
شمع افروختیم
سفره چیدیم
با نان و خورشتی
تا از راه که می رسی
ضیافتی برپا کنیم
در حضورت.
نشد.
نیامدی.
شمع خاموش شد
سفره پهن
نشستیم ما
در آستانه در
مغموم و شکسته
-آن چنان-
انگار هزار سال به زمین میخکوب شده بودیم.
چه می شد اگر
برگ نمی افتاد از شاخه در دی
قناری نمی مُرد در قفس
و تو را
از نوشتن باز نمی داشتند
در طلیعه هوش.
دوشنبه یازدهم ژانویه ۱۹۹۹ هلند.