
شعرت باز تابِ ظلمت است
حتا اگر زبان نمی گشودی
واز رعایت ِ انسانیت
نمی گفتی
اینک اما، نیستی
نیستی
تا اندیشه ات را ، در فضای ِ پاییزی ما
به ترنم واداری
و ببینی سر تا پای ِ ظلمت را
که ترک برداشته
آوخ از این خنیاگران ِ بی ریشه
و جنگ ِ مختومِ
باورمندان ِ زور و گلوله
بر سینه ِ مردم ِ معترض
و کودکان ِ در صحنه
ای کاش زمین را زبانی بود
تا بشنوی
به هم پیوسته گان ِ کارگر ، معلم ، دانشجو
چگونه از اتحاد می گویند؟
ای کاش توان ِ بودنی
تو را به میدان می آورد
تا فردایی را که مردم
بر برف های زمستانی ، خواهند نوشت
ببینی
داریوش لعل ریاحی
پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۸