
دو دلیل عمده برای این مسئله وجود دارد که چرا جریان اصلی تاریخنگاری در رابطه با ملیشدن نفت در ایران نقش کارگران و سازمانهای مربوط به آنها را عموما نادیده میگیرد. اولین دلیل این است که مورخان جریان اصلی به این سو گرایش دارند که فرادستان و بالاییها را در تغییرات کلان ببینند: نمایندگان پارلمان، دولتمردان و نخبگان سیاسی. در اینجاست که «تاریخنگاری از پایین» معنا پیدا میکند. زیرا فقط کسانی که این نگاه را در تاریخنگاری خود میپرورانند، میتوانند نقش کارگران را در تاریخ تشخیص دهند. دلیل دوم این است که مورخان جریان اصلی از اعتباربخشی به حزب توده ایران در جریان ملیشدن نفت پرهیز دارند
گفتوگو با آبراهامیان درباره جنبش ملیشدن صنعت نفت ایران با تمرکز بر آخرین کتابش
علی سالم . مزدک دانشور– یرواند آبراهامیان در سال ۱۳۱۹ در خانوادهای ارمنیتبار در تهران زاده شد. او تحصیلات خود را در دانشگاه آکسفورد و کلمبیا در رشته تاریخ به پایان برد و پایاننامهاش پایه و اساس کتاب معروف «ایران بین دو انقلاب» را تشکیل میدهد. آبراهامیان سالها به عنوان پروفسور شاخص در کالج باروک دانشگاه نیویورک تدریس میکرد و اکنون از این دانشگاه بازنشسته شده است. اما آنچه او را به مورخی شاخص در ایران بدل کرده، نگاهی انتقادی به تاریخ و زبانی شیوا و رسا در بیان موضوعات تاریخی است. در همه فرازونشیبهای سیاسی سالهای اخیر او نگاه موشکافانهای را که از ای.پی. تامپسون وام گرفته بود حفظ کرده و به عنوان یک چپگرا در قلب جهان سرمایه بر اعتقاداتش پای فشرده است. اکثر کتابهای او به فارسی ترجمه شدهاند. از آن میان کتاب «ایران بین دو انقلاب» و «کودتا» پرفروشترین کتابهای تاریخی بودهاند و ترجمهها و چاپهای متعددی از آنها منتشر شده است. آخرین کتاب آبراهامیان به نام «بحران نفت» به تازگی در آمریکا منتشر شده و در حال ترجمه به فارسی است. به بهانه انتشار آن با این استاد برجسته به گفتوگو نشستهایم که ترجمه آن را در ادامه میخوانید.
شما یکی از پرمخاطبترین تاریخنویسان معاصر هستید. کتابهای شما را گاه چندین مترجم ترجمه میکنند و برخی از آنها بدل به کتابهای مرجع دانشگاهی شدهاند. اول میخواستیم بدانیم که علت این استقبال از شیوه تاریخنگاری خود را در چه میدانید و اینکه آیا هیچیک از مترجمان آثار شما به زبان فارسی، چه در داخل و چه در خارج از کشور حقوق مؤلف را حداقل از نظر معنوی رعایت کرده و از شما برای ترجمه اجازه گرفتهاند؟
ایران در دوران پهلوی عمیقا از تاریخ دانشگاهی محروم بود. آنچه اغلب «تاریخ» در نظر گرفته میشد، بدون استثنا خاطرات منفعتطلبانه، تبلیغات سادهلوحانه حکومتی، و گاه تحقیقاتی کسالتآور درباره گذشتهای بسیار دور بود. چند مورخ جدی – مانند فریدون آدمیت، هما ناطق و احمد کسروی – به «گذشته نسبتا نزدیک» میپرداختند. اما البته هیچکدام اجازه نداشتند به «تاریخ معاصر» بپردازند. به همین خاطر، بعد از سال ۱۹۷۹(۱۳۵۷)، اکثر خوانندگان میل سیریناپذیری به دانستن آنچه واقعا رخ داده بود یافتند. به نظرم این موضوع علاقه زیاد داخل کشور را به تاریخ دانشگاهی ایران در قرن بیستم توضیح میدهد.
خوشبختانه فعلا هیچ قانون کپیرایتی وجود ندارد که مانع ترجمه آثار به فارسی باشد. بسیاری از روشنفکران به تنهایی کار سخت و بیاجرومزد ترجمه کتابهای تاریخ دانشگاهی را از زبان غربی به فارسی بر عهده میگیرند. من معمولا ترجمههای فارسی آثارم را مدتها پس از انتشار میبینم. مطمئنم که سایر دانشگاهیان نیز تجربههای مشابهی دارند.
شما همیشه از ریچارد تاونی و ای.اچ. کار شاهد مثال میآورید که «زمان حال» نقشی تعیینکننده در تاریخنگاری و نگاه مورخ دارد. اگر این پیشفرض را بپذیریم، به نظر میرسد ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بیش از آنکه موضوعی درگذشته باشد، مسئلهای امروزی است. خود شما دو کتاب در این رابطه نوشته و در کتابهای دیگرتان نیز به این رخداد توجه داشتهاید. چرا در این روزها ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برای شما چنان اهمیتی دارد که وقت خود را صرف پرداختن به آن میکنید؟
ای.اچ. کار و ریچارد تاونی در تأکید بر این موضوع روشنگر بودند که گذشته و حال ارتباط نزدیکی با هم دارند و برای درک زمان حال باید درباره گذشته نزدیک بدانیم. گذشته هیچگاه صرفا گذشته نیست. اما، دلیل مهمتر دیگری برای مطالعه گذشته نزدیک وجود دارد. ممکن است بدانیم در گذشته چه «رخدادهای مهمی» اتفاق افتاده اما باید توضیحات مختلف را درباره علت و نحوه وقوع آنها بررسی کنیم. این امر تاریخ را از توصیف صرف آنچه اتفاق افتاده به توضیح علت وقوع آن تغییر میدهد. بدین ترتیب، تاریخ بدل میشود به شکلی از استدلال یا، در اصطلاح آکادمیک، ارائه یک «تز» از آنچه واقعا اتفاق افتاده است.
البته این مسئله در حرف ساده به نظر میرسد. سؤالهایی که در باب گذشته طرح میشود باید سؤالهایی «تعیینکننده» باشند و باید منابع اولیه موثق به قدر کافی در دسترس باشد تا بتوانیم به آنها پاسخ دهیم. هیچ تردیدی درباره اینکه کودتای ۱۹۵۳ (۱۳۳۲) برای ایران امروز تعیینکننده بود، وجود ندارد و ما منابع اولیه فراوانی برای ارائه توضیحی موثق از این رخداد در دست داریم.
شما در کتاب جدیدتان «بحران نفت»، از اسناد تازهمنتشرشده موسوم به FRUS استفاده کردهاید. این اسناد چه مسائل متفاوتی از اسناد پیشین CIA یا گزارش ویلبر دارند؟ شما در این کتاب دوباره بر این تز خود پافشاری کردهاید که علت اینکه در ابتدا بریتانیا و سپس ایالات متحده آمریکا تمامی تلاش خود را برای برانداختن قانونی و غیرقانونی مصدق به کار بستند، مسئله جنگ سرد و حضور حزب توده ایران نبود. بلکه در آن سالها آنها نمیخواستند خارج از الگوی روابط خود با دیگر کشورهای نفتی الگوی دیگری داشته باشند. به چه دلیلی کمونیستستیزی و هراس جهان غرب را از کمونیستشدن ایران نادیده میگیرید؟ به عنوان مثال نام برنامه کودتا TP Ajax بود که به معنای پاکسازی حزب توده است…
اسناد جدید اطلاعات بیشتری درمورد رخدادهای پایانی ۱۵ تا ۱۹ اوت (۲۴ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲) به ما نمیدهد، اما چیزهای زیادی درباره دخالت ایالات متحده در سیاست داخلی ایران در دو سال منتهی به کودتا میگوید که پیش از این نمیدانستیم. این اسناد به وضوح نشان میدهند که ایالات متحده نقش مهمی در تلاش برای جایگزینی قوام با مصدق در جریان بحران ۳۰ تیر داشت؛ همچنین در بحران ۹ اسفند، زمانی که شاه چمدانهایش را بسته بود تا کشور را ترک کند -شاه بعدا از هندرسون، سفیر ایالات متحده، برای «نجات سلطنت» در آن روز تشکر کرد- و نیز در سیاستهای روزمره مجلس هفدهم، به ویژه در توسل به اهرم آبستراکسیون برنامهریزیشده که مجلس را به بنبست کشاند و مصدق را مجبور به برگزاری رفراندوم برای انحلال مجلس کرد.
علاوه بر این، اسناد جدید آنچه را از اسناد قبلی میدانستیم تقویت میکند – اما بسیاری تمایلی به پذیرش آن ندارند – اینکه نگرانی ایالات متحده واقعا ترس از کمونیسم نبود، نگرانی اصلی «سرایت» ملیشدن نفت به کشورهای دیگر بود؛ و اینکه ایالات متحده حاضر به پذیرش اصل ملیشدن بود به شرط اینکه مصدق واقعا ملیشدن و کنترل صنعت نفت در داخل ایران را اجرا نکند. بسیاری از مورخان غربی در گذشته استدلال کرده بودند که ایالات متحده به عنوان یک «میانجی صادق» وارد مشاجره شده است، ملیشدن را پذیرفته و به دلیل ترس قریبالوقوع حزب توده کودتا را انجام داده است. سند جدید به شدت این استدلالهای مرسوم را زیر سؤال میبرد.
تا چه حد خوشبین هستید که بتوانیم اسناد دخالت دولت بریتانیا را در واقعه ۲۸ مرداد داشته باشیم؟
اسناد سفارت بریتانیا در دسترس قرار گرفته اما درباره کودتا چیز کمی در آنها وجود دارد. MI6 به ندرت آرشیوهای خود را در دسترس قرار میدهد. تنها شانس افشای منابع جدید بریتانیایی این است که کسی به اسناد و مدارک شخصیِ نورمن داربیشایر دسترسی پیدا کند. داربیشایر عامل اصلی MI6 در ایران بود و پس از آنکه سیا «کل اعتبار» تغییر دولت مصدق را به خاطر «مخاطره موفقیتآمیز» به حساب خود واریز کرد، بسیار عصبانی شده بود، زیرا نقش MI6 – و البته خودش – در این روایت به حداقل رسیده و حتی پاک شده بود.
شما در کتاب «کودتا» و همچنین کتاب جدیدتان «بحران نفت» درباره نتایج کودتای ۲۸ مرداد بر آینده سیاسی ایران و مشروعیتزدایی از سلطنت و نیز پیامدهایی همچون انقلاب بهمن ۱۳۵۷و دست بالا گرفتن برخی نیروهای محافظهکار صحبت کردید. آیا اینها تحلیلهای شما هستند یا اسناد نیز این نظرات را تقویت میکنند؟
اسناد جدید نشان میدهند که شاه در حمایت از پروژه کودتا بسیار بیمیل بوده است. او دل خوشی از مصدق نداشت – عمدتا به دلیل مسئله قانون اساسی – اما تا اوایل آگوست ۱۹۵۳ (مرداد ۱۳۳۲) به شدت از این ایده دفاع میکرد که بریتانیا و ایالات متحده باید نخستوزیر را نه از طریق یک کودتای نظامی بلکه از طریق سازوکاری سیاسی برکنار کنند. او نمیخواست به دلیل برکناری مصدق مقصر شناخته شود. همانطورکه مستمر میگفت مخالفشناختهشدنش با مصدق و ملیشدن نفت، «مشروعیت» سلطنت را به شدت تضعیف میکرد. شاه خیلی دیر به پروژه کودتا ملحق شد، تنها پس از اینکه سیا و MI6 به او اولتیماتوم دادند که کودتا را با یا بدون او انجام میدهند و [در صورت عدم همکاری او] نمیتوانند بقای تاج و تخت او را تضمین کنند و به عنوان آخرین اهرم فشار، ترس از این را هم داشت که یکی از برادرانش ممکن است حاکم بعدی باشد. اسناد جدید نشان میدهد شاه بصیرت بیشتری نسبت به مشاوران خود و سفرای خارجی داشت: او متوجه شد که وقوع یک کودتا مشروعیت حکومتش را تضعیف میکند. کودتا البته دقیقا همین کار را کرد و به سال ۱۹۵۳ اهمیتی تاریخی داد. همانطورکه یکی از مقامات وزارت خارجه در اوج انقلاب ۱۹۷۹ اعتراف کرد، شاه نتوانست هیچکس را برای مذاکره جدی بیابد، زیرا مخالفان او را مشروع نمیدانستند و به او اعتماد نداشتند.
به نظر میرسد بسیاری از مورخان و تاریخپژوهان نگاهی انتخابی به مسئله ملیشدن نفت دارند؛ مثلا فقط اندک افرادی (از جمله مصطفی فاتح) به اعتصاب کارگران شرکت نفت در فاصله اسفند ۱۳۲۹ تا اردیبهشت ۱۳۳۰ و نقش آن در بهقدرترسیدن دکتر مصدق اشاره داشتهاند. شما در کتاب دیگری اشاره کردهاید که در تظاهرات اول ماه مه ۱۳۲۵ در آبادان بیانیهای خوانده میشود و در آن برای اولین بار تقاضای ملیشدن نفت مطرح میشود. به راستی چرا نقش کارگران، زحمتکشان و سازمانهای مرتبط با آنها در ملیشدن نفت تا این حد مورد بیاعتنایی واقع شده است؟
به نظر من دو دلیل عمده برای این مسئله وجود دارد که چرا جریان اصلی تاریخنگاری در رابطه با ملیشدن نفت در ایران نقش کارگران و سازمانهای مربوط به آنها را عموما نادیده میگیرد. اولین دلیل این است که مورخان جریان اصلی به این سو گرایش دارند که فرادستان و بالاییها را در تغییرات کلان ببینند: نمایندگان پارلمان، دولتمردان و نخبگان سیاسی. در اینجاست که «تاریخنگاری از پایین» معنا پیدا میکند. زیرا فقط کسانی که این نگاه را در تاریخنگاری خود میپرورانند، میتوانند نقش کارگران را در تاریخ تشخیص دهند. دلیل دوم این است که مورخان جریان اصلی از اعتباربخشی به حزب توده ایران در جریان ملیشدن نفت پرهیز دارند. البته باید متذکر شد که سیاست حزب توده در آن دوره زمانی همیشه یکدست نبوده اما در این شکی نیست که اعتصاب کارگران نفتی که از حمایت کامل حزب توده برخوردار بود (از اسفند ۱۳۲۹ تا اردیبهشت ۱۳۳۰)، نقش بسیار مهمی در بهقدرترسیدن دکتر مصدق و آغاز ملیشدن نفت داشته است.
پس از سالهای انقلاب تاریخنگاری آکادمیک در ماجرای ملیشدن صنعت نفت و کودتای ۲۸ مرداد تقصیر ناکامی دولت ملی را در مقابله با کودتا به گردن حزب توده ایران میاندازند و بیعملی آنها را در جریان کودتا عامل موفقیت کودتاگران میداند. در کتاب جدیدتان نشان دادهاید حزب توده نه تنها در جریان رفراندم انحلال مجلس در کنار مصدق ایستاد بلکه با مطلعکردن مصدق از کودتای ۲۵ مرداد و ۲۸ مرداد از او خواست تا از نیروهای وفادار به حزب برای مقابله با کودتا استفاده کند. اما مصدق نپذیرفت… به نظر شما تاریخ آن روزهای پرآشوب چرا تا این حد دگرگونه توصیف میشود؟
سرزنش گسترده حزب توده برای کودتای موفق، بخشی از پروپاگاندای حسابشده سیا پس از کودتا بود. سیا برای منحرفکردن نقش خود، شایعاتی دروغین را منتشر کرد که حزب توده در روزهای حساس کودتا علیه مصدق درآمده است. بسیاری از چپها در ایران، مانند مصطفی شعائیان که به منابع اولیه دسترسی نداشتند، به آسانی این تصور نادرست را پذیرفتند. اسناد جدید نه تنها نشان میدهد که در اوت ۱۹۵۳ «تهدید» واقعی کمونیستی وجود نداشت، بلکه نشان میدهد حزب توده در دوره پس از ۳۰ تیر، در ۲۸ مرداد و بلافاصله پس از آن از مصدق حمایت کرد.
سالهاست که طرفداران خلیل ملکی چه در آکادمی و چه در افکار عمومی، میخواهند او را در نقش یک سوسیالیست مستقل مثل مارشال تیتو تصویر کنند. با توجه به اسناد جدید به نظر میرسد که علی جلالی (یکی از برادران بوسکو (Boscoe) از سوی سیا در نیروی سوم نفوذ کرده بود و برای تبلیغات ضد حزب توده به آنها پول و امکانات میرساند. شما گفتهاید که این پروپاگاندای خاکستری،Grey Propaganda (یعنی تظاهر به طرفداری از مصدق و در عین حال کوبیدن حزب توده) مورد علاقه دونالد ویلبر هم بوده است… تحلیل شما از نقش خلیل ملکی و نیروی سوم در جریان کودتای ۲۸ مرداد چیست؟
در اسناد جدید از خلیل ملکی به طور مشخص نام برده نشده است، اما شامل «خودستاییهایی» از سیا است که طبق آن به «تیتوئیستها» در ایران کمک میکرده است. منظور آن میتواند بقایی یا خلیل ملکی یا هر دو باشد. از منابع دیگر میدانیم که یکی از برادران بوسکو به گروه ملکی کمک مالی میرساند، خلیل ملکی سرسختانه با برگزاری جلسات مشترک جبهه ملی با حزب توده مخالفت میکرد و صبح روز ۲۸ مرداد روزنامه اصلی آنها تیتر زد «تهدید جناح راست به پایان رسیده، تهدید واقعی حزب توده است». برداشت از این سخنان و شعارها را من به خوانندگان واگذار میکنم.
در سالهای اخیر یک جریان ریویزیونیست در تاریخنگاری و البته سیاست ایران سر بر آورده است. این افراد نه تنها اصل ملیشدن صنعت نفت را منفی میدانند و آن را بخشی از دولتیشدن، سوسیالیستیشدن و بزرگشدن دولت میدانند، بلکه جنبش ملیشدن نفت را حاصل یک هیستری جمعی میدانند که مصدق به شیوه یک رهبر پوپولیست جهان سومی آن را راهبری میکرده… این جریان ریویزیونیست کودتای ۲۸ مرداد را مسئلهای داخلی میداند که در اثر نارضایتی محافظهکاران رخ داده و پیوستن بخشی از ارتشیها به «قیام مردمی ۲۸ مرداد» نیز تصادفی بوده است. علاوه بر این بخشی از آنها حتی از «قیام ۲۸ مرداد» دفاع میکنند و میگویند اگر کودتا اتفاق نمیافتاد حزب توده به شیوه چکسلواکی و براندازی دکتر بنش، علیه مصدق کودتا میکرد و ایران بدل به «ایرانستان» میشد… نظر شما درباره این جریان ریویزیونیست تاریخنگاری چیست؟
رویزیونیستها و برخی منتقدان در داخل ایران معنای واقعی ملیشدن نفت را درک نمیکنند. این خواسته فقط به درآمدها و امتیازهای بهتر نفتی مربوط نبود، بلکه بحث بر سر استقلال ملی، حاکمیت ملی و اعاده مجدد کنترل ملی بر منابع حیاتی بود. این وضعیت مشابه کشورهایی بود مانند هند، پاکستان، ایرلند، اندونزی و بعدا کنیا، اوگاندا، غنا و بسیاری از کشورهایی که در آفریقا و آسیا اعلام استقلال ملی کرده بودند. کمتر کسی استدلال میکند که بهتر بود این کشورها استقلال نداشته باشند و در عوض فقط خواهان نوعی «حاکمیت محلی» محدود شوند. این بحث که مصدق باید به کمتر قانع میشد و در نتیجه از کودتا اجتناب میکرد، خیالی محض است.
این ادعا که اگر کودتا رخ نمیداد، نهایتا حزب توده مسلط میشد نیز چیزی جز حدس و گمان واهی نیست. حدس و گمان درباره تاریخهای جایگزین، ضدواقعیات در تاریخ و راههایی که سپری نشدهاند، بازیهای سرگرمکنندهای برای بعد از شام هستند – و برخی از دانشمندان علوم سیاسی چنین «بازیهایی» را دوست دارند. با این حال، بیشتر مورخان دوست دارند به آنچه میدانیم اتفاق افتاده بپردازند و سعی کنند آن را توضیح دهند. میدانیم که دولت مصدق وجود داشته است. از اسناد جدید مشخص است که دولتی کارآمد بوده و حزب توده در موقعیتی نبوده که آن را تصاحب کند. حال آنکه اوضاع در ایران و چکسلواکی تا حد زیادی متفاوت بود. چکسلواکی دارای اقتصادی بسیار صنعتی بود، با یک طبقه کارگر بزرگ و جنبشی کمونیستی که وزارتخانههای اصلی و اکثریت مجلس منتخب را کنترل میکرد، و با سپاهی از افسران آموزشدیده توسط ارتش سرخ، بدون قبایلی مانند بختیاریها و قشقاییها که تماموکمال توسط آمریکا و انگلیس مسلح شده بودند. معدود مورخانی که به «ضدتاریخ» میپردازند، معمولا برنامهای سیاسی دارند – آنها دوست دارند مسیری را دنبال کنند که منجر به چیزی شود که تمایل دارند، یا میخواهند آن را بهعنوان یک لولو برای ترساندن سادهلوحها مطرح کنند.
شما همچون اریک هابسبام بازسازیهای تاریخی را امری ناممکن میدانید. اما خود شما در کتاب «ایران بین دو انقلاب» این مثال را مطرح کردهاید که اگر مجلس اول شورای ملی به کار خود ادامه میداد و در دولتسازی موفق بود، «شاید» ما یک مشروطه محافظهکار پارلمانی به سبک بریتانیا را تجربه میکردیم. پس اگر بخواهیم به شیوه رؤیاپردازان به عقب برگردیم و جهانی موازی را فرض کنیم که کودتای ۲۸ مرداد شکست میخورد چه آیندهای را برای ایران متصور میشدید؟
انقلاب مشروطه در رسیدن به اهداف خود شکست خورد نه به دلیل راه پیمودهنشده یا اشتباه پیمودهشده یا به دلیل ایدههایش، بلکه به خاطر این واقعیت ناگزیر شکست خورد که ایران در آغاز قرن یک دولت متمرکز کارآمد نداشت. بدون چنین دولتی، حکومت مرکزی میتوانست همه نوع اصلاحات را در سر بپروراند، اما تنها در حد آرزو و رؤیای صرف باقی میماند. تا پایان قرن، ایران دارای یک دولت مرکزی کارآمد شد. اما اینکه این روند در قرن بیستویکم چه مسیری را طی خواهد کرد، حدس و گمان محض خواهد بود. من چنین حدس و گمانهایی را به دیگران واگذار میکنم.
*این گفتگو در شرق روز پنجشنبه منتشر شده است
در راس خواستهای اتقلاب مشروطیت دموکراسی بود(پارلمان، قانون اساسی و نهادهای مدرن مثل دادگستری و غیره)، اما برای اجرای آن به یک حکومت متمرکزکارامد نیاز داشت که از ایجاد آن ناتوان از کار درآمد. در این وضعیت بود که روشنفکرانی که به روشنفکران پس از جنگ جهانی اول شهرت داشتند از قبیل، داور، تقیزاده، ایرانشهر که روشنفکران هژمون آن دوره بودند با تز دیکتاتوری صالح درصدد بر آمدند که ناتوانی انقلاب مشروطه را جبران کنند. اما برای ایجاد حکومت متمرکز کارآمد به شیوه آمرانه توسل جستند و در این رهگذر بود که حکومت رضا شاه شکل گرفت که به یک حکومت خودکامه مبتنی بر یک دستسازی جامعه و سرکوب خلقهای ایران، تسلط ارزش ها و هنجارهایر فارس زبان بر سراسر جامعه کثیرالمله ایران و در یک کلام لگدکوب کردن تمامی مظاهر دموکراسی. این گونه بود که او تیر خلاص را در شقیقه انقلاب مشروطیت زد.
پس از تبعید دیکتاتور توسط متفقین، فرصت برای مطالبات دموکراتیک فراهم شد. در آذربایجان نهضت فرقه دموکرات شکل گرفت که دولتی مستعجل بود بعد از یک سال اصلاحات بی بدیل توسط توطیه های دربار و مالکین فیودال از یک طرف و خیانت روسیه به آرمانهای فرقه و رقابت های دولت ها مداخله گر انگلیس و امریکا از طرف دیگ، فرقه از هم فروپاشید. موفقیت چشمگیر فرقه در طول این یک سال حکومت در مشارکت دادن توده درتمامی امور که مربوط میشد به سرنوشت آنها بود.
نهضت ملی کردن صنعت نفت نیز از دستآوردهای همین دوره تاریخی بود که بر دوش تودها به پیش برده میشد که طلایه های آن آیندهای نوید بخش را وعده میداد. این نهضت نیز در برابر تبانیهای بیگانهگان ودیسیسههای ارتجاع دربار و عناصر خودفروخته تاب نیاورد.
حکومت متمرکز کارآمد نیاز به تعریف مشخص دارد. به نظر من این حکومت متمرکز تا زمانی که بر بستر دموکراسی و مشارکت توده در آن شکل نگیرد هنوز مطالبات مشروطه متحقق نشده باقی خواهد ماند. در نتیجه میتوان مدعی شد که تا این لحظه «حکومت متمرکز کار آمد» در کشور ما به وجود نیامده است.
حالا که فکر میکنم می بینم که میتوان دنیا را بگونه ای دیگر هم دید و هر روز خود را فریب نداد.
مشروطه خواهان غربوفیل نبودند؟ بودند، غرب زده بودند. نمیخواستند دهقانان فقیر را به برده مزدی تبدیل کنند؟ میخواستند. دنبال پر کردن جیبشان بودند. سرمایه داری یعنی انباشت سرمایه و استثمار نیروی کار و میتوان گفت پر کردن جیب از پول.
هیچ احساس همدردی با مشروطه خواهان ندارم. هیچ علاقه ای هم به شاهان زورگو و احمق ندارم. دولت انگلیس و روس را هم در ایران امپریالیست و آدم کش میدانم. روحانیون را هم چه مشروطه خواه چه ضد مشروطه، استثمارگر و طفیلی و زورگو می بینم..
حکومت مقتدر و متمرکز برای چه؟ استثمار سیستماتیک تر، صنعت کردن و ابزار آدم کشی بیشتر ساختن و گروههای آدمی بیشتر را یکجا تکه تکه کردن، محیط زیست را تخریب کردن، داروها و غذاهای ژنتیک ساختن، بیماری های میلیون آدم کش سرایت دادن؟ پر کردن فاصلاب ها از داروها و مواد شیمیانی ادار و مدفوع آدمها.
آیا مارکس خودش تکنوکرات نبود؟ بود، فلان شیوه تولید عوض شود فلان بهبود اجتماعی حاصل می شود!!! عجب بهبودی، موشکهای مافوق صوت آدم کشی که چندتای آن امروز زده شد به غرب اوکراین. روسهای فعلی مارکسیست نیستند، اما تکنوکرات هستند. مارکسیستها هم تکنوکرات هستند. سرمایه داری هم تکوکراسی ست.
مصدق خواهان ملی شدن صنعت نفت بود، برای کارگران و یا برای استثمارگرانشان؟ فکر نمی کنم دلش به حال کارگران می سوخت. آخر ته مانده غذا را برای سک و گربه می اندازند.
حزب توده طرفدار استالین بود، استالین ارباب سرمایه داری دولتی روسیه بود. حزب توده هم در پی درست کردن سرمایه داری دولتی در ایران بود؟ با رفتن به کابینه مصدق، و اصرار در دادن استخرج نفت به روسیه، حتما. این که کمونیسم نیست، تکنوکراسی است.
اجداد جمهوری اسلامی ضد مشروطیت بودند، مشتی زالو و خرافی، دولت مقتدر هم دارد، سرمایه داری هم هست، دول مستقل و متمرکز و باقدرت هم دارد، تکنولوژی را هم برای آدم کشی و استثمار دوست دارد، خیرش چه بوده؟ فقر، جنگ، اعدام، شکنجه، سنگسار، جهل و بی سوادی، زن کشی، زن زنی، فروش دختر بچه به مرد، کمونیست کشی، مجاد کشی، سرکوب ملیکرا، سرکوب ملی مذهبی ها، سرکوب بهائی ها و هر کار پلیدی که بتوان تصور کرد از جمله خیابان خوابی ، گسترش ده چندان و یا صد چندان روسپیگری، چند زنی، اینهم خیر دولت متمرکز و مقتد و کارآمد.
در غرب، دولتهای متمرکز و کارآمد توانسته اند چند صد ملیون آدم را در جنگ اول و دوم و سایر جنگها بکشند، عجت دستاورد مترقی ی. هنوز مذهب و خرافات نقش کلیدی در فرهنگ دارد. کلیساها عظیم، نونوار و فراوان، ریز و درشت.
در قرن ۲۱ در اوج علم و تکنولوژی بشر که میتوان به مریخ رفت و گوسفند کلون کرد، در عرض دو سال یک میلیون آمریکائی از بیماری کوید می میرند. امروز جهان در خطر جنگ هسته ای قرار دارد. اینهم از خیر دولتهای متمرکز و قوی و کار آمد!
مارکسبستهای تکنوکرات میخواهند این جوامع و دولتهایشان را سوسیالیستی کنند، یعنی هوادار آزادی طبقه کارگر از سرمایه داری!
بعضی ها در ایران نیستند، بعضی ها هم اصلا در این دنیا نیستند.
این بود نوبت من، حالا فحش ها را نثارم کنید.
تنها سوالی که اینجا مطرح میشود” دولت کار آمد” در این قرن یعنی جمهوری اسلامیست !
جناب پروفسور می بایست آن را می شکافت که موجب تعجب و دست بدهان شدن نشود!
مارکسیستها من را گیج میکنند. میگویند دولت جمهوری اسلامی دولت قوی و متمرکز است اما سرمایه داری نیست. یک مارکس بود و حالا سیصد نوع مارکسیسم.
اشکال در مارکس نیست ،اشکال در فهمیدن علم است ،در فهمیدن و تشخیص ارتباط تئوری و جهان خارجی است نه ذهنی!
مارکس خود گفته است اگر اینها مارکسیست هستند ،من مارکسیست نیستم!
با انتشار این مصاحبه پرده ها فروریخت. موضع ابلاغ شده به کامنت نویسان حرفه ای پیرامون کودتای ۲۸ مرداد روشنگر ماهیت آمر و ماموران است.
جانی دالر از کجا فهمید قاتل کیه؟
نوشتار تهمینه نمونه بارز چپ روسوفیل است، سطحی و کا گ ب ای بدون یک کلمه در ماهیت موضوع!
با استناد به مدارک جدید، آبراهامیان پیشنهاد بررسی ۲۸ مرداد را از زاویه دیگری میدهد. از یک طرف مینویسد: “اسناد جدید نشان میدهند که شاه در حمایت از پروژه کودتا بسیار بیمیل بوده است.” و مانند بسیاری از مورخین و سیاسیون قدیمی نقش واقعی شاه را نشان میدهد.در بسیاری از تحلیل ها شاه به درستی پس از سپهبد زاهدی و تیمور بختیار به عنوان مسببین اصلی معرفی شده اند.
از طرف دیگر، نقش حزب توده در پیروزی یا شکست پروژه Ajax اغراق شده بود که با شفاف سازی آبراهامیان تخفیف یافت. آبراهامیان یکی از دلائل بی میلی شاه را سلب تقصیر در سقوط مصدق و تضیف “مشروعیت سلطنت” میدانست. بر عکس حزب توده جویای نام که از برجسته شدن بی جا و بی مورد خود توسط کمونیسم ستیزان به وجد آمده بود هیچ گاه نتوانست بار منفی احساسات ضد توده ای ایرانیان را در مورد ۲۸ مرداد درک کند. این مانند شمشیر داموکلسی بود که بلاخره پس از انقلاب بر فرقش فرود آمد.
آقای ابراهامیان می گوید:
“انقلاب مشروطه در رسیدن به اهداف خود شکست خورد به خاطر این واقعیت ناگزیر شکست خورد که ایران در آغاز قرن یک دولت متمرکز کارآمد نداشت.”
این تحریف آشکار جامعه شناسی و تاریخ نگاری علمی است. انقلاب مشروطه (مثل هر انقلاب بورژوازی) هدف تشکیل “دولت مقتدر متمرکز” را دارد نه اینکه بودن چنین دولتی پیش نیاز موفقیت اش باشد. جایی که دولت مقتدر متمرکز وجود دارد یعنی فئودالیسم دیگر وجود ندارد و بنابراین اصلا” احتیاجی به انقلاب بورژوائی (مشروطه) نیست.
ضدیت بیمارگونه با تمدن و غرب (که بهیچوجه حاضر به ترک آنجا هم نیستند) تا تحریف اصول ابتدایی سوسیالیسم علمی هم پیش می رود.
کجای فئودالیسم فاقد قدرت متمرکز نیست، از خودتان حرف در می آورید. سیستم قدرت مرکزی فئودالیسم و برده داری متفاوت است با سرمایه داری اما در اصل قدرت ضرورت داشتند قدرت متمرکز اش تفاوتی حاصل نمیکند وگرنه نمیتوانستند لشکر کشی کنند و به مناطق دیگر حمله کنند. فئودالیسم روسیه چند صد سال متمرکز بود و تحت کنترل تزار بود.
اگر تحلیل مارکس را بپذیریم، روسیه یک دولت آسیایی و تیولداری بوده است نه فئودالی.
در فنودالیسم ماکلیت فئودال قانونی است، در املاک خود زندگی می کند و فقط مالیات پادشاه و نیروی زمان جنگ را عهده دار است. حتی زمانی که یک فئودال بجرم خیانت اعدام می شود املاک او به ورثه اش می رسد نه پادشاه.
بعنوان یک سند برای تیولداری روسیه اینکه تزارین کاترین املاکی با رعایای ۸۰۰ هزار نفر به معشوق هایش بخشیده، چنین امری در تیولداری ممکن است نه در فئودالیسم.
یک مثال از دولت مرکزی مقتدر در اروپای غربی بزنید.
آیا تشکیل دولت مرکزی با قوانین یکسان کشوری خواسته و وطیفه بورژوازی نیست؟
مارکس فقط در مورد سرمایه داری تحقیق کافی داشت، درباره وضعیت جوامع ماقبل سرمایه داری باید می رفت به آسیای شرقی، آمریکای جنوبی و شمالی ، تمام آفریقا نه فقط مراکش و تمام خاورمیانه و هندوستان. من هم مطالعه در مورد تمام جوامع ماقبل سرمایه داری ندارم. اما بنظرم می آید که دولتهای سیستم فئودالی اروپا بنوعی متمرکز بودند. تفاوت فئودالیسم و تیول داری میتواند درست باشد، میتواند نباشد، میتوان گفت فئودالیسم یعنی فلان بعد گفت انواع و اقسام دارد که یکی از آنها هست تیول داری. این مسائل چندین سال مطالعه لازم دارد. مارکس کتاب کاپیتال را نوشت، کتابی در مورد روابط ماقبل سرمایه داری ننوشت. یادم نیست، ولی فکر کنم نوشته هایش در مورد شیوه تولید آسیائی یادداشت بوده نه تحقیق کافی. یادداشتهای مارکس اعتبار علمی ندارند. فقط مذهبیون هر گفته پیغمبرشان را حقیقت ابدی می بینند.
اولین مشخصه چپ روسی تلقین دروغین شکست انقلاب مشروطه است، بگمانم دلیل اصلی اش هم موفقیت سوسیال دموکرات های انجمن غیبی تبریز است که چپ تحت تاثیر بلشویک ها حتی به گرد آن موفقیت نزدیک هم نشدند. مگر انقلاب مشروطه برنامه اش رشد سرمایه داری در ایران نبود و مگر این امر تا سال ۵۷ بوقوع نپیوست؟
انقلاب مشروطه شکست خورد چون ایران از اقمار شوروی نشد؟ چون دولت روس ساخته جنگل و پیشه وری شکست خورد یا چون امتیاز نفت شمال به روس ها داده نشد؟ ملی شدن نفت داستان طولانی دارد اما مگر همفکران آقای ابراهامیان در حزب توده مخالف اصلی مصدق نبودند؟
ابراهامیان که جمهوری اسلامی را بعنوان “دولت مرکزی کارآمد” قبول دارد، به چه دلیل ادعا می کند که تا پایان قرن بیستم (شامل پهلوی اول و دوم) دولت مرکزی و کارآمد نداشته ایم؟ فقط بصرف اینکه راه توده طرفدار جمهوری اسلامی است؟
آقای ابراهامیان اصلا” می داند که ایران کجاست؟