۱
از هیچگرا خواست نشاید جُز هیچ:
کز هیچ به هستی نفزاید جُز هیچ.
این گونه کسی، چو باز آید به وطن،
او را به زبان هیچ نیاید جُز «هیچ»!
۲
از بهرِ وطن آن که شعارش «هیچ» است،
چشگفت اگر قول و قرارش هیچ است؟!
یا کز وطن اش آنچه بمانَد بر جای،
انجام چو گیرد همه کارش، هیچ است؟!
۳
«رهبر»، چو همه قول و قرارش هیچ است،
جُز مرگ و تباهی، همه کارش هیچ است.
وز بهرِ وطن آنچه گذارد بر جای،
جُز رویه ی زرّینِ مزارش، هیچ است!
۴
خشتی ش دریغ است که بشکسته شود:
ور خلق ز باز دیدن اش خسته شود.
تنها به زمانِ بازسازی، بایاست
کاین موزه ی شومِ شر درش بسته شود!
۵
این موزه، وگر تورا به فریاد آرَد،
بگذار بمانَد و فرا یاد آرَد
فردا همگان را که چه سان دینکاری
از داد سخن گوید و بیداد آرَد.
دهم مهر۱۳۹۶،
بیدرکجای لندن