خیابان راه گرفت در”زن” و
موجِ چینش مو
در خیابان.
ای دخترانِ تجاوز
تجاوز به رؤیا و
به لبخندتان
به مو و
به مرز و
به هویتتان
به زنانگی و
به زندگیتان
ای دختران!
ای کبوترانِ زاده یِ مرگ
حال دلم خراب است
گلوله ها را کی تقسیم کرد
میان سینهها
مگر سینهی من و تو
جای سر گذاشتن
برای خستگی دل ها
بیقراری اشک ها
و درد جدایی ها
نبود
می توانست اما عشق،
عشق را تقسیم کرده باشد
یا
می توانستم من سَرِ زا رفته و
کودکِ تفنگ به دست نزاده باشم
آخر انسان با فلز چه خویشاوندیی دارد
رنگارنگ است زندگی
اما من فقط یک رنگش را میشناسم
رنگ خون
آخر انسان با رنگ خون چه نسبتی دارد
خونی که دراز کشیده چون رود بر آسفالت و
می چکد از شعر من.
مهر ۱۴۰۱