
در مطلبی که «احمد زیدآبادی» به بهانهی ۱۶آذر منتشر کرد، این نویسنده و فعال سیاسیِ سابق، سعی نمود به یک دلنگرانی برخی دانشجویان بپردازد که پیداست بیش از دانشجویان، مسئلهی ذهنی و دغدغهی خود زیدآبادی است. در آن نوشتار؛ تناقضها، ایرادها و حفرههایی قابل رهگیری است که مردد بودم ارزش پرداختن دارند یا نه. با اینهمه بر آن شدم در حد حوصله و فرصت، به بخشهایی از آنچه در مواجهه با نوشتهی ایشان به ذهنم رسیده است، بپردازم.
۱- نخست و در مقدمهی حاشیهایِ (از نظر نویسنده) این مطلب، زیدآبادی بر آن است بر این اشتباه نوری بیفکند که دانشجویان کشته شده در ۱۶ آذر ۱۳۳۲، در اعتراض به سفر معاون رئیسجمهور ایالات متحده (ریچارد نیکسون) جان خود را از دست دادهاند. البته که در برخی اشارههای تاریخی، آن اعتراض در پیِ ورود «دنیس رایت»، به عنوان کاردار جدید انگلستان در تهران صورت پذیرفته بود، اما آیا این ایضاح احتمالیِ جناب زیدآبادی میتواند تاثیری در سویهی ضداستبدادی، ضداستعماری و ضدامپریالیسمِ اعتراض آن دانشجویان داشته باشد؟ بعید است که زیدآبادی نداند در آذر ۳۲، حساسیت بسیاری از مردم و بهویژه دانشجویان نسبت به ایالات متحده، نمیتوانست کمتر از حساسیت آنها نسبت به انگلستان بوده باشد و بر این اساس انگیزهی زیدآبادی در بیرون کشیدن نیکسون از قلب ماجرا، نخواهد توانست ۱۶آذر ۳۲ را از حضور ایالات متحده خالی کند.
۲- زیدآبادی در بخش مقدماتی نوشتار خود آورده است:
«دو تن از دانشجویان قربانی در روز ۱۶ آذر به عضویت در سازمان جوانان حزب تودۀ ایران شهره بودهاند و طبعاً فداکاری و مرگ آنها باید به حساب مبارزات حزب متبوعشان نوشته میشد. حزب توده اما چه در زمان سلطنت پهلوی و چه در دوران جمهوری اسلامی، از سوی تقریباً تمام نیروهای سیاسی از جمله گروههای چپ مارکسیستی چندان بدنام و وابسته و خائن معرفی شده است که با قلع و قمع نیروهای آن در هر دو نظام نیز همدلی چندانی نشان داده نمیشود چه برسد به اینکه کسی بخواهد میراث ۱۶ آذر را به آنها نسبت دهد!»
این که زیدآبادی به روشی قوچانیوار، حزبی با مختصات «حزب تودهی ایران» را به اتهامهای اثبات نشدهای متهم میکند قابل بحث است، اما آیا عجیب نیست که اینگونه به سادگی از ناهمدلی دیگران با قلع و قمع نیروهای این حزب در قبل و بعد از انقلاب۵۷ سخن بگوید و بالمآل چنان قلع و قمعهایی را از دل آن اتهامها و این ناهمدلیها توجیه نماید؟ بر فرضِ غلطِ امثال وی که حزب تودهی ایران «بدنام، وابسته و خائن» بوده باشد، سرکوب خیل عظیم اعضا و هواداران این حزب آیا باید اینچنین برای روح لطیف! و رنجدیدهی زیدآبادی بیاهمیت باشد؟ من که از بیشرمی و وقاحت در بیان این عبارتها شوکه شدم. برای اثبات دروغ مندرج در کلام او، کافی است تنها دو نامِ «مرتضی کیوان» و «وارطان سالاخانیان» را بجوید و همدلیها با به شهادت رساندن آنها را با دیگر نامها بسنجد.
۳- زیدآبادی از یک دلنگرانی دانشجویی به عنوان موضوع اصلی مطلب خود یاد کرده و آن را ذیل دغدغهی «رشد چپ استالینیستی» صورتبندی نموده است. بماند که او به عمد و خوشخیالانه با چسباندن قید «استالینیستی»، از همان ابتدا خواسته است مخاطب را مرعوب هیولایی ساخته و پرداختهی رسانههای غربی به نام «استالین» نماید که با همهی ایراداتش، نسبتی با تصویری که دم و دستگاه فرهنگی غرب از او ساخته است ندارد و بیتردید این توصیف از چپ رشده یافته اگر عامدانه نباشد، ناشی از همان است که خود نیز بیان کرده است؛ «پای[اش] از دانشگاه بریده شده است.»
اما ایراد اساسی این بخش از سخن او این است، که چرا رشد اندیشهای که بدبینترین نگاهها نیز نتوانستهاند آثار مثبت آن را در دو سدهی اخیر نادیده بگیرند، اینگونه دلنگرانی زیدآبادی و بهاحتمال، دانشجویان نزدیک به او را موجب میشود؟ در قاموس متساهل و دموکرات حضرت ایشان و نزدیکانشان آیا این مرز قاطعِ خودی و غیرِخودی چنان محکم است که جدای از نیروهای قلع و قمع شدهی حزب تودهی ایران، وجود و بروز هر صورتی از اندیشهی چپ، موجب ملال و دلنگرانیشان میشود؟ آیا ایشان به دقت جستجو کرده و به درستی یافتهاند که رشد اخیر همه دارای سویهی استالینیستی است؟
۴- نویسندهی مطلبِ «۱۶ آذر و جریان چپ در دانشگاه» در ادامه، رویِ خطاب خود را مشخص میکند و مینویسد: «روی سخن من در حقیقت با دانشجویانی برخاسته از قشر محروم جامعه است که با زحمت و رنج به دانشگاه راه یافتهاند و به دلیل خاستگاه طبقاتی خود مستعد چپگرایی لنینیستی هستند.»
در اینجا زیدآبادی درست شبیه حاکمان اسلامی در ایران، که بدون رفتن به ریشهی اعتراضها، همواره سعی داشتهاند نفس اعتراضهای مردمی را مسموم جلوه دهند، به دنبال این مهم نیست که چرا خاستگاه طبقاتی دانشجویان، آنها را پیش از هر گرایشی، مستعد «چپگراییِ» ولو «لنینیستی» میسازد؟ آیا منطقیتر نیست جناب ایشان تردیدشان را متوجه سایر اندیشههایی نماید که جاذبهای برای دانشجویانی با خاستگاههای طبقاتی مورد اشاره ندارند؟ وانگهی، سایر نحلهها و گرایشها مگر بر پیشانی برنامهها و اهدافشان چیزی جز برنامهها و اهداف اجرا شدهای را دارند که در نتیجهشان اینچنین دانشجویانی را مستعد «چپگرایی لنینیستی» مینماید؟ جهان برآمده از سایر ایدئولوژیها مگر در برابر چشم امثال زیدآبادی قرار ندارد؟ هرچند این دوستان در پاسخ به چنین پرسشهایی، خیلی سریع ردیفی از کشورهایی را پیش میگذارند که تجربهی سوسیالیسم را از سر گذراندهاند و در آن صورت بحث مسیر دیگری پیدا میکند.
۵- نویسند پس از انتخاب جمعیت هدف خود، از آنها میخواهد «به سرنوشت جریان چپ مارکسیسیتی در سدهی اخیر در ایران نیک بیاندیشند» و بلافاصله خود هم سرگذشت و هم سرنوشت محتوم این جریان را به ایجاز با آنها در میان میگذارد:
«به واقع مارکسیستها با جذب دانشجویان مستعد در تمام صحنههای مبارزه در حدود صد سال گذشته حضور فعال داشتهاند و قربانی دادهاند، اما هنگام پیروزی و تقسیم قدرت نخستین قربانی بودهاند! چپها این سرنوشت را عمدتاً به بیرحمی و بدسگالی نیروهای مخالف خود نسبت میدهند، اما واقعیت این است که در مارکسیسم ایرانی عناصری وجود دارد که این سرنوشت را برای آنان محتوم میکند!»
نویسنده ضمن تصریح بر ایثار نیروهای چپ در طول مبارزه با قربانی دادن، آنها را نخستین قربانیان پس از پیروزی نیز خوانده است و البته در این قربانی شدنِ پس از پیروزی، خیلی ظریف و نرم دست عوامل قربانی کردن چپها را میشوید و توپ را باز هم به زمین خود چپها میاندازد. در واقع همانگونه که در این سالها رهبر رژیم اسلامی، مسئولیت قتل معترضان را به واسطهی تمرد آنها بر عهدهی خودشان گذاشته است، جناب زیدآبادی نیز دستشوی جنایتکاران میشوند و با این استدلال، قربانیان آنان را مقصر جلوه میدهند؛
«مارکسیستهای ایرانی رؤیایی از برابری طبقاتی در ذهن دارند که در این دنیا و بنا به سرشت آدمیزاد یا قابل تحقق نیست و یا تحقق آن در گرو سرکوب و حذف و معدوم کردن جمع کثیری از اقشار و طبقات دیگر است. به همین علت احزاب و گروههای چپ ایرانی درست در سر بزنگاههای تاریخی که برای گرفتن قدرت خیز برمیدارند، با ائتلاف گستردهای از نیروهای مخالف خود روبرو میشوند و چون ساز و کار دمکراتیک را نیز به عنوان پدیدهای بورژوازی ابزار مناسبی برای حل اختلاف نمیبینند، بعضاً دست به سلاح میبرند و موجب نابودی خود و منابع انسانی و مالی کشور میشوند.»
راستش را بخواهید، بیانی بیپایهتر و مبتذلتر از این استدلال جناب زیدآبادی کمتر به چشم دیدهام. در همان آغاز پاراگراف، رویای برابری و عدالت چپها را بنا بر «سرشت آدمیزاد» محقق نشدنی دانسته و تحقق محال آن را نیز در گرو قتل و کشتار بسیاری توصیف نموده است. این که تا چه اندازه مطلقگرایی سرشتباورانهی نویسنده در این مقدمه و نتیجهگیری در باب «رویای» چپها موثر است نیازی به توضیح ندارد. با این همه باید از وی پرسید که کدام محک و دستآوردی این فرض را به قطعیت رسانده است که آدمی سرشت نابرابر و نابرابریخواهی دارد تا اسباب چنین نتیجهای را برای وی فراهم آورده باشد؟
در بخش دیگری از این پاراگراف، ادعای مضحک دیگری مطرح میکند که جای تامل و تاسف بیشتری دارد. زیدآبادی مینویسد در بزنگاههای تاریخی، وقتی چپهای ایرانی خواستهاند برای گرفتن قدرت خیز بردارند، با دیوار گروههای مؤتلف مخالف روبرو شدهاند. تا اینجای بحث ایرادی ندارد. اما درست پس از این ادعا، مینویسد چون چپها به ساز و کار دموکراتیک به عنوان پدیدهای بورژوایی باوری ندارند، ناگزیر در مواجهه با طیف مخالف دست به اسلحه میبرند و باعث «نابودی خود و منابع انسانی و مالی کشور میشوند».
خاضعانه از جناب زیدآبادی میخواهم روشن بفرمایند چپهای ایرانی در این چند دههی مبارزاتی خود، کِی و کجا در برابر خود ساز و کار دموکراتیکی دیدهاند که در اثر برنتافتن چنان ساز و کاری، دست به اسلحه برده باشند؟ جنابشان بفرمایند حزب تودهی ایران به رغم داشتن سازمان نظامی، کی و کجا قائل به مبارزهی مسلحانه بوده است و از دیگرسو جنبش مسلحانهی چپ ایران چرا به این سمت رویکرد پیدا کرد؟ آیا انسداد سیاسی و سرکوب خشن تنها علت وجودی جنبشهای مسلحانه نبوده است؟ بعید نیست که عدم تاکید نیروهای چپ بر سویههای اصیل دموکراتیک اندیشهشان در این بدفهمی امثال زیدآبادی موثر بوده باشد، اما این ادعا بیش از سوءفهم، ناشی از سوءنیت و چپستیزی جناب «قوچآبادی» است.
این تحلیلها مغرضانه و تحریف تاریخ و توجیه سرکوب، چه جای و عیاری در میان ژستهای دموکراتیک و متساهل و حتا غیرِ قطعیتگرای اخیر امثال آقای زیدآبادیِ گوشهگرفته دارد؟ چنین سویههای شکبرانگیزی در تحلیلها و مواضع افراد، بلافاصله مخاطب را یاد هشدارها و گراهای امنیتی «محمد قوچانی» در هفتهنامهی «شهروند امروز» میاندازد که سال ۱۳۸۶ مقامات امنیتی را از اوجگیری چپ در دانشگاهها آگاه میکرد و در کوتاهی احتمالی به آنها هشدار میداد.
جالب است که احمد زیدآبادی به رغم غیرستیزی تجربه شده در تاریخ معاصر و تجربهی تحمل سرکوب وحشیانهی سال ۸۸، که برای نگارندهی این سطور، جدای از اندیشههای نامحترمش، از وی شخصیت محترمی ساخته است، اینچنین قربانی شدن چپها در قبل و بعد از انقلاب را توجیه میکند و حتا در پایان مطلب خود، بداندیشانه چپستیزانه سرنوشتی مشابه را برای نیروهای چپ در آیندهی ایران پیشبینی و یا پیشنهاد میکند، آنجایی که متذکر میشود؛
«کسی که کمترین واقعبینی را از شرایط ایران و جهان داشته باشد، میداند که اصولاً چنین خبری نیست و به فرض تغییر و تحولی بنیادی در ایران، این نیرو به همان ترتیبی که گفته شد، نخستین قربانی آن است!»
و با این تصویر رعبآلود از سرنوشت چپها در آیندهی ایران، بددلانه و شاید مذبوحانه آرزو میکند که «کاش دانشجویان مستعد ما تاریخ این سرزمین را تکرار نکنند!»
……
پ.ن.۱: تردیدی نیست که این نوشتار نمیتواند همهی آنچیزی باشد که میتوانست بیان شود و ممکن است رنگ تعجیل و عدم انسجام را داشته باشد. با این همه چیزی بود که فکر کردم باید نوشته میشد و به طور حتم در فرصتی مناسبتر از آنچه من داشتم، میتواند پختهتر و مستدلتر ارائه گردد.
احمد زیدآبادی و محمد قوچانی و همگنان اینها، بی چون و چرا عوامل این رژیم و مدافعان با یا بی جیره و مواجب آنند.
اعتراضی که من به نویسنده این مقاله دارم آن است که چرا به نوشته چنین فردی پرداخته است؟
پرداختن به این گونه نوشته ها هنگامی درست است که به آنها به مثابه یک «نوع» پرداخته شود.
جدای از این که هر یک از ما چه پیشینه یا احساس و تجربه یی نسبت به نقشی که حزب توده در تاریخ کشورمان ایفا کرده داریم (که در سرفصلهای ۲۸مرداد۳۲تا اصلاحات ارضی۴۲ و به قدرت رسیدن خمینی۵۷-۶۰ و خاتمی۷۶-۸۴، قابل دفاع نیست)، ولی هرگز نمی باید در صف یا کنار زیدآبادی و قوچانی و «نوع» آنها قرار گیریم. در سخن این «نوع» و نحله سیاسی در ایران حتی به قدر سر سوزنی حقیقت یافت می نشود، گشته ایم ما. همه فریب است.
در این که اشتباهات نه فقط حزب توده بلکه حتی این یا آن حکومت به اصطلاح مارکسیست در این یا آن کشور دنیا(از اتحاد شوروی تا جمهوری توده یی سوسیالیستی سریلانکا)، اسباب ارتزاق و تغذیه عقب ماندگان تاریخی وابسته به حکومت کنونی است هم نباید ذره یی تردید کرد.
پرداختن به زیدآبادی و قوچانی و همگنان آنها… اگر به مثابه یک «نوع» و آن هم در شرایط سیاسی-اجتماعی مشخص صورت نگیرد، لاجرم به اشتباهاتی می انجامد از این گونه که می توان یکی از این «نوع» مثل زیدآبادی را «محترم» نامید(اگر چه ایدئولوژیش «نامحترم» باشد). مثلا کفتارها به مثابه یک «نوع» از حیوانات درنده، رفتار خاص خودشان را دارند. اما در مورد انسان وقتی ایدئولوژی معینی را انتخاب می کند، دیگر چگونه می تواند بدون در نظر گرفتن اندیشه اش «محترم» باشد. زیدآبادی و قوچانی هر چه باشند و هر چه بگویند، روایت یا به قول خودشان «قرائـت» دیگری از حسین شریعتمداری و صفار هرندی هستند، با رنگ و لعاب دیگری. چنان که خاتمی و موسوی هم یک رفسنجانی و خامنه ای دیگر هستند، زیر پرچم ایدئولوژی نامحترم خمینی!
این که نویسنده از این تردید رها نشده که پرداختن به این موضوع درست بوده یا نادرست؟
تنها محصول این است که به یک یا دو «فرد»(زیدآبادی و قوچانی) پرداخته، نه به یک «نوع»!
بیش از این که زیدآبادی درباره حزب توده چه گفته و چقدر راست یا دروغ بافته؟ مهمتر این است که دریابیم و افشا کنیم که اینها چرا در این شرایط عمومی اجتماعی و سیاسی که آبستن خیزشهایی هم چون قیام هفته آخر آبانماه است، به چنین موضوعاتی می پردازند. و گرنه چگونه می توان از چیزی به نام «جنبش دانشجویان» دفاع کرد که ۷۰درصدشان سهمیه ارگانهای سرکوبگر همین رژیمند و از مظاهر پلیدترین بهره کشی در این نظام سرمایه داری و حذف استعدادهای مردم حقیقی کشورمان هستند.
یاد نویسنده مارکسیست شهید و گرانقدر مقاله «نوعی از هنر، نوعی از اندیشه» به خیر! که آن را در باب جشن هنر شیراز، زیر پرچم دیکتاتوری هنرمند کش پهلوی و ایدئولوژی شهبانو فرح نوشته بود.
آقای امیر ایرانی! واقعا جالب است، حکومت را به سرکوب و کشتار چپ ها فرا میخوانند و میخوانید و پیشاپیش قتل عام چپ ها را توجیه میکنند و میکنید و انتظار دارید که کسانی که به زیر تیغ جلاد میخواهید بسپارید، گاندی وار برای شما بوسه بفرستند. من دانشجو خواهم ماند ولی از آنجا که از امثال زید آبادی و لیلاز و زیباکلام و نیلی و قوچانی و سایر استادان شما چیزی جز خودفروختگی و خباثت و خوش خدمتی و نسخه پیچی سرکوب و فتل عام چپ ها نمیاموزم، آنها پیشکش خودتان، بخصوص که میبینم در آموختن … از این ضد بشرها استعداد سرشاری دارید. من معلمانم را از میان انسانها و زحمتکشان انتخاب کرده ام. بسیاری از آنها ۳۲ سال است در خاوران زیر خاکند. بیهوده نیست که استادان شما وقتی میبینند علیرغم آن کشتار، کار تمام نشده و چپ باز رشد یافته و در جایگاه خود یعنی کنار زحمتکشان قرار گرفته اینچنین هراسیمه شده و ماسک از صورت خود بر میدارند. شما از آنها بیاموز حتما به نون و نوایی خواهی رسید، اما گذرا!
بلی باید دانش را جستجوگر بود اما نام دانشجویی همیشه نشان از جویندگی دانش نیست بلکه ابزاری برای بودنی …. البته می دانیم آنکه نامش زلفعلی است همیشه زلفدار نیست.
باید گفت
بن مایه فکری در روح تمامیت خواهی با هر گرایش فکری، خود را به یک طریق نشان می دهد؛
بدر کردن دیگران به هر طریق ممکنه؛ چه می خواهد
گرایش فکری ریشه در مذهب داشته باشد مانند حاکمیت حاکم بر کشورمان
چه ریشه در گرایش ایده لوژی چپ خواهی خاص از نوع استالینی داشته باشد.
چپ و ادبیات چپ نیاز اولیه یک جامعه پویا و تحولخواه است اما اگر این چپ، آزادی و دمکراسی را مقدم نداند عدالت خواهیش نه پایدارست و نه اثر بخش بلکه اتلاف وقتی است و گاهی فریبکارانه
و عملکردش در نهایت همان سرکوبگری حاکمان فعلی ایران است
و آنان نیز سازندگان خاورانی دیگر خواهند بود؛ چون طبیعت تمامیت خواهی، سازندگی خاوران ها هستند.
اینکه جنایتکاران چگونه محاکمه شوند
بی گمان وجود دادگاه هایی مبتنی بر قوانین حقوق بشری مورد نیاز است
نه هر دادگاهی تحت نامی مانند
دادگاه خلقی یا دادگاه انقلابی و این عناوین فریبکارانه.
اما نکته ای:
دانشجو!
پدرجان
از همان ابتدا که یافتم باید بدانم همیشه در حال آموختنم حتا از مدعیان هیچی ندارد نیز تلاش می کنم چیزهایی بیاموزم؛ این افراد هیچی ندار چیزی برای یاد گیری در آنان وجود دارد؛
آنهم مدعی بودنشان،
درحالتی که هیچی ندارند اما خود را درحالت دانایی نشان می دهند و خود را مبارز می پندارند.
بلی دانشجو،اسم افرادی را آورده ای اما با روش شریعتمدارانه کیهانی آنان را استادهای من قلمداد کرده ای که باید بگویم
اینکه آنان در مقام استادی هستند یا نیستند و میزان تاثیرگذاریشان چقدر است بحث جدایی دارد.
اما اینجا بحث بر سر بخورد با این افراد است که گاهی مشاهده می شود افرادی که نظری ارائه می دهند
روششان قبل از اینکه روشنگرانه باشد کینه توزانه ی انتقام گیرانه است
که روش کینه توزانه و انتقام گیرانه بحث عمومی را به تسویه حساب شخصی می برد
که در این مکان های عمومی دیگران مگر بیکار هستند پای بحث شخصی دیگران بنشینند.
روش کینه توزانه روشی است که حاکمیت فعلی خودش مجری اش است پس مدعی مبارزه، با روش کینه توزانه شخصی بخواهد خودی نشان دهدعملش چیزی نیست جز روش حاکمیت فعلی.
نمی شود با ژست مبارزاتی همان روش کینه توزانه را مروج شد.
در مورد به نان و نوا رسیدن گفتی
باید بگویم
پدرجان، در آن زمانی که باید نان به نرخ روز بخورم به نان و نوایی برسم،نکردم و نمی کردم
حالا که دیگر گذری از عمر را دارا شدم.
پس کیهانی نباشید و حرف …
باشید آنچه که باید باشید.
در جلد چیزی رفتن که نیستید گذراست
آقای امیر ایرانی، دانشجو آزاده ترین مردمان بی طبقه ی جامعه اند .
شما چه بخواهید چه نخواهید، دانشجویان همیشه بنا بر موقعیت سنّی و اجتماعی خود ، بی پروا ، آزاد و فارغ بال ، دست به اقداماتی زده اند که تاریخی شده است . در ایران خودمان در دهه ۳۰ در ارتباط با ۱۶ آدر ۱۳۳۲، و در دهه ۴۰ در ارتباط با سیل و وقایع جوادیه در جنوب تهران و مرگ جهان پهلوان تختی ، مقاومت دانشجویان بعداز انقلاب در مقابل حکومت تمامیت خواه خمینی که با تعطیل دانشگاه ها به انقلاب فرهنگب اسلامی روی آورده بود . اعتراضات سال ۷۸ علیه حکومت ولایت فقیه و..و..و..
در اروپا جنبش دانشجوئی ضد جنگ و طرفداری از صلح و عدالت اجتماعی در دهه ۶۰ میلادی در آلمان و فرانسه وسیع تر بود بطوریکه در فرانسه بر رقوط پریدنت دوگل منجر شد بسیاری از سیاستمداران امروز اروپا نشان در جنبش دانشگوئی دهه ۶۰ میلادی دارند در ایران اما بخاطر حکومت های دیکتاتوری جز زندان ، شکنجه ، اعدام و محرومیت از حقوق اجتماعی چیزی عاید فعالا ن دانشجوئی نشد.
این ها را گفتم که بگویم در کشورهائی که آزادی بیان ، قلم و اجتماعات صنفی و احزاب وجود ندارد. دانشجویان بنا بر موقعیت خاص اجتماعی خود با آگاهی نسبتا بالاتر از معدل آگاهی عمومی ، از هر مساعد تر و مناسب تر برای اعتراض به
کمبود های اجتماعی و خلاف های حکومتی می باشند ، دانشجویان بسیار آزادانه تر از بقیه اقشار اجتماعی خطر را با جان و دل خریدار هستند و تجربه نشان داده است که فقط دانشجویان چپ پا به عرضه ی مبارزه نگذاشته بلکه دانشجویان از تمام اقشار اجتماعی و نحله های فکری در اعتراضات صنفی و دموکراتیک شرکت می کنند. در دهه ۴۰ شمسی در زندان های قزل قلعه و موقت شهربانی که با صد ها دانشجو هم بند شدم که یکی از آنها پسر سناتور انتصابی حکومت شاه بود . وقتی ما را به سربازی می بردند او مثل ابر بهار گریه میکرد . دانشجو شهروند بی طبقه ست و برای انسانها هزینه می دهد و بهمین دلیل است که بسیاری از فعالان دانشجوئی بعداز پایان تحصیل و وارد شدن به کار و زندگی در کشور های دیکتاتوری بنا بر موقیت جدید اجتماعی از آن شور و شوق زمان دانشجوئی فاصله میگیرند.
اگر نمایشنامه ی باغ آلبالو ی چخوف را خوانده باشید . تروفیموف که در نمایشنامه دانشجو بود. آرزو میکرد که همیشه دانشجو باشد ! نه بخاطر زندانهای تزار و تعقیب و اضطرابهای آن بلکه بخاطر فراغت بال و عدم وابستگی به قید و بند های اجتماعی …..
هرمز سوادکوهی
آقای هرمز سوادکوهی ازشما سپاسگزارم که تلاش داشته ای که آگاهی رسانی کنی و مرا از خصلت های دانشجو جماعت هم مطلع کنی و باعث دانش افزایی اینجانب شوی. یکبار دیگر سپاس از اقداماتت!
اما باید بگویم هموطن گرامی این را هر آدم اکابری هم می داند هر صنفی و هر جماعتی و هر طبقه ای خصلت آن صنف یا جماعت یا طبقه را دارا می شود
و چه بخواهم و چه نخواهم این را دیده ام و پی برده ام که دانشجو چه خصلت هایی را از خود نشان می دهد و یا خواهد داد و دارا باشد.
اگر دانشجو همه هم وغمش کتابهای درسیش نشود و ذهنیت سیاسیش و اجتماعیش پررنگ شود آنگاه این دانشجو خود راموتور تحرکات تعریف می کند
گاهی با رادیکالیسم به پیش می رود و گاهی خردگرایی دور اندیشانه را پیشه می کند وتحرکات اجتماعی و سیاسیش را بعد از دوران دانشجویش پی خواهد گرفت.
گاهی اعمال رادیکالیسمی نشان از این می دهد که فرد روی خودش قیمت می گذارد که من اینقدرم
بعضی از این نوع دانشجویان وقتی وارد بازار کار شدند با توجه به دریافت قیمتشان بازیگران خطرناکی هم می شوند که ممکن است بر ضد روند تحولات مثبت جامعه عمل کنند.
هموطن اگر نظر ارائه شده از اینجانب را با حوصله مطالعه کرده باشی بی گمان پی خواهی برد که نکات آورده شده در رابطه با خورد هموطنی به نام دانشجو بوده که نام دانشجویش دو موضوع را پیش می آورد یا اسم بر حسب اتفاق دانشجو است و یا اینکه دانشجوست و خودش را اینجا دانشجو معرفی کرده است که من بگونه ای یاد آور شدم که هر دانشجویی و هر نام دارنده ی دانشجو، دانشجو نیست بلکه می تواند چیز دیگری باشد اما دانشجو پندار شده است.
باید به این نکته هم توجه داشت در حکومت های اقتدارگرا که برآمدنشان را ناشی از یک انقلاب بدانند دانشجویان خاص خودش را نیز تربیت می کند که این دانشجو خصلت آزادی خواهی دانشجویان واقعی ندارد.
شاد و تندرست باشی و همیشه آگاهی رسان
اما اگر نیت آگاهی بخشی را دارید همیشه متن ها را با حوصله مطالعه کن و سپس اقدام کن.
سئوالی که همیشه مغفول میماند اینست که وسیله “ارتزاق” شخص چیست؟ سن جناب زید آبادی ظاهرا از ۵۰ گذشته و مدتی از آن را در زندان گذرانده اند. من نمیدانم شغل ثابت ایشان چیست ولی گمان ندارم جز مقاله نویسی ممر معاش دیگری جهت خود و خانواده داشته باشند. ممکن است من کاملا در خطا باشم ولی اگر این موضوع درست باشد خب هرکس که در این موقعیت بوده و مجبور به نوشتن در فضای جمهوری اسلامی باشد چیزی بهتر از این نمیتواند بگوید. شاید این “تلاشی برای معاش” باشد. امید که به کسی هم بر نخورد; دنیای اتوپیایی و آرزومند من دنیائیست که در آن کسی مستخدم کسی نباشد و گرنه همه برده ایم.
وقتی مشاهده می شود که نوشتار فردی باعث شده که دیگران
نقادی تند و یا برخورد تند با او داشته باشند دچار وسوسه می شود که
برود نظر فرد را مطالعه کند تا متوجه شود گیر دادن به او درست بوده یا نه و یا گفتارش درست بوده وقابل دفاع می باشد یا نه.
باید گقت
ایشان ابتدا شریعتی را به پرسش گرفت و گفت شریعتی گفتارهای هیجان آفرینش جذابیتی برای جوانان آفریده بود که گفتارهای هیجانیش مبنای استدلال درستی نداشت و بر موضوعات بی پایه ، پایه سازی هیجانی را بعمل می آورد که همان هیجان سازی بر بی پایه نیز سبب شد بسیارانی از جوانان را به خودش جذب کند و جوانانی جان خود را با توجه به موضوعات هیجانی از دست دادند که در گذر زمان آیندگانانی گفتند اینان با توجه به موضوعات بی پایه جان خود را دادند ونتوانستند عمر طبیعی را طی کند حیف شد چه مظولمانه در دام هیجان سازان قرار گرفتند
اما وقتی زیدآبادی بسمت بر خورد با ادبیات چپ می رود با همان استدلالی که با شریعتی برخورد داشت با چپ خواهان استالین خواه و لنین خواه نیز برخورد می کند و می گوید در گذر زمان آیندگان خواهند گفت این جوانان بی خود جان هایشان را دادن
و یا جان دیگرانی را گرفتندو آن جوانان
نادانسته در تله هیجان سازان چپ خواه استالیننی یا لنینی افتادند
و گروهی هم جان هایشان را دادند.
البته زید آبادی هم مانند بسیارانی که تله های امنیتی گیر می کنند بعد از رهایی از گیر امنیتی، در برخورد با موضوعات جاریه کشور یکی به نعل می زند یکی به میخ
آقای ایرانی شما مترجم اختصاصی زیدآبادی هستید؟ این آقا آمده در کنار همه اراجیفی که تراوش کرده برای دانشجویان خط و نشان کشیده و شما تازه معترض شدید که چرا پاسخ یکچنین ضد بشری داده شده؟
انصاف هم چیز خوبیست پدر جان!
دانشجو گرامی
با این عصبانیتت مشخص شده
اگر ترجمه ای انجام شده درست بوده
و ترجمه درست سبب شد
شما هیجانی،
عکس العمل دانشجوی پیشگام نشان ازخود نشان دهید.
اتفاقا
حالا متوجه شدم زید آبادی نگرانیش درست بوده است.و
روش های هیجان آفرین، چگونه می توانند بلای جان عده ای شوند
و آنها را چگونه آماده می کند که هم خودشان را از بین ببرند و هم اگر توانستند دیگران را.
همیشه دانشجو باشی و بیاموزی
تبریک