عقب ­مانده ­گی در ایران آن­جاست که به تک تک ما هم می­ رسد. و کیست که نمی ­داند ایستادن در برابر آینه و دیدن بدریختی ­های تاریخی، فرهنگی، دینی، قومی و … وقتی به خودمان می­ رسد چه قدر دشوار است.

اگر برخی از روشن­فکران ما هم گاهی به جهت نیم­چه سواد ادبی­ خود خطر می­ کنند و در هر موردی به جهت هم­سایه­ گی با چند ادیب ادعای وجود و گاهی اعاده ی لاوجود می­ کنند، راه دوری نرفته اند؛ نادانی در ایران امری آندمیک است و به بی­ تاریخی می­ رسد.

دوم. پس از واکنش تویتر به دروغ‌پراکنی‌های پرشمار و بسیار خطرناک دانالد جی ترامپ (رییس ­جمهور آمریکا) و حذف همیشه‌گی او از پلت‌فرم خود، برخی از روشن­فکران ایرانی به بهانه ی دفاع از آزادی بیان و نفی سانسور به نقد و سرزنش تصمیم تویتر و دیگر گرداننده ­گان فضاهای مجازی می­پردازند.

با آن که دمکراسی­ ها می ­توانند “مواردی چون انتشار نفرت‌پراکنی، تشویق به خشونت، کودک آزاری، نژادپرستی و.. را بر اساس قوانین ممنوع کنند”، برخی حذف بلندگوی ترامپ از فضای مجازی را مصداق سانسور دانسته و از آن­جا که این حذف پیش از انتشار نظر صورت گرفته است، آن را «قصاص قبل از جنایت «هم ­خوانده ­اند.

می­ نویسند: “مالکان شرکت‌های بزرگ بخش خصوصی نهادهای منتخب مردم نیستند. حق قانون‌گذاری برای همگان را ندارند. دادگاه نیستند و حق ندارند جرم را تعریف، مصداق جرم را تعیین و مجرم فرضی را مجازات کنند.”

ربط این ادعاها با اقدام تویتر در گرفتن پلت­فرم خود (که همانند یک ستون در یک نشریه است) از دیوانه­ ای همانند ترامپ که همه­ ی آن­چه را پیش­تر از دایره­ ی آزادی بیان بیرون گذاشته بود، یک­جا دارد، قابل فهم نیست.

این­که اندیشمندان ایرانی درک مناسبی از (غرب و) آمریکا و مناسبات سیاسی و اجتماعی و تاریخی آن ندارند، چندان عجیب نیست؛ (از سررسید هزینه ­های انبوه ما بر این بی­ خبری­ ها سال ­ها می­گذرد.) در این مورد ویژه شوربختانه بسیاری از آمریکایی ­ها هم در چمبره­ ی دروغ ­ها و دغل­کاری ­ها وشارلاتان ­بازی ­های ترامپ و راست ­های افراطی آمریکا درمانده اند. آن ­چه عجیب است، آن که برخی از چپ ­های ایرانی به شارلاتانی همانند ترامپ امید بسته اند و از شر خامنه ­ای به دامان ترامپ ­غلتیده اند.

اگر هوشیارتر باشیم، پیش­تر برویم، پیش­دستی کنیم و هرگونه تفسیری از متن خود را که به حمایت از ترامپ منتهی شود، رد کنیم، باز هم از هم­دستی با ترامپ و خطر راست­ های افراطی در جهان ­های جدید نرسته ایم. چه، هیچ متنی به نویسنده ی خود سنجاق نمی­ شود. انگاره ­ی مرگ مولف هر ادعای پیش­دستانه ­ای را در مورد یک متن بی­ معنا می­کند؛ دست ­بالا نویسنده ­گان این دست متن ­ها می ­توانند بگویند چنان آماجی نداشته است؛ نمی­ توانند ادعا کنند متن به متنی در حمایت از دانالد جی ترامپ تبدیل نشده است.

با این همه، این ادعا که ممنوعیت دایمی ترامپ از توییتر، با آزادی بیان ناهماهنگ است، هم نادرست است و هم ناراست.

  • تویتر یک شرکت خصوصی است و سازوکارهای داخلی و استانداردها و تنظیمات داخلی آن مبنای تصمیم‌گیری آن است.
  • تویتر همانند هر شرکت خصوصی دیگر در آمریکا محدود به مقررات و تنظیمات مدنی، سیاسی و حقوقی آمریکا است. (در نتیجه همانند شرکت­ های بزرگ دیگر تنظیمات داخلی خود را محاط آن قوانین و مقررات می ­داند. اگر غیر از این بود خیلی زودتر از ترامپ شیردل، دیگران به دادگاه شکایت می ­بردند.) چه، آن­چه در مورد ترامپ اعمال شده است و زمینه­ ها و استدلال­ های آن پیش­تر بر بسیاری دیگر از شهروندان جهانی هم اعمال شده است. و اتهام سانسور پیش از آن که از سوی راست­ های افراطی آمریکا مطرح شود، کم­تر شنیده می ­شد.
  • تویتر مطابق با مقررات خود به طور مکرر ترامپ را از دروغ‌پراکنی، تقلب و خبرسازی و تشویق به خشونت پرهیز داده بود و تنها پس از نادیده گرفتن مکرر مقررات او را (همانند دیگران) از این امتیاز محروم کرده است. (در نتیجه طرح قصاص قبل جنایت در این موارد مضحک است.)
  • باید میان حق و امتیاز فاصله گذاشت. تویتر یک شرکت خصوصی است؛ یک شرکت خصوصی می‌تواند به یک نویسنده­ پلت‌فرم بدهد یا ندهد. اگر روزنامه‌ای مقاله ی کسی را چاپ نکند، نفی و نقض حق آزادی بیان او نیست.
  • درک این دست نویسنده­ گان از فضای مجازی بسیار عجیب است؛ آن­ها نگران انحصار و محدویت و مدیریت این فضا توسط چند شرکت بزرگ هستند!

اساسن آزادی امری توزیعی است، و در جای مطرح است که پیش‌روی و زیاده‌خواهی گروهی به پس‌روی و کاهش‌ سهم دیگران منتهی شود؛ آزای توزیع قدرت و شان در فضاهای واقعی است. فضای مجازی محدودیتی ندارد که مدیریت تویتر به تحدید سهم دیگری از این فضا بینجامد. خب شرکت‌ها و پلت‌فرم‌های دیگر هستند و از راه می‌رسند. سانسور زمانی اتفاق می­افتد که دولت­ها یا صاحبان قدرت کسی یا کسانی را از به طور سیستماتیک از نشر باورها و داوری ­های خود باز بدارند؛ به زبان دیگر، سانسور حذف دیگران و دست اندازی در سهم آنان از قدرت و شان اجتماعی است. (وجه مهمی از سانسور انحصار و محدویت­های رسانه­ای است.)

اتهام انحصار در مورد اقدام اخیر تویتر هم بی‌پایه و بی‌مبنا است؛ هیچ کس ترامپیست‌ها را از ساختن و مدیریت یک بنگاه مجازی محروم نکرده است. قرص نان آزادی باید میان همه‌گان و به گونه‌ای برابر (دست­کم در سطح قانون) توزیع شود؛ اما توزیع امتیاز‌ها (اگر ملی نباشند) کاملن به نظر بنگاه‌های خصوصی محدود است؛ هرچند خود این بنگاه‌ها و تنظیمات آن‌ها باید محاط به مقررات ملی و جهانی باشند.

مخالفان اقدام تویتر چنان از سانسور می ­نالند که مخاطب فراموش می ­کند آن کس که از پلت­فرم تویتر محروم شده است، از قدرت­ مند­ترین مردان جهان  است؛ و هرگاه اراده کند می­ تواند در برابر خبرنگاران (و یا قضات) حاضر شود و به هزینه ی مردم آمریکا هرچه می­خواهد بگوید. از اتفاق او شارلاتان و دزد و دروغ‌گو است. هوادران خود را با دروغ­ هایی که در تویتر منتشر می­ کند تحریک به حمله به کنگره ی آمریکا کرده است. آن­ ها قصد داشتند سخنگوی کنگره، وایس‌پرزیدنت آمریکا و برخی از نماینده ­گان را لینچ کنند. او به طور مکرر به واسطه ی دروغ‌گویی و نفرت‌پراکنی و تحریک به خشونت هشدار دریافت کرده بود. نقد تویتر به بهانه ی دفاع از آزادی بیان بوی مخالفت با مدرنیته و جهان جدید می­دهد و بسیار خطرناک است. انگار برخی از ناقدان می­ خواهند پشت آزادی بیان و مخالفت با سانسور پنهان شوند و از اقدام تویتر که هیچ ربطی به این سرنام‌های بزرگ ندارد، بدگویی کنند.(۱)  

می گویند: “این خطری بزرگ برای دموکراسی است که مدیریت فضاهای مجازی، فصای ارتباط میلیاردها انسان در جهان، در انحصار مالکان چند شرکت بزرگ خصوصی است که مستقل از نظارت قوانین و نهادهای منتخب مردم و دادگاه‌ها عمل می‌کنند.”

نباید فراموشید که این استدلال­ های همه­ گی به جهت لغو اکانت دانالد جی ترامپ از تویتر ردیف شده است. (کسی که از همه ی دادگاه ­های آمریکا رانده شده است.) و این شرکت ­های بزرگ نه بیرون از نظارت قوانین و نهادهای منتخب مردم و دادگاه هستند و نه دست به انحصار زده ­اند. دانالد ترامپ رییس جمهور آمریکا بود؛ وی دستگاه دادگستری آمریکا را به نهاد وکالت خصوصی خود تبدیل کرد؛ سنای آمریکا و بخش قابل توجهی از افراد کنگره­ ی آمریکا را گروگان گرفت؛ و ماه ­ها همه ی آن شرکت ­های بزرگ را در جلسات مکرر کنگره آورد و برد؛ تا خسته و تسلیم کند. او علارغم هشدارهای بسیار توییتر با دروغ­پراکنی به خشونت دامن زده است و هوادران خود را به تاخیر و تعطیل دمکراسی از طریق حمله به کنگره فراخوانده است.

سوم. چرا ادبیاتی که در نقد رفتار توییتر با دانالد ترامپ (حتا به بهانه دفاع از آزادی بیان و نفی سانسور) پراکنده می­شود، موجب حیرت و شگفتی است؟ و می­تواند شرم ­آور باشد؟

جان کلام به خاطر آن که این نقدها واعتراض­ ها اگر به درستی کالبدشکافی شوند، نشان می ­دهند که از روی بی ­خبری و بی ­مسوولیتی و درک ناتمام جهان ­های جدید و مناسبات تازه برخاسته ­اند؛ منتقدان در این­جا آخوندی کرده ­اند. یعنی به خاطر یک دست­مال قصریه را به آتش کشیده اند.

آن­ ها یا خود را دیگری بزرگ دیده اند، یا در سایه ی دیگری بزرگ ایستاده اند و در قامت یک دانای کل ظاهر شده اند. آن­ ها به نادانی­ های انبوهی که ما را در جهان ­های جدید احاطه کرده است، توجه نکرده اند. آن ­ها لازم است یک­بار دیگر به نیایش اپولون بازگردند­، تا شاید بتوانند بر این بدخیمی­ ها چاره ­ای بیابند.

با آن که به آسانی نمی توان مرزی آشکار میان نادانی و دانایی کشید؛ و هیچ یک از ما از توهم دانایی و آسیب­ نادانی در امان نیستیم؛ با این همه، کشف نادانی و دانایی به این نادانی و ابعاد آن، اهمیت بسیاری در تاریخ بشریت دارد. چنین دریافتی برآمد ناامیدی و منفی­ بافی نیست؛ نادانی تنها موردی است که با گسترش افق دانایی ­های ما گسترده­ تر می­شود.

کشف این نکته است که به کشف توهم “دیگری بزرگ” و جان­ سختی آن می ­انجامد. با آن که آخوندها کاشف نادانی و دیگری بزرگ نیستند؛ آن ­ها فروشنده­ گان اصلی این توهم اند. آن­ها ادامه ی “دین خویی” اند. به زبان دیگر در حلبی ­آبادهای فرهنگی که مشتری برای توهم دیگری ­بزرگ بسیار است، آخوند با فروش این توهم برای خود جا باز می­کند؛ چه، آخوند (دست ­کم آخوند باهوش) پیش­­تر و بیشتر از دیگران به چنین نیازی و نیز به نبود درمانی آسان برای آن پی­ می­برد. آخوند با فروش این توهم، نقش خود را و منافع خود را تحکیم می ­کند. آخوند اما به این راضی نمی ­شود؛ او در گامی سپسین در جای­گاه دیگری بزرگ می­ نشیند و به تولید انبوه دیگری­ های کوچک دست می­ یازد. آخوندی­گری ادامه برهان لطف است، و نیازمند دو رکن اساسی است؛ انسان ­انگاری در درک و توصیف دیگری بزرگ و خداانگاری که در نهایت به آن ­ها بازمی ­گردد. آخوند رشته برهان لطف را در فرهنگ ایرانی (فره ایزدی) که برای ما بسیار آشناست (ام­روزه ولایت­ خوانده می­شود.) تا انتها می ­پیماید و با برساختن کلید­واژه ­هایی همانند پیامبر، عصمت، امام، امام غایب، نایب، نایب عام و خاص، باب، ولی، ولی­ فقیه، قطب، انسان کامل و … (شاه و ولی­عهد) خود را در جای دیگری بزرگ (اگر بتواند) یا در سایه ی دیگری بزرگ می­ گذارد و خدایی می ­کند.

هسته ی سخت آخوندی آن جاست که آخوند خود را بالاتر از نقد و نظر می­ نشاند؛ او باورها و داوری­ های خود را دانسته یا نادانسته به نام “دیگری بزرگ” می­ فروشد. آخوندی­ در واقع نوعی شارلاتانیزم و کلاه ­برداری معرفتی است. مهم نیست داوری­ های ما از زیر کدام بته برآمده­ اند و به کجا می ­رسند؛ مهم آن است که داوری ­های ما هستند و همیشه خواهند بود. آخوندی در واقع مسلح شدن به تاریخ، آداب و مناسکی است که این نکته را می ­پوشاند و باورهای انسانی را تا مرتبه ی باورهایی ورای “چون و چرا” می ­برد. آخوند هسته ی سخت سانسور را با خود حمل می ­کند؛ او برهان لطف است و جهان را و جهانیان را به بحران­ های گونه گونه می­ کوچاند؛ او در اساس گفت­وگو را تعطیل می ­کند؛ و وقتی گفت­وگو تعطیل می­ شود جنگ آغاز می ­شود؛ و وقتی گفت­وگو تعطیل می ­شود، همه ی چیزهای خوب هم تعطیل می­ شود.

میان آخوندهای خودمان (که کم­ و ­بیش آن­ ها را می شناسیم و از آن ­ها فاصله می­ گیریم.) و این آخوندهای جدید (برخی از روشن­فکران و فوکل ­کراواتی ­ها) تفاوت مبنایی دیده نمی­ شود؛ هر دو به برخی از دست ­آوردی انسانی و تاریخی چنان چسبیده ­اند که انگار دست ­آوردی فراتاریخی است! به زبان دیگر آخوند­های ام­روز همان کار آخوندهای دی­روز را می ­کنند، هر چند ممکن است چند سده یا چند دهه با هم فاصله داشته باشند. برای هر دو زمان در جایی ایستاده است؛ هر دو در جایی فسیل شده­ اند؛ و امکانات به روز کردن خود را از دست داده ­اند. هر دو نادانی ­های خود را دست ­کم گرفته ­اند و در پشت یک “دیگری بزرگ” همه­ چیزدان پنهان شده ­اند. هر دو از هوای تازه و پنجره­ ای باز می­ هراسند.

ما در جهان­ های تازه ­ای به سر می ­بریم که با جهان ناصرالدین شاه، رضا شاه و حتا سلطان حسین خامنه ­ای بسیار فاصله دارد. آن­چه در آن حلبی ­آبادها سانسور خوانده می ­شد و می ­شود، در جهان ­های جدید (که طلیعه آن را در فضاهای مجازی، تویتر و آمریکا می­ بینیم) به ­کلی دیگر شده است؛ و چنان ­چه کسی بخواهد با آن مترها این­جا قبایی برای خود یا دیگری بدوزد، کارش نمی­ گیرد و داستان معروف روغن فروش و طوطی بخت برگشته را تداعی خواهد کرد.

در آمریکا آزادی بیان (در اشکال گوناگون) چنان در سیاهه ی حقوق آمریکا و قوانین عادی خوش­ نشسته است، که آمریکا را می ­توان از این چشم ­انداز آزادترین کشور جهان نامید.

اگر در آمریکا سانسور شهروندان یک­ لاقبا ممکن نیست، چه گونه می­توان تصور کرد که توییتر دست به سانسور رییس جمهور آمریکا زده است؟

آخوندی کردن این­جا یعنی عجول و بی ­پروا دست به قلم بردن و بی­ خبری خود را آفتابی کردن.

در آمریکا رییس­ جمهور قدرت­مندترین فرد مملکت است و امکانات قانونی و حتا فراقانونی بسیاری برای اعمال قدرت و اراده­ ی خود در پهنه ­های گوناگون را دارد.

در آمریکا مطابق با قوانین جاری رییس جمهور را نمی توان متهم و به دادگاه فرا خواند.

اگر در جهان مالوف ما سانسور هنوز مساله اساسی است؛ در جهان ­های جدید و در ابرشهر­های مجازی ام­روز گپ­ ها­ و شکاف ­هایی مساله ­اند که شارلاتان ­هایی همانند ترامپ و کیوآنان می توانند در آن ­ها رشد کنند و به زرادخانه ی جنبش ­های ضدآزادی و برابری چنگ برند و به جان دمکراسی، آزادی و برابری بیفتند. این گپ ­ها از اتفاق در اساس با گپ­ هایی که در جهان­ های گذشته و درحلبی­ آبادها داریم متفاوت هستند. در یکی از همین گپ­ ها بود که که زمانی آشویتس بالا آمد.

آخوندی کردن این­جا یعنی خطر آشویتس و جنگ را دست­ کم گرفتن.

ما به جهان ­های تازه­ ای پا گذاشته ایم. جهانی که تویتر و شرکت­ هایی از آن دست می­ توانند برای اولین­ بار رییس ­جمهور قدرت­مند­ترین کشور دنیا را تنبیه و مجازات کنند. جهانی که در آن تویتر می­ تواند دیگری بزرگ را سرجایش بنشاند. جهانی که طلیعه ­نهادهای مدنی بین ­المللی است؛ جهانی که امید به برابری، آزادی و زیست انسانی تر را زنده کرده است. جهانی که می­ تواند گپ ­های نهادهای ملی و بین ­المللی را تا حدی بپوشاند و دست تبه­کاران را تا حد بسیاری برای بندبازی در سیرک ­های محلی در حلبی ­آبادها فرهنگی ببند.

آخوندی کردن این­جا همانند آن است که فیلم ­هایی چون “پسری با زیرشلوار راه ­راه” یا “دوازده­ سال برده­ گی” را ببینیم و از کنار خطر راست ­های افراطی در جهان ­های جدید با آسوده ­گی و به آسانی بگذریم. 

روشن­فکر ملا یا آخوند جدید نیست و نباید باشد؛ روشن­فکر آخوندی نمی ­کند و فتوا نمی ­دهد. روشن­ فکر گتره ­ای و فله ­ای نظر نمی ­دهد؛ او باید همانند پزشکی حاذق زیر باران زمان بایستد و از کشیدن بار مسوولیت خود که تنفس هوای تازه است نهراسد. او نمی­ تواند پشت هیچ چیز، حتا اعلامیه ی جهانی حقوق بشر، مخالفت با سانسور، زبان مادری، دمکراسی، سکولاریزم و چیزهای قشنگ دیگر پنهان شود و باورها و داوری ­های خود را به نام آن ­ها به دیگران بفروشد. او گاهی باید بگوید: نمی­دانم! باید بیش­تر تامل کند!

شرکت­ هایی همانند تویتر تا همین جا هم، به جهت فشار سهمگینی که محافظه ­کاران و راست ­های آمریکا روی آن ­ها داشتند، در ادای مسوولیت­ های مدنی خود کوتاهی کرده ­اند. آن­ ها خیلی پیش­تر باید دیوار کذایی ترامپ را (نه بین جنوب و شمال) در فضاهای مجازی بالا می ­آوردند و دیوانه­ هایی همانند ترامپ و خامنه ­ای را آن ­ور دیوار می ­گذاشتند. جای این آدم­ ها به قول آمریکایی ­ها در لیست های Watch Dog است نه در تویتر و فیس­بوک. (به باور من امتیاز بودن در فضاهای مجازی را همانند امتیاز راننده ­گی باید گواهی کرد.)

چهارم. مساله ی تنها ترامپ و تویتر نیست و به ام­روز و دی­روز و یک نویسنده ختم نمی­شود. نکبت انقلاب اسلامی تا حدی برآمد روشن­فکران پیش و پس از مشروطه هم بود؛ کسانی که فوکول­ کراواتی بودند، اما به جای روشن­ اندیشی آخوندی ­کردند. اسلام ستیزی، شیعه ­ستیزی، عرب­ ستیزی، غرب ستیزی، بازگشت به خود، باستان ­گرایی، اسلام ­گرایی، مخالفت با زبان­ های محلی و مادری، نابردباری با رنگارنگی فرهنگی و گوناگونی ­های ملی و قومی و سیاسی … همه و همه از جنس آخوندی ­گری است.

فوکل ­کراواتی ­هایی که دی­روز به انرژی متراکم دین و حوزه­ ها در برانداختن نظام استبدادی و شاهی در ایران چشم دوختند و به آخوندها برای درآمدن به پهنه ی سیاست بفرما زدند، در بالا آمدن این نکبت سهیم هستند. فوکل­ کراواتی ­هایی هم که ام­روز به انرژی ­های انباشته ی غیرمدرن و غیردمکراتیک دیگر به بهانه ی مبازه با جمهوری اسلامی دل بسته اند و به جریان­ های پیشاملی و پیشامدرن برای در آمدن به پهنه ی سیاست بفرما می­زنند، در برآمدن استبداد بعدی و استمرار جمهوری اسلامی سهیم خواهند بود. به اجتماع پریشان ام­روز نگاه کنید. دوباره اسلام­ ستیزی، عرب ستیزی و باستان­گرایی به جهت نکبت جمهوری اسلامی مد روز شده است.

اسلام، نژاد، اتنیک و زبان مساله ی ایران ام­روز نیست، توسعه­ نایافته ­گی مساله ی اساسی است. جامعه ­ای و بخش­ هایی از جامعه که توسعه ­نایافته است، همیشه چیزی برای جنگیدن و نزاع پیدا می کند. به جنبش زبان مادری نگاه کنید که چه­ گونه در دستان اجتماع توسعه ­نایافته ی ایرانی ورز خورده است و به ابزاری تازه برای پاشیدن گرد نفرت و نفاق در میان ایرانیان و گشودن جبه ه­­ای تازه برای جنگ با دیگری دگردیسیده است! به هوادران رضا پهلوی نگاه کنید که چه گونه در حسرت یک جنگ دیگر به جسد ایران چشم دوخته اند. به هوادارن ایرانی ترامپ نگاه کنید تا با دو چشم خود ببینید که پاندول توسعه ­نایافته ­گی (و تکرار خشونت و تسلیم) سرایستادن ندارد و ما را از فاجعه ­ای به فاجعه ­ای دیگر (و به قول شاملو از پهلویی به پهلوی دیگر) می ­برد. به مرده ­های متورم در نهادهای گوناگون جمهوری اسلامی نگاه کنید، همه ی آن­ ها آخوند نیستند؛ اما همه ی آن ها تا خرخره در نکبت آخوندی ­گری فرورفته اند.(۲)

در همه ی این نزاع ­ها دشواره­ ی بنیادین ایران – که توسعه­ نایافته ­گی است- فراموش می­ شود، تا جا برای آخوندی­ گری و جنگ و دون­کیشوت ­ها و دن­کیشوت ­بازی ­ها باز شود.

آخوند و آخوندی­ گری با صلح بیگانه است. نه این که مشکلی با صلح داشته باشد، که ندارد! اگر صلح در جهت برآوردی باشد که او از منافع خود دارد، همیشه چیزی در متن و کشکول او هست که نگذارد از تک و تا بیفتد. آخوند نماد نادانی است؛ او به آسانی می­ تواند یک قیصریه را به جهت حفظ دست­مال خود به آتش بکشد؛ و به آتش می­ کشد و برای این­کار استدلال می ­بافد. آخوند با هرمنوتیک صلح که راه­برد نهادین مدنیت و هر اجتماع مدنی و مدرنی است بیگانه است. آخوند با گفت­­وگو بیگانه است. آخوند با توزیع قدرت و شان و آزادی بیگانه است. او در جای­گاه دیگری بزرگ دلیلی برای توزیع قدرت، شان و آزادی نمی ­بیند. او حتا در مخالفت با سانسور به ادامه ی جنگ یا جنگ بعدی چشم دوخته است. چه، او دیگران را قابل نمی­داند که وارد گفت‌و‌گو با آن‌ها شود. او با منتقد خود همان کاری را می­کند که گاهی در توهم نقد آن است. او همانند هر زندان­بانی خود را فراتر از نقد می­داند؛ و همانند او پیامبری می کند و از پامنبری بیش­تر خوشش می­آید تا منتقد؛ و در حد توان و در محدوده ی قدرت خود سرکوب و سکوت منتقدان را بیش­تر می­ پسندد. او هر گاه از نقدی فرو بریزد منتقد را بی­ سواد می­ خواند و از شر نقد و منتقد یک ­جا راحت می ­شود.

آخوند در فرهنگ ایران امر تازه ­ای نیست؛ آخوندی ­گری ادامه برهان لطف است و نام دیگر شیخ و شاه در فرهنگ ایرانی است. و به پیش از اسلام بازمی­گردد؛ آخوند روی دیگر آسیب مزمن و اندمیک “دین­ خویی” است.

ممکن است ما از نکبت جمهوری اسلامی و نادانی ­های بی­ شمار او به تنگ آمده باشیم؛ اما تاریخ با ما شروع نشده است. اگر رویای گذاری آسان به دمکراسی را بافته ­ایم، لابد خبر بزرگ هنوز به ما نرسیده است؛ ما در موارد بسیاری با جمهوری اسلامی و پلشتی ­های انبوه خمینی و خامنه ­ای و امت همیشه در صحنه هم ­پوشانی داریم. باور نمی ­کنید به رفتار خودمان با منتقدان نگاه کنید. 

پانویس­ها

  1. در داستان توهین به پیامبر اسلام (محمد) هم این نادانی در تیشه و اره دادن برخی از جریان ­های رادیکال سیاسی و فرهنگی به هم، دیده می­شود. آن­ ها آمیزش اجتماعی مسالمت ­آمیز مردم و فرهنگ ­ها را در جهان ­های جدید نشانه رفته­اند؛ اهمیت ندارد اگر برخی پشت آزادی بیان و گروهی پشت آزادی وجدان پنهان شده­اند؛ هر دو صلح و گفت­وگو را نابود ­می­کنند.

۲.  در غم­نامه ی منازعه ی برخی از گروه­ های قومی با برخی از فارسی زبان ­ها هم همین داستان تکرار شده است. اهمیت ندارد کنش­گران هر طرف پشت چه واژه­ ی محترمی سنگر گرفته اند و چه برچسب نامحترمی به هم می­زنند؛ هم آموزش به زبان مادری یک حق است و هم گرایش به یک­پارچه ­گی ایران. آن­چه میان این گروها و این حقوق فاصله می­اندازد توسعه­ نایافته ­گی است. نمی­ توان پشت یکی ایستاد و دیگری را ندید و انکار کرد.

https://akhbar-rooz.com/?p=102713 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
غلام سفیدکوهی
غلام سفیدکوهی
3 سال قبل

درود بر آقای کرمی،

یکی از نتیجه گیری های به برداشت من ازاین نوشته/درد دل شما که منهم بر اساس تجربه عملی از زندگی در اجتماع به آن نزدیک شده ام این است:

بشربر اساس نیازش در روبرو شدن با زندگی وپیچیدگی های آن به نظربازی و فلسفیدن گرایش دارد.
اما تجربه تاریخ ثابت کرده که عاقبتِ این نظربازی ها را افراد شارلاتان و کاریزماتیک اما روانپریش و با سادیسم بدخیم به طوفانی سهمگین توسط گله هوادارانشان تبدیل مینمایند مثل خمینی و صدام و …

این شارلاتانها زمانی بنام دین و گرفتن دستوراز خدای خود ساخته شان و زمانی بنام وطن پرستی قلابی و افراطی و زمانی هم زیرقبای دفاع از محرومان مشغول کشتار و تجاوز و غارت و سرکوب آزادی اند.

ترامپ و ترامپیست اینجا بهانه است، حالا در کشور ترامپ سیستمکی هست که او را لاگام زند، شما برای ایجادِ چنین لگامی بر دهانِ خمینی و خمینی ایسمهای بعدی چه طرح و برنامه ای دارید؟

همین احزاب امریکایی و انکلیسی دهه هاست که درحوزه های جهلیه ایران و گوشه و کنار جهان مشغول جذب و آموزش فالانژهای خداباز و دلار بازند برای سرکوب دمکراسی در ایران و منطقه و جهان.

البته ممکن است یک درصد حوزویان انسانهای آزادیخواهی باشند ولی هرگزنتوانسته اند جریان ساز باشند و تاثیرگذاردراداره امورات اجتماع که هیچ بلکه سرکوب هم میشوند و مجبور به ترک آن لانه فساد که حوزه نامش است.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x