نگاهی به مقالۀ «چرا از تاریخ نمی آموزند؟»
صداقت مدعی است که تحلیلِ وی، بر مبانی تئوریکی متمرکز است که توانسته در هر مقطع سرنوشت ساز «زمینه ساز یک رسوایی سیاسی جدید» برای «چپِ اردوگاهی » باشد. اما بخشی از شیوۀ استدلال حاکم بر نوشته، در نفی نظر مخالفان، حاوی نوعی از مغالطه است: او نه تنها در همان متن با اِطلاق عناوینی نظیرِ «محافظه کارانِ چپ»؛ « آنتی امپ»؛ «نئوتوده ایسم»؛ « چپِ محور مقاومت»؛ «لشکر ابلهان»؛ و … به نیروهای مخالفش، به جای نقد نظر آنها، به نوعی از مغالطۀ موسوم به «مغالطۀ ضد شخص» متوسّل می شود، بلکه حتی اتهام «ساختگی» بودن – بخوانید دست سازِ حکومت- را هم متوجه آنان می کند
درآمد
اگرچه ظهور و رُشد گرایشِ ضدشوروی در نزد برخی از نحله های چپ و چپ نما مربوط به دوران جنگ سرد است، اما به دنبال تخریب اتحاد جماهیر شورویِ سوسیالیستی در واپسین دهۀ قرن گذشته، موجی از یاس و ناامیدی نیروهای انقلابی را فرا گرفت و بسیاری از جریاناتی که کمیابیش در صفوف نیروهای مترقی ارزیابی می شدند به اردوگاه مقابل پیوستند. عده ای نیز به ارزیابی و بازبینی انتقادیِ شکست ها و ناکامی ها پرداختند. این نقّادی در نزد بخشی از این نیروها به حذف خوانش لنینی از مارکسیسم و حتی انحلال برخی از احزاب ریشه دار کمونیستی انجامید. نتیجۀ این فرآیند و تداومِ منطقیِ آن عملاً چیزی به جز پیوستن به صفوف نیروهای سوسیال دموکرات و نظایر آن نبود.
اگر مهمترین خصلت قسمتی از این نیروهایِ«چپ» را تُهی کردن مارکسیسم از محتوای انقلابی آن تحت لوای بازگشت به «مارکس» بدانیم، آنگاه بارزترین نشانۀ این جریانات نیز، به مُحاق بردن مبارزۀ ضدامپریالیستی و اصولاً حذف نظریۀ امپریالیسمِ لنین و جایگزین کردن آن با تئوری های دیگر است. نتیجۀ عملی و سیاسی این نوع تجدیدنظرطلبی در سال های اخیر بسیار نمایان است؛ از سکوت در برابر جنایات امپریالیسم و تا حمایت از «انقلاب های رنگی» و تجاوزات ناتو تحت عناوینی نظیر «مداخلۀ بشردوستانه» و نیز همنوایی با رسانه های جریان غالب در محکوم کردن کشورهای مستقل سیاسی نظیر کوبا، ونزوئلا، جمهوری دموکراتیک خلق کره و… به بهانۀ غیردموکراتیک بودن.
با استقبال رسانه های جریان اصلی از این نوع «چپ» و تریبون های فراوانی که برای ترویج ایده هایشان در اختیار آنان قرارگرفته، امروز شاهد حضور گستردۀ این نیروها در عرصۀ سیاسی هستیم: هر بار به دنبال بحران های بین المللی و یا منطقه ای، بسیاری از این جریانات و نمایندگانشان، با عناوینی نظیر کارشناس یا تحلیلگرِ چپ، با حضور در رسانه های امپریالیستی، به تحلیل وقایع و موضع گیری می پردازند و دیدگاه های انحرافی خویش را در قالب مقاله، سخنرانی، میزگرد و … به عنوان «چپ» ترویج می کنند.
در آخرین نمونه، پس از تشدید بحرانِ اوکراین و ارائۀ موضعگیری های متفاوت و بعضاً متضاد نیروهای «چپ» و حتی شوربختانه، صدور بیانیه های سُستِ توسط بعضی از احزاب خوشنامِ کارگری دربارۀ آن، باردیگر لزوم مبارزۀ ایدئولوژیک علیه انحرافات و دیدگاه های التقاطیِ رخنه کرده در درون جبهۀ چپ به اثبات رسید. قاعدتاً چپ ایران نیز از این آفت مصون نبوده است. در بین طیف های مختلف نیروهای منتسب به چپِ کشور نیز شاهد چنین سردرگمی و بعضاً انحرافات نظریِ جدی بوده ایم که عمدتاً مُنبعث از منافع طبقاتی نیروهای ویژه ای است که طی دهه های متمادی در جنبش طبقۀ کارگر جاخوش کرده اند.
انتشار مقاله ای از آقای پرویز صداقت ذیل عنوان تحریک آمیزِ «چرا از تاریخ نمی آموزند؟ واکاوی چارچوبِ فکری هواداران تانک های روسی» در سایت نقد اقتصاد سیاسی و همچنین بازنشر آن در سایت اخبار روز،نه تنها نمونه ای از این دیدگاه های انحرافی را در پیش چشم می گذارد، بلکه نشانه ای از اقبال و دلبستگی برخی نیروهای سیاسیِ «چپ» به این سنخ تحلیل هاست.
صداقت مدعی است که تحلیلِ وی، بر مبانی تئوریکی متمرکز است که توانسته در هر مقطع سرنوشت ساز «زمینه ساز یک رسوایی سیاسی جدید» برای «چپِ اردوگاهی » باشد. اما بخشی از شیوۀ استدلال حاکم بر نوشته، در نفی نظر مخالفان، حاوی نوعی از مغالطه است: او نه تنها در همان متن با اِطلاق عناوینی نظیرِ «محافظه کارانِ چپ»؛ « آنتی امپ»؛ «نئوتوده ایسم»؛ « چپِ محور مقاومت»؛ «لشکر ابلهان»؛ و … به نیروهای مخالفش، به جای نقد نظر آنها، به نوعی از مغالطۀ موسوم به «مغالطۀ ضد شخص» متوسّل می شود، بلکه حتی اتهام «ساختگی» بودن – بخوانید دست سازِ حکومت- را هم متوجه آنان می کند: «در فضای ایران بسیاری اساساً این چپ را «ساختگی» میخوانند و شواهد و قراینی هم برای آن ارائه میکنند.»
اما پس از این اتهامات و توهین ها، در ادامۀ با نوعی فرار به جلو مینویسد:
کموبیش پاسخ چپ محافظهکار به مطلب حاضر قابل پیشبینی است. ابتدا سیاههای از جنایات امریکا ارائه میکند. سپس تمامی سایر موارد را ساختۀ دست مدیای امپریالیستی میخواند. کمی از پیشرفتهای اقتصادی چین میگوید، به برنامههای ناتو برای گسترش در مرزهای روسیه اشاره میکند و نهایتاً با ناگفته گذاشتن بسیاری از مسایل دیگر میکوشد با یک سلسله ناسزا به چپ طرفدار ناتو و اسراییل سروته قضیه را بند آورد.
ما در اینجا ناچاریم با نویسندۀ متن موافقت کنیم که برای پاسخ به وی لازم است تا هم به ریشۀ وقایع اوکراین- بخشی از جنایات آمریکا- پرداخته شود و هم به دروغ پردازیهای مدیای امپریالیستی اشاره گردد، که البته گویا آقای صداقت موافقتی با آن ندارند. اما عجالتاً در این نوشتار میکوشیم تا نشان دهیم که چگونه نتیجۀ الگوی تحلیلی «چپِ دموکراسی خواه» همواره به سود امپریالیسم و ناتو بوده و طبیعتاً از حمایت آنان نیز برخوردار است.
شاید بتوان تنها نقطۀ قوت مقاله را صراحت و شفافیت آن دانست که بدون لکنت و پرده پوشی مواضع خود را در پیش چشم مخاطبان میگذارد و برخلاف بسیاری از هواداران شرمگینِ چپِ نو، تکلیف خود را با لنینیسم مشخص میکند. صداقت مینویسد: «تلاش میکنم نشان بدهم که چرا این نگاه در روایت اتحاد شوروی سابق از مارکسیسم – لنینیسم ریشه دارد».
این شهامتِ نظری، کار را بر خوانندگان و منتقدان برای درک بن مایۀ فکری نویسنده و نیز ریشه های نظری تحلیلش آسان می کند. بنابراین در این نوشتار کوشش می شود تا به آن مبانیِ نظریای پرداخته شود که با حذف خوانش لنینی از مارکس، بخشی از نیروهای «چپ» را عملاً در کنار ناتو و امپریالیسم قرار می دهد.
پیش از ادامۀ بحث یادآوری این نکته ضروری است که اگر چه پرویز صداقت، نیروهای سیاسی را که آماج نقد خود قرار داده، «چپ خودخوانده» می داند (توگویی چپ بودن نظیر کارگزار سازمان بورس بودن نیازمند اخذ مجوز از نهاد خاصی است!)، در این مقاله زین پس، به جای ترکیباتی نظیرِ «هواداران تانکهای روسی»، «چپهای اقتدارگرا» یا « محافظه کاران چپ» و … نام رسمی این بخش از نیروهای چپ به کار خواهد رفت: چپِ مارکسیست – لنینیست.
با توجه به این واقعیت که، دو موضوع کلیدیِ امپریالیسم و نیز دموکراسی، هم در نقد پرویز صداقت از چپِ مارکسیست – لنینیست و هم در موضعگیری خود وی و همفکران ایرانی و غیرایرانی اش دربارۀ بحران های بین المللی و منطقه ای، اهمیتی اساسی دارند، بحث خود را حول این دو مسئله سامان میدهیم.
حذف نظریۀ امپریالیسم لنین
در دهه های اخیر گرایشی پرهیاهو مجدداً در درون طیف چپِ نو قدرت گرفته که با عبور از نظریۀ لنینی امپریالیسم، به تحلیل و تبیین وقایع و موضعگیری دربارۀ آنها می پردازد. اما عبور از یک تئوری به خودی خود نه تنها واجد اِشکال نیست بلکه می تواند به معنای پویایی و شناختِ دقیق ترِ پدیدۀ مورد مطالعه نیز باشد؛ به شرط آن که دستگاه نظریِ جایگزین، قادر باشد با قدرتِ تبیینی بیشتر، به تحلیل وقایع پرداخته و زمینه را برای تغییر شرایط به سود زحمتکشان فراهم آورد. شرطی که تئوری های جدید دربارۀ امپریالیسم قادر به برآورده کردنِ آن نیستند؛ بالعکس، این تئوری ها با ایجاد اغتشاش نظری، دوغ و دوشاب را به هم می آمیزند و خاک در چشم پرولتاریای جهانی می پاشند.
بخشی از خط استدلالیِ صداقت –و طبیعتاً همفکرانش- علیه مواضعِ چپ مارکسیست – لنینیست دربارۀ مسائل ژئوپلیتیک (از سوریه تا اوکراین) به شرح زیر است: روسیه (و البته چین) امپریالیست است؛ تقابل روسیه و آمریکا و متحدانش از نوع جنگ های امپریالیستی است؛ حمایت از یکی از طرفین نبردِ امپریالیستی، سیاستی رفورمیستی – شوونیستی و در نتیجه ارتجاعی است.
صرف نظر از این حقیقت که نهایتاً هواداران این تحلیل نیز، بر خلاف ادعاهایشان مبنی بر مبارزه علیه سرمایه داری و امپریالیسم، خواسته یا ناخواسته در کنار یکی از طرفین منازعه – البته آمریکا و ناتو – قرار می گیرند، با در پیش چشم داشتنِ مسیر استدلالیِ پیشگفته، به بررسی متن خواهیم پرداخت.
صداقت دربارۀ پدیدۀ امپریالیسم چنین مینویسد:
درک نادرست از امپریالیسم و تقلیل آن از یک رابطۀ اجتماعی به یک کشور سلطهگر نیز نمونۀ نمایان دیگری از دستگاه نظری نادرست این چپ [چپِ مارکسیست – لنینیست] است. اگرچه امپریالیسم در مفهوم عام خود قدمت و تاریخی بسیار طولانی دارد که به دوران تمدنهای بزرگ باستانی مانند چین و یونان و رم و ایران و غیره میرسد که در اغلب موارد شاهد فتوحات نظامی، تصرف سرزمینها، انقیاد سیاسی و بهرهبرداری از منابع اقتصادی مردم تحت سلطه بودهایم و در دوران مدرن نیز شاهد تکرار این رویههای امپراتورمآبانه توسط امپراتوریهایی مانند روسیه و عثمانی و اسپانیا و پرتغال و فرانسه و انگلستان بودهایم. اما سرمایهداری امپریالیستی در پی گذر از تولید مانوفاکتور به تولید صنعتی و شکلگیری صنعت مدرن از قرن نوزدهم به بعد ظهور کرد و در پی آن شاهد رقابت قدرتهای امپریالیستی برای گسترش حوزۀ نفوذ هریک بودیم.».
در نقل قول یادشده، غیرلنینی بودنِ درکِ صداقت- و نیز همتایان جهانی اش- از پدیدۀ امپریالیسم کاملاً عیان است: سخن گفتن از «مفهومِ عامِ امپریالیسم» و ذکر نمونه هایی از «امپریالیسم» در تمدن های باستانی، با شیوه های تولیدِ پیشاسرمایه داری (از برده داری تا فئودالی) سرشت نشان آن دیدگاهی است که نه فقط امپریالیسم را چونان بالاترین مرحلۀ سرمایه داری نمی پذیرد بلکه با تقلیل معنای «امپریالیسم» به رابطۀ میان سلطه گر و سلطه پذیر، قادر (یا مایل؟) به تمایزگذاری میان کشورگشایی های باستانی، توسعه طلبی سرمایه داریِ ویکتوریایی و جنگ های امپریالیستی دورانِ حاضر نیست؛ اما پذیرش این سیستم معیوب و به ظاهر ناکارآمد، برای ساختمانِ استدلالی صداقت از اهمیتی اساسی برخوردار است. صداقت در قسمتی از نوشتۀ خود با ارجاع به موضع کسانی همچون لنین و لوکزامبورگ، مارکسیست – لنینیستها را به رفُرمیسم و درک نادرست از پویایی مناسبات سرمایه داری متهم می کند:
اصولاً مارکسیستهای انقلابی مانند لنین و لوکزامبورگ و یا بوخارین رقابت قهرآمیز قدرتهای سرمایهداری در اشکال حاد نظامی (مانند جنگ جهانی اول) را محکوم میکردند، نه این که از یک طرف در برابر طرف دیگر دفاع کنند. این رفرمیستها و ناسیونالیستها بودند که در آن مقطع اغلب از دولتهای خودی دفاع و جنگ را توجیه میکردند. اما تلقی نادرست چپ محافظهکار از امپریالیسم، ناشی از عدم شناخت رابطۀ سرمایه و سرمایهداری توسط آنان است.
در مورد اینکه چرا صداقت فقط به جنگ جهانی اول اشاره دارد، و نه جنگ جهانی دوم، بعدتر سخن خواهیم گفت. اما او در اینجا، «قدرت های سرمایه داری» را با «قدرت های امپریالیستی» یکسان می گیرد تا مسیر برای گام بعدی در پیشبرد خط استدلالی اش هموار گردد. مسئله اما بر سر این است که اگر صداقت به تئوری لنینی امپریالیسم معتقد نیست، منطقاً نمی تواند از نتایج سیاسی آن تئوری نیز بهره بگیرد. به بیان دیگر، صداقت با مغالطۀ اشتراک لفظ، و با یکسان نمایاندن مفهوم امپریالیسم در دستگاه نظری مورد تاییدِ خود و دستگاه نظری لنین، میکوشد تا از اتوریتۀ وی برای بی اعتبار کردن موضع مارکسیست – لنینیست ها استفاده نماید.
در اینجا ناگزیریم تا برای رد مدعای صداقت مبنی بر عدم تطابق موضع مارکسیست – لنینیست ها با موضع لنین دربارۀ جنگ امپریالیستی، به اختصار ویژگی های امپریالیسم در نظریۀ لنین را مرور کنیم تا ببینیم آیا از منظر لنینیسم روسیه امپریالیست هست یا خیر.
لنین با تاکید بر – و نه تقلیل مسئله به- پایۀ اقتصادی امپریالیسم و پس از بررسی جامعِ سرمایه داری در کشورهایی نظیر آلمان، انگلستان، آمریکا، ژاپن و … ویژگی های این مرحله از سرمایه داری را به شرح زیر بر می شمارد:
- تمرکز تولید و سرمایه به چنان مرحلۀ بالایی از رشد و توسعه رسیده است که انحصاراتی را پدید آورده که نقش تعیین در زندگی اقتصادی دارند؛
- ادغام سرمایۀ صنعتی و سرمایۀ مالی و تفوق الیگارشی مالی؛
- اهمیت روزافزون صدور سرمایه و تمایز آن از صدور کالا؛
- پیدایش اتحادیه های انحصاری بین المللیِ سرمای هداران و تقسیم جهان در بین آنها؛
- پایان تقسیم ارضی جهان بین بزرگترین قدرت های امپریالیستی؛
اما یک بررسی اجمالی از اقتصاد روسیه نشان می دهد که این کشور بر اساس تعریف لنین از امپریالیسم، نمی تواند یک کشور امپریالیستی تلقی شود و نهایتاً کشوری نیمه پیرامونی است:
برای درک جایگاه سرمایۀ مالی روسی کافی است تا به بررسی یکصد بانک برجستۀ جهانی بر اساس دارایی هایشان بپردازیم: روسیه تنها یک بانک در رتبه ۶۶ دارد.
در مورد صدور سرمایه نیز باید گفت که اگرچه میزان «صدور» سرمایۀ روسیه قابل توجه است، اما در اینجا نه با صدور سرمایه که با فرار سرمایه به بهشتهای مالیاتی مانند قبرس و جزایر ویرجین بریتانیا مواجه هستیم. بانک مرکزی روسیه فرار خالص سرمایه از سال ۱۹۹۹ تا ۲۰۱۴ را حدود ۵۵۰ میلیارد دلار برآورد میکند. همچنین رقم واقعی فرار سرمایه روسی در سال ۲۰۱۸ حدود ۶۶ میلیارد دلار برآورد شده است. همچنین مطابق نتایج یک مطالعه تحقیقی، در فهرست یک صد شرکتِ برترِ چندملیتی و داراییهای خارجی و سرمایهگذاری آنها در کشورهای دیگر، نام هیچ شرکت روسی به چشم نمی خورد. این در حالی است که از میان این صد شرکت، بیست شرکت آمریکایی، چهارده شرکت بریتانیایی، دوازده شرکت فرانسوی، یازده شرکت آلمانی، یازده شرکت ژاپنی، پنج شرکت سوئیسی و پنج شرکت چینی (شامل هنگکنگ) هستند.
افزون براین، اگر جایگاه روسیه در بین اتحادیه های انحصاری جهان را به میانجی وضعیت شرکت های روسی بسنجیم، آنگاه بر پایۀ گزارش مجلۀ فوربس در بین ۵۰۰ شرکت برتر جهان (از نظر فروش کل، سود، دارایی و ارزش بازار) تنها ۶ شرکت روسی هستند و از سوی دیگر بهره وری نیروی کار در این کشور، پایین ترین عدد در بین کشورهای اروپایی است.
همچنین در تمام کشورهای امپریالیستی بخش اصلی صادرات، مربوط به کالاهای تمام شدۀ با تکنولوژی بالا و خدمات فنی دانش بنیاد و نیز خدمات مالی است. حال آن که بخش عمدۀ صادرات روسیه ( بیش از هشتاد درصد) شامل نفت و گاز و مواد خام و محصولات کشاورزی است و صادرات کالاهای تکنولوژیک از جمله تسلیحات عددی در حدود هشت درصد از صادرات این کشور را تشکیل می دهد.
نکات و آمارهای فوق، نشانگر آنند که روسیه را نمی توان بر اساس معیارهای لنینی، در زمرۀ کشورهای امپریالیستی به شمار آورد؛ روسیه یک کشور سرمایه داری «نیمه پیرامونی» است که با اتکا به توان نظامی بالای خود – که میراث اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی است- می کوشد تا از منافع ژئوپلیتیک خود در برابر تعرضات امپریالیسم جهانی به سرکردگی امریکا و بازوی نظامی آن یعنی ناتو محافظت نماید. بنابراین تشبّثِ صداقت به دیدگاه های لنین برای مخدوش کردن نظر مخالفانش بی پایه است.
اما اگر روسیه با سنجه های نظریۀ لنین امپریالیست نیست، پس چگونه بسیاری از نظریه پردازان جهانیِ چپ، همچون ژیلبر اشکار، آنتونیو نگری و هاروی و مانند این ها، و به پیروی از آنان برخی نیروهای چپ در ایران، از «امپریالیسمِ روسیه» سخن میگویند؟ بررسی آرای این افراد به وضوح عدول از لنینیسم را آشکار می کند و در دستگاه های نظری بعضی از اینان عملاً سرمایه داری و امپریالیسم خلط می گردند و از مفهوم «امپریالیسم» جز واژه ای باقی نمی ماند و طبیعتاً این موضوع عملاً معنایی به جز بی باوری به پدیدۀ امپریالیسم ندارد. چنین دیدگاهی در عرصۀ عمل به همسان سازی روسیه و چین و آمریکا و … منجر می شود و در تمامی بحران ها نیز این گرایشات، بی هیچ شرمی در کنار امپریالیسم آمریکا و «ارتش آزادی بخشِ» ناتو میایستند و مبارزۀ ضدامپریالیستی برایشان به مفهوم مبارزه علیه چین و روسیه است.
دموکراسی و مضمون طبقاتی آن
مقولۀ دیگری که درساختار دستگاه تئوریک چپِ غیرلنینیست از اهمیتی اساسی برخوردار است، «دموکراسی» است. دموکراسی نه تنها ملاک اصلی در موضعگیری های چپِ غیرلنینی در بزنگاه های تاریخی است، بلکه یکی از انتقادات اصلی اش از چپِ مارکسیست – لنینیست نیز بر این پایه استوار شده است. صداقت نیز در نقدِ خود از چپ مارکسیست – لنینیست چنین می نویسد:
تاریخ جهان سرمایهداری در بیش از دو قرن گذشته تاریخ مبارزات پیوستۀ طبقۀ کارگر و نیروهای چپ برای کسب حقوق دموکراتیک بوده است. حق رأی، حقوق مدنی، آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی اجتماعات از جمله اهدافی بوده که مبارزات چپ آن را دنبال میکرده است. جنبش چارتیستی طبقۀ کارگر انگلستان کسب حق رأی برای مردان کارگر را در دستورکار قرار داد و به سهم خود کوشید آن را به بورژوازی و طبقات محافظهکار فرادست این کشور تحمیل کند. چپ همواره در صف اول مبارزه برای حقوق دموکراتیک حضور داشته است، اما این چپ محافظهکار با یک چرخش قلم، با بورژوایی خواندن حقوق دموکراتیک، دموکراسی را که یکی از مهمترین دستاوردهای مبارزات بشریت و تمامی فرودستان است، به بورژوازی متعلق میداند و آن را هدف انقلابهای «بورژوا-دموکراتیک» میداند. در حالی که مبارزات دموکراتیک و سوسیالیستی مکمل یکدیگرند، چپ محافظهکار سوسیالیسم را که به زعم نگارنده حدّ اعلای دموکراسی است اساساً به شکل سیستمی از سلسلهمراتب بوروکراتیک به تصویر میکشد.
در قطعۀ یاد شده، یک خطای تئوریک به چشم می خورد: صداقت با بیان این ادعا که چپِ محافظه کار، «با بورژوایی خواندن حقوق دموکراتیک، دموکراسی را که یکی از مهمترین دستاوردهای مبارزات بشریت و تمامی فرودستان است، به بورژوازی متعلق میداند» عملاً دو مفهوم «دموکراسی» و «حقوق دموکراتیک» را مخلوط می کند تا برپایۀ این اغتشاش چپ مارکسیست – لنینیست را متهم به بی توجهی به حقوق دموکراتیک (نظیر حق ایجاد تشکل های مستقل کارگری، حق آموزش رایگان، حق بهره مندی از مسکن مناسب، حق دسترسی به بهداشت و درمان رایگان و …) کند.
از سوی دیگر، در دستگاهِ مفهومیِ چپِ غیرلنینیست، دموکراتیسم با لیبرالیسم جایگزین شده است. اگر دموکراسی به معنای رهایی توده ها از استبداد و بردگی اجتماعی– اقتصادیِ طبقه/ طبقاتِ حاکم درک نگردد، آنگاه ما نه با حقوق دموکراتیک که در بهترین حالت با دموکراسی بورژوایی سروکار خواهیم داشت. ویژگی درکِ بورژوایی از دموکراسی، تقلیل آن به آزادی های سیاسی، اجتماعی و مذهبی است. در حالی که در دستگاه نظری مارکسیستی (و نه فقط لنینیستی)، حتی دموکراتیسم که مرتبط با منافعِ طبقات میانی است، از دموکراسی بورژوایی مترقی تر است و در نتیجه چپ های غیرلنینیست، در این حوزه دو گام به پس رفته اند. چپ مارکسیست – لنینیست اما، برخلاف ادعای چپ های نو، به هیچ روی نسبت به دموکراسی و آزادی های سیاسی – حتی از نوع بورژوایی آن- بی تفاوت نیست و به رغم آگاهی از این حقیقت که محتوای تمامی حکومت های سرمایه داری همانند است، هرگز نسبت به شکلِ اِعمال سلطۀ سیاسیِ بورژوازی – از جمهوری بورژوایی گرفته تا سلطنت مشروطه و یا حکومت های فاشیستی- بی توجه نبوده است اما این مسئله به معنای آن نیست که در دیالکتیک شکل و محتوا، اولویت را به شکل بدهد.
عدم توجه به مضمون طبقاتی دموکراسی و اولویت قائل شدن برای «آزادی های سیاسی» در مقایسه با «حقوق دموکراتیک»، آن عنصر اساسی است که در بزنگاه های تاریخی، چپ غیرلنینیست را به سمت راست سوق می دهد. زیرا بر طبق این اولویت بندی لازم است تا صرف نظر از تأمین شدن یا نشدنِ حقوق دموکراتیک توده ها، لبۀ تیز حملات را به سوی قدرتِ ضدامپریالیستیای که احتمالاً آزادی های سیاسی (به ویژه برگزاری انتخابات) را آن گونه که شایسته است مرعی نمی دارد، متوجه نِمود و حتی به حمایت از یک دولت امپریالیستی، که آزادی های سیاسی (البته برای اپوزیسیون «قانونی») را در چارچوب سیستم پارلمانی بورژوایی و به شکلی صوری، مراعات می کند، مبادرت کرد. دقیقاً در بستر همین ساختار است که مواضع مشعشعِ بسیاری از این گونه چپ های دموکرات، دربارۀ «مداخلات بشردوستانۀ» امپریالیست ها شکل می گیرد. کافی است تا به دیدگاه های بسیاری از اینان دربارۀ کوشش های امپریالیسم آمریکا برای سرنگونی حکومت قانونی ونزوئلا و یا سکوتشان پیرامونِ توطئه ها و تحریم ها علیه کوبا بنگرید، حمایت جمعی از اینان از حمله به لیبی، عراق و افغانستان و یا سکوتشان در برابر جنایات اسرائیل، دقیقاً بر بنیانِ چنین تفسیری از دموکراسی توجیه و تئوریزه می گردد.
همینجاست که باید جلوی فرار زیرکانۀ صداقت از بررسی صفبندی نیروهای جهانی در جنگ دوم جهانی را گرفت. از همان آغاز تسلط نازیها بر آلمان، و پیوندهای آنان با میلیتاریستهای ژاپنی و فاشیستهای ایتالیایی، همۀ احزاب کمونیست جهان – و در رأس آنان، حزب کمونیست اتحاد شوروی- با درک عمیق مرحلۀ تحول، به این نتیجه رسیدند که تشکیل جبهۀ جهانی ضد فاشیستی، وظیفۀ مبرم همۀ نیروهای تحولخواه است. ازاینرو، تمام احزاب کمونیست جهان، در ائتلاف با نیروهای بورژوا لیبرال، بدون انحلال در خواستههای آنان، و با حفظ برنامههای استراتژیک خود، یک نیروی عظیم را تشکیل دادند. کیست که نداند علاوه بر قهرمانیهای ارتش و خلق شوروی، پارتیزانهای کمونیست و ملیگرا در کشورهای امپریالیست اروپا و دیگر کشورهای تحت سلطۀ فاشیسم، نهتنها ضربات کاری به نازیها و میلیتاریستهای ژاپن وارد کردند، بلکه زمینۀ انقلابهای رهایی بخش، در دهها سرزمین تحت سلطۀ امپریالیسم، چه از نوع غربی آن، و چه از نوع آلمانی-ژاپنی را فراهم ساختند. به عبارت دیگر، این تشخیص درست لحظۀ تاریخی بود که نه تنها فاشیسم را به شکست نهایی کشاند، بلکه ضربۀ کاری به نظام مستعمراتی زد؛ دهها کشور مستقل را ایجاد کرد؛ و صدها میلیون انسان محذوف از تأثیر بر روند تکامل جهان را به عرصۀ تعیین سرنوشت خود کشاند.
اتخاذ این سیاست دقیق، نیاز به شجاعتی داشت که در «چپهای محافظهکار» یافت میشد. امروز، امپریالیسم از چپهای سترونی سود میبرد که نسبت به قدرتگیری فاشیسم در بسیاری کشورها – منجمله در اوکراین- کاملاً بیتفاوتند و با پوشش «دعوای بین امپریالیستها»، خود را تماماً از عرصۀ سیاست ضدامریالیستی کنار کشیده، و با تقدیم ترمینولوژی خاص چپ به امپریالیستها، عملاً در کنار آنان ایستادهاند. به کاربرد وسیع اصطلاح «اولیگارش» توسط بنگاههای انحصاری تولید دروغ و فریب، توجه کنید: گویا بزوسها و ماسکها و گیتسها، اولیگارش نیستند!
پرویز صداقت در مقاله اش به صراحت از دفاع از «دموکراسی و رهایی به نابترین شکل ممکن» سخن میگوید:
چپگرایان نه باورمندانی جزمگرا به دستگاههای ایدئولوژیک شکستخورده و نه هواداران شیدازدۀ تیمهای فوتبالاند که تیم محبوب خود را در هر شرایطی و با هر بازی عادلانه یا ناعادلانهای تشویق کنند. آنان برای جهانی عاری از سرکوب و استثمار و ازخودبیگانگی مبارزه میکنند، نه این که مدافع حوزۀ نفوذ استراتژیک این یا آن دولت باشند. آنان مدافعان دموکراسی و رهایی به نابترین شکل ممکن هستند.
ابتدا به موضوع «دموکراسی و رهایی به نابترین شکل ممکن» خواهیم پرداخت و اندکی بعد نشان خواهیم داد که برخلاف ادعای ایشان، هواداران دموکراسیِ ناب، در بسیاری از نمونه ها تامین کنندۀ مطامع ایدئولوژیک امپریالیست ها بوده اند و متقابلاً به اَشکال گوناگون از حمایت های آنان نیز برخوردار شده اند.
در خارج از ذهن سوژۀ شناسا، نه در طبیعت و نه در جامعه، هرگز هیچ پدیدۀ ناب و خالصی وجود نداشته است. دموکراسی نیز از این قاعده مستثنا نیست؛ دفاع از دموکراسی و رهایی به ناب ترین شکل ممکن، تنها می تواند چونانِ امری ذهنی درک گردد، اما سخن از دموکراسی ناب، کلامی تازه نیست: لنین در یادداشتی درخصوص دموکراسیِ بورژوایی با اشاره به موضوع دموکراسی خالص چنین میگوید:
اگر فکر سلیم و تاریخ را مورد تمسخر قرار ندهیم، آنگاه روشن است که تا زمانی که طبقات گوناگون وجود دارند، نمی توان از «دموکراسی خالص» سخن بهمیان آورد، بلکه فقط میتوان از دموکراسی طبقاتی سخن گفت … «دموکراسی خالص» عبارت کذابانۀ فرد لیبرالی است که کارگران را تحمیق میکند. آنچه در تاریخ سابقه دارد دموکراسی بورژوایی است که جایگزین فئودالیسم میگردد و دموکراسی پرولتری است که جایگزین دموکراسی بورژوایی میشود … دموکراسی بورژوایی در عین این که نسبت به نظامات قرون وسطایی پیشرفت تاریخی عظیمی بهشمار میرود، همواره دموکراسیای محدود، سر و دم بریده، جعلی و سالوسانه باقی میماند (و در شرایط سرمایهداری نمیتواند باقی نماند) که برای توانگران در حکم بهشت برین و برای استثمار شوندگان و تهیدستان در حکم دام و فریب است. (لنین، مجموعه آثار؛ ۶۳۳)
اما پیشتر گفتیم که چپِ دموکراسی خواه ما – و از جمله نویسندۀ محترم مقاله- مدتهاست که «دستگاه ایدئولوژیک شکستخورده» لنین را به کناری افکنده است. حتی در اینجا مشخص خواهد شد که این چپِ «مارکسیستِ دموکراسی خواه»، مرزبندی مشخصی نیز با مارکس دارد، زیرا مارکس نیز همچون لنین، درکی طبقاتی از دموکراسی و آزادی داشت و کاملاً به محتوی طبقاتی مفاهیمی نظیر دموکراسی و آزادی و حقوق بشر پایبند بود؛ به عنوان شاهدی بر این مدعا درفصل چهارم مجلد اول کاپیتال چنین میخوانیم:
قلمرو گردش یا مبادله کالا که در محدوده آن خرید و فروش نیروی کار جریان می یابد، در واقع همان بهشت حقوق بشر است. این جا قلمرو منحصر به فرد آزادی، برابری، مالکیت و بنتام است. آزادی! زیرا هم خریدار و هم فروشندۀ کالا، مثلاً نیروی کار، تنها تابع ارادۀ آزاد خود هستند … برابری! زیرا هریک مانند مالکان ساده کالا با هم ارتباط میگیرند و هم ارز را با هم ارز مبادله می کنند. مالکیت! زیرا هریک چیزی را در اختیار دارند که متعلق به خودشان است. بنتام! زیرا هرکس منافع خود را دنبال می کند … هریک فقط به خود توجه دارد و کسی نگران دیگری نیست. و دقیقاً به همین دلیل ، یا در انطباق با هم آهنگی از پیش مستقر امور، یا در سایه حمایت پروردگاری قادر، همۀ آنها برای آنچه متقابلاً مفید است و سود مشترک و منافع مشترک شمرده می شود ، با هم کار می کنند. با ترک سپهر گردش ساده یا مبادلۀ کالاها، که نظرات، مفاهیم و معیارهای «اقتصاددانان عامیانه تجارت آزاد» را برای قضاوت دربارۀ جامعه سرمایه و کار مزدبگیری فراهم می کند، به نظر می رسد که تغییرات مهمی در سیمای بازیگران نمایش ما رخ داده است؛ آن که پیشتر صاحب پول بود، اکنون به عنوان سرمایه دار، با گام های بلند پیشاپیش راه می رود؛ صاحب نیروی کار به عنوان کارگرش به دنبال او روان است. آن یکی خودپسندانه لبخندی از رضایت به لب دارد و سخت به کسب و کارش می اندیشد آن دیگری، ترسان و با اکراه راه می رود؛ همانند کسی که پوست خودش را به بازار آورده باشد و اکنون انتظار دیگری جز آن که دباغی اش کنند، ندارد. (مارکس، ۱۳۹۴: ۱۹۸-۱۹۹).
پس تا بدینجا ملاحظه کردیم که برخلاف مارکسیست – لنینیست ها که نه فقط به آزادی های دموکراتیک بی توجه نیستند بلکه در کنار آن و در سطحی فراتر، خواستار احقاق حقوق دموکراتیک توده ها نیز هستند، این چپِ مدافع دموکراسی ناب است که برخلاف ادعاهایش، قادر نیست تا از دموکراسی بورژوایی قدمی فراتر رود. اما برای آن دسته از نیروهای صادقی که با خوشباوری، به پیشبرد پروژۀ «دموکراسی خواهی» به مدد امپریالیسم و «ارتش آزادیبخش» ناتو امید بسته اند، متذکر می شویم که امروز و در عصر نئولیبرالیسم، امپریالیست ها برخلاف ادعاهای دموکراسی خواهانه شان، نه فقط تمایلی به پیگیری آرمان های لیبرالیِ سرمایه داری عصر پیشین ندارند بلکه بر مبنای منافع ملموس و عینی خود در صدد بازپس گیری تمامی امتیازاتی هستند که زمانی به اجبار به طبقات پایینی واگذار شده بودند و به بیان دیگر، امروز تکالیف ناتمام انقلاب های بورژوا – دموکراتیکِ پیشین، تماماً بر عهدۀ طبقۀ کارگر است و به قول انگلس کارگران نمی توانند صبر کنند که بورژوازی «وظایف لعنتی اش» را انجام دهد.
در اینجا اشاره به این نکته نیز ضروری است که طبقات حاکم و امپریالیست ها موفق شده اند تا به بسیاری از نیروهای مترقی و چپ بقبولانند که دموکراسی امری بنیادین، خنثی و فراطبقاتی است و باید همواره آن را همچون امری قدسی بر فراز مخاصمات اجتماعی – طبقاتی نشاند و این در حالی است که خود آنان درکی به غایت دقیق و طبقاتی از دموکراسی دارند: هر آن کجا که منافع طبقاتی شان به مخاطره بیفتد، در نقض بدیهی ترین و تفسیرناپذیرترین حقوق انسان ها تردید نخواهند کرد.
«چپِ دموکراسی خواه»؛ اسب تروایِ امپریالیسم
صداقت در بخش دیگری از نوشته اش پس از ذکر این نکته که «چپِ محافظه کار» همواره و به ویژه در دوران اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، مدافع تجاوزات آن کشور بوده است، چنین میگوید:
در دورۀ اتحاد شوروی هم مواردی مانند اشغال لهستان، حضور نظامی مجارستان برای سرکوب انقلاب شورایی این کشور، بهار پراگ، کودتای نظامی در لهستان، اشغال نظامی افغانستان فراموششدنی نیست. اگر به باورمندان چپ محافظهکار هریک از این موارد را بگویید احتمالاً ابتدا اشارهای به دروغپردازیهای رسانههای امپریالیستی میکند و بعد در ادامه سلسلهای از مداخلات نظامی امریکا در جهان را مثال میزند. گویی مداخلۀ نظامی امریکا هر کشور دیگری را مجاز میکند که به سایر کشورها تجاوز کند و برای آنان اثبات شیء در حکم نفی ماعدا است.
در اینجا به ادعاهای دیگر چپِ هوادارِ دموکراسیِ ناب دربارۀ سوریه نمی پردازیم که با مواضع ِ تابناک و ماندگار خود چگونه در جستجوی دموکراسیِ ناب، عملاً از اردوگاه هوادارانِ آدمخوارانِ داعش و جبهه النصره و … سر درآورده بود، اما ملاحظه می شود که چپ های «دموکراسی خواه» کماکان انتقادات و دیدگاه های چپِ اروپایی در دوران جنگ سرد را دربارۀ عملکرد اردوگاه سوسیالیسم مطرح می کنند؛ حال آنکه اگر بیان این انتقادات در همان زمان از سوی بعضی از نیروهای صادق -و نه شیفتگان دموکراسی بورژوا لیبرالی- ناشی از بی اطلاعی از مضمون واقعی آن رخدادها بوده باشد، امروزه و با مشخص شدن نقش سرویس های اطلاعاتی جهان سرمایه داری و نیز با ملاحظۀ آنچه که پس از تخریب اتحادجماهیر شوروی و اردوگاه سوسیالیسم بر سر منافع توده ها و طبقۀ کارگر در آن کشورها آمده است، سخن گفتن از «تجاوزات نظامی» شوروی، در معصومانه ترین وضعیت، شوخی تلخ و گزنده ای بیش نیست. مسئله بر سر انکار کاستی ها، ناکامی ها و خطاهای اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی و اردوگاه سوسیالیسم نیست؛ بلکه توجه به این نکته است که چگونه کنار نهادن مفاهیم و مضامین علمی سوسیالیسم همچون انقلاب، دیکتاتوری پرولتاریا و نادیده انگاشتن مضمون طبقاتی دموکراسی و نظایر اینها، چپ هوادارِ دموکراسیِ ناب را به آلت دست سرمایه داری جهانی تبدیل کرده است. در اینجا کافی است تا به پیشینۀ این دیدگاه ها و چگونگی رُشد آنها در درون طیف چپ نگاهی بیندازیم تا ملاحظه کنیم که چگونه سیا و نهادهای امپریالیستی نه فقط از این نیروها بهره برداری کردند، بلکه در ترویج و گسترش آرا و ایده هایشان نیز سهیم بوده اند.
جیمز پتراس، در مقاله ای دربارۀ سیا و جنگِ سردِ فرهنگی، در نشریۀ مانتلی ریویو، شرح میدهد که چگونه سیا به واسطۀ گروههای اصلی خود و همچنین به میانجی سازمانهای «بشردوستانه» مانند بنیاد فورد و راکفلر، در طیف گستردهای از سازمانهای فرهنگی نفوذ کرد و بر آنها تأثیر گذاشت. سیا همچنین آثار نویسندگان معروفی را منتشر و ترجمه کرد که خط واشنگتن را دنبال میکردند، از هنر انتزاعی حمایت میکرد تا با هر محتوای اجتماعی مقابله کنند و در سرتاسر جهان به مجلاتی که مارکسیسم، کمونیسم و سیاستهای انقلابی را نقد میکردند، یارانه پرداخت میشد؛ تا جایی که برخی از روشنفکران مستقیماً در لیست حقوق و دستمزد سیا بودند. بسیاری آگاهانه با «پروژه های» سیا مرتبط بودند. نشریاتی نظیر پارتیزان ریویو از بودجه سیا بهره مند می شدند و روشنفکرانی نظیر ملوین لاسکی، آیزایا برلین، استفن اسپندر، سیدنی هوک، دنیل بل، دوایت مک دونالد، رابرت لاول، هانا آرنت، مری مک کارتی و بسیاری دیگر در ایالات متحده و اروپا از حمایت سیا برخوردار می شدند. در اروپا، سیا به ویژه به «چپ دموکراتیک» و چپهای سابق، از جمله اینیاتسیو سیلونه، استفان اسپندر، آرتور کوستلر، ریموند آرون، آنتونی کراسلند، مایکل جوسلسون و جورج اورول علاقهمند بود و آثار آنها را تبلیغ میکرد. البته ادعاهای بسیاری از آنان دربارۀ بی اطلاعی از منبع کمک های دریافتی باورکردنی نیست: در آثار اینان کوچکترین انتقادی از مداخلات امپریالیستی در کشورهایی نظیر ایران، گواتمالا، کره و یونان مشاهده نمی شود و حتی تام برادن، رئیس وقت شعبه سازمانهای بینالمللی سیا، تایید کرد که تمامی اینان می دانستند که چه کسی حقوق و دستمزدشان را پرداخت میکرده است. بر اساس گزارش مذکور، شناخته شده ترین نشریات چپِ دموکراتِ ضد استالین، نظیر Encounter، New Leader، Partisan Review توسط سیا تامین مالی می شدند و حتی یک مامور سیا به سردبیری Encounter منصوب شد.
پس از جنگ جهانی دوم، سیا دریافت که برای تضعیف اتحادیه ها و روشنفکرانِ ضدّ ناتو، نیاز به یافتن یا ساختنِ یک «چپ دموکراتیک» برای شرکت در جنگ ایدئولوژیک است. «چپ دموکراتیک» اساساً برای مبارزه با چپ رادیکال مورد استفاده قرار گرفت و کار آنها پرسش یا مطالبه گری نبود، بلکه خدمت به امپریالیسم به نام «ارزش های دموکراتیک غربی» بود. یاوه گویی های چپِ دموکراتِ اروپایی علیه «استالینیسم» و اعلامیه های آن ها مبنی بر ایمان به ارزش های دموکراتیک و آزادی، پوشش ایدئولوژیک مفیدی برای توجیه جنایات امپریالیسم بود. بسیاری از روشنفکران این نحله از چپ، در زمان تخریب یوگوسلاوی و در جریان پاکسازی خونین دهها هزار صرب و کشتار تعداد زیادی غیرنظامی بیگناه در کنار جنایتکاران ایستادند.
اما همکاری این دسته از چپ نمایان با امپریالیسم، به هی چروی منحصر به دوران جنگ سرد نماند: امروز نیز ما شاهد هیاهوی سرسام آور این چپ نمایان علیه هرگونه مقاومت در مقابل امپریالیسمِ جهانی به سرکردگی آمریکا هستیم. روزنامۀ مورنینگ استار ارگان حزب کمونیست بریتانیا در ۲۵ جولای ۲۰۱۹ در مقاله ای به قلم فیل میلر، رابطۀ میان دانشکدۀ مطالعات شرقی و آفریقایی (SOAS) و وزارت دفاع بریتانیا را افشا نمود. این دانشگاهِ به ظاهر چپ گرا، تا سال ۲۰۱۶ حداقل چهارصد هزار پوند بابت «مشاورۀ فرهنگی» از ارتش دریافت کرده بود و این پول به پژوهشگرانی اختصاص یافته بود که بر روی فرهنگ و تاریخ مردم آسیا و آفریقا و مستعمرات پیشینِ بریتانیا مطالعاتی انجام می دادند. بخشی از این پروژه توسط ژیلبر اشکار، روشنفکر چپِ دموکراسی خواه، انجام گرفته بود و مطابق اسناد این دانشگاه، ژیلبر اشکار در سالهای ۲۰۱۷ و ۲۰۱۹ چهار روز در مورد «بنیادگرایی اسلامی» و سایر موضوعات به وزارت دفاع آموزش داده بود.
همچنین این روشنفکر کسی است که در یکی از آخرین مقالاتش به نام اصول کلی مواضع چپ رادیکال ضد امپریالیست در زمینۀ جنگ اوکراین، که اتفاقاً در سایت نقد اقتصاد سیاسی نیز به فارسی منتشر شد، خواستار «تحویل بی قید و شرط تسلیحاتِ دفاعی» به دولت اوکراین، به عنوان یک «وظیفۀ انترناسیونالیستی» شد. افزون بر این، وی در فراز دیگری از نوشته اش، پس از شرحی پیرامون انواع تحریم، نوشت: «مخالفت ما با تجاوز روسیه همراه با بی اعتمادی ما به دولت های امپریالیستی غربی به این معنی است که ما نه باید از تحریم های آنها حمایت کنیم و نه خواستار لغو آنها باشیم» و بدین گونه یکی از روشنترین نمونه های موضع گیری بر مبنای سیاستِ نشستنِ میان دو صندلی و در حقیقت قرار گرفتن در آغوش امپریالیسم را به نمایش گذاشت.
راه سوم؛ بیعملی یا اقدام به سود ناتو؟
یکی دیگر از نکاتی که در مقالۀ «چرا از تاریخ نمی آموزند؟» به آن اشاره شده است، چگونگی موضع گیری مارکسیست – لنینیست ها دربارۀ مسائل ژئوپلیتیک است:
در سالهای اخیر و با تشدید بحرانهای ژئوپلتیک میان قدرتهای نوظهور و قدرتهای دیرپاتر نظم جهانی سرمایهداری، شاهد احیای دیدگاهی در میان برخی چپگرایان بودیم که در نزاعهای برگرفته میان قدرتهای ارتجاعی، عمدتاً جانب یک طرف نزاع را برمیگرفتند. مهمترین معیار برایشان موضع همدلانه یا خصمانۀ امپریالیسم امریکا و برخی متحدان پایدارش نسبت به طرفین دعوا بود. این موضعگیریها بهویژه از هنگام جنگ داخلی سوریه بیشتر مشهود و نمایان بوده است. در تمامی سالهای اخیر شاهد موضعگیریهای این چپ خودخوانده به نفع این دولت و یا آن دولت بودیم.
صرفنظر از درستی یا نادرستی ادعای مذکور و فارغ از این حقیقت که جنگ سوریه داخلی نبوده است و بیش از ۳۰۰هزار مزدورِ تأمین و تجهیز شده توسط ناتو، در سوریه جنگیدهاند، آنچه که متنِ پیشگفته، به ذهن متبادر می کند، «راه سومی» است که گویا نویسندۀ مقاله و طیف همفکرانش در پیش گرفته اند. واقعیت این است، که می توان منتقدانِ چپگرای عملکرد مارکسیست-لنینیست ها را به دو دستۀ عمده تقسیم کرد: نخستین گروه، منزه طلبانیاند که به دنبال دموکراسیِ ناب و سوسیالیسمِ خالص و مانند اینها، حاضر به «دامن آلودن» به هیچگونه فعالیت عملی و حتی تایید کوشش ها و مبارزات مارکسیست – لنینیست ها نیستند. اینان همواره در جایگاه منتقد، با نفی دستاوردهای مبارزات چپِ مارکسیست – لنینست، تنها برکاستی ها و شکست ها انگشت گذارده و حتی به خرده گیری از هر اقدام عملی در راستای تحقق آرمان رهایی طبقۀ کارگر می پردازند. اینان به رغم ادعاهای تند انقلابی، دشمنِ تمام انقلاب های پیروزند. زیرا قادر به پذیرش بغرنجی ها، پیچ وخم ها و فراز و فرودهای مبارزه نیستند؛ زیرا که جهان واقعی با تصاویر ذهنی اینان از رَوَند انقلاب، مبارزۀ طبقاتی و چگونگی ساختمان سوسیالیسم منطبق نیست. صداقت در فرازی از نقد خود از چپِ مارکسیست – لنینیست، دقیقاً گزارهایی را بیان می کند که تشویش های یک روشنفکر منزه طلب را در پیش چشم می گذارد:
در مقطعی از تاریخ سرمایهداری، خورشید استعمار انگلستان هیچ جا غروب نمیکرد و امروز نیز امریکا دارای بیشترین پایگاه نظامی در جهان است. سرمایهداری یک فراشد و دگرگونی دایم است همان طور که یک قرن پیش امریکا این موقعیت را نداشت و بزرگترین قدرت نظامی جهان نبود، آیا این فرضی دور از انتظار است که در آینده شاهد شکلگیری پایگاههای نظامی چین در امتداد طرح کمربند و جاده این کشور باشیم؟
اگرچه که تبدیل جمهوری خلق چین به یک نیروی امپریالیستِ جدید در آینده، از دیدگاه تئوری ناممکن نیست، اما در اینجا ما با تردیدهای فلج کننده ای مواجهیم که نه فقط تنها یکی از مسیرهای ممکنِ آینده – و بدترین آنها- را در نظر می گیرد، بلکه قادر به انجام هیچ کوششی برای اجتناب از آن نیست: بالعکس، این تحلیل، از ترس احتمال پیدایش «امپریالیستِ جدید»، در سنگر امپریالیست های واقعاً موجود پناه می گیرد. تحلیلی که قادر نیست تا معیاری برای تمایزگذاری میان خطر بالفعل با خطر بالقوۀ احتمالی به دست دهد. به نمونه ای دیگر از این دست نظرات که نتیجۀ منطقی آن بی عملی است، بنگرید: صداقت در نقد دستگاه نظری مارکسیست – لنینیست ها و به تبعیت از تروتسکی، مینویسد:
نخستین و مهمترین مشکل در محدود ماندن انقلاب سوسیالیستی به یک کشور بود. اساساً ساختن سوسیالیسم در یک کشور ناممکن است. لنین و انقلابیون شوروی نیز انتظار داشتند انقلاب شوروی با سلسلهای از انقلابهای سوسیالیستی در اروپا تکمیل شود. وقتی انقلابهای اروپا ناکام ماند و شوروی تنها کشور سوسیالیستی بود که باید بهتنهایی حیات پیدا میکرد دو تناقض بنیادی شکل گرفت. تناقض حیات یک دولت –ملت سوسیالیستی در نظامی جهانی متشکل از دولت–ملتهای سرمایهداری و تناقض انقلاب سوسیالیستی در کشوری به لحاظ اقتصادی عقبمانده.
فارغ از این حقیقتِ واضح که در عصر امپریالیسم، کشورهای سرمایه داری به صورتی ناموزون رشد میکنند و در نتیجه امکان گسیختنِ زنجیر امپریالیسم در ضعیفترین حلقۀ آن وجود دارد، اتخاذ موضعِ امکان ناپذیر بودن ساختمان سوسیالیسم در یک کشور، نتیجه ای به جز انصراف از انقلاب و بی عملی نخواهد داشت. زیرا پذیرش این تز مستلزم وقوع یک انقلاب جهانی است و با توجه به ناتمام ماندن تکالیف انقلاباتِ ملی – دموکراتیک و حتی بورژوا – دموکراتیک در بخش های زیادی از مناطق جهان و همچنین مهیا نبودن شرایط ذهنیِ انقلاب در بسیاری از کشورهای پیشرفتۀ سرمایه داری، عملاً ناممکن بودن پیروزی انقلاب و ساختمان سوسیالیسم تصدیق می گردد؛ تصدیقی که معنایی به جز انصراف از انقلاب نخواهد داشت و در بهترین حالت به رفورمیسم و خرده کاری اکتفا خواهد نمود.
اما گروه دوم از منتقدان، مدعیانِ «راه سوم»اند. راه سومی که در واقع چیزی به جز نشستن میان دو صندلی و نهایتاً غلتیدن به آغوش ناتو نیست. نمونه های فراوانی از این دست تحلیل ها و موضعگیری های چپِ دموکرات در خصوص تجاوزات نظامی امپریالیست ها در دهه های اخیر، به سهولت در دسترس است اما این گونه سیاست ورزی ها سابقۀ قدیمی تری نیز دارد: به عنوان مثال می توان به ادعاهای محمدامین رسول زاده، مساواتچی قدیمی و پانتورانیستِ بعدی، دربارۀ لزوم مبارزۀ همزمان با نازیسم و بولشویسم اشاره نمود. وی که بولشویسم و نازیسم را به طاعون و وبا تشبیه میکرد، با ادعای مبارزۀ توامان با هر دو، از هواداران خود می خواست تا میان این دو دست به انتخاب نزنند (رسول زاده، ۱۳۸۹: ۲۷-۲۸). اما نهایتاً با تشکیل لژیون تُرکستان دوشادوش نیروهای فاشیست به مبارزه با اتحاد جماهیر شوروی پرداخت. (رسول زاده، ۱۳۸۹: ۴۴) و نیروهای وی در جنگ دوم جهانی جنایاتی را مرتکب شدند که حتی نازی ها از ارتکاب آن ها ابا داشتند.
نمونۀ دیگر لئون تروتسکی است. کسی که با ادعاهای اولترا انقلابی و شعارهایی پیرامون «انقلاب مداوم» و … در سال ۱۹۳۲ و حدود ده سال پس از قدرت گیری فاشیست ها در ایتالیا، و در زمانی که شخصیتی مانند آنتونیو گرامشی با حکم بیست سال حبس مواجه شده بود، آزادانه به ایتالیای فاشیست سفر میکند و چند سال بعد نیز با ادعای مبارزۀ همزمان با کمینترن و فاشیسم، دربارۀ چگونگی برخورد با کمونیست های هوادار کمینترن، به کمیتۀ دایز – سلف کمیتۀ مک کارتی– مشاوره می دهد. از «راهِ سوم» تروتسکیست هایی نظیر ژیلبر اشکار و نیروهایی همچون «سوسیالیست های خاورمیانه» تنها یک قدم تا ایستادن در کنار ناتو فاصله هست.
ساختن مسیر برای راه سومِ واقعی، راه سومِ آزموده شده، تنها از طریق پایبندی به مبانیِ سوسیالیسمِ علمی و با در نظر داشتن رئال پولیتیکِ لنینی امکان پذیر است نه اتخاذ مواضع میانه و نشستن میان دو صندلی! و صلح نسبتاً پایدار میان کشورها در جهانی با تفوّق مناسبات سرمایه دارانه، به میانجی میزانی از توازن قوا تامین می شود و نه از راه شعارهای پاسیفیستی و تسلیم طلبانه.
بازگشت به «درسنامه ها»: مضمون دوران و جهانچند قطبی
چپِ نو همواره مارکسیست – لنینیست ها را به خوانش ارتودکس از مارکسیسم یا هواداری از نسخۀ روسی آن و عدم درک منطق دیالکتیک متهم کرده است. صداقت نیز در مطلب خود همین مضمونِ مکرر را تکرار می کند:
چپ محافظهکار که اساساً ناتوان از درک دیالکتیکی است، به تبع درسنامههای اتحاد شوروی، اصولی برای دیالکتیک برمیشمرد و در این میان دایم در تلاش است تضاد را به «عمده» و «غیرعمده» بدل کند و آنچه را غیرعمده خوانده بیاهمیت تلقی کند و کنار گذارد. بدین ترتیب، برای این چپ، حقوق بشر، حقوق شهروندی، حقوق زنان، حقوق اقلیتها و حتی تضاد کار و سرمایه در قیاس با آنچه تضاد دولت – ملتهای جهانی میدانند رنگ میبازد … به تبع شناختشناسی معیوبی که فاقد نگاه دیالکتیکی به مناسبات اجتماعی است شاهد شکلگیری نوعی دستگاه نظری نزد این چپ هستیم که در ذات خود محافظهکارانه و ارتجاعی است. در این چارچوب، این چپ دایماً به تفکیکهای صوری و مخرب متوسل میشود. تفکیک دموکراتیک از سوسیالیستی، تفکیک مبارزۀ طبقاتی از مبارزۀ ضد امپریالیستی، تفکیک مبارزات زنان و اقلیتها از سایر مبارزات و کماهمیت انگاشتن آنها.
اما صداقت فراموش می کند که در نزد خود وی و همفکرانش نیز موضع گیری و سیاست ورزی دقیقاً بر پایۀ منطق عمده – غیرعمده سامان می یابد: مسئلۀ عمده برای آنان دموکراسی است، و غیر عمده، مبارزه با سرمایه داری یا مبارزۀ ضدامپریالیستی! افزون بر این، بر خلاف ادعای چپِ دموکراسی خواه، چپ مارکسیست – لنینیست نه تنها نسبت به آزادی های دموکراتیک، حقوق شهروندی، حقوق زنان و قومیت ها بی توجه نیست، بلکه پرچمدار این مبارزات نیز بوده است اما مشکل از آنجا آغاز می گردد که چپِ دموکراسی خواه در کنار فعالان جنبش های اجتماعی گوناگون (اقوام، زنان و …) مایل است تا اولویت های خود را به جنبش طبقۀ کارگر تحمیل کند و به بیان دیگر طبقۀ کارگر و سازمان سیاسی اش را به پیاده نظام خود مبدل نماید: این حقِّ تمامی جنبش های مترقی اجتماعی است که مسائل را بر مبنای اولویت های خود دسته بندی کنند، اما از منظر مارکسیست- لنینیست ها، اگر این جنبش ها بحث عمده – غیرعمده را برپایۀ اهداف خود درک می کنند، طبقۀ کارگر نیز بیش از سایرین استحقاقِ آن را دارد که درک طبقاتی و ویژۀ خود را از مسائل اجتماعی اِعمال و برپایۀ آن اقدام نماید زیرا این طبقه با رهایی خود، موجبات رهایی تمام اجتماع را فراهم می آورد: این سخن به هیچ روی بدین معنی نیست که آزادی زنان یا رهایی از قید ستم قومی یا مذهبی و … به فردای پس از انقلاب سوسیالیستی احاله می شود، اما این حق طبقۀ کارگر و سازمان سیاسی آن است که میدان مبارزه اش را خود انتخاب کند. به عنوان نمونه از منظر جنبش طبقۀ کارگر پرداختن به حقوق زنان به صورت حقِ کارگرِ زن درک می گردد، همچنان که از دیدگاه جنبش زنان مسئله به صورت حق زنانِ کارگر مطرح می شود.
صداقت در بخشی دیگر از تحلیل خود از دستگاه تئوریک مارکسیسم – لنینیسم، این دستگاه نظری را معیوب میخواند:
ما صرفاً با برخی نظرات منفرد نادرست روبهرو نیستیم، این یک دستگاه نظری، اگرچه معیوب، اما منسجم است. این چارچوب نظری چهگونه تکوین یافت. به گمان من، شکلگیری این دستگاه نظری حاصل تجربۀ ناشی از تناقضها و در نهایت شکست انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ است.
برای توضیح مسئله باید پرسید که انسجام درونی این سیستم ناشی از کدام عامل است؟ پاسخ این است: چون جهان بینی لنینیستی مبتنی بر مدل علمی است. پاسخ چپِ سترون به بحرانها و حتی مسائل کوچک در مبارزات طبقاتی، مشخص نیست. چون دستگاه نظری آنان منسجم نیست. نحلههای متفاوت چپِ سترون پاسخهای متفاوتی برای تمام غوامض دنیا دارند. بسته به موقعیت جغرافیایی حضور خود، مواضع متفاوتی میگیرند. کما اینکه در ماجرای اخیر قزاقستان، هرچه فاصلۀ آنان به سمت غرب، از قزاقستان دورتر میشد، مواضعشان علیه روسیه شدیدتر، و بهسود آمریکا نرمتر میگردید. چپ سترون علت انسجام دستگاه نظری چپ مارکسیست – لنینیست را در «تجربۀ حاصل از تناقضها و در نهایت شکست انقلاب اکتبر» میداند. هرچند چپ مارکسیست-لنینیست تجزیۀ اتحاد شوروی را بهمعنای شکست انقلاب اکتبر نمیداند، اما اتفاقاً مفهوم دیالکتیک در همین است. انسجام اندیشه، حاصل باور به مبانی علمی تحولات، و درسآموزی از پیروزیها و شکستها، جمعبندی نتایج، و انتخاب تاکتیک و استراتژی درست است. آقای صداقت، چپ محافظهکار را به گوشهنشینی و «نقد» -و فقط نقد- دعوت میکند. پراتیک مبارزه برای چپ سترون، تنها در شعارهای ناب خلاصه میشود.
در قسمت دیگری از مقاله این ادعا مطرح می شود که «چپِ محافظه کار» درکی از پویش سرمایهداری در مقام یک نظام جهانی و رقابت قدرتهای مرکزی و نیمهپیرامونی سرمایهداری و گذارهای هژمونیک ندارد. اگر منتقد ما اندکی به همان «درسنامه ها» توجه می کرد به خاطر می آورد که مفهوم «مضمون دوران» همین است: از آنجایی که تکامل اجتماعی، به معنای جایگزینی یک صورت بندی اقتصادی – اجتماعی با صورت بندی پیچیده تر و مترقی تر، به صورت همزمان و شیوه ای کاملاً یکسان در تمام کشورهای جهان صورت نمی بندد، به همین دلیل جامعۀ انسانی در هر مرحله از تکامل اجتماعیِ خود، بغرنجی ها و درهم تنیدگی های ویژه ای را داراست که ناشی از تاثیرِ متقابل و مبارزه میان صورت بندی های اجتماعی گوناگونِ موجود از یکسو و از سوی دیگر تقابلِ میان گروه های اجتماعی، ملل و دولت های مختلف هستند. به بیان دیگر، پیچیدگی های تکوین جوامع گوناگون انسانی که حتی وجود همزمان دو یا چند صورت بندی مختلف را در یک جغرافیای سیاسی واحد شامل می شوند، پیدایش تقسیم بندی جدیدی را برای درک بهتر سیمای جهان و سمت و سوی تحولات آن و نیز گرایش مسلط بر روندها و فراز و فرودها، الزام آور می سازد. در حقیقت، تصویر جامعۀ بشری همچون یک کلِ واحد در یک مرحله از تکامل اجتماعی آن، به خوبی با مفهوم دوران فورموله و مدل می شود تا روی گرایش مسلط در آن مرحلۀ تکامل مفروض و طبقه/ طبقاتی که حامل آن گرایش مسلط و مترقی است تاکید گردد.
با درک مضمون دوران می توان درکی صحیح تر از رقابت های متنوع میان طبقات، صورت بندیهای اجتماعی متعارض، کشمکش میان کشورها و… را به دست آورد. از دل همین رقابتهاست که شکل جهان و مسیر آتی تحول آن معین میشود. جاییکه کشورهای پیرامونی –همچون سوریه- برای بقای خود دست به مقاومت میزنند و در این راه از کشورهای «نیمه پیرامونی» کمک میگیرند، فریاد چپ سترونِ دموکراسی خواه اوج میگیرد. تظاهر به «انقلاب ناب جهانی» کار سادهای است و البته پوششی برای پاسیفیسم.
چپِ نویِ سترونی که بی عملی خویش را پشت نقاب انقلابی بودن پنهان می کند، به دلیل نگاه استاتیک و غیر دیالکتیکی خود، درکی از چگونگی عمل کنشگران و نیروهای اجتماعی ندارد. این نوع چپ، قادر به درک این حقیقت نیست که عمل کنشگران و نیروها در فرآیند تاریخی خود منجر به دو نوع نتیجه خواهد شد: اول «نتایج اندیشیده» که مورد نظرکنش گران بوده و قصدشان از انجام آن عمل رسیدن به همین نوع نتایج است؛ اما نوع دوم، «نتایج قهری» است که در جریان پدید می آیند و در بسیاری از نمونه ها مورد نظر کنشگران نیستند و حتی در دراز مدت ممکن است تا برخلاف منافع و مطامع آنان باشند. به عنوان دو نمونه از نتایج قهری می توان به ایجاد پرولتاریا به عنوان گورکن سرمایه داری، در فرآیند گسترش و تکامل آن اشاره کرد و نیز دقیقاً همان اشاره لنین به موضوع شکست تزاریسم که نتیجه قهری آن تقویت جریان انقلابی بود که البته قطعاً مورد نظر رقبای روسیه تزاری نبود. این چپ به علت درک نادرست و ناقص و معیوب خود از تحولات جهانی قادر نیست تا تاکتیک های گوناگون را در یک چارچوب استراتژیک منسجم، بسنجد و انتخاب کند (اگر اصولاً اعتقادی به فعالیت و اقدام عملی داشته باشد!)؛ چگونگی پیروزی انقلاب اکتبر، درس های بزرگی از اتحادهای تاکتیکی و استراتژیک و انعطاف و تنوع در گزینش تاکتیک ها دارد و این در حالی است که برخلاف تسلیم طلبی چپِ دموکرات، کوچک ترین امتیاز تئوریکی به متحدان مقطعی داده نخواهد شد. در دستگاه نظری چپِ پاسیفیست، گذار از جهان تک قطبی به جهان چندقطبی، فاقد اهمیت ویژه است زیرا از نظر او تمایزی بین بازیگران عرصۀ سیاست جهان نیست؛ چپِ نقّادِ بی عمل، لزومی به تجزیه و تحلیل نیروها و استفاده از شکاف های موجود در میان دشمنان نمی بیند.
به هر روی، صداقت برای تخطئۀ آن چه که «چپِ محافظه کار» می خواند، هر رطب و یابسی را در هم می آمیزد و حتی در بسیاری از موارد کاملاً از جادۀ انصاف خارج می شود. به عنوان نمونه وی در بخشی از مقاله اش با زدن گریزی به سال های ابتدایی انقلاب و مواضع نیروهای سیاسی در آن مقطع زمانی چنین می نگارد:
در نخستین سالهای انقلاب، این جریان چپ هم تشکلهای مستقل کارگری و انواع مبارزات ضد سرمایهداری و هم انواع مبارزات دموکراتیک (مانند زنان، ملتها و جز آن) را در برابر ستیزی که با آمریکا شکل گرفت کماهمیت و فاقد اولویت دانست و بدین ترتیب عملاً به شکست آنها یاری رساند. همین امر باعث شد که چند سال بعد و در پی پایان جنگ که اجرای برنامۀ تعدیل ساختاری در ایران آغاز شد، اجرای برنامههای توصیهشدۀ نهادهای امپریالیستی مانند صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی در حوزۀ بازار کار با سهولت تمام و به شکل یکی از «موفقترین» برنامههای ضدکارگری در جهان اجرا شود. چرا که آن نهادهای دموکراتیک و طبقاتی که حداقلی از مقاومت را امکانپذیر میکرد مطلقاً وجود نداشت. به عبارت دیگر، این خوانش از چپ بهرغم ادعاهای ضدامپریالیستی عملاً در نهایت زمینه را برای اجرای موفق برنامههای امپریالیستی فراهم آورده است، البته فقط به سهم خودش.
در قطعۀ یادشده، ما نه تنها عملاً با متهم کردنِ قربانی به جای مجرم مواجه هستیم، حتی فراتر از آن اجرای موفق سیاست های نئولیبرالی در دهه های بعد در ایران نیز به قصور و تقصیر مارکسیست – لنینیست ها نسبت داده می شود و بدین نحو عملاً آن نیروهای اجتماعی که این پروژه را طراحی و اجرا کردند، تطهیر می شوند. به هر حال، اگر قسمت ذکر شده از نوشتۀ صداقت را تنها ناشی از غرض ورزی ارزیابی نکنیم، آنگاه قاعدتاً صداقت باید بتواند به این پرسش ها پاسخ دهد: در سالهای ابتدایی پس از انقلاب، توازن قوا میان حاکمیت جدید و نیروهای چپ و اپوزیسیون چگونه بود؟ آیا تغییر این توازن قوا وابسته به عملکرد این یا آن سازمان یا تشکّل سیاسی بود؟ نسبت منافع طبقاتی بخش غالب در بلوک طبقاتی حاکمیت با گسترش حقوق دموکراتیک نظیر گسترش سندیکاها و تشکیلات مستقل گروه های اجتماعی گوناگون (زنان، جوانان، قومیت ها و …) چه بود؟ عملکرد کدام سازمان یا تشکّل و یا نیروی سیاسی در قبال حاکمیت صحیح بوده و دستاورد آن عملکرد چه بوده است؟ باید پرسید آن خوانشِ دیگرِ از چپ چه کرد؟ جز دنبالهروی از بازرگان و بنیصدر، نمایندگان ناب بورژوازی لیبرال؟ دستاورد آنان چه بوده است، جز تیز کردن آتش قشریترین لایههای قدرت؟ جز فراهم کردن خوراک تبلیغاتی و ابزار سرکوب خونین؟ همچنین ایکاش صداقت مشخص می کرد که اجرای موفقیت آمیز سیاست های نئولیبرالی در شیلی، انگلستان، آمریکا، فرانسه، آرژانتین، روسیه و … ناشی از عملکرد کدام نیروی اجتماعی و سازمان های سیاسی اش بوده است؟
جمع بندی
کنار گذاشتن مفاهیم و مقولات علمی سوسیالیسم همچون امپریالیسم، انقلابِ اجتماعی، قهر، دیکتاتوری پرولتاریا، مضمون طبقاتی دموکراسی و مانند این ها، عملاً به خلع سلاح ایدئولوژیکِ طبقۀ کارگر و متحدانش در برابر دشمنانِ طبقاتی منجر می شود. نوسان در مواضع و سوگیری نادرستی را که بعضاً در نزد نیروهای چپ صادق -نه نیروهای چپ نمای ناتو دوست- که از قواعد و ضوابط علمی سوسیالیسم گسسته اند، شاهدیم، ناشی از همین مسئله است.
سانتی مانتالیسم حاکم بر چپی که امروز همصدا با رسانه های امپریالیستی برای «دموکراسی» و «حقوق بشر» گریبان می دَرَد بدون آنکه به این نکته توجه نماید که تنها بخش خدشه ناپذیر اعلامیه حقوق بشر برای سرمایه داران و رسانه هایشان، تاکید بر حق مالکیت خصوصی بر زمین و ابزار تولید است، ناشی از اولویت دادن به شکل در دیالکتیکِ شکل و محتواست.
از تاریخ آموخته ایم که منزه طلبانی که از درون برجِ عاجِ آکادمیکِ خویش به دنبالِ دموکراسیِ ناب و سوسیالیسمِ خالص اند، قادر نخواهند بود تا در جهان عینی خواستۀ خویش را بیابند: به گفتۀ لنین:
نباید تصور کرد که ارتشی در یک سو صف می بندد و اعلام می کند که ما خواهان سوسیالیسم هستیم و ارتش دیگری نیز در سوی دیگر، هواداری خویش را از امپریالیسم اعلام می کند و بدینسان انقلاب اجتماعی رخ می دهد. هر کسی منتظر انقلاب اجتماعی خالص باشد هرگز آن را نخواهد دید، چنین شخصی بدون اینکه انقلاب را فهمیده باشد، تنها آن را پرستش میکند. (آفانسیف و دیگران، ۱۳۶۰: ۴۱).
نفی لنینیسم و انکار دستاوردهای نمایان انقلاب اکتبر برای پیشبرد یک پروژۀ سیاسی خاص و تحلیل های چپ نمایانۀ لازم برای آن، در دستورکار بعضی از جریانات سیاسی چپ نما قرار دارد. انتقادات، دشمنی ها، تحقیرها و طعنه های اینان نسبت به احزاب لنینی و بزرگ نمایی شکست ها و کاستی ها از این منظر دارای اهمیتی اساسی است و در پاسخ بشنوید قطعه ای از یک شعر کهن اسپانیایی را که دبیر اول حزب کمونیست کلمبیا، در پاسخ به تبلیغات زهرآگین حریفان میخواند:
شما به رخشندگی و صیقل سلاحتان غره اید!
جنگافزارهای من اما بی جلوه و کدر است
آیا می دانید راز این تفاوت را؟
در میدان جنگ، در گرد و غبار مهلکه ها بودهاند این ها!
آثار ضربههای سخت بر قامتشان پیداست!
برخی از منابع:
- آفانسیف، و. و دیگران(۱۳۶۰)؛ مبانی سوسیالیسم علمی؛ سازمان جوانان حزب تودۀ ایران
- آیا روسیه امپریالیست است؟ ترجمۀ جلیلی، داوود؛ نشریۀ دانش و مردم؛ شمارۀ ۱۹؛ پاییز ۹۸
- رسولزاده، محمدامین(۱۳۸۹)؛ ملیت و بلشویزم؛ پردیس دانش و شیرازه
- صداقت، پرویز؛ چرا از تاریخ نمیآموزند؟ ؛ فصلنامۀ نقد اقتصاد سیاسی؛ شمارۀ ۲۱؛ صفحات ۳۰-۱۷؛ سال ۱۴۰۰
- لنین، ولادیمیر ایلیچ(۱۳۸۴)؛ امپریالیسم بالاترین مرحلۀ سرمایهداری؛ ترجمۀ مسعود صابری؛ طلایه پُرسو
- لنین، ولادیمیر ایلیچ(بیتا)؛ مجموعۀ آثار و مقالات؛ ترجمۀ محمد پورهرمزان؛ حزب تودۀ ایران
- مارکس،کارل(۱۳۹۴)؛ سرمایه، نقد اقتصاد سیاسی مجلد اول؛ ترجمۀحسن مرتضوی؛ انتشارات لاهیتا
چقدر این مقاله، عالی، علمی و آموزنده بود. دست مریزاد به نویسندهاش. بسیار از آن آموختم.
خوب ایشان محل تکیه گاه و محل استقرارخودرا به وضوح نمایش گذاشته که پیشروی امریکا وهمدستان درآن ، یک امر عادی ومنطبق با خواص ذاتی (استعماری) است وهمچنان درعصرحاضرنیز باید بدون مقاومت بلوک شرق وتا تسلط کامل ادامه یابد:
«تلاش میکنم نشان بدهم که چرا این نگاه در روایت اتحاد شوروی سابق از مارکسیسم – لنینیسم ریشه دارد».
فکر کنم امپریالیستهای غربی دیگر نمیتوانند از شورای امنیت برای حملات استعماری شان استفاده کنند چون روابطشان با روسیه خراب شده است. تنها شانسی که دارند کودتا یا انقلاب مخملی در روسیه است که اینهم امکانش کم است چون این جنگ به احتمال قوی دولت روسیه را دیکتاتوری تر خواهد کرد.
بعد از این جنگ دیکتاتوری ها باهوش تر شده و جلوی انقلاب رنگینهای غربی ها را هم میگیرند.
دوران انقلاب مخملی سپری شده، پیش بسوی انقلاب کارگری-شورائی.
جناب “کارگر کمونیست” مقایسهء شما مابین کرونشتات و جنش کارگری معاصر در ایران مانند رابطه ای آقای گودرزی و خانم شایقی است!
ملوانان و کارگران کرونشتات در متن و بستر یک انقلاب کارگری و در حین امواج مختلف انقلابی در جهان آن زمان, یک قرن پیش, به سر می بردند.
نیروی کار در ایران اکنون (۱۴۰۱ شمسی, ۲۰۲۲ میلادی) ازرانترین نیروی کار در جهان است, تامین حداقل دستمزد چالشی است که کارگران ایرانی به سختی بدان پاسخی داده اند.
ملوانان و کارگران کرونشتات با قدرت و موفقیت کامل قدرت را تسخیر کردند, اما بخاطر شکست دیگر انقلابها در اروپا نهایتا انقلابشان شکست خورد.
کارگران ایرانی در یکی از ضعیف ترین دوران حیات خویش بسر می برند, قبل اظهارات نیم بند و ناکامل در باره ۱۰۰ سال گذشته, شاید بهتر باشد تمرکز شود بر بدست آوردن دسمتزد حداقل شایسته زندگی انسانی, اکنون و اینجا.
آقای هوشنگ، شما میتوانید بروید جلوی آینده هر چقدر دلتان میخواهد شکلک درآورید، من کارگر کمونیست بدون گیومه،
کارگران کرونشتاد توسط بلشویکها سرکوب شدند نه بخاطر شکست انقلابهای دیگر.
کارگران ایران چندان هم ضعیف نیستند، همه جا به خیابان آمده اند، در میان آنها، برخلاف گذشته، دیدگاههای حاکمیت شورائی وجود دارد. مبارزه برای دستمزد حداقل خوب است اما باید قاعدتا تا بحال متوجه شده باشید که مقصور جنبش کارگری کمونیستی اضافه دستمزد و یا دستمزد حداقل نیست بلکه جهت گیری باید برای از بین بردن سرمایه داری باشد.
باید از سرنوشت کارگران کرونشتاد یاد بگیریم، همانطور که باید از سرنوشت کارگران در کمون پاریس یاد بگیریم. نوشتم چه چیزهائی باید یاد گرفت.
جناب “کارگر کمونیست” حمل بر گستاخی نشود. اما شما اگر خیلی هنر دارد, کمکی به خود و دیگر کارگران بنماید که نیروی کار در ایران ارزان ترین نیروی کار در جهان نشود, فعلا زدودن سرمایه داری پیشکشتان.
اگر خیلی عُرضه دارید و اهل بخیه هستید کاری کنید که میزان دستمزد کارگران ایرانی در جهان در صد و شصت و نهمین ۱۶۹ نباشد.
تا زمانی که اکثریت کارگران, مزدبگیران و رنجبران ایرانی در فقر و فلاکت میلیونی بسر میبردند, سوسیالیزم که سهله, صحبت از سرنگونی رژیم هم قصه و داستان است.
مگر من رئیس جمهور ایران هستم که یک کاری کنم مزد کارگران ایرانی بالا برود. شما اگر عرضه دارید بروید رئیس جمهور بشوید ببینم میتوانید مزد کارگران ایران را ببرید بالا یا نه.
نوشته اید:
“تا زمانی که اکثریت کارگران, مزدبگیران و رنجبران ایرانی در فقر و فلاکت میلیونی بسر میبردند, سوسیالیزم که سهله, صحبت از سرنگونی رژیم هم قصه و داستان است.”
عجب، پس اگر مزد کارگران ایران برسد به ساعتی ۱۲۰ ایورو در ساعت، کارگران ایران آماده انقلاب می شوند؟!!! دلیل اینکه کارگران باید انقلاب کنند این است که برده مزدی هستند و به درآمد آنها هیچ ربطی ندارد، این مسئله معرفتی است نه اقتصادی.
هذیانات خرده بورژوازی را حدی نیست
بدیل و آلترناتیو کارگران برای بهبود شرایط و اوضاع نه انتخاب یک رهبر و “رئیس جمهور” , بلکه خود رهبری, خود سازماندهی و خود مدیریتی است.
اینکه در مورد هر مطلبی؛ از کرونشتات تا شیر مرغ و جون آدمیزاد, حداقل یکی دو پاراگراف تکرار مکررات داری, اما به مبارزات روزمره کارگران برای حداقل دستمزد که میرسد, حمل بر گستاخی نشود (به زبان عوام) یک خفه خون محض برقرار می شود.
هیراد پیربداقی در جستاری اشاره کرده بود به “احزاب کارگری کرهء مریخ نشین”, اما چنین مرض و عارضه ای صرفا در انحصار برخی تشکلها نیست و افراد نیز میتوانند مبتلا به مرض کرهء مریخ نشینی باشند. بی اطلاعی کامل از مبارزات روزمرهء کارگری در ایران, بی توجهی مطلق (مثلا سوپر انقلابی) به مطالبات و مبارزات صنفی کارگران, مزد بگیران و رنجبران.
نتیجه: اتلاف وقت کامل در یک سری کلی گویی های طولانی بی ربط و بی در و پیکر.
جناب، مگر اینجا بحث بر سر دفاع از مبارزه کارگران ایران در گرفتن امتیازات است که اینرا علم کرده ای. خودت داری در واقع هذیون میگوئی. بحثهای این صفحه در مورد جنگ و برخورد بلشویکها و برخورد سوسیال دموکراتها به آن است.
“خود رهبری, خود سازماندهی و خود مدیریتی است”
حتما، اما شما دارید تازه حرفهای من را به من تحویل میدهید. یک لطفی به خودت بکن و کامنتهای من را از اول بخوان. کی گفته که مبارزات کارگران ایران برای گرفتن امتیازات بدرد نمی خورد، زیادی عرق نخور و وقتی کامنت می نویسی مراقب باش که مستی رفاه است!
این فحش “خرده بورژوا” خیلی مضحک است. پدر و مادرم برده مزدی بوده اند و خودم هم همیشه برده مزدی بوده ام. حالا یک بابائی آمده میخواهد به من تحمیل کند که نه من زندگی ام از طریق سرمایه کوچک میگذرد. آخر بابا عقلت کجاست، چرا در مورد وضعیت شغلی افراد الکی قضاوت میکنی و گند می نویسی. اگر عقایدم خرده بورژوائی است، باید نشان بدهی. هیچ اثری از خرده بورژوا بودن در کامنتهای من وجود ندارد، اینجا هم هذیون میگوئی.
کرهء مریخ نشنینی , مانند”پوپولیسم علاج ناپذیر”, کماکان درد و مرضی غیر قبل علاج است!
در روسیه و اکراین فعلا جو ناسیونالیستی غالب شده و هیچ گروهی نیست شعار “همه تفنگها بسوی مافیای خودی را بدهد ” اگر هم چنین گروهی پیدا شود کسی گوشش بدهکار نیست . طبقه کارگر روسیه و اوکراین و همچنین احتمالا جهان دچار بی نظمی عمیق شده که بازتاب آن در مواضع گیجگونه و چهل تیکه نیروهای به اصطلاح چپ در جهان دیده میشود .امابزودی که حیات جمعی در خطر قرار گرفت با بخود آمدن زحمتکشان دو طرف درگیر و ظهور الگوی جهانی ضد جنگ احتمالا از دل این جنگ نیروی مردمی جدیدی همبسته با یکدیگر در دو طرف جنگ و دیگر نقاط اروپا پدید میاد و بساط نابکاران خونریز در دو طرف ماجرا را به زباله دان تاریخ میریزد و تئوریهای مردمی قدیمی را بروز میکند . این جنگ پتانسیل آنرا دارد که به انقلاب در کل اروپا بینجامد کافیست نقل و انتقال انرژی به اروپا مختل شود .بنابرین موضعگیری به نفع یکطرف به ضرر کل مردم منطقه است و آتش جنگ را شعله ورتر میکند . وظیفه مبرم تمام نیروهای مترقی و افراد درخواست توقف فوری جنگ و بیطرفی اروپای شرقی به عنوان منطقه حائل بین طرفین متخاصم و انحلال ناتو است .
با سلام خدمت آقای حسنی
حزب توده ایران بعنوان یک حزب مارگسیست لنینیست , حمله روسیه به اوکراین را محکوم کرده آیا به نظر شما حزب توده هم در سنگر ناتو قرار گرفته ؟
میتوانید احزاب و گروه های طرفدار”عملیات ویژه” روسیه در خاک اوکراین را در کشور خودمون ایران عنوان کنید و ببینیم تا این احزاب و گروه های واقعن مارگسیست و لنینیست کیستند ؟
با آرزوی سلامتی و تندرستی
من فضولی میکنمو با اجازه جواب شما را اینگونه میدهم، مرکزیت حزبتوده با ناتو وطرفداران ایرانیش تو رودربایسی گیرکرده.
وقت و حوصله درگیرشدن با هجمه های سنگین ناتو و طرفداران ایرانیش را ندارد، پس همرنگجماعت می شود.
نکاتی دیگر،
دولت زلنسکی بعنوان یک مثال.
اگر دولت اوکراین انقلابی (مثلا دموکراتیک) بود، چرا شیاد ترین امپریالیستهای دنیا از آن حمایت میکنند و چرا زلنسکی دائم کوشش دارد تا کار جنگ را به جنگ جهانی بکشد؟ این نمونه بخوبی نشان میدهد که دموکراسی خواهی کار را میتواند براحتی به کشتار میلیونها انسان بکشاند. اگر همین نوع دولت در ایران وجود داشت، همین نوع جنگ، یعنی جنگ ارتجاع غرب و شرق، جامعه ایران را میگرفت. ایرانی ها به کجا فرار کنند؟ ترکیه، عراق، آدربایجان و غیره.
نمونه دیگر سوریه،
بعد از یک شورش نیمه مذهبی، نیمه القاعده ای، نیمه سکولار و بخشا اما مغلوب سکولار و در نایجه بغایت مشکوک، سوریه وارد جنگ داخلی شد. عایش و نوکران دولت ترکیه داشتند اسد را سرنگون میکردند. این وضعیت روسیه در سوریه را بخطر انداخت و ارتش روسیه وارد جنگ شد تا اسد را نجات دهد. همانطور که امریکا روژاوا را نجات داد، روسیه اسد را نجات داد. بعد مرتجعین توافق کردند که یک نوار “امنیتی” برای ترکیه در شمال سوریه بوجود بیاورند که در واقع بود تجاوز ترکیه. نتیجه؟ نیم میلیون کشته برای هیچ.
باید به کسانیکه به نمونه کرونشتاد اشاره میکنند گفت که شورشیان کرونشتاد نه تنها کمک مرتجعین داخلی و خارجی را رد میکردند بلکه هوادار دموکراسی بورژوائی هم نبودند.
میتوان کرونشتاد را بهانه کرد تا مقاصد امپریالیستهای غربی را جلو برد. برای اینکار باید طبیعت ضد بورژوا الیبرالی و ضد امپریالیستی آنرا پنهان میکنند. طبیعت ضد امپریالیستی کرونشتاد، از قرار معلوم، رد کمک از فرانسه بود.
از زاویه ای هم، شورش کرونشتاد ضعیف بود. ضعف آن در این بود که باید ابتدا حمایت همه کارگران و زحمتکشان روسیه را جلب می کرد .
اهمیت کرونشتاد برای ما کارگران کمونیست ایرانی سه جیز است:
۱- دنبال بورژوا دموکراسی نمی رویم چون آنها هم مثل بلشویکها سرکوب میکنند.
۲ – حمایت های معنوی و مادی مخالفان جهانی و داخلی بورژواها را رد میکنیم.
۳ – بدون وجود آمادگی فرهنگی- کمونیستی بخش بزرگی از کارگران ایران شورش نمی کنیم.
الان فرهنگ بخشی بزرگی از اپوزیسیون بورژوا لیبرال و متمایل به امپریالیستهای غربی است. این مسئله را در حمله روسیه به اوکراین دیدیم. به احتمال زیاد در ایران هم همینطور است. الان فرهنگ کمونیستی در جامعه ایرانی شکل نگرفته. برای همین الان هر شورشی به همانجائی خواهد رفت که کرونشتاد رفت و یا مثل لهستان و اوکراین و لیبی و عراق و غیره، مشتی مرتجع را حاکم خواهد کرد. امروزه ناسیونالیستهای فاشیست ایرانی هم فعال شده اند و ادعای آزادی و حکومت میکنند.
بعضی ها میگویند عیبی ندارد هر ارتجاعی بیاید بهتر از رژیم است. اما کسانیکه اینطور قضاوت میکنند ، قضاوتی جنایتکارانه میکنند چون حاضرند میلیونها آدم کشته شوند تا یک ارتجاع برود و یک ارتجاع “بهتر” بیاید تا عقده ها و انقام جوئی های آنرا ارضا شود. آنها انتقام جوئی و ارضای عقده را انقلابی جلوه میدهند. البته وقتی به آنها انتقاد میکنیم، میگویند تو میخواهی عمر رژیم را زیاد کنی، تو توده ای هستی، چپ خط امامی هستی و از این اتهام زنی های ارتجاعی.
اگر چپ دموکراسی خواه و ارباب امپریالیست ش در ایران قدرت بگیرد، با کارگران کمونیست چکار میکند؟
پاسخ:
نگاهی کنید به پاکستان، افغانستان، عراق، ترکیه، فلسطین، اسرائیل. فرقی دارد با سرکوبگران کرونشتاد؟ اصلا فرقی ندارد. چپ دموکراسی خواه همین الان دارد میگوید کارگران کمونیست مخالف دولت سازی را خفه کنید. همین چپ با بخشی از باقی مانده های نظام اسلامی (حزب اللهی های اصلاح طلب) متحد میشود تا چپ شورائی را سرکوب کند. همین الان دارد میگوید که کارگران باید بورژوا ها ی سکولار را دوست داشته باشند و به آنها حق دولت سازی بدهند تا زمینه های “مادی” مثلا سوسیالیسم را بوجود بیاورند.
چپ دموکراسی خواه بود که تبلیغ شرکت در انتخابات جمهوری اسلامی و رای دادن به موسوی و اصلاح طلبان ها را میکرد. اوباما بود که از اصلاح طلبان دفاع میکرد و در زمانش در اوکراین کودتا شد و اسمش را گذاشتند انقلاب دموکراتیک. تمام برجام برای تقویت اصلاح طلبان بود. همان اصلاح طلبان میشوند نیروی ضربت علیه کارگران کمونیست.
همه حقایق را بگوئید.
راه حل دموکراسی کارگری-شورائی است نه دولت سازی لنینیستی و دموکراسی سازی امپریالیستی.
“چپ” خط امامی و طرفدار روسیه به قدر کافی تریبون دارد، و، شاید، اخبار روز بخش جدا شده از آنهاست.
ولی “چپ” دموکراسی خواه هم به اندازه کافی تریبون دارد از جمله بی بی سی، دویچه وله، رادیو امزیکا، رادیو فرانسه و هر چپی که دنبال دموکراسی غیر کارگری است و تبلیغ میکند که بدون دموکراسی (منظورشان پارلمان و وجود سیاستمداران بورژوا در دولت و ساخت پاخت با امپریالیستهای غربی) سوسیالیسم ممکن نیست. در حقیقت مزورانه از شکست لنینیسم استفاده میکنند تا مرزهای ناتو را گسترش بدهند. بسختی میتوان این نوع چپ مارکسیست و آنارشیست را با ماموران و تبلیغات چی ها ی نظامی ناتو تشخیص داد.
از چپ لنینیستی اقلا شورائی بودن آمده، اما از چپ سوسیال دموکراسی چیزی جز فاحشگی سیاسی برای غرب و بورژوا چیزی به ما نرسیده. آنها حتی کودتای ۲۸ مرداد را هم فراموش میکنند. همین جنگهای سی سال پیش تا بحال ناتو را فراموش میکنند. بدبختی دائمی و تجاوز به فلسطینی ها را فراموش میکنند. این چپ به اندازه استالینیسم و ترتسکیسم جنایتکار است.
حقیقت یکطرفه همیشه دروغ است.
چپ خط امامی و طرفدار روسیه به قدر کافی تریبون دارند: مجله کاغذی دانش و مردم در ایران، مجله اینترنتی فرهنگ و مردم، کانالهای تلگرامی مرتبط، سایت ۱۰ مهر، سایت پیک نت، سایت مجله هته فقط چند نمونه است. چه ضرورتی داشت که اخبار روز هم ستون سیاسی اش را به تبلیغ این نظرات اختصاص داده؟
مانی خان اتفاقا در مقایسه با طرفداران ایرانی ناتو، چپ مستقل ایران اصلا تریبونی ندارد:
در داخل: مهرنامه، اندیشه پویا، دنیای اقتصاد، جماران نیوز، تجارت فردا، اعتماد، نقد اقتصاد سیاسی، آرمان ملی ووو
در خارج: اینترنشنال، بی بی سی، رادیو فردا، صدای امریکا، دویچه وله، رادیو بینالمللی فرانسه، کیهان لندن، گویا نیوز، کلمه، زیتون، سحام نیوز، ایندیپندنت فارسی، ایران امروز ووو
عزیز با دسته کورها که طرف نیستی!
جناب جعفری, بحث هایی مستدل و منطقی چه ربطی به چماق دارد؟!
سطر اول این مقال اظهار می شود که:
“اگرچه ظهور و رُشد گرایشِ ضدشوروی در نزد برخی از نحله های چپ و چپ نما مربوط به دوران جنگ سرد است”.
در حالیکه در حقیقت امر خاستگاه گرایشات ضد-شوروی به تراژدی کرونشتات میرسد و ربطی با جنگ سرد ندارد. گر چه بهانه ی تروتسکی (موسس ارتش سرخ) و لنین برای سرکوبی ملوانان انقلابی “مداخلات امپریالیستها” بود.
سنت کمونیسم شورایی و نقد بلشوویزم از مشاهدات, نظرات و نقد های رزا لوکزامبورگ آغاز گشته و در قرن بیست و یکم با جنبشهای معاصر ضد-سرمایه داری؛ “اشغال وال استریت” در جریان است; با مقدار متنابهی کارل کورش, آنتون پانه کوک, پال ماتیک, مایکل رابرتز, مابین لوکزامبورگ و اکنون.
نظریه پردازی های کلی پیرامون “بلشوویزم” و “لنینیسم” نیز دیگر چندان موثر نیست چونکه همواره از یاد میبرد که هم لنین و هم بلشوویزم حداقل چهار دوره های متفاوت و متضاد داشتند؟
از این چهار دوره به نظر شما کدامیک واقعی و معتبر است؟
در ضمن نگاهی نیز شود به گفتمان محسن حکیمی پیرامون فرایند دگردیسی کمونیسم مارکس.
فرایندی که کمابیش دقیقا در مورد لنین نیز انجام گرفت.
رجوع شود به جزوهء لوکاچ پس از فوت لنین.
همچنین کتاب “انقلاب: تاریخی فکری”
Revolution
An Intellectual History
This book reinterprets the history of nineteenth and twentieth-century revolutions by composing a constellation of “dialectical images”: Marx’s “locomotives of history,” Alexandra Kollontai’s sexually liberated bodies, Lenin’s mummified body, Auguste Blanqui’s barricades and red flags, the Paris Commune’s demolition of the Vendome Column, among several others. It connects theories with the existential trajectories of the thinkers who elaborated them, by sketching the diverse profiles of revolutionary intellectuals—from Marx and Bakunin to Luxemburg and the Bolsheviks, from Mao and Ho Chi Minh to José Carlos Mariátegui, C. L. R. James, and other rebellious spirits from the South—as outcasts and pariahs. And finally, it analyzes the entanglement between revolution and communism that so deeply shaped the history of the twentieth century. This book thus merges ideas and representations by devoting an equal importance to theoretical and iconographic sources, offering for our troubled present a new intellectual history of the revolutionary past.
https://www.versobooks.com/books/3871-revolution
درست، ولی امپریالیستها هم وجود داشتند، مگر نه؟ الان هم وجود واقعی دارند،مگر نه؟
حقیقت یکطرفه دروغ است.
امپریالیسم بهانه نیست، واقعیت است.
چماقداران نقد اقتصادی دستکمی از انصار حزب الله و مریدان مسعود و مریم ندارند. کلاهمان را بگذاریم بالاتر.
جناب حسنی با سلام
میفرمایید “در این نوشتار میکوشیم تا نشان دهیم که چگونه نتیجۀ الگوی تحلیلی «چپِ دموکراسی خواه» همواره به سود امپریالیسم و ناتو بوده و طبیعتاً از حمایت آنان نیز برخوردار است.” اما کمی بعد تر مینویسید ” بخشی از خط استدلالیِ صداقت –و طبیعتاً همفکرانش ……. به شرح زیر است: روسیه (و البته چین) امپریالیست است؛ تقابل روسیه و آمریکا و متحدانش از نوع جنگ های امپریالیستی است؛”- آیا امپریالیست خواندن آمریکا پشتیبانی از یک طرف دعوا به نفع آمریکاست یا تلاش شما با امپریالیست ندانستن روسیه بر اساس برداشتی اشتباه از تعریف لنین؟ مشخصات نامبرده در تعریف امپریالیسم که شما فهرست وار آورده اید اگرچه درست اما به معنی آن نیست که کشور مد نظر میباید تمامی این ویژگی ها را داشته باشد تا امپریالیست خوانده شود. یک کشور امپریالیست به دلایل مختلف تاریخی, جغرافیایی و منابع طبیعی میتواند بخشی از این خصوصیات را داشته و امپریالیست دیگر بخش های دیگری را که نمونه آن خصلت الیگارشیست در تعریف امپریالیسم که روسیه در راس آن قرار دارد.
آنچه در انتهای همه این بحث های تئوریک مهم است آن است که این گروه از مارکسیست لنینیست ها آرزومند ساختن ایرانی هستند که چون کوبا و ونزوئلا و کره شمالی باشد نه چون سوئد و نروژ و دانمارک.
مهم نیست منفی میدهند مهم این است که بدانند هستیم و فلج خواهند شد.
دموکراسی خواههای ایران باید برای ما کارگران ایران یک مطلبی را روشن کنند.
آیا ما کارگران ایرانی باید خود را به کارگران غربی ی که به سرمایه دارانشان علاقه و اطمینان دارند، بفروشیم؟
بعبارت دیگر، آیا ما فاحشه کارگران پرو سرمایه دار غربی باید باشیم؟
یا اینکه دموکراسی یعنی روابط تشکلات ضد سرمایه داری شورائی کارگران؟ چیزی که در غرب وجود خارجی ندارد.
مزد کار ما یک دهم مزد کار آنها باشد تا آنها در رفاه زندگی کنند؟
دموکراسی آنها امپریالیستی و نظامی و کودتاگرانه باشد، اما ما مظلوم و کتک خور و کودتا شده (مصدق)؟
بحث بلشوسم و لنبنیسم را در پائین کردم.
این سئوالات به زیر مقالات تمام دموکراسی خواهها باید برود.
آیا انتشار همزمان این مقاله با کانال دانش و مردم و سایت مجله هفته خبر از نزدیکی سیاسی دارد؟ امیدوارم خون رفقا را بیش از این پایمال نکنید و فردا به پیک نت و رفیق عمویی برای دفاع از رفیق پوتین نپیوندید.
از اخبار روز برای انعکاس سیاستهای راه توده به منظور نزدیکی دوباره به خط ضدامپریالیستی امام سپاسگزاریم. امیدواریم به حرکت خود در راه راست و صواب کماکان ادامه دهید. البته شوخی بود. ولی مقالات خط امام – خط پوتین را در ستون سیاسی سایت درج نکنید.
ملوانان کرونشتات (قهرمانان انقلاب اکتبر) از اولین قربانیان نظام شوروی بودند و از اولین مخالفین آن.
در اوائل دههء ۲۰ میلادی قرن گذشته, تقریبا ۱۰۰ سال پیش.
اینان چه ربطی به “جنگ سرد” داشتند؟
تاریخ انحطاط و اضمحلال مردم سالاری شورایی در روسیه, هیچ ربطی به جنگ سرد ندارد.
لطفآ قبل از تخطئهء مخالفین, اول مقداری تاریخ انقلاب اکتبر و شوروی را بخوانید و سپس اظهار نظر بفرمایید .
Before Stalinism
The Rise and Fall of Soviet Democracy
by Samuel Farber
Before Stalinism is a historical study of democratic life and institutions and their decline in the early years of the Russian Revolution. While attempting to synthesize a wealth of available historical material, the author assesses the extent to which the disappearance of Soviet democracy was due to objective circumstances, for example the impact of the Civil War, and the extent to which it was the result of Bolshevik politics and ideology. The author shows how there were, contrary to later Stalinist and Cold War mythologies, significant disputes within the pre-Stalinist Bolshevik camp about the preservation of the substantial democratic elements of the October upheaval.
https://www.versobooks.com/books/2648-before-stalinism
قیام کرنشتاد علیه دیکتاتوری بلشویکها- بخش ۱
https://youtu.be/KFwuW5PvAjw
قیام کرنشتاد علیه دیکتاتوری بلشویکها- بخش ۲
https://youtu.be/HeRMCTQrbKg
به نظر میرسد که عادت شده که یک پاراگراف از یک مقاله را باید خواند و پشت بندش فتوا صادر کرد. سعى کردم تعداد خط هاى این مقاله را بشمارم ولى تا ۵٠٠ که رفتم شمارش از دستمان خارج شد. بنظر میاید که مقاله نزدیک به هزار خط باشد و اگر تنها ۵ ثانیه براى خواندن هر خط در نظر بگیریم، حداقل براى خواندن و فهمیدن نکات مقاله میباید یک ساعت و نیم وقت گذاشت که با توجه به جوش آمدن غلیظ مخالفان بعید هست که حتى یک نفر آنها تمام مقاله را خوانده باشد قبل از آنکه فتوا صادر کند. از زمان حمله روسیه به اوکراین، صد ها مقاله به چاپ رسیده و بسیارى از آن ایرانیان هست. بجرات میتوان ادعا کرد که اکثر مقالات یا مخالف حمله روسیه (بدون کوچکترین اشاره به سیاست هاى امپریالیست هاى غربى- بزعم برخى دمکراسى پارلمانى) و یا موافق حمله هستند(بدون اشاره به تفکرات و عملکردهاى دیکتاتورى لجام گسیخته پوتین و باندش) یکى از مخالفان حمله مزاح کرده است و ادعا میکند که بایدن ظرف یک سال ٨ میلیون شغل ایجاد کرده بقول مسلمین جل الخالق. ایشان لطف کنند و مبنع این ادعا مشعشانه را که خود بایدن ادعاى آن را ندارد، عنوان کند که دیگران آگاه شوند
نگاهى به نظر ها نشان میدهد تا چه حد فرهنگ شیعه امام حسینى در جامعه ایران نفوذ دارد. یا با حسین یا با یزید، شق سومى وجود ندارد. یکى خوب خوب و دیگرى بد بد. ایکاش این سوپر تئوریسین هاى ضد لنین بجاى شعار و نظرات من درآوردى، بفکر کردن هز بها میدادند. امروزه شاهدیم که سوپر ضد لنین ها از جمله چامسکى در کنار جمهورى اسلامى ضد امپریالیست قرار میگیرد.
به امید روزى که “چپ دمکرات” شده و چپ هاى مدرن ضد لنین باندازه یکهزارم لنین براى برقرارى حکومت زحمتکشان و کارگران (حال اگر خوشحاشان میکند تا مقطع اکتبر ١٩١٧) فعالیت و فداکارى فکرى و عملى انجام دهند که تنها حرف نزنند که بقولى حرف مالیات ندارد
نوشتید: امروزه شاهدیم که سوپر ضد لنین ها از جمله چامسکى در کنار جمهورى اسلامى ضد امپریالیست قرار میگیرد.
حمله به اوکراین از منظر نوام چامسکی
نوام چامسکی: حملهی روسیه به اوکراین یک جنایت جنگی بزرگ است که اگر فقط دو نمونهی مهم را در نظر بگیریم، در کنار حملهی ایالات متحده به عراق و حملهی هیتلر-استالین به لهستان در سپتامبر ۱۹۳۹، جای میگیرد….
… این رقابت در حکم مرگ گونههای حیاتی است و طرف پیروزی در آن وجود ندارد. ما در مقطع مبرمی در تاریخ بشر هستیم. نمیتوان منکر آن شد. نمیتوان نادیدهاش گرفت.
https://pecritique.files.wordpress.com/2022/03/chomsky-us-military-escalation-against-russia-would-have-no-victors.pdf
رزا: جواب دیکتاتوریِ لنین را فانی در همان زمان داد:)
پوتین حالا که شروع کرده جمهوری اران و شرق دریای خزر و همچنین تاجیکستان تا سمرقند و بخارا و شمال افغانستان تا مرز چین را یکی یکی در عرض چند سال اشغال نظامی کند و دو دستی تحویل ایران دهد . بلکه کارساز شود وگرنه توجیهات ایدئولوژیک برای طرفداری از عمل پوتین چه حق باشد چه ناحق کارساز نیست .
ضمنا جناب نویسنده با این مقاله کرسی های دانشگاهی مجاز را منهدم کردید ولی هیچ شهر جابلقا و جابلسائی دیده نمیشود که اوکراین و یا کشورهای مشابه که برای اتحادیه اروپا له له میزنند را در آن بچپانند تا از شر احتمالی ناتو و اتحادیه اروپا رها شوند ناچار آنها بسمت اتحادیه اروپا و بالمأل بسمت ناتو میروند خود روسیه هم چند وقت دیگه که کفگیر به ته دیگ بخورد تقاضای عضویت در اتحادیه اروپا میکند .قبلا هم تلاشهایی کرده بود و موفق نبود ولی حالا که اروپا بر لبه تیغ حرکت میکند شاید تقاضا کارساز شود و روسیه را هم بپذیرند .
آلترناتیو قرن بیست برای قرن ۲۱ کارساز نیست . اگر بود فرو نمی پاشید . از همان زمان قبل از جنگ دوم که به جوانان عضو حزب بلشویک امتیازهای ویژه میدادند همه هجوم بردند برای عضویت و امتیاز و ضایعات جنگ دوم و کمبود امتیاز در یک دوره معین باعث شد از دل امیتازها مافیا سر برآورد . الان اگر نگوئیم جنگ امپریالستی ولی میتوان گفت جنگ مافیای اوکراین و مافیای روسیه برای تسلط بر مواد خام غذایی اوکراین . الکی نیست سر و کله ابرامویچ برای میانچیگری پیدا میشود .
مشکل این دوران سقوط رژیم های سرمایه داری در ضعیف ترین حلقه آن نیست (مانند انقلاب اکتبر یا رژیم سابق ایران ) بلکه نبود چشم انداز آلترناتیو بعد از سقوط سرمایه داری در یک کشور است . در گذشته در تمام کشورهای انقلاب کرده سرمایه داری مانند گربه ای که کیلومترها دور از شهر رها میشود و بعد از چند روز به خانه بر میگردد به خانه برگشت . در کوبا هم بزودی گربه بر میگردد .
ضمناً ویدئو های منتشره در یوتیوب نشان میدهد که به احتمال زیاد رژیم کره شمالی مردم را بر اساس ترکیبی از مذهب شرقی و تربیت اجتماعی پرورش داده و آن کشور با تربیت ترین مردم جهان هستند و احتمالا دموکراسی عمیق در آن بر قرار است . مگر اینکه دائما تظاهر به اینها کنند که موضوع برعکس میشود .
آب در لانه مورچگان ناتو ریختید. سیزده چپ طرفدار ناتو را نحس کردید و کباب و ریحان را به کامشان تلخ
نهایت ابتذال یک استالینیست در متن شما دیده میشود، هیچوقت چیزی بجز تهمت بی معنی نداشتید و با این طرز فکر نخواهید دشت. هرکس مخالف جنایات پوتین در کشتار انسان بود میشود مزدور ناتو؟
شما درکی از مزدور این یا آن نبودن ندارید؟
نهایت ابتذال یک سوسیال دموکرات در متن شما دیده میشود، هیچوقت چیزی بجز تهمت بی معنی نداشتید و با این طرز فکر نخواهید دشت. هرکس مخالف جنایات ناتو در کشتار انسان بود میشود مزدور پوتین؟
شما درکی از مزدور این یا آن نبودن ندارید؟
بانگاهی به مقاله جناب حسنی چند نکته استنباط میشود(البته به زعم بنده)
اول اینکه روسیه امپر یالیسم نیست،چون در چارچوب چهار مشخصه امپر یالیسم نمی گنجد.
دوم،روسیه یک کشور سرمایه داری پیرامونی است.
که مدارک ومستنداتش ارائه شد.
سوم،روسیه میخواهد از منافع ژئو پلتیک خود،در برابر تعرضات امپریالیسم جهانی وبازوی آن ناتومحافظت نماید.(توجیه حمله به اوکرائین)
چهارم،حقوق دموکراتیک با دموکراسی متفاوت است(تقدم اولی بر دومی)
پنجم،جهان نباید تک قطبی باشد.بنا بر این وجود روسیه وچین به سود جهان و مردم آن است.
تحلیل جمهوری خلق چین به یک امپریالیسم از نظر تئوری ناممکن نیست.البته چین خطر بالقوه است وامریکا بالفعل.
درعصر نئو لیبرالیسم،امپریالیستها تمامی امتیازهایی را به اجبار به طبقات پایینی واگذار کردند از آنها میگیرند.(پایان استنباط شخصی)
سوال:آیا امریکا یا چین یا هرکشوردیگر میتواندبر مبنای منافع ژئوپلتیک خود به کشور دیگر حمله کند.
این جهان چند قطبی را چه کسانی میسازند.
اگر روسیه علیرغم قدرت به ارث برده از شوروی زیر بلیط غرب قرار بگیرد.زیر علم چه کشوری باید سینه بزنیم.حتمن چین؟؟.اما چین که امپریالیست است.یعنی شاید هیچوقت بالفعل نشود؟؟؟!!!
در واقع کاچی بهتر از هیچی.
امکان اینکه امپریالیسم غرب در صورت تک قطبی شدن جهان،آزادی های لیبرالی را از جهانیان دریغ داردپس بهتر است این انتخاب نیم بند روسیه راپاس بداریم،از چند نماینده م.ل. دردوما پشتیبانی کنیم.
نشریه حزب را داشته باشیم تا فرجی حاصل شود.
انشاالله!!
پایدار باشید.
اگر دیکتاتوری شورائی کارگری بر روسیه و چین حاکم بود بر حزب بلشویک و حزب کمونیست چین دیکتاتوری اعمال میکرد زیرا این احزاب دائم در پی توجیه حفظ کار مزدی و تمرکز سرمایه بدست دولت بودند. ما نیز امروز به تربیت کارگران کمونیستی نیاز داریم که فرهنگ شورائی-کمونیستی دارند و نه بوروکراتیک حزبی. این راه حل نجات و آزادی است.
دموکراسی خواهی چپ (در واقع چپ نیستند) بدرستی بصورت اسب تراوا بیان شده است. دموکراسی خواهان چپ بطور سیستماتیکی امپریالیست بودن دموکراسی های غرب را نادیده میگیرند و کوشش دارند تا خصلت اقتدارگرایانه و استثمارگرانه دموکراسی های غربی را از اذهان پاک کنند. چنین چیزی غیر ممکن است چون واقعیت استثماری و استعماری دموکراسی های امپریالیستی غرب را نمیتوان تجربه نکرد و تجربه اصل علم است.
اما مارکسیسم-لنینیسم به پیروزی رسید و قدرت دولتی درست کرد ولی پاسخگوی مسئله آزادی طبقه کارگر از یوغ سرمایه داری نبود. کثافتکاری های استالینیستی و ترتسکیستی را نمیتوان نادید ه گرفت و نمیتوان گفت این سیستم فکری ضد کارگری ارتباطی با دیدگاه لنینی و حتی مارکس ندارد. مارکسیستهای لنینی فکر میکردند که با درست کردن دولت و رشد نیروهای مولده میتوانند طبقه کارگر را تقویت کنند تا این طبقه در راه انقلاب سوسیالیستی در روسیه و یا در جهان پیروزی کسب کند اما در عمل موجب شکست کارگران کمونیست در خود روسیه و در جهان شدند و روسیه به سرمایه داری دولتی تک حزبی تبدیل کردید. عاقبت این سرمایه داری دولتی هم این بود که برای رشد سرمایه، محدودیتهای دولتی را از بین ببرد.
بنظر من دلیل شکست بلشویکها و سوسیال دموکراسی از غلط بودن ماتریالیسم تاریخی می آید. این دیدگاه اولویت را به رشد نیروی مولده میدهد نه رهائی از استثمار. در این دیدگاه رهائی از استثمار باید تابع رشد نیروهای مولده باشد، بوروکراتی که نیروهای مولده را بیشتر رشد میدهد میشود انقلابی تر از کارگرانی که استثمار می شوند. نظریه وحشتناکی است. این دیدگاه از زاویه دیگری هم ضد کارگری است چون از فعالین مشتی بوروکرات میسازد، چه بوروکرات بلشویک و ترتسکیست و چه بوروکرات سوسیال دموکرات.
راه چاره حزبی و دولتی نکردن انقلاب کارگری و اتکا به تشکلات شورائی و دموکراسی مستقیم کارگری است. این دموکراسی واقعی پرولتری و دیکتاتوری واقعی پرولتاریاست. دیکتاتوری واقعی پرولتاریا، زور نظم شورائی جامعه بر جریاناتی است که میخواهیم مالکیت بر وسایل تولید اجتماعی نباشد و کار مزدی روند زوال در پیش نگیرد. از لحاظ فرهنگی، دیکتاتوری شورائی طبقه کارگر علیه کسانیست که میخواهند به اقتدار، ریاست، رهبری و شخصیت تکیه کنند و توده ها را از فکر کردن برای خود بازدارند و به دنباله رو خود تبدیل کنند.
مقاله طولانی و تکراری اقای شبگیر که همان پروپاگاندا میلیتاریستی احزاب نئواستالینیستی است بخوبی درستی مقاله پرویز صداقت که این افراد نه از تاریخ و نه از فرو پاشی شوروی هیچ نیاموخته اند، کاملا منعکس می سازد .
اقای شبگیر به نام مبارزه ای واهی با امپریالیسم امریکا که از این جنگ و برادر کشی کاملا نفع میبرد ، از کشتار وجنگ پوتین و الیگارشی سرمایه داری فاسد روسیه حمایت و پشتیبانی میکند !
برای منعکس کردن پروپاگاندا جنگ طلبانه اقای شبگیر لازم نیست که ار ولادمیر لنبن و یا رزا لوگزامبورگ فاکت اورد ، کافیست به سخنرانی ۲۲ فوریه -پوتین که دلایل جنگ خود را علیه اوکراین توضیح میدهد گوش دهیم .
پوتین در ابتدای سخنرانی خود می گوید :
بنابراین اجازه دهید با این واقعیت شروع کنم که اوکراین مدرن به طور کامل توسط روسیه بلشویک و کمونیست ساخته شده است. این روند تقریباً بلافاصله پس از انقلاب ۱۹۱۷ آغاز شد، و لنین و همرزمانش این کار را به روشی بسیار خام با خود روسیه انجام دادند -انها از طریق جدایی بخشهایی از سرزمینهای تاریخی روسیه را از بین بردند !
برای روشن تر شدن موضوع پوتین جنگ طلب وشیفته رژیم تزار -و پوتینی که بیش از هر چیز از انقلاب روسیه، بلشویک ها و به ویژه ولادیمیر لنین متنفر است، اضافه میکند:
«از نقطه نظر سرنوشت تاریخی روسیه و مردم آن، اصول لنینیستی دولت سازی نه تنها یک اشتباه بود، بلکه به قول ما حتی بدتر از یک اشتباه بود.» !
و پوتین نتیجه نهایی خود را میگیرد که هیچ چیز جز سیاست های لنین منجر به ظهور اوکراین شوروی نشد، که تنها معمار آین وضعیت ولادیمی لنبن است .
https://www.youtube.com/watch?v=uEbDp44LA1o
https://www.youtube.com/watch?v=uEbDp44LA1o
ترجمه بیشتری ازسخنرانی ۲۲ فوریه پوتین
پوتین در این سخنرانی میگوید بگذارید یادآوری کنم که پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و جنگ داخلی پس از آن، بلشویک ها شروع به ساختن یک کشور جدید کردند . اختلافات زیادی بین آنها وجود داشت.
استالین که در سال ۱۹۲۲ وظایف دبیر کل کمیته مرکزی و کمیسر ملیت ها را با هم داشت ، پیشنهاد کرد کشور را بر اساس اصول خودمختاری ساخته شود
سپس پوتین با اشاره به استالین و نقشه او به اصل موضوع که شخص لنین است که میلیاردر فاسد روسیه پوتین تا حد مرگ ازوی متنفر است می پردازد ومیگوید :
لنین از این طرح انتقاد میکند و پیشنهاد میکند به ناسیونالیستها که در آن زمان آنها را «مستقلها» میخواندند امتیازاتی بدهند.
این ایده های لنین مبنی بر ساختار دولتی اساساً کنفدراتیو و اعطا حق ملت ها برای تعیین سرنوشت خود تا جدایی اساس دولت شوروی را تشکیل داد .
ابتدا در سال ۱۹۲۲، آنها در اعلامیه اتحادیه جمهوری های سوسیالیستی شوروی گنجانده شدند، سپس، پس از مرگ لنین، در قانون اساسی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۲۴.
پوتین میافزاید :
از نقطه نظر سرنوشت تاریخی روسیه و مردم آن، اصول لنینیستی دولت سازی نه تنها یک اشتباه بود، بلکه به قول ما حتی بدتر از یک اشتباه بود
لغزش فرویدی از بالا تا پایین مقاله به ویژه خطاب کردن چپ های نو اندیش “دموکراسی خواه” که دلالت مستقیم بر ارجح بودن خود کامگی و استالینیسم فرهنگی نویسندگان مقاله دارد. و این حقانیت و ارزش مقاله پرویز صداقت را نشان میدهد. صداقت در توضیح و تشریح انسان دوستی مارکسیسم با اشاره تاریخی به “تانک روسی” هواداری و بعضا سرسپردگی بدون قید و شرط آنان به کمونیسم لنینی را واکاوی کرد و نشان داد چگونه مارکسیسم اخترائی و من دراوردی اینان ضربه کاری به هرگونه آلترناتیو سوسیال دموکراسی در ایران وارد کرد. در غیر این صورت ورشکستگی اخلاقی، سیاسی، و اقتصادی کمونیسم لنینی شوروی چشم باز میطلبد و قلب روشن و احتیاجی به اثبات ایدولوژیک ندارد.
وقتی یک ضد لنین همچون پوتین مانند هیتلر بخش زنان و زایمان یک بیمارستان را بمباران میکند و به اصطلاح لنینیست ها از وی دفاع میکنند فقط همان آرزو های افسوس آور بازگشت نا ممکن به گذشته ننگین را به نمایش میگذراند. اما ان گذشته کجا و این کجا! از ان اتحاد جماهیر شوروی تا روسیه ای که پوتین آنرا شبیه یک پمپ بنزین اداره کرد که GDP ان پشت ایتالیا ،کره و البته در حد ایالات فلوریدا در امریکا قرار گرفت. همان آمریکای امپریالیست در یک سال بایدن حدود ۸ میلیون شغل ایجاد کرده. شما چطور؟
درستی و مصداق بحث صداقت از درس نگرفتن این حضرات از تاریخ زمانی آشکار تر میشود که مقاله فوق با صراحت خط ویران گر سال های ۶۰ را پیروز میداند و “دنبالهروی از بازرگان و بنیصدر، نمایندگان ناب بورژوازی لیبرال” را دستاورد چپ “سترون” میداند. یعنی همان خطی که حتی”نامه مردم” خط بطلان بر ان کشید، و بدین ترتیب، ارزش تئوریک مقاله فوق را به سطح ابتذال تنزل میدهد.
از نویسندگان “مهر”، “تارنمای عدالت” یا “پیکنت” باید پرسید آیا کس دیگری را به عنوان مارکسیست-لنینیست در ایران به رسمیت میشناسند؟ اگر نه که فقط علی میماند و حوضش و چند ماهی کوچک. حالا کدام چپ سترون از آب در آمد؟
من با بخشی از نظر شما موافقم و با بخشی مخالف .
از دیدگاه من شکست اکتبر کاملا ناشی از استالین و دیکتاتوری فردی و جنایتکارانه وی بوده و نمیتوان لنین را مقصر این امر دانست !
اضافه میکنم – اینکه یک عده گروهی -طبق برنامه وبدون هیچ دلیل و برهانی منفی بزنند و بروند و حتا متوجه نشوبم که چند نفر ارزیابی مثبت داشته اند ، از دید من روش وشیوه درستی از انتقاد نیست !
منفی دادن برای عده ای یک دلخوشی روانی است. و تعداد منفی ها به یک نفر دقیقن مساوی با مثبت ها به نفر مخالف است. یعنی با برنامه ریزی خود را رازی نگاه میدارند.
شیوه های استدلالی هر دو مقاله آقای صداقت و آقای حسنی یکیست و این بخش شگفت انگیز این پلمیک سیاسی است. هر دو نفر ازموضعی اپورتونیستی و تقابل جویانه همدیگر را به تعلق به این یا آن اردو متهم کرده اند. هر دو از این امر اساسی که موجب این پلمیک است طفره رفته اند. هر دو به تبارشناسی یک دیگر پرداخته اند هیچ یک به صراحت نمی گویند چرا در این جبهه قرار گرفته اند و موضع شان و دلایل علی حضورشان در این موضع چیست. این بیماری بزرگ چپ ماست که به هر چیزی می پردازد که به وظیفه اصلی چپ نپردازد. ردیف کردن آیه های لنینی و مارکسی برای شرایطی بدون مابه ازا کوبیدن آب در هاون است. این هر دو اگر راست می گویند باید صریحا اعلام کنند که چرا در کنار پوتین ایستاه اند وچرا در کنار به اصطلاح دموکراسی! مردم بیش از هر صدور آیه ای به تحلیل مشخص رویکردها نیازمند هستند. با ایراد اتهام به دیگران و خود را در جامهی “حق مطلق” نمایاندن، ارزشی فراتر از یک ادعا به این آقایان نمی افزاید.
شما از طرفداران کره شمالی هم مقاله منتشر میکنید؟؟؟ در مقاله بالا میخوانیم: که این چپهای دموکراسی خواه جمهوری دموکراتیک خلق کره را به بهانه غیر دموکراتیک بودن محکوم می کنند، پس طرفدار ناتو هستند. در شرایطی که لیبرالهای اسلامی دایم در حال تبلیغ غلیه چپ هستند شما هم مطالبی در این سطح در تایید ادعاهای آنها برای دشمنی چپ با دموکراسی منتشر می کنید؟ واقعاً دمتون گرم! باعث خجالته. نمی دانم این بابا واقعیه یا مطلب را رفقای راه توده مستقیم از کا گ ب براتون فرستاند. صحبت دفاع از رفقای خاندان حاکم بر جمهوری دموکراتیک خلق کره است (بهشت روی زمین!)
بی خیال داداش یکبار اسم کره را آورده اینطور تحریک شدی؟ خودت رو کنترل کن…