
بیدار نشسته ام تا طلوعت را ببینم
و عطرت را ببویم
چگونه بودنم را به چالش گیر
تا حلقومِ به خون نشسته ام
باز شود
با همان واژه هایی که نامت را
می نویسند
با همان کلماتی که میلادت را
جشن می گیرند
ما در طراوتِ خیالی زود رس
گم شده ایم
و در بغضِ یلدایی طولانی
گره خورده ایم
بگذار زندگی را دوباره آغاز کنیم
دوباره از گل ریزانِ عشق بگوییم
تا هر روزمان ، زاینده طراوت باشد و راستی
و شنیدن ِ پیرایه های ِ دروغ
فضای ِ جانمان را ، آرامش نبخشاید
دیر زمانی است ما بذر ِ آزادی را
پراکنده ایم
و از شیرابه ِ جان ِ خود و فرزندانمان
آب یاری اش نموده ایم
گرما ببخشا تا همبستگی ِ شاخه هایش را
ببینی
داریوش لعل ریاحی
پنجشنبه۸ آذر ۱۳۹۸