
در روزهای اخیر، بسیاری از خبرگزاریهای جهان بر تحولات سیاسی در بولیوی متمرکز شدند: گسترش اعتراضات خیابانی، متهم کردن دولتِ مستقر، به تقلب در انتخابات و نیز تشکیک در قانونی بودن شرکت مورالس در انتخابات ریاست جمهوری و نهایتا استعفای وی که تحت فشار نیروهای مسلح هوادار کودتا انجام شد. این تحولات با حمایت رسانه های امپریالیستی و در بهترین حالت، سکوت مجامع لیبرالِ مدعی هواداری از دموکراسی همراه بود. در مقابل نیز، اکثریت قریب به اتفاق نیروهای مترقی و احزاب کمونیست و کارگری جهان نسبت به محکوم کردن کودتا اقدام کردند. این نخستین بار نیست که یک حکومت هوادار فرودستان توسط نیروهای طرفدار سرمایه داری و با حمایت امپریالیستها ساقط میشود و البته متاسفانه تجربه ی کودتا در بولیوی نیز آخرین نمونه از این گونه اعمال امپریالیستها و مرتجعین داخلی نخواهد بود اما برای نیروهای مردمی لازم است تا با تعلیل این شکستها، از این کودتا و سایر نمونه های تاریخیِ مشابه، درسهای لازم برای آینده گرفته شود.
کودتا در بولیوی اما، حاوی درس بسیار بزرگی برای آن دسته از چپ گرایانی است که با کنارگذاشتن خوانشِ علمی از سوسیالیسم و درک انقلابی از مارکسیسم، بر گذار مسالمت آمیز از سرمایه داری و نیز تقلیل مبارزه ی طبقاتی به مبارزات پارلمانی اصرار دارند؛ همان هواداران «سوسیالیسم دموکراتیک» و «انسانی کردن چهره ی سوسیالیسم» که میکوشند تا با تاکید بر پایبندی شان به اصول دموکراسی بورژوایی، به بهای گزاف طرد مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا، سهمی در قدرت سیاسی در مناسبات سرمایه دارانه ی حاکم کسب کنند. اینان در بهترین حالت تسلیم شدگان به حربه های سیاسی و تبلیغاتی سرمایه داران هستند که عرصه ی مبارزه ی ایدئولوژیک را به تمامی به دشمنانِ طبقاتیِ فرودستان واگذار کرده اند؛ اینان با تهی کردن مفهوم دموکراسی از مضمون طبقاتی اش، آن را در جایگاهی فراطبقاتی مینشانند و پایبندی به اصول و قوانین دیکته شده از سوی سرمایه داران را به عنوان اصولی خدشه ناپذیر تلقی میکنند؛ نکته ی جالب اما این که خود سرمایه داران و نیروهای هوادار آنها درکی به غایت دقیق و البته طبقاتی از دموکراسی دارند که در عمل همواره پایبندی خود را به آن مضمونِ طبقاتی به نمایش گذاشته اند؛ کودتا در بولیوی یکی از موارد نمونه وار (تیپیک) و بسیار روشن چنین درکی از مفهوم دموکراسی در نزد آنان است.
برای نشان دادن پایبندی نیروهای هوادار امپریالیسم در بولیوی به مضمون طبقاتی دموکراسی، کافی است تا وضعیت آزادی های دموکراتیک در شکل بورژوایی اش را در بولیوی بررسی کنیم: مورالس و حزب متبوع وی- حرکت به سوی سوسیالیسم (MAS)- برای اولین بار در انتخاباتی دموکراتیک در سال ۲۰۰۵ به قدرت رسیدند و این پیروزی در ادوار بعدی انتخابات نیز تکرار شد و در تمام این سالها آزادی های اجتماعی، مذهبی، مطبوعات و نیز فعالیت سیاسی برای مخالفین در قالب احزاب و سازمانهای سیاسی وجود داشته است و تنها همین واقعیت که امروز رئیس جمهور خودخوانده ی بولیوی – خانم جینین آنییز- رهبر سنای کشور بوده است و نه زندانی یا تبعیدی، موید وجود آزادیهای سیاسی برای مخالفان دولت مورالس و حزب MAS است. از سوی دیگر، نگاهی به آمار ارائه شده از سوی موسسه ی لاتینو بارامترو (Latino Barametro) در سال ۲۰۱۸ ، بیانگر این واقعیت است که میزان رضایت مردمِ بولیوی از سازوکارهای دموکراتیک کشور ۵۳ است که از میانگین این شاخص در بین کشورهای آمریکای لاتین (۴۸) بالاتر است و بولیوی در این زمینه در بین هجده کشور منطقه رتبه ی هفتم را داراست (قابل توجه آن که ونزوئلا با عدد ۷۵ در رتبه ی اول و البته کشور برزیل که مورد حمایت امپریالیستهاست با عدد ۳۴ در بخش انتهایی جدول قرار دارد!) بنابراین اطلاق نام دیکتاتور بر مورالس و حزب او، حتی با معیارهای متعارف بورژوایی نیز ناسازگار است اما مسئله در جای دیگری نهفته است که اندکی بعد به آن خواهم پرداخت.
کشور بولیوی با جمعیتی بالغ بر یازده میلیون نفر که بخش عمد های از آنان را کشاورزان تشکیل میدهند، پس از ونزوئلا دومین صادر کننده گاز در بین کشورهای امریکای لاتین است و بخش بزرگی از صادرات آن شامل مواد خام و محصولات کشاورزی و به ویژه محصول ممنوعه ی برگ کوکاست. ترکیب جمعیتی متنوع شامل سرخپوستان، سفید پوستان و دورگه ها و نیز تعداد زبانهای رسمی این کشور (بیش از ۳۰ زبان رسمی) که در نوع خو بی نظیر است، در کنار شکاف طبقاتی، بافت اجتماعی پیچیدهای را در این کشور شکل داده است. خودِ مورالس نیز پیشینه و خاستگاهی دهقانی دارد. میزان رشد نیروهای مولده و نیز اندک بودن تعداد کارگران صنعتی باعث شده تا حزب مورالس بیش از آن که حزبی کارگری ارزیابی شود، دارای پایگاهِ دهقانی نیرومند، به ویژه در بین بومیان کشور باشد. در حقیقت میتوان دولت مورالس را با تسامح، دولتی ملی – دموکراتیک با سمتگیری سوسیالیستی دانست که پایگاه طبقاتی اش در میان دهقانان و سایر لایه های خرده بورژوازی است.
حاکمیت سیزده ساله ی مورالس بر بولیوی و سیاستهای مردمی وی، دستاوردهای چشمگیری را برای فرودستان به همراه داشته است؛ به گزارش نشریه ی گرانما، ارگان حزب کمونیست کوبا در چهاردهم نوامبر ۲۰۱۹، تاسیس بیش از پنج هزار مرکز آموزشی و بیش از هزار مرکز درمانی از جمله ی این دستاوردهاست. ایجاد سیستم کمکهای مالی برای سالمندان از دیگر سیاستهای مترقی دولت اوست. مورالس موفق شد تا با ملی کردن صنایع هیدروکربنی کشور گامی مهم در راستای قطع دست شرکت های چندملیتی از منابع کشور بردارد و با استفاده از بخشی از منابع مالی تامین شده از این راه، طرح موسوم به Bono Juancito Pinto برای گسترش سوادآموزی و کمک به ادامه ی تحصیل کودکان خانواده های کم درآمد تا سال هشتم را اجرا کرد. اجرای این طرح در کنار تاسیس بیش از پنج هزار مرکز آموزشی باعث شد تا نرخ بیسوادی از سیزده درصد در سال ۲۰۰۶ به کمتر از دو و نیم درصد در سال ۲۰۱۸ برسد. سیاست های اقتصادی ملی و دموکراتیک وی فقر متوسط را از شصت درصد به کمتر از سی و پنج درصد و فقر شدید را از سی و هشت درصد به پانزده درصد کاهش داد. نرخ بیکاری این کشور در دوران سیزده ساله ی مورالس از بیش از نه درصد به حدود چهاردرصد رسیده است که کمترین میزان بیکاری در بین کشورهای منطقه است. در زمینه ی حقوق زنان نیز باید گفت که حدود پنجاه و یک درصد اعضای پارلمان کشور را زنان تشکیل میدهند. سریع ترین نرخ رشد اقتصادی در کشورهای منطقه از آن بولیوی است و تولید ناخالص داخلی از حدود نه میلیارد دلار در سال ۲۰۰۶ به چهل و سه میلیارد دلار رسیده است و نرخ تورم نیز در حدود دو درصد است. به گزارش بانک جهانی ضریب جینی در بولیوی از ۵۸٫۵ در سال ۲۰۰۵ به ۴۴ در سال ۲۰۱۷ کاهش یافته است که نشانه ای از باز توزیع مناسب ثروت است.
تمامی موارد پیشگفته دال بر تلاش برای رعایت و تامین حقوق دموکراتیک توده هاست که مضمون طبقاتی دموکراسیِ در بولیوی را نشان میدهد و این مسئله ای است که در تعارض با منافع فرادستان و شرکتهای چندملیتی است؛ و دقیقا از همین منظر است که ثروتمندان بولیویایی، بانکداران، صاحبان سهام شرکتهای چندملیتی و دولتهای امپریالیستی، کودتا را علیه دولت مورالس سازماندهی کردند؛ در حقیقت کودتاچیان و حامیان خارجیشان بار دیگر نشان دادند که پایبندی به اصول دموکراسی و ادعاهای حقوق بشری تنها دستاویزی است برای پیشبرد مقاصد سیاسی و دستیابی به منافع اقتصادیشان و هر زمانی که اصول دموکراسی با مناقع طبقاتی آنها در تعارض قرار بگیرد کوچکترین تردیدی در نادیده گرفتن آن اصول نخواهند داشت. در مقابل اما، شاید بتوان یکی از مهمترین دستاوردها و موفقیتهای طبقات حاکم و امپریالیستها را در سراسر جهان این مسئله دانست که متاسفانه موفق شده اند تا بسیاری از نیروهای مترقی و چپ را قانع کنند که دموکراسی مفهومی فراطبقاتی دارد و باید همواره به صورتی قدسی بر فراز مخاصمات اجتماعی – طبقاتی قرار بگیرد؛ اینان موفق شدند تا به بخش عمدهای از نیروهای مترقی جهان بقبولانند که دموکراسی امری آنچنان بنیادین و نیز خنثی است که نباید تحت هیچ شرایطی از سوی آنان مخدوش شود و این در همان حالی است که خودِ طبقات حاکم درکی کاملا طبقاتی از مضمون دموکراسی دارند و در هر لحظه که منافعشان ایجاب کند مجازند تا بدیهی ترین و تفسیرناپذیرترینِ همان «اصول بنیادین» را نادیده بگیرند و البته به وسیله ی رسانه های خود عملکرد عمیقا طبقاتی خود را توجیه کنند.
نتیجه ی منطقی کنار گذاشتن مفاهیم و مضامین علمی سوسیالیسم همچون انقلاب، دیکتاتوری پرولتاریا، دموکراسی و مانند آنها، عملا خلع سلاح ایدئولوژیک در برابر دشمن است و دقیقا گیجسری که در موضعگیری بسیاری از نیروهای چپ صادقی- نه نمونه های چپ پروناتو- که از قواعد و ضوابط علمی سوسیالیسم گسسته اند، مشاهده میشود ناشی از همین مسئله است؛ کافی است به موضعگیری بسیاری از این نیروهای به اصطلاح «چپ دموکرات» در کودتای ناکام ونزوئلا بنگرید: تاکید بر دیکتاتور بودن مادورو به علت مقاومت در برابر کودتاچیان، که نتیجه ی عملی آن ایستادن در کنار امپریالیسم امریکا و نیروهای مرتجع بود. این نوع از چپ با کنار گذاشتن مفهوم «قهر» و تقلیل آن از ابزاری طبقاتی که برآمده از مناسبات اقتصادی است به خشونت، به عنوان عملی فردی، عملا نه تنها خاک در چشم فرودستان می پاشد بلکه تلاش میکند تا اندک دولت های مردمی جهان را نیز از اعمال قهر بر علیه دشمنان طبقاتیِ فرودستان بازدارد و با تلطیف واژه ها، عباراتی نظیر« منتقدان»، «مخالفان»، « اپوزیسیون» و … را به جای ترکیبِ گویای «دشمن طبقاتی» بنشاند.
چپ سانتی مانتالی که در گذشته ای نه چندان دور به کمتر از مبارزه ی مسلحانه رضایت نمیداد و باورمندان به قواعد و ضوابط علمی سوسیالیسم را به رفورمیسم و اپورتونیسم متهم میکرد، امروز برای حقوق بشر گریبان چاک میکند بی آن که به این نکته توجه نماید که مهمترین و کلیدی ترین بخش اعلامیه حقوق بشر برای سرمایه داران، تاکید بر حق مالکیت خصوصی بر زمین و ابزار تولید است و دقیقا تنها همین بخش از اعلامیه ی حقوق بشر است که ورود به ساحت قدسی آن خشم امپریالیسم و هواداران مرتجعش را برمی انگیزد و اگر این اصل محفوظ بماند، پایمال شدن آزادیهای دموکراتیک کوچکترین اهمیتی نخواهد داشت. بخشی از این نوع چپ، چشم خویش را بر واقعیت های تاریخی حاکی از درک و عملکرد طبقاتی فرادستان که منجر به نقض اساسی همان اصول دموکراسی بورژوایی است میبندد؛ این چپ اعدام خاندان تزار را غیر انسانی میخواند اما در برابر تیرباران چائوشسکو و همسرش در برابر دوربینهای تلویزیونی لال می شود؛ حضور شوروی به دعوت دولت قانونی افغانستان در آن کشور را برای مقابله با سیاهکارترین نیروهای برآمده از اعماق تاریخ محکوم میکند و از سوی دیگر، در بهترین حالت، درباره ی «دخالت بشردوستانه» امپریالیستها بیطرف میماند؛ چپ «دموکرات» ما سالروز فروریختن دیوار برلین که نتیجه ی آن الحاق آلمان دموکراتیک به آلمان غربی بود، را جشن میگیرد و در برابر سیاست بالکانیزاسیون ناتو سکوت میکند اما بهار پراگ را مصداق دخالت در امور داخلی کشور دیگر ارزیابی میکند. امروز اگر کسی در دخالت امپریالیسم آمریکا در کودتای بولیوی تردید دارد کافی است تا نگاهی به توئیت تهدیدآمیز ترامپ بیاندازد که نوشته است: «این واقعه پیامی نیرومند برای رژیم های نامشروع همچون ونزوئلا و نیکاراگوئه است» و باز اگر کسی به وجود منافع مالی شرکتهای چندملیتی در پشت این کودتا شک دارد کافی است تا میزان افزایش سهام شرکت تسلا را در چند روز گذشته بررسی کند که گویا قرار است دسترسی بی دردسری به منابع لیتیوم کشور بولیوی داشته باشد!
«کمونیست های انقلابیِ دیروز» که به قول جورجو گابر، هنرمند ایتالیایی، ماتریالیسم تاریخی را با انجیل به روایت لنین اشتباه گرفته بودند امروزه شرمگینانه یکی پس از دیگری، تا پشت مرزهای سوسیال دموکراسیِ بیرمقِ اروپایی عقب مینشینند و همصدا با رسانه های امپریالیستی هرگونه مقاومت و اِعمال قهر طبقاتی از سوی نیروهای مردمی را خشونت و دیکتاتوری میخوانند و در مقابل، بی عملی و سازش طبقاتی را تحت پوشش قانونمداری و مخالفت با خشونت، ستایش میکنند اما درس بزرگی که کودتای بولیوی برای تمام زحمتکشان جهان و نیروهای مترقی دارد همان درسی است که لنین از پلخانف آموخت و ما نیز ناچاریم آن را در پیش چشم قرار دهیم: «شریفترینِ قانون ها، نفع انقلاب است».
درحقیقت دشمنی امپراتوری امریکا با بولیوی دموکراتیک تااین حد، درس روشنیست برچپهای متزلزل(معطر به عطرشانل) ، بوررًوادموکراتها ،وفورموله نشده های سیاسی که اگردرایران هم دولتی کاملا دموکراتیک با رای مردم روی کار بیاری(مانندبولیوی) اگرنوکری نکنی سرنگونت میکنند بنابر این با ید قواعد بازیرادرصفحه شطرنج سیاست جهانی بلد باشی وجایگاه خودرا دراین دنیای نا امن بمانند هوشی مین ، ماؤتسه تونگ کیم ایل سونگ ،فیدل کاسترو و…..بدرستی انتخاب کنی تاپای بر جای بمانی والا گرگان گله ای(متحد) شمارا خواهندبلعید(همچون ۵۸ کودتای امریکا درجهان)