یکم. از آن جا که ما ایرانی ها مردمانی بی تاریخ هستیم، در مورد تاریخ و آن چه بر ما گذشته است هم مسولیت ناپذیریم وهم بسیار متوهم؛ توهم ما بیدلیل نیست، چون ایرانیان بسیاری -از جمله روشنفکران- از زور مسولیت ناپذیری به ملا گفته اند زکی، و به طور فله ای چنان از تاریخ باشکوه ایران نوشته و گفته اند که اگر کسی در آن تردید کند، سیاهی لشگر همیشه در صحنه او را هم از حیات و هم از ممات بی بهره می کند. اما آنچه در ایران تاریخ خوانده می شود، کشکولی ایدیولوژیک از چند نقل قول یونانی (در مورد سرزمین بسیار پهناوری است که هیچ همانند ایران امروز نیست) و چند سنگ نبشته باستانی است (که غالبن خارجی ها برای ما ترجمه کرده اند.) و همه نیز به صورت دست و پا شکسته در میان ایرانیان گسترش یافته و به سندی غیرقابل تردید دگردیسیده است. در این معنا البته هیچ جماعت و ملتی از زیر بته در نیامده است و هر کس نامی دارد. اما اگر تاریخ را دستکم تاحدی به خودآگاهی و ثبت پیوسته ی آن چه بر یک جمعیت و ملت گذشته است، نسبت دهیم، آنگاه نسبت ما با تاریخ و نهادهایی که از دل آن برآمده اند آشکار می شود؛ توسعه نایافته گی نام دیگر بی تاریخی است.
اما بی مسولیتی ایرانیان و مسولیت ناپذیری آنان تنها به این توهم ختم نمی شود، تاریخ در باور بسیاری که (جان هایی توسعه نایافته اند) با آن ها شروع می شود؛ آن ها از توهمی به توهم دیگر می غلتند! و همانند ملا در مورد هر چیز خود را صاحب نظر و صاحب کرامات میدانند و به کمتر از علامه، آیتالله و … هم راضی نمی شوند. این که آخوندهای ایرانی از فقه لغت عربی به همه چیز پل میزنند و به واسطه درکی که احتمالن از ریشه ی برخی از واژه ها دارند، به خود جرات می دهند در مورد هر ترکیب نومینال (توافق شده) و پیچیدهای بدون کمترین اطلاع تاریخی و فلسفی نظریه پردازی کنند، از همین جا آب می خورد. اما کاش در این کویر تاریخ اندیشه، تنها آخوندها به این درد بی درمان مبتلا بودند؛ شوربختانه این بیماری بدخیم است به بسیاری از روشنفکران ما هم سرایت کرده است. حالا هر معلم ادبیات، داستان نویس، شاعر و روزنامه نگاری خود را سیاست مدار و نظریه پرداز هم می داند و به جهت اطلاع اجمالی از چند واقعه تاریخی یا چند خبر، همانند دون کیشوت سیاست بازی هم میکند. تا اینجا ی کار شاید مشکل خیلی جدی نباشد و نیست؛ چه، وجهی از جهان جدید دمکراتیزه شدن همه چیز است. حالا به لطف توسعه و مدرنیته قدرت، ثروت، رفاه، رسانه، بلندگو، سواد و هزار و یک چیز دیگر (که پیشتر تنها در انحصار از ما بهتران بود) کم وبیش میان همه گان توزیع شده است و هرکس می تواند صدایی و نامی داشته باشد.
مشکل وقتی جدی تر می شود که این سیاست مدارها و نظریه پردازها آخوندی هم می کنند. یعنی از دیگران انتظار دارند برای آن ها پامنبری کند. و اگر کسی نکرد در حد بضاعت با متخلف همان کاری را می کنند که زندانبان ها میکنند.
نه این که بخواهم در ادامه ی انگاره های نیرنگ در-پیتی (که معلوم نیست از زیر کدام بته برآمده اند) روشنفکران خودمان را باعث و بانی همه ی بلایای این خاک نکبت زده کنم، و آن ها را در عزا و عروسی سرببرم، اما به هر حال واقعیتی هم هست که نباید از قلم انداخت؛ ایران کشوری توسعه نایافته و عقب مانده است. و هیچکدام از ما از گزند و آسیب آن در امان نبوده و نمانده ایم. دشواری نقد بی تاریخی و توسعه نایافته گی و آسیب شناسی عقب مانده گی در ایران آنجاست که به تک تک ما هم می رسد. و کیست که نمی داند ایستادن در برابر آینه و دیدن بدریختی های تاریخی، فرهنگی، دینی، قومی و … وقتی به خودمان می رسد چه قدر دشوار است.
اگر برخی از روشنفکران ما هم گاهی به جهت نیمچه سواد ادبی خود خطر می کنند و در هر موردی به جهت همسایه گی با چند ادیب ادعای وجود و گاهی اعاده ی لاوجود می کنند، راه دوری نرفته اند؛ نادانی در ایران امری آندمیک است و به بی تاریخی می رسد.
دوم. پس از واکنش تویتر به دروغپراکنیهای پرشمار و بسیار خطرناک دانالد جی ترامپ (رییس جمهور آمریکا) و حذف همیشهگی او از پلتفرم خود، برخی از روشنفکران ایرانی به بهانه ی دفاع از آزادی بیان و نفی سانسور به نقد و سرزنش تصمیم تویتر و دیگر گرداننده گان فضاهای مجازی میپردازند.
با آن که دمکراسی ها می توانند “مواردی چون انتشار نفرتپراکنی، تشویق به خشونت، کودک آزاری، نژادپرستی و.. را بر اساس قوانین ممنوع کنند”، برخی حذف بلندگوی ترامپ از فضای مجازی را مصداق سانسور دانسته و از آنجا که این حذف پیش از انتشار نظر صورت گرفته است، آن را «قصاص قبل از جنایت «هم خوانده اند.
می نویسند: “مالکان شرکتهای بزرگ بخش خصوصی نهادهای منتخب مردم نیستند. حق قانونگذاری برای همگان را ندارند. دادگاه نیستند و حق ندارند جرم را تعریف، مصداق جرم را تعیین و مجرم فرضی را مجازات کنند.”
ربط این ادعاها با اقدام تویتر در گرفتن پلتفرم خود (که همانند یک ستون در یک نشریه است) از دیوانه ای همانند ترامپ که همه ی آنچه را پیشتر از دایره ی آزادی بیان بیرون گذاشته بود، یکجا دارد، قابل فهم نیست.
اینکه اندیشمندان ایرانی درک مناسبی از (غرب و) آمریکا و مناسبات سیاسی و اجتماعی و تاریخی آن ندارند، چندان عجیب نیست؛ (از سررسید هزینه های انبوه ما بر این بی خبری ها سال ها میگذرد.) در این مورد ویژه شوربختانه بسیاری از آمریکایی ها هم در چمبره ی دروغ ها و دغلکاری ها وشارلاتان بازی های ترامپ و راست های افراطی آمریکا درمانده اند. آن چه عجیب است، آن که برخی از چپ های ایرانی به شارلاتانی همانند ترامپ امید بسته اند و از شر خامنه ای به دامان ترامپ غلتیده اند.
اگر هوشیارتر باشیم، پیشتر برویم، پیشدستی کنیم و هرگونه تفسیری از متن خود را که به حمایت از ترامپ منتهی شود، رد کنیم، باز هم از همدستی با ترامپ و خطر راست های افراطی در جهان های جدید نرسته ایم. چه، هیچ متنی به نویسنده ی خود سنجاق نمی شود. انگاره ی مرگ مولف هر ادعای پیشدستانه ای را در مورد یک متن بی معنا میکند؛ دست بالا نویسنده گان این دست متن ها می توانند بگویند چنان آماجی نداشته است؛ نمی توانند ادعا کنند متن به متنی در حمایت از دانالد جی ترامپ تبدیل نشده است.
با این همه، این ادعا که ممنوعیت دایمی ترامپ از توییتر، با آزادی بیان ناهماهنگ است، هم نادرست است و هم ناراست.
- تویتر یک شرکت خصوصی است و سازوکارهای داخلی و استانداردها و تنظیمات داخلی آن مبنای تصمیمگیری آن است.
- تویتر همانند هر شرکت خصوصی دیگر در آمریکا محدود به مقررات و تنظیمات مدنی، سیاسی و حقوقی آمریکا است. (در نتیجه همانند شرکت های بزرگ دیگر تنظیمات داخلی خود را محاط آن قوانین و مقررات می داند. اگر غیر از این بود خیلی زودتر از ترامپ شیردل، دیگران به دادگاه شکایت می بردند.) چه، آنچه در مورد ترامپ اعمال شده است و زمینه ها و استدلال های آن پیشتر بر بسیاری دیگر از شهروندان جهانی هم اعمال شده است. و اتهام سانسور پیش از آن که از سوی راست های افراطی آمریکا مطرح شود، کمتر شنیده می شد.
- تویتر مطابق با مقررات خود به طور مکرر ترامپ را از دروغپراکنی، تقلب و خبرسازی و تشویق به خشونت پرهیز داده بود و تنها پس از نادیده گرفتن مکرر مقررات او را (همانند دیگران) از این امتیاز محروم کرده است. (در نتیجه طرح قصاص قبل جنایت در این موارد مضحک است.)
- باید میان حق و امتیاز فاصله گذاشت. تویتر یک شرکت خصوصی است؛ یک شرکت خصوصی میتواند به یک نویسنده پلتفرم بدهد یا ندهد. اگر روزنامهای مقاله ی کسی را چاپ نکند، نفی و نقض حق آزادی بیان او نیست.
- درک این دست نویسنده گان از فضای مجازی بسیار عجیب است؛ آنها نگران انحصار و محدویت و مدیریت این فضا توسط چند شرکت بزرگ هستند!
اساسن آزادی امری توزیعی است، و در جای مطرح است که پیشروی و زیادهخواهی گروهی به پسروی و کاهش سهم دیگران منتهی شود؛ آزای توزیع قدرت و شان در فضاهای واقعی است. فضای مجازی محدودیتی ندارد که مدیریت تویتر به تحدید سهم دیگری از این فضا بینجامد. خب شرکتها و پلتفرمهای دیگر هستند و از راه میرسند. سانسور زمانی اتفاق میافتد که دولتها یا صاحبان قدرت کسی یا کسانی را از به طور سیستماتیک از نشر باورها و داوری های خود باز بدارند؛ به زبان دیگر، سانسور حذف دیگران و دست اندازی در سهم آنان از قدرت و شان اجتماعی است. (وجه مهمی از سانسور انحصار و محدویتهای رسانهای است.)
اتهام انحصار در مورد اقدام اخیر تویتر هم بیپایه و بیمبنا است؛ هیچ کس ترامپیستها را از ساختن و مدیریت یک بنگاه مجازی محروم نکرده است. قرص نان آزادی باید میان همهگان و به گونهای برابر (دستکم در سطح قانون) توزیع شود؛ اما توزیع امتیازها (اگر ملی نباشند) کاملن به نظر بنگاههای خصوصی محدود است؛ هرچند خود این بنگاهها و تنظیمات آنها باید محاط به مقررات ملی و جهانی باشند.
مخالفان اقدام تویتر چنان از سانسور می نالند که مخاطب فراموش می کند آن کس که از پلتفرم تویتر محروم شده است، از قدرت مندترین مردان جهان است؛ و هرگاه اراده کند می تواند در برابر خبرنگاران (و یا قضات) حاضر شود و به هزینه ی مردم آمریکا هرچه میخواهد بگوید. از اتفاق او شارلاتان و دزد و دروغگو است. هوادران خود را با دروغ هایی که در تویتر منتشر می کند تحریک به حمله به کنگره ی آمریکا کرده است. آن ها قصد داشتند سخنگوی کنگره، وایسپرزیدنت آمریکا و برخی از نماینده گان را لینچ کنند. او به طور مکرر به واسطه ی دروغگویی و نفرتپراکنی و تحریک به خشونت هشدار دریافت کرده بود. نقد تویتر به بهانه ی دفاع از آزادی بیان بوی مخالفت با مدرنیته و جهان جدید میدهد و بسیار خطرناک است. انگار برخی از ناقدان می خواهند پشت آزادی بیان و مخالفت با سانسور پنهان شوند و از اقدام تویتر که هیچ ربطی به این سرنامهای بزرگ ندارد، بدگویی کنند.(۱)
می گویند: “این خطری بزرگ برای دموکراسی است که مدیریت فضاهای مجازی، فصای ارتباط میلیاردها انسان در جهان، در انحصار مالکان چند شرکت بزرگ خصوصی است که مستقل از نظارت قوانین و نهادهای منتخب مردم و دادگاهها عمل میکنند.”
نباید فراموشید که این استدلال های همه گی به جهت لغو اکانت دانالد جی ترامپ از تویتر ردیف شده است. (کسی که از همه ی دادگاه های آمریکا رانده شده است.) و این شرکت های بزرگ نه بیرون از نظارت قوانین و نهادهای منتخب مردم و دادگاه هستند و نه دست به انحصار زده اند. دانالد ترامپ رییس جمهور آمریکا بود؛ وی دستگاه دادگستری آمریکا را به نهاد وکالت خصوصی خود تبدیل کرد؛ سنای آمریکا و بخش قابل توجهی از افراد کنگره ی آمریکا را گروگان گرفت؛ و ماه ها همه ی آن شرکت های بزرگ را در جلسات مکرر کنگره آورد و برد؛ تا خسته و تسلیم کند. او علارغم هشدارهای بسیار توییتر با دروغپراکنی به خشونت دامن زده است و هوادران خود را به تاخیر و تعطیل دمکراسی از طریق حمله به کنگره فراخوانده است.
سوم. چرا ادبیاتی که در نقد رفتار توییتر با دانالد ترامپ (حتا به بهانه دفاع از آزادی بیان و نفی سانسور) پراکنده میشود، موجب حیرت و شگفتی است؟ و میتواند شرم آور باشد؟
جان کلام به خاطر آن که این نقدها واعتراض ها اگر به درستی کالبدشکافی شوند، نشان می دهند که از روی بی خبری و بی مسوولیتی و درک ناتمام جهان های جدید و مناسبات تازه برخاسته اند؛ منتقدان در اینجا آخوندی کرده اند. یعنی به خاطر یک دستمال قصریه را به آتش کشیده اند.
آن ها یا خود را دیگری بزرگ دیده اند، یا در سایه ی دیگری بزرگ ایستاده اند و در قامت یک دانای کل ظاهر شده اند. آن ها به نادانی های انبوهی که ما را در جهان های جدید احاطه کرده است، توجه نکرده اند. آن ها لازم است یکبار دیگر به نیایش اپولون بازگردند، تا شاید بتوانند بر این بدخیمی ها چاره ای بیابند.
با آن که به آسانی نمی توان مرزی آشکار میان نادانی و دانایی کشید؛ و هیچ یک از ما از توهم دانایی و آسیب نادانی در امان نیستیم؛ با این همه، کشف نادانی و دانایی به این نادانی و ابعاد آن، اهمیت بسیاری در تاریخ بشریت دارد. چنین دریافتی برآمد ناامیدی و منفی بافی نیست؛ نادانی تنها موردی است که با گسترش افق دانایی های ما گسترده تر میشود.
کشف این نکته است که به کشف توهم “دیگری بزرگ” و جان سختی آن می انجامد. با آن که آخوندها کاشف نادانی و دیگری بزرگ نیستند؛ آن ها فروشنده گان اصلی این توهم اند. آنها ادامه ی “دین خویی” اند. به زبان دیگر در حلبی آبادهای فرهنگی که مشتری برای توهم دیگری بزرگ بسیار است، آخوند با فروش این توهم برای خود جا باز میکند؛ چه، آخوند (دست کم آخوند باهوش) پیشتر و بیشتر از دیگران به چنین نیازی و نیز به نبود درمانی آسان برای آن پی میبرد. آخوند با فروش این توهم، نقش خود را و منافع خود را تحکیم می کند. آخوند اما به این راضی نمی شود؛ او در گامی سپسین در جایگاه دیگری بزرگ می نشیند و به تولید انبوه دیگری های کوچک دست می یازد. آخوندیگری ادامه برهان لطف است، و نیازمند دو رکن اساسی است؛ انسان انگاری در درک و توصیف دیگری بزرگ و خداانگاری که در نهایت به آن ها بازمی گردد. آخوند رشته برهان لطف را در فرهنگ ایرانی (فره ایزدی) که برای ما بسیار آشناست (امروزه ولایت خوانده میشود.) تا انتها می پیماید و با برساختن کلیدواژه هایی همانند پیامبر، عصمت، امام، امام غایب، نایب، نایب عام و خاص، باب، ولی، ولی فقیه، قطب، انسان کامل و … (شاه و ولیعهد) خود را در جای دیگری بزرگ (اگر بتواند) یا در سایه ی دیگری بزرگ می گذارد و خدایی می کند.
هسته ی سخت آخوندی آن جاست که آخوند خود را بالاتر از نقد و نظر می نشاند؛ او باورها و داوری های خود را دانسته یا نادانسته به نام “دیگری بزرگ” می فروشد. آخوندی در واقع نوعی شارلاتانیزم و کلاه برداری معرفتی است. مهم نیست داوری های ما از زیر کدام بته برآمده اند و به کجا می رسند؛ مهم آن است که داوری های ما هستند و همیشه خواهند بود. آخوندی در واقع مسلح شدن به تاریخ، آداب و مناسکی است که این نکته را می پوشاند و باورهای انسانی را تا مرتبه ی باورهایی ورای “چون و چرا” می برد. آخوند هسته ی سخت سانسور را با خود حمل می کند؛ او برهان لطف است و جهان را و جهانیان را به بحران های گونه گونه می کوچاند؛ او در اساس گفتوگو را تعطیل می کند؛ و وقتی گفتوگو تعطیل می شود جنگ آغاز می شود؛ و وقتی گفتوگو تعطیل می شود، همه ی چیزهای خوب هم تعطیل می شود.
میان آخوندهای خودمان (که کم و بیش آن ها را می شناسیم و از آن ها فاصله می گیریم.) و این آخوندهای جدید (برخی از روشنفکران و فوکل کراواتی ها) تفاوت مبنایی دیده نمی شود؛ هر دو به برخی از دست آوردی انسانی و تاریخی چنان چسبیده اند که انگار دست آوردی فراتاریخی است! به زبان دیگر آخوندهای امروز همان کار آخوندهای دیروز را می کنند، هر چند ممکن است چند سده یا چند دهه با هم فاصله داشته باشند. برای هر دو زمان در جایی ایستاده است؛ هر دو در جایی فسیل شده اند؛ و امکانات به روز کردن خود را از دست داده اند. هر دو نادانی های خود را دست کم گرفته اند و در پشت یک “دیگری بزرگ” همه چیزدان پنهان شده اند. هر دو از هوای تازه و پنجره ای باز می هراسند.
ما در جهان های تازه ای به سر می بریم که با جهان ناصرالدین شاه، رضا شاه و حتا سلطان حسین خامنه ای بسیار فاصله دارد. آنچه در آن حلبی آبادها سانسور خوانده می شد و می شود، در جهان های جدید (که طلیعه آن را در فضاهای مجازی، تویتر و آمریکا می بینیم) به کلی دیگر شده است؛ و چنان چه کسی بخواهد با آن مترها اینجا قبایی برای خود یا دیگری بدوزد، کارش نمی گیرد و داستان معروف روغن فروش و طوطی بخت برگشته را تداعی خواهد کرد.
در آمریکا آزادی بیان (در اشکال گوناگون) چنان در سیاهه ی حقوق آمریکا و قوانین عادی خوش نشسته است، که آمریکا را می توان از این چشم انداز آزادترین کشور جهان نامید.
اگر در آمریکا سانسور شهروندان یک لاقبا ممکن نیست، چه گونه میتوان تصور کرد که توییتر دست به سانسور رییس جمهور آمریکا زده است؟
آخوندی کردن اینجا یعنی عجول و بی پروا دست به قلم بردن و بی خبری خود را آفتابی کردن.
در آمریکا رییس جمهور قدرتمندترین فرد مملکت است و امکانات قانونی و حتا فراقانونی بسیاری برای اعمال قدرت و اراده ی خود در پهنه های گوناگون را دارد.
در آمریکا مطابق با قوانین جاری رییس جمهور را نمی توان متهم و به دادگاه فرا خواند.
اگر در جهان مالوف ما سانسور هنوز مساله اساسی است؛ در جهان های جدید و در ابرشهرهای مجازی امروز گپ ها و شکاف هایی مساله اند که شارلاتان هایی همانند ترامپ و کیوآنان می توانند در آن ها رشد کنند و به زرادخانه ی جنبش های ضدآزادی و برابری چنگ برند و به جان دمکراسی، آزادی و برابری بیفتند. این گپ ها از اتفاق در اساس با گپ هایی که در جهان های گذشته و درحلبی آبادها داریم متفاوت هستند. در یکی از همین گپ ها بود که که زمانی آشویتس بالا آمد.
آخوندی کردن اینجا یعنی خطر آشویتس و جنگ را دست کم گرفتن.
ما به جهان های تازه ای پا گذاشته ایم. جهانی که تویتر و شرکت هایی از آن دست می توانند برای اولین بار رییس جمهور قدرتمندترین کشور دنیا را تنبیه و مجازات کنند. جهانی که در آن تویتر می تواند دیگری بزرگ را سرجایش بنشاند. جهانی که طلیعه نهادهای مدنی بین المللی است؛ جهانی که امید به برابری، آزادی و زیست انسانی تر را زنده کرده است. جهانی که می تواند گپ های نهادهای ملی و بین المللی را تا حدی بپوشاند و دست تبهکاران را تا حد بسیاری برای بندبازی در سیرک های محلی در حلبی آبادها فرهنگی ببند.
آخوندی کردن اینجا همانند آن است که فیلم هایی چون “پسری با زیرشلوار راه راه” یا “دوازده سال برده گی” را ببینیم و از کنار خطر راست های افراطی در جهان های جدید با آسوده گی و به آسانی بگذریم.
روشنفکر ملا یا آخوند جدید نیست و نباید باشد؛ روشنفکر آخوندی نمی کند و فتوا نمی دهد. روشن فکر گتره ای و فله ای نظر نمی دهد؛ او باید همانند پزشکی حاذق زیر باران زمان بایستد و از کشیدن بار مسوولیت خود که تنفس هوای تازه است نهراسد. او نمی تواند پشت هیچ چیز، حتا اعلامیه ی جهانی حقوق بشر، مخالفت با سانسور، زبان مادری، دمکراسی، سکولاریزم و چیزهای قشنگ دیگر پنهان شود و باورها و داوری های خود را به نام آن ها به دیگران بفروشد. او گاهی باید بگوید: نمیدانم! باید بیشتر تامل کند!
شرکت هایی همانند تویتر تا همین جا هم، به جهت فشار سهمگینی که محافظه کاران و راست های آمریکا روی آن ها داشتند، در ادای مسوولیت های مدنی خود کوتاهی کرده اند. آن ها خیلی پیشتر باید دیوار کذایی ترامپ را (نه بین جنوب و شمال) در فضاهای مجازی بالا می آوردند و دیوانه هایی همانند ترامپ و خامنه ای را آن ور دیوار می گذاشتند. جای این آدم ها به قول آمریکایی ها در لیست های Watch Dog است نه در تویتر و فیسبوک. (به باور من امتیاز بودن در فضاهای مجازی را همانند امتیاز راننده گی باید گواهی کرد.)
چهارم. مساله ی تنها ترامپ و تویتر نیست و به امروز و دیروز و یک نویسنده ختم نمیشود. نکبت انقلاب اسلامی تا حدی برآمد روشنفکران پیش و پس از مشروطه هم بود؛ کسانی که فوکول کراواتی بودند، اما به جای روشن اندیشی آخوندی کردند. اسلام ستیزی، شیعه ستیزی، عرب ستیزی، غرب ستیزی، بازگشت به خود، باستان گرایی، اسلام گرایی، مخالفت با زبان های محلی و مادری، نابردباری با رنگارنگی فرهنگی و گوناگونی های ملی و قومی و سیاسی … همه و همه از جنس آخوندی گری است.
فوکل کراواتی هایی که دیروز به انرژی متراکم دین و حوزه ها در برانداختن نظام استبدادی و شاهی در ایران چشم دوختند و به آخوندها برای درآمدن به پهنه ی سیاست بفرما زدند، در بالا آمدن این نکبت سهیم هستند. فوکل کراواتی هایی هم که امروز به انرژی های انباشته ی غیرمدرن و غیردمکراتیک دیگر به بهانه ی مبازه با جمهوری اسلامی دل بسته اند و به جریان های پیشاملی و پیشامدرن برای در آمدن به پهنه ی سیاست بفرما میزنند، در برآمدن استبداد بعدی و استمرار جمهوری اسلامی سهیم خواهند بود. به اجتماع پریشان امروز نگاه کنید. دوباره اسلام ستیزی، عرب ستیزی و باستانگرایی به جهت نکبت جمهوری اسلامی مد روز شده است.
اسلام، نژاد، اتنیک و زبان مساله ی ایران امروز نیست، توسعه نایافته گی مساله ی اساسی است. جامعه ای و بخش هایی از جامعه که توسعه نایافته است، همیشه چیزی برای جنگیدن و نزاع پیدا می کند. به جنبش زبان مادری نگاه کنید که چه گونه در دستان اجتماع توسعه نایافته ی ایرانی ورز خورده است و به ابزاری تازه برای پاشیدن گرد نفرت و نفاق در میان ایرانیان و گشودن جبه های تازه برای جنگ با دیگری دگردیسیده است! به هوادران رضا پهلوی نگاه کنید که چه گونه در حسرت یک جنگ دیگر به جسد ایران چشم دوخته اند. به هوادارن ایرانی ترامپ نگاه کنید تا با دو چشم خود ببینید که پاندول توسعه نایافته گی (و تکرار خشونت و تسلیم) سرایستادن ندارد و ما را از فاجعه ای به فاجعه ای دیگر (و به قول شاملو از پهلویی به پهلوی دیگر) می برد. به مرده های متورم در نهادهای گوناگون جمهوری اسلامی نگاه کنید، همه ی آن ها آخوند نیستند؛ اما همه ی آن ها تا خرخره در نکبت آخوندی گری فرورفته اند.(۲)
در همه ی این نزاع ها دشواره ی بنیادین ایران – که توسعه نایافته گی است- فراموش می شود، تا جا برای آخوندی گری و جنگ و دونکیشوت ها و دنکیشوت بازی ها باز شود.
آخوند و آخوندی گری با صلح بیگانه است. نه این که مشکلی با صلح داشته باشد، که ندارد! اگر صلح در جهت برآوردی باشد که او از منافع خود دارد، همیشه چیزی در متن و کشکول او هست که نگذارد از تک و تا بیفتد. آخوند نماد نادانی است؛ او به آسانی می تواند یک قیصریه را به جهت حفظ دستمال خود به آتش بکشد؛ و به آتش می کشد و برای اینکار استدلال می بافد. آخوند با هرمنوتیک صلح که راهبرد نهادین مدنیت و هر اجتماع مدنی و مدرنی است بیگانه است. آخوند با گفتوگو بیگانه است. آخوند با توزیع قدرت و شان و آزادی بیگانه است. او در جایگاه دیگری بزرگ دلیلی برای توزیع قدرت، شان و آزادی نمی بیند. او حتا در مخالفت با سانسور به ادامه ی جنگ یا جنگ بعدی چشم دوخته است. چه، او دیگران را قابل نمیداند که وارد گفتوگو با آنها شود. او با منتقد خود همان کاری را میکند که گاهی در توهم نقد آن است. او همانند هر زندانبانی خود را فراتر از نقد میداند؛ و همانند او پیامبری می کند و از پامنبری بیشتر خوشش میآید تا منتقد؛ و در حد توان و در محدوده ی قدرت خود سرکوب و سکوت منتقدان را بیشتر می پسندد. او هر گاه از نقدی فرو بریزد منتقد را بی سواد می خواند و از شر نقد و منتقد یک جا راحت می شود.
آخوند در فرهنگ ایران امر تازه ای نیست؛ آخوندی گری ادامه برهان لطف است و نام دیگر شیخ و شاه در فرهنگ ایرانی است. و به پیش از اسلام بازمیگردد؛ آخوند روی دیگر آسیب مزمن و اندمیک “دین خویی” است.
ممکن است ما از نکبت جمهوری اسلامی و نادانی های بی شمار او به تنگ آمده باشیم؛ اما تاریخ با ما شروع نشده است. اگر رویای گذاری آسان به دمکراسی را بافته ایم، لابد خبر بزرگ هنوز به ما نرسیده است؛ ما در موارد بسیاری با جمهوری اسلامی و پلشتی های انبوه خمینی و خامنه ای و امت همیشه در صحنه هم پوشانی داریم. باور نمی کنید به رفتار خودمان با منتقدان نگاه کنید.
پانویسها
- در داستان توهین به پیامبر اسلام (محمد) هم این نادانی در تیشه و اره دادن برخی از جریان های رادیکال سیاسی و فرهنگی به هم، دیده میشود. آن ها آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز مردم و فرهنگ ها را در جهان های جدید نشانه رفتهاند؛ اهمیت ندارد اگر برخی پشت آزادی بیان و گروهی پشت آزادی وجدان پنهان شدهاند؛ هر دو صلح و گفتوگو را نابود میکنند.
۲. در غمنامه ی منازعه ی برخی از گروه های قومی با برخی از فارسی زبان ها هم همین داستان تکرار شده است. اهمیت ندارد کنشگران هر طرف پشت چه واژه ی محترمی سنگر گرفته اند و چه برچسب نامحترمی به هم میزنند؛ هم آموزش به زبان مادری یک حق است و هم گرایش به یکپارچه گی ایران. آنچه میان این گروها و این حقوق فاصله میاندازد توسعه نایافته گی است. نمی توان پشت یکی ایستاد و دیگری را ندید و انکار کرد.
درود بر آقای کرمی،
یکی از نتیجه گیری های به برداشت من ازاین نوشته/درد دل شما که منهم بر اساس تجربه عملی از زندگی در اجتماع به آن نزدیک شده ام این است:
بشربر اساس نیازش در روبرو شدن با زندگی وپیچیدگی های آن به نظربازی و فلسفیدن گرایش دارد.
اما تجربه تاریخ ثابت کرده که عاقبتِ این نظربازی ها را افراد شارلاتان و کاریزماتیک اما روانپریش و با سادیسم بدخیم به طوفانی سهمگین توسط گله هوادارانشان تبدیل مینمایند مثل خمینی و صدام و …
این شارلاتانها زمانی بنام دین و گرفتن دستوراز خدای خود ساخته شان و زمانی بنام وطن پرستی قلابی و افراطی و زمانی هم زیرقبای دفاع از محرومان مشغول کشتار و تجاوز و غارت و سرکوب آزادی اند.
ترامپ و ترامپیست اینجا بهانه است، حالا در کشور ترامپ سیستمکی هست که او را لاگام زند، شما برای ایجادِ چنین لگامی بر دهانِ خمینی و خمینی ایسمهای بعدی چه طرح و برنامه ای دارید؟
همین احزاب امریکایی و انکلیسی دهه هاست که درحوزه های جهلیه ایران و گوشه و کنار جهان مشغول جذب و آموزش فالانژهای خداباز و دلار بازند برای سرکوب دمکراسی در ایران و منطقه و جهان.
البته ممکن است یک درصد حوزویان انسانهای آزادیخواهی باشند ولی هرگزنتوانسته اند جریان ساز باشند و تاثیرگذاردراداره امورات اجتماع که هیچ بلکه سرکوب هم میشوند و مجبور به ترک آن لانه فساد که حوزه نامش است.