سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

نگاهی به کتاب «به یاد آن پرواز» – امیر مُمبینی

در این جهان چنین جان های پاکی که زندگی خود را نثار مردم خود کرده باشند بسیار زیاد نیستند. علیرضا اکبری شاندیز یک سوسیالیست و آزادیخواه دلیر بود که در دوران چریکی سیانور زیر لب داشت و با انقلاب در سنگر مبارزه جانفشانی کرد و در زندان تا آخرین دم به فکر...

در این جهان چنین جان های پاکی که زندگی خود را نثار مردم خود کرده باشند بسیار زیاد نیستند. علیرضا اکبری شاندیز یک سوسیالیست و آزادیخواه دلیر بود که در دوران چریکی سیانور زیر لب داشت و با انقلاب در سنگر مبارزه جانفشانی کرد و در زندان تا آخرین دم به فکر یاران و مردم خود بوده است. بزرگداشت چنین کسی در کتاب فران بزرگداشتن همه‌ی جان های پاک و روان های شوریده به خاطر مردم است

کتاب «بیاد آن پرواز» نوشته‌ی رقیه دانشگری، فران، اثریست همنهاد از سه عنصر اصلی، عاطفه، پژوهش و داوری، در باره‌ی سیر زندگی و چگونگی دستگیری و اعدام علیرضا اکبری شاندیز، همسر پیشین فران و از اعضای رهبری فداییان خلق ایران. از این سه عنصر، عاطفه‌ی سرکشی که در این اثر است قلمرو شخصی فران است که ما شاهد آن میشویم و گاه به آن وارد. بیان عشق و شور و شیدایی یک انسان به فصلی سرد نشسته در تابش اجاق خاطراتی گرم. حکایتی آنگونه که بود و آنگونه که می‌بایست باشد. قلم موی عاطفه‌ی فران بر بوم داستان احساسی را نقاشی میکند که اوج خوشبختی انسان است، هنگامی که به آن دست می‌یابد. هم از این رو نقاش برای به کمال رساندن تابلوی خود، در طول عمر طی شده به عقب برمیگردد و با کلام جوانی از جوانی میگوید و عشق را بیان میدارد و رنگهای آن را برمیدارد و حکایت را می‌آراید و نمی‌گذارد که زندگی طرح را دگرگون کند و آفرینش شخصی او را مثل سیاست بی قلب دچار محاسبه کند. او به روزگار مسیری را نشان میدهد که می‌بایست برآن پیش میرفت و جز بر آن به راهی دیگر نمی‌رفت.

در داستان کوتاه «یک برگ کاغذ» اثر آگوست استرینبرگ، مردی عاشق زنی میشود و در می‌یابد که زن بیمارست و عمر وی بیش از شش ماه نیست. میروند جایی و در هتلی با هم زندگی خوشی را میگذرانند، تا این که معشوق عشق را برمیدارد و از دنیا میرود. مرد، روز بعد، در حال ترک کردن هتل یک برگ کاغذ سنجاق شده بر دیوار راهرو را برمیدارد که در آن وقایع روزمره زندگی کوتاه مشترکشان را بر آن نوشته بود. فقط در یک صفحه. یادداشت را بر میدارد و در جیب میگذارد و با خود میگوید، آه، هیچ کسی در جهان مالک خاطراتی بدین زیبایی نیست همچون من. و احساس میکند که او عشق خود را برای ابد کنار خود دارد. چنین حسی را فران بیان میکند و اکنون در کتابش کنار خود دارد. جدا از میزان زمینی شدن این شور، چنین بیان کردن آن میسر نمیشود مگر در گرمای آتشی افروخته در اعماق جان.

عنصر دوم کتاب فران پژوهش است. در این مورد، نویسنده دیگر در دریای عاطفه شناور نیست. برعکس، سعی میکند در حد توان خود با بی طرفی حادثه را پی‌بگیرد و دریابد که رفتن یار چگونه بوده است. او از خاطره‌ها شروع می‌کند و به اسناد و مدارک میرسد و برای یافتن سند‌ها پی آرشیو‌ها میگردد و صورت جلسه‌های هیأت سیاسی و کمیته مرکزی سازمان را میخواند و یادداشت‌های عجیب و کج و معوج جلسات را یکی یکی با زحمت یادداشت برداری میکند و با اعضای زنده‌ی رهبری سازمان تماس میگیرد و از آنها در باره‌ی رویداد‌ها میپرسد و حرف‌ها را به متن در می‌‌آورد و حرفی را با حرف دیگر و متنی را با متنی دیگر مقایسه میکند و حتی دنبال میان سطر‌ها هم میگردد و این همه را ردیف میکند تا راه جوادش بسوی مرگ روشن شود. همچنین روشن شود که در آن راه کی با او چه گفت و چه کرد. ما دست اندر کاران آن روزگار وقتی کتاب را میخوانیم مثل فران به آغاز داستان باز میگردیم و همراه کتاب در مسیر سنگلاخ راهپیمایی جواد پیش می‌آییم و گاه حرف‌های خود را روی کاغذ میخوانیم و گاهکی تکان میخوریم که چه پرغلط است حرفهای ما در مصاف رویدادها و چه بازیگوش هستیم گاهی، حتی وقتی که مرگ قدم به قدم به یکی از ما نزدیک میشود. و چه آسان حتی بایگانی میکنیم درخواست نجات را، اگر چه حتی آن نجات ناممکن بوده باشد. کتاب فران و سندهای او گاهکی ما را در آینه‌ی روبروی خود نمودار میکند و آنوقت امیر که من باشم از خود می‌پرسد، آن نامه به هیأت سیاسی در مورد عدم رسیدگی به تقاضای فرار جواد آیا با علم به عملی نبودن آن تا چه حد برای ثبت در تاریخ بود. پس به خود میگوید، صبر کن حریف، به هیچ کس نمیگویم، حرافی است این همه. هیچ حقیقتی در آن نامه نیست اگر که مقیاس و معیار عینیت و امکانات باشد و نامه‌ی بی‌غلط تو فقط به این خاطر غلط نبود که اصل اساسش غلط بود. و تو باید اعتراف کنی هر کجا بیش از توان و امکان حرف زدی و میزنی حرفت مفت است؛ اگر چه قوم قوچعلی، چه روشنفکر و چه پیاده‌ی روزگار آنچه را از تو نمیخواهند بیان واقعیت است. پس، براه می‌افتم دنبال فران و آرشیو‌ها و حرف‌ها را میکاوم و از این که چرک نویس حرفهای ما این همه به پاکنویس حرفهای قبیله‌ی یأجوج مشابه است از فرط عصبیت دچار خنده میشوم و باخودم میگویم دریغ که هر کجا موج به ما برسد مواج میشویم. خلایقی چون ما را گاه باید قلم به دست داد و چسب بر دهان زد تا اول انشای آنان را ببینیم و سپس بخوانیم معنا را. راست که بگویم جواد نیز از گزند تماشای آینه سالم برون نمی‌آید و ندیدم کس دیگری از ناموران فدایی را که چون او با زندگی خود ببازی نشسته باشد و برای فرار از شر راه عبور از شر را برگزیده باشد، با همه‌ی اسناد لازم برای محکوم شدن خویش در بیدادگاه استبداد. وقتی فران صحنه‌ی دستگیری جواد را به نقل از یاران تصویر میکند هراس در جان خواننده‌ می‌نشیند و هنگامی که جواد میکوشد تا همراهان را آرام کند تا خطر لو رفتن را بکاهد انسان حالت و هراس جمع را درک میکند و زهر هزاران ساله‌ی استبداد شیخی و شاهی در کامش میریزد. من اگر کسی را بشناسم که بی عیب و نقص باشد نام او را ناقص‌الخلقه میگذارم و برای این که جواد ناقص‌الخلقه نباشد نقائص او را نزد خود ردیف میکنم و در سرم این صدا را میشنوم که رفیق، صد بار بهت گفتیم از آن راه نرو و تو نشنیدی، چون دچار یک عجله‌ی تاریخی بودی در بسا کارها و حالا غم رفتنت همچنان تاول جگر است.

 
سومین عنصر کتاب فران داوری‌های اوست، که من در باره‌ی آنها داوری نمیکنم. نیازی نیست. او با تحقیق و پی‌جویی خوب خود اسناد و شاهدان را در برابر دیدگان ما ردیف کرده است و این یعنی امکان داوری مستقل هر خواننده نسبت به حادثه. فران با همین عنصر تحقیقی کار خود حق را ادا کرده است و امکان قضاوت درست و مستقل را پدید آورده است. وقتی که چنین اثری، فراتر از وجه عاطفی و وجه داوری نویسنده‌ی آن، به خواننده امکان داوری و برداشت مستقل میدهد، بیگمان کاری موفق و ماندگار است که در کارهای پژوهشگران میتواند مورد استفاده قرار گیرد. کار فران در قیاس با بسیاری از نوشته‌های حجیم خاطره‌بنیاد یک کار ویژه است که میتواند سرمشق بشود و به دیگر خاطره‌نویسان و تاریخ پردازان سیاسی بگوید، اسناد شما کجاست؟ با کدام گواه و سند صحت ادعای خود را ثابت میکنید؟ کتاب فران از نظر تمرکز روی یک موضوع مشخص و تلاش برای حل معما بر پایه اسناد و گفته های قابل استناد در قیاس با بسی نوشته های دیگر براستی بهتر است.
کاستی بزرگ اندیشه‌ی ناظر بر کتاب فران این است که، گاه گویی دفاع از جواد را با تلاش برای رد هر اعدای دوست‌نداشتنی علیه او پیش میبرد. گویی، اگر کسی زیر شکنجه حرف زد و نام‌هایی را فاش کرد و کوتاه آمد و حتی مدتی از خود تهی شد دیگر کمتر میتواند قابل دفاع باشد. این اندیشه‌ایست که من در داستان بلند «شاید دوباره دیداری بود» متفاوت آن را نوشتم. قهرمانی انسانها بیش از هر چیز به انتخاب درست و آزادانه و مردمی راه و جاگیری اجتماعی بستگی دارد. حتی اعتراف و پس‌نشینی در برابر فشار نمیتواند اهمیت گزینش و پیمودن راه اجتماعی و سیاسی مردمی را از بین ببرد و کم کند. در رژیم‌هایی که اساس کارشان بر شکنجه و ارعاب مخالفان است، پافشاری بر مقاومت زیر شکنجه به عنوان برترین معیار قهرمانی نادرست است. باید به ستمگران و به جامعه تفهیم کرد که هر اعتراف زیر فشار یک گواهی بر فساد و تباهی و ضد قهرمانی ستمگران است. باید اعتراف را بی اعتبار کرد. باید شرایطی را محکوم کنیم که در آن گاه یک خیرخواه جامعه از پای در می‌آید و مغایر میل خود علیه خود و دیگران حرفی میزند. ما باید از حقوق انسانی همه شکنجه‌شدگان و اعتراف کردگان و لودهندگان دفاع کنیم. پس، قهرمانی جواد نیازمند اثبات نیست. همه‌ی عمر او برای مردم ایران و با آرزوی بهروزی این مردم طی شد و به خاطر همین آرزوی بزرگ او را به گلوله بستند. در این جهان چنین جانهای پاکی که زندگی خود را نثار مردم خود کرده باشند بسیار زیاد نیستند. علیرضا اکبری شاندیز یک سوسیالیست و آزادیخواه دلیر بود که در دوران چریکی سیانور زیر لب داشت و با انقلاب در سنگر مبارزه جانفشانی کرد و در زندان تا آخرین دم به فکر یاران و مردم خود بوده است. بیاد بیاوریم که سکوتهای ما، که ناگفته‌های ما، که گفته‌های ما علیه خود ما و دیگران بزیر شکنجه و تهدید، همه بخشی از شکنجه های تاریخی ما مردم هستند. ما در سرزمین شکنجه زاده شدیم و شاید در همین شرایط جهان را ترک کنیم. بزرگداشت علیرضا اکبری شاندیز، چهره‌ای از هزاران چهره‌ی بر دست بیداد رفته، بزرگداشتن همه‌ی جانهای پاک و روانهای شوریده به خاطر مردم است. جواد، با آن چهره‌ی پرطراوت باران خورده‌ و خندان که همچون گل صورتی رنگ شکفته در سحرگاهان بود، با آن پیکرزیبایی که گویی تندیسی از سلامتی و زندگی بود، با آن لهجه‌ی خوب خراسانی که مثل انجیر‌های سر زمین ما طعم آشنایی را داشت، در جایی از خاطره‌ی ایران زمین خواهد ماند.

https://akhbar-rooz.com/?p=168879 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
امیر ایرانی
امیر ایرانی
1 سال قبل

تاریخ به ما می گوید در زمان هایی که تغییر شرایط زیستی و اجتماعی رخ داد و وابستگی به زمین در نظام فئودالی جایش را به نیروهای خلاق کاری داد و بازی با سرمایه بگونه ای دگر شد بی عدالتی های اجتماعی هم در این نظامات جدید با شدت و حدت دیگری خودش را نشان داد که شدت و حدت بی عدالت سبب شد مکاتب فلسفی و اجتماعی مطرح شوند و مکاتب اجتماعی در پی این رفتند که آرمان هایی را تعریف کنند تا بشر بتواند به عدالت دست یابند. باید گفت تا اینجا کار هیچ ایرادی مشاهده نمی شود
ایراد کار از زمانی است که برای رسیدن به آرمان ها، مبارزین می بایست برای اجرای امر مبارزه گریشان در تشکیلاتی سازمان دهی شوند و در چارچوب تشکیلات مبارزه را پی بگیرند.
تا اینجا کار هم ایرادی به روش و راهکار مبارزاتی مشاهده نمی شود.
اما وقتی در امر مبارزه گری این مطرح شد که مبارزه باید تشکیلات را مقدس بداند و عاشق تشکیلات شود و بجز عشق به تشکیلات نباید و یا حق ندارد عشق دیگری داشته باشد آنگاه ایراد کار خودش را نشان می دهد؛
که این را باید گفت:
در دستورهای تشکلیلاتی بیان می شد و یا بیان نمی شد اما بصورت ضمنی فهمانده می شد:
جنس های مخالف ،عاشق شدن نسبت به هم را باید فراموش کنند و یا در خودشان باید بکشند
و اگر برای تولید مثل با هم‌زندگی کردند هرکدام که حس عاشقانه پیدا کرد. باید حالت عاشق شدن شریک زندگیش را به گردانندگان تشکیلات گزارش دهد …
اینجاست
که شعر شاملو خودش را نشان می دهد.عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد و ….

سلمان
سلمان
1 سال قبل

ممکن است دست از سر جواد و رقیه و علی کشتگر و…..بردارید و  به همان جنبش سبز محیط زیستی نقل مکان کرده ی خود و محیط زیست بپردازید.

آقای ممبینی در مدح جواد گفته است  :

در این جهان چنین جان های پاکی که زندگی خود را نثار مردم خود کرده باشند بسیار زیاد نیستند

 پس آن لشکر بی شمار هزاران نفری (و میلیونها نفری که  طی انقلابات حداقل ۱۲۰ سال اخیردر جهان و مبارزات ضد فاشیسم هیتلری در جنگ جهانی دوم و…. ) که فقط در ایران و در دوران معاصر به خصوص در دهه سیاه و خونین ۶۰(هواداران ساده و سمپات چپ انقلابی) و درکشتار تابستان ۶۷ جان باختند چه نقشی در تاریخ دارند؟

مبالغه و….هم حدی دارد. به شعور خواننده احترام بگذارید! ما همه از ایران دیکتاتور زده میاییم .

آرمان شیرازی
آرمان شیرازی
1 سال قبل

در ارزیابی آقای امیر ممبینی از کتاب ارزشمند “به یاد آن پرواز” با جمله ای کلیدی روبرو میشویم: 
“در سرم این صدا را میشنوم که رفیق، صد بار بهت گفتیم از آن راه نرو و تو نشنیدی، چون دچار یک عجله‌ی تاریخی بودی در بسا کارها”.

با خواندن این جمله، من نیز “در سرم این صدا را میشنوم” که میپرسد:
۱ – کدام راه و کدام متانت در نگاه آن گروه رهبری همفکر و هم سخن (که در متن جمله پنهان است) وجود داشت؟ 
۲ – راه “نادرست”ی که علیرضا در گذار از آن بود و “عجله ی تاریخی” که او “دچار” آن بود، چه بود؟ آنهم “در بسا کارها”؟ 

آقای ممبینی گرامی ایندو پرسش کوتاه، پاسخ دامه داری دارند… چرا این پاسخ را، هنوز، در پس پرده نهان میدارید؟

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x