یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳

– تا رهایی …-   الف. سکوت

تو را به همه نام ها جسته ام

و به همه نشان ها

آوازت داده ام

به آواهای پرشمار در زمین و کهکشان ها. 

به پویش پیوسته ی تو

هرچکاد، هر کوه را

با ستیغ صخره های فرازمندش

درنوردیدم، اما

ناگاه و ناگزیر

بر پست دامنه ی کوهی مغموم

در هیات نعش لورکای شاعر یافتمت

که به گواه معهود خویش

در کوهستانش می باید جست

نه گور…! 

ای آزادی! 

به سراغ تو

در متن خنیاهای شاد

و به انتهای نغمه های بلند کولیان

که رهایی را

در لبخندشان جار میزنند، آمدم

دریغا اما، 

آمیخته با نسیم،

ولرم و شرجی، اشکبار تابستانی

در واژه واژه ی مرثیه ی ایگناسیو

به تو برخوردم

در ساعت پنج عصر! 

آن دم 

که از وحشت کشتار

به کنجی خزیده بودی هراسناک و مرتعش…

ای آزادی! 

شاپرکی سفید و سرخوش

بر پنجه های معصوم کودکی

می پنداشتم تو را

اما نخستین بار

تو و گره گوار را

در بستر دهشتناک مسخ کافکا دیدم

در قامت جانوری کرخ

مهیب و خوف انگیز…

به نخستین روز

که چشم در راه تو داشتم

با خویش پنداشتم

به زودی در همین نزدیکی می یابمت! 

دریغا… دریغا اما! 

به راه، تو همان سان زمان را کشتم

که پسر آرکادیو بوئندیا 

به ساخت و ذوب از نوی

هفده ماهی زرین 

در صد سال تنهایی می کشت و 

بیراهه میرفت و سودش نبود…!

ای آزادی! 

در هر آواز

به هر کوهستان، 

در هر شعر و سرود

به هر زبان، 

در هر هیات و هر راه

به جست و جوی تو بودم.

تو اما هرگز

نخواستی به فراچنگ من آیی

و من

در این جست و جوی هزارگونه

رازی را دریافتم 

رازی در حکایت هرگز برای من نبودن تو، 

آنگونه که “بهشت

برای گونگادین نبود”…

لاجرم، 

ترک این رودخانه ی کوچک خواهم گفت

هم ذات و هم قدم

با ماهی سیاه کوچولوی صمد! 

به یقین با موج های عاصی

در دریاهای بی مرز

تو را

در پیکره ی راستین آزادی

خواهم یافت…

https://akhbar-rooz.com/?p=167898 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x