
سخت شده ام،
تیز و دژم،
سرخِ تیره ام،
در آب های کبودِ کابوس،
جزیره ای مرجانی ام.
گُرده ام آیینه ی نمک است
و رویای آبی ی آسمان،
چکه، چکه،
در چرک و چروکِ شیار های تیره ی سرخم،
زندانی است.
سال من فصلی است مُفرد،
داغ و تب آلود،
که سایه های زود گذرِ ابر های هرزه،
رنگ های کهنه ی آن را
بر بلور های نمک
هاشور می زنند.
آه! ای طراوت آزادی
زورق خود به آب بیانداز
به سوی من بیا
باخود سبدی از رنگِ مرطوبِ چمن
و هوشیواری ی انگور بیار
بخواب با من!
از دروازه ی رنگین کمان بُگذرانم
با بوسه های هم رنگِ شکوفه ی نارنج،
سختی ی مرجانی ام را بشکن
مرا دوباره بساز
رنگم را روشن کن
آبی!
آبی ی روشنم کن!
واژه ام کن،
به گیسویت بزن
به سالِ من چهار فصل ببخش
و با سخاوتِ بی انتهای تمنایت،
دوباره عاشقم کن.
بیا!
تا این جزیره ی مرجانی را
در گورستان فراموشی
دفن کنیم.