ای که بودی جانِ جان و ای که هستی آنِ مان
سوگ در دل ها نشاندی ، نوش بر افلاکیان
شهسوارِ عشق بودی در تن و در جانِ خلق
خسروی آواز ِ ایران ، شهپر ِ هفت آسمان
در درونت عشق بود و از برون آوازِ دل
آن چه بودی آن چه کردی ، بستر ِ فریادمان
جامه را از تن زدودی ، لخت شد آن جان ِ جان
در دل ِ فردوس برگو ، از چه هستت جامه دان
بی سبب هرگز نریزد اشگ بر لب های خشک
زود بود از خانه رفتن ، چشمه کردی اشگمان
از زمان صد سال رفت و ناله ِ مرغِ سحر
همچنان جاریست ، در فریاد و درد ِ مردمان
چهره ها را خوش دریدی ، پرده از رنگ و ریا
چون تو کی آید، بریزد حرف ِ دل را بر زبان
ملتی از خانه ِ دل ، بر تو می گوید درود
جاودانی جاودانی ، ای حبیب ِ کار وان
داریوش لعل ریاحی
جمعه هجدهم مهر ۱۳۹۹