مهسایِ بی گناه
در قهقرایِ ظلم
مرگش سپیده شد
تا صبحِ پیشِ رو .
اشگی که بوسه زد
بر داغِ این ستم
رودی شده سترگ
در حالِ خود شدن .
ارشادِ دین چماق
با مشت و با لگد
دشنام بی جواب .
تصویرِ خنده ، گُم
در عمرِ سازگار .
اینک که این فشار
سر زد زِ هر کنار
جانی شناور است
در هر دیار و شهر .
بنشان سپیده را
در عمقِ جانِ هست
بیرون کن از خیال
این کینه زاد را .
مهسایِ زنده یاد
برکنده این نقاب
از چهره هایِ دون
از ریشه های ظلم .
او یک ستاره است
ارجش نگاه دار.
اول مهر ۱۴۰۱
[email protected]