جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

میراث ملّی، مفاخر ِ فرهنگی – بهمن پارسا

…وقتی از پذیرفتن دعوتی خود داری میکنم میگن، افسردگی  داره، اهل معاشرت نیست، مردم گریزه! وقتی که می پذیرم و حضور پیدا میکنم میگن، همیشه همینطوره هَمَش  با همه مخالفت میکنه که بگه از همه بهتر و بیشتر میدونه و اینجوره میخاد  نشون بده درست از بقیه  می فهمه!

اینها جملات ِ “سافی” بود.  آشنایی و رفاقت ِ من  با سافی  بر میگردد  به دوران دبیرستان تا همین امروز. از وقتی که  در خارج از ایران زندگی میکنم  رابطه ی  من و با سافی  هماره عمیق تر گردیده.  او  بهترین  و  وارسته ترین  آموزگار ِ من در این چهل سالِ گذشته بوده و بسیار  از وی  آموخته ام. راستی و پاکی  سافی  ، از هر صافی  صاف تر است .  در آخرین دیدارمان ضمن صحبت های معمول  ،سافی میگفت:

…البتّه برای  من فرقِ چندانی ندارد ، اینگونه حرفها و نَقل ها  در مورد ِ همه کس هست و کاریش هم نمیشود کرد ، به همین دلیل سعی به پرهیز از حضور در هر جمعی دارم.  امّا  گاه هست  انگیزه یی  عاطفی  قوی تر از اقدامی  خردمندانه است و این آخری  از  همین قبیل انگیزه ها بود.  همایون را می شناسی و شاید حتیّ بهتر  ازمن ! تلفن کرد و گفت که به مناسبت  فارغ التحصیلی  دخترش  مهشید که موّفق به  دریافت مدرک ِ دکترایش  شده ، شنبه روزی در ماه اکتبر – یعنی حدود ِ چهل روز بعد-  یک مهمانی  ترتیب داده و برای اینکه  من هیچ  بهانه یی برای  رد دعوت  نداشته باشم  زود تر از همه خبردارم میکند ، یعنی دعوتم میکند.     نیاز باین  کار  نبود  .  مهشید  برای من همان دختری است که هرگز  نداشته ام ، در نتیجه اگر  همان روز ِ مهمانی  هم  به  من خبر میداد ،می پذیرفتم ، این دخترِ نازنین  دوسال اوّل را در کلاس ِ اصول ِ مقدّماتی  فلسفه  در  دانشکده (کالج) دانشجوی کلاسی بود که من تدریس میکردم.  وی در کلاسی که با من داشت هرگز فرصت طلبانه عمل نکرد.

باری ، شب ِ مهمانی  رسید و  من نیز با کمال ِ میل حضور پیدا کردم.  بسیار بودند کسانی  که  از پیش  با ایشان آشنایی داشتم و  دیگرانی  که  برای مرتبه ی  اوّل میدیدم.   مهشید  خوشحال از  دیدار و حضورم   مرا به آنانی  که  خیال میکرد  تا  پیش از آنشب ندیده ام   معرفی میکرد  و  عناوین و صفاتی  را  که به گمان   وی  من دارا  هستم  یاد آور می شد.

یکی  از  این قبیل  میهمانان  آقایی  بود  جمال  نام.  ظاهرا  هم سنّ من ، یا شاید من پیر تر.  این آقا جمال ضمن ِ اظهار خوشبختی  از دیدار   و  آشنایی  با من گفت  که  همواره  از  همایون و همسرش  ویدا،  و به خصوص  مهشید  جان تعریف  مرا  شنیده و چه خوبست که دیداری  دست داده .

مثل هر مهمانی   از  ایندست  همگان  با یکدیگر  سرگرم  گفتگو  بودند و  در  هر زمینه  صحبت هایی  میکردند که معمولا  برای  گذراندن  وقت است ، بی آنکه  هدفی خاص  را دنبال کنند  و  یا در پی  رسیدن به نتیجه یی  باشند. شنیدم  بعضی در مورد  شجریان  و میراث  هنری او حرف میزنند،  چند نفری  بایدن  و  دولت  او  را به بی عرضگی  در برابر  حکومت اسلامی متهم  میکنند، تنی چند  باور  دارند  که  اگر  ترامپ  با تقّلب  دمکراتها  بر کنار  نشده  بود  حالا دیگر  حکومت ایران حتمن  سرنگون گردیده بود! … و از این سنخ سخنان  یا حرفها.    در گوشه یی  آقا جمال  داشت  برای  چند نفری  صحبت میکرد  .  وی خیلی  محکم  و  با اعتماد ِ به نفس  و باه شیوه ی  مردمی  که از ایشان به  هوچی  یا حرّاف  یاد میشود سخن میگفت :

… اشکال ِ ما ایرانیا همینه ، خودمونو  قبول نداریم!  ببینین   مثلن  بگم  خدمتِتون ، ویالون ، سازی  که  بدنه اصلی  ارکستای  سمفنی  دنیاس ، هدیه ی  ما  ایرانیا  به ملل  غربی  و  دنیاس… این  همون  دوتار  ِ  خود ماست  که در دوره ی  هخامنشی  توسط  باربد   اختراع  شده  و  پنجه های  جادویی  او  موسیقی  دربار  امپراطوری  ایران را با همین ساز مینواخته… عربا   اسم اونو  کردن  بربط  ، وقتی  ایرانیا اونو  تکمیلش کردن و شد کمونچه  رفت افتاد  دست ِ غربیا  و  شد ویالون  و  ویالون سل   و  انواع ساز های  سیمی ، ولی  کسی  از اینا حرفی  نمیزنه…

یکی  از خانمها  -نامش مینو- با شگفتی گفت:

واقعن  چه جالب  ، خیلی  ممنون  ، من تا حالا  اینارو  نمیدونستم، راستی  که  باید  این چیزا رو   گفت ، اینا افتخار ما ایرانیاس..

مهشید کنجکاو  و  جوینده به  آقا جمال گفت:

خیلی  ممنون  از این  اطلاعات ، فکر میکنید   در اینمورد  مدرک  یا کتابی  برای مطالعه و آگاهی بیشتر  وجود  داشته باشه؟

آقا جمال طوری در مهشید نگاه کرد که گویی با حرکات ِ چشم و ابرو و لبها و عضلات صورتش می گوید  “دِکی”  یا شایده هم  “زِکی”   – که البّته چنین کلماتی را به  زبان نیاورد-  و چنین گفت :

دِ ببنین مهشید خانوم ، من همین  الان گفتم ، ما ایرانیا خودمونو قبول نداریم، می بینی  چه زود حرفم به کرسی نشست!  اگه  گفته بودم   این  ساز ساخت   باخ   یا بتهوِنه  هیشکی سند و مدرک  نمیخاست  ، امّا  چون  کار ِ هنر مندان ایرانه  باید  حرف من  سند و مدرک داشته باشه!  دخترم  شما خیلی جوونی  و  اون روزایی  را که ما  دیدیم  ندیدی!   شما  با  این حرفِت  منو  یاد  اون روزایی  انداختی  که  یه مشت،  چپی  و  کمونیست   به سر کردگی  توده یی  ها  همه جا  تو کوچه  و  خیابون  و بخصوص  جلو دانشگاه  یقه  مردمو  میگرفتن  که  واسه  حرفت   سند یا مدرک  داری  ؟  ولی  خودشون  کرور  کرور  دری  وری  تحویل مردم  میدادن  و کسی  نباید  ازشون  مدرک  میخاس!  میگفتن صد هزار  زندانی  سیاسی  داریم،  هزاران نفر  شکنجه شده و  به قتل رسیدن…  یه مشت دروغ ، امّا کسی ازشون مدرک نمیتونست بخاد…

من بآرامی  و  مودبانه گفتم:

آقا جمال می بخشید کلامتون   را قطع میکنم  ، پرسش مهشید خیلی ساده بود، و حالا خود من هم  کنجکاوم  بدانم  آیا واقعن  سندی در زمینه ی  اختراع مورد  نظر شما  موجود هست؟

آقا جمال گفت:

آهان ، جالبه ، میدونستم ،ینی  شنیده بودم  که شما معلّم  مهشید جون بودین ولی  خبر  نداشتم  وکیلشون هم هستین…

در این موقع همایون  دخالت کرد و گفت ، بیخودی  شبمون  رو خراب  نکنین … این بحثا  بی فایده س   بیاین  بیاین  لیواناتون رو   پر کنین  و  یه خورده  هم  موسیقی   گوش کنیم  ،گور ِ پدر  سیاست…

مهشید  رو  به پدرش  گفت:

پدر  اصلن  بحث سیاسی نیست و آقا جمال  از  میراث فرهنگی  ما در ایران  صحبت میکنن ، ولی گویا از پرسش من  دلگیر شدن…

آقا جمال گفت:

نه عزیز از پرسش شما نه ، من از دخالت بیمورد  بدم میاد…

ویدا خانم که  دید  ممکن است آقا جمال  افسار ِ احمقِ  خفته  در درونش  را رها  کند ،شاید برای جلو گیری از بدتر شدن  وضع موجود  گفت:

راستی  امشب  کیا حوصله ی  یه  رامی  سبک  دارَن…؟

من بازهم به آرامی  این بار رو به مهشید گفتم:

حتمن در این  زمینه اسنادی  هست ، از جمله اینکه ، باربُد  موسیقی دانی است  -به شرط وجود عینی-  از عهد ساسانی ،گویا خسرو پرویز، بربط  هم  سازی  است که شاید  از سرزمینهای  عربی وارد  در ایران شده باشد، و ربطی به باربد   ندارد، و گویا  وی  نوازنده ی  چیره دست ِ آن ساز بوده، در این زمینه نیز  در هر کتابخانه یی  مدارک کافی هست!  و  امّا   در خصوص  دوران  جوانی  ما و  آقا جمال  ، خوبست بگویم  آنوقتها  بودند  مردمی  که  بدون ارائه ی  هیچ  سند و مدرکی  گفتند ، امامی  هست که به هفت زبان  صحبت میکند و  حضرتش  حتّی  یک جمله ی  درست به فارسی نمیتوانست گفت، گفتند  تمثال مبارکش را در ماه دیده اند ، گفتند سینمایی  را در  آبادان  ساواک  آتش زده  و بیش از  سیصد تن را زنده کباب کرده… و  از  این قبیل  سخنان  بی سند و مدرک  بسیار و بسیاران  گفتند  و همین مردم   شمار فراوانی  از  پیر و جوان  کشور ِ ما  را   به  اتهام   چپی و کمونیست  و  بقول ِ آقا جمال “توده یی”  بودن  قتل عام کردند … برای این حرفها  امروزه  تمامی  آرشیو های سیاسی  در  هرجای جهان سند و مدرک کافی  دارند… در مورد   باربد   مخترع ِ دوتاری  در زمان “هخامنشی” جز ناسیونالیسم  متوّهم و خیالاتی  با  گوشه ی  چشمی  به سودی  که  از این مسیر  حاصل خواهد  آمد دلیلی در دست نیست…،

در این لحظه  آقا جمال سخن  مرا برید  و  با خشونت و اندکی  بلند  تر  از معمول گفت   :

ببین  خیال  نکن  تو  یه  کالج  قلابی   درس میدی  یعنی  خیلی  واردی ها ، گوش کن ببین چی میگم…

حرفش  را بریدم  و گفتم:

من جایی  درس نمیدهم  و  بیش از این  هم  قصد  زحمت ندارم ، شما به فرمایشات خود ادامه بدهید ، نیازی هم به سند و مدرک نیست. من بیش از چهل سال است  از ایران   دورم  و خیال هم نمیکنم  باری دیگر  بتوانم  به آنجا باز گردم  ، نه از باب  اینکه خطری متوجه من باشد ، خیر … با توّجه  به سنّم  بخت زیادی نمانده… ولی  هستند  کسانی که  به سبب  وابستگی  های  مادّی و منافع متصّور  ناشی  از آن می باید  میان حکومت موجود فعلی  و  بازگشت خیال انگیز  سلطنت  روبیده شده ، بسته به آنکه شرایط    کدامیک  را اقتضا کند  ،  مدح و ثنایی گفته و برای  مامِ  وطن  افتخاراتی  ابداع کنند یا روی صحنه های  رقت انگیز  اینجا و آنجا  نعره ” خلیج فارس” سر دهند و  شما بهتر از من میدانید!

حرفم  که تمام  شد  همایون  به شیوه  یی که ممکن  بود  آقا جمال را بگوشه یی کشید  و با وی مشغول گفتگو شد، من به آهستگی   ضمن ِ عذر خواهی  از مهشید  خواستم  تا   کار  به تعارفات  بیجا نکشد  و بگذارد  بی سر و صدا میهمانی  را ترک کنم.   خوشبختانه  وی  به خوبی مرا درک کرد  و همین برایم  بس بود.   پس  بی سر و صدا  از آن  مجلس  بیرون آمدم.   در آن لحظه  با خودم گفت  کاش  تو  اینجا بودی  و  با هم لبی  تر میکردیم .

سخن سافی  باینجا  که  رسید  با نگاهی  به پیمانه ی  خالی اش  گفتم ، بریزم ؟ گفت ، نه نه  خسته ام  و  راهم طولانی است که خودت خوب میدانی  و  اصلن  نمیخواهم   به هنگام  رانندگی   بهانه  دست گَزمِه  بدهم  و سرپیری  DUI بگیرم.  پس  به دود کرده ِ سیگار هامان ادامه دادیم  و  قدری دیر  تر  با امید   به دیداری   هرچه  زود تر  در آینده دستی  در آغوش یکدیگر کرده و بدرود گفتیم.  وی  همواره  آموزگار من  خواهد بود.

*****************************************

۲۴ ژانویه کُرُنایی-اُمیکرُنی ۲۰۲۲

https://akhbar-rooz.com/?p=139325 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x