نه از مصیبت آموختم،
نه عافیت می شناسم!
همراه ِ بی مبالاتی هایم
آبشار وار
بر صخره ها فرو می ریزم و
بر می آیم،
تا از فرازی دیگر
فرودی تازه را بیازمایم ،
با این خیال
که صخره یی بشکنم
نه سری!
گیرم تمامی رودهای عالم
در ملامتِ من
بر بستر باریک یا پهناور خود
در خماخم و پیچا پیچِ درّه ها
و دشت ها
جاودانه جاری باشند.
آبشار را اگر
پروای مصیبت بود و
رویای عافیت
نه قلّه را شناخته بود، نه فراز را، نه فرود را.
کوله ی توچالی من هماره
پر است از باران.
کویر کجاست تا بِبارَم؟!
***
بروکسل ۲۸ سپتامبر هنوز کُرُنایی ۲۰۲۱