دل بسته ِ تواَم، شکوفهِ تب دار ِ معترض
در عنقریبِ صبح، چرا وا نمی شوی
در این فضای ظلمت و این بخت ِ ناگزیر
بر گو چه می رود؟ که مهیا نمی شوی
آبان و آذر از ترنم ِ گل ها به خون نشست
بالت شکسته اند ولی تا نمی شوی
ای دختر ِ پًر از تمارضِ زیبا و چاره جو
گفتی که هم طنینِ نغمه ِ بی جا نمی شوی
از بانگ ِ پوچ ِ دولت ِ تبعید در همی
مرعوبِ قار قارو زوزهِ پان ها نمی شوی
گویا شنیده ای که اغلب ِ چپ ها بریده اند
با این بریدگانِ جن زده، هم پا نمی شوی
در انجماد و پراکندگی ِ رهبران ِ چپ
با وعده و شعار، هم آوا نمی شوی
تا دشمنان چنین بر لب ِ دیوار ِ خانه اند
هستی چنان که یکه و بی ما نمی شوی
داریوش لعل ریاحی
دوازدهم مهر ۱۳۹۹