باغی نبود تا که
سیبی باشد و فریبی.
آب امّا بود
خاک هم.
زندگی زنده بود،
سرشار از “زنده” گی
و آب ترا زاد و خویش را
“خاک” نامیدی و جُفتِ حیات!
و بر این دروغ هزاران پیامبر شاهد گرفتی
و تُهمت بر پرچمدار نور نهادی
که همواره از حضورش در هراسی
و با هر لعنت ِ تو و زادِگانت
درخشنده تر از هر گاه ِ دیگر
بر بامِ آسمان ِ خِرَد می درخشد.
تو بگو شیطان،
تو بگو ابلیس
من خواهم گفت “ونوس”
من خواهم گفت پرچمدار ِ نور.
در دل ِ خاک در عمقِ چاهی
سایه یی است ، نه آب،
که فریب.
***
یکشنبه ۲۰ سپتامبر کُرُنایی ۲۰۲۰- مریلند
سلام آقای پارسا چه عکس محشری واقعا محشر ولی فکر نمیکنید شعرتان ناتمام است یا ممکن است مخصوصا اینطوری است موّفق باشی.
جناب اقای پارسا با احترام و سلام حضورتان من خواننده ی همه ی نوشته های شما اعم از نظم ونثر و ترجمه هستم و کارتان را در هرزمینه تحسین میکنم. میخواهم خدمتتان عرض کنم که فکر میکنم و به نظر میرسد این شعر شما نا تمام است و اگر اینجور نباشد خیلی ببخشید بی معنا و یک جوری ناقص است. امیدوارم خودتان یا مدیر محترم ادبیات اخبار روز مجددا مروری کرده و اگر اشتباهی رخداده برطرف کنید . باعرض ارادت و احترام
مژگان موسوی