“مروارید” اثر نویسنده نامدار آمریکایی جان اشتاین بک (متولد۲۷ فوریه ۱۹۰۲ – درگذشت ۲۰ دسامبر ۱۹۶۸) توسط آقای نصرت الله رئیسی به فارسی برگردانده شده است. در این داستان ” کویوتیتو” کودک خردسال” کینو” صیاد مروارید در اثر نیش عقرب در معرض خطر مرگ قرار میگیرد. دکتر شهر بعلت بی پولی کینو از پذیرش و معالجه کودک او خوداری میورزد. در اثر تدابیر “جوانا” همسر” کینو”، فرزند آنها ” کویوتیتو” بطور غیر منتظرهای از خطر مرگ نجات می یابد. در گرماگرم این جریان، کینو با جوانا برای یافتن مروارید قابل فروشی به دریا روی میآورد و تصادفا به مروارید بزرگ، زیبا و قیمتی دست مییابد. خبر پیدا شدن مروارید در کل منطقه میپیچد و توجه همگان به سوی کینو و مرواریدش جلب میشود: از گدایان شهر گرفته تا کشیش کلیسا و از خریداران شیاد مروارید تا دکتر شهر که با شنیدن این خبر شتابزده خود را جهت مداوای “کویوتیتو” به منزل کینو می رساند.
کینو تجلی آرزوها و رفع احتیاجاتش را در فروش مروارید میبابد «افکار، طرحها ، نقشهها، آینده، احتیاجات، شهوات و گرسنگی همگی نیز به مروارید ختم میگردد، ولی تنها یک شخص سر راه وصول به آین آرزوها قرار میگیرد و آن نیز “کینو” است.» کینو با داشتن مروارید به خواستهها و آرزوهایش میاندیشد، به جوانا میگوید: «ما در کلیسا به عقد هم درخواهیم آمد» « ما لباس های نو خواهیم خرید» «یک قلاب ماهیگیری، یک نیزه جدید آهنی و یک تفنگ وینچسترکارابین» خواهیم خرید و سرانجام بزرگترین آرزویش: «پسر من به مدرسه خواهد رفت، پسر من [درس] خواهد خواند، کتاب ها را خواهد گشود و نوشتن را خواهد دانست، پسر من حساب یاد خواهد گرفت و این چیزها ما را آزاد خواهند ساخت، چرا که او خواهد دانست و از طریق او ما خواهیم دانست …» . کینو درصدد فروش مروارید بر میآید. خریداران مروارید که در سطح شهر پراکنده و بسیارند بعلت وجود تنها یک کارگزار، بگونهای شیادانه میخواهند مروارید را به نازلترین قیمت از دست کینو در آورند و مروارید را تحفهای ناچیز جلوه دهند. کینو سر به اعتراض برمیدارد و تصمیم به عدم فروش مروارید به خریداران شهر خود کرده، جهت فروش تنها دستمایه گرانمایهاش سفر به پایتخت را تدارک میکند. بنابر این یکه و تنها در مقابل گروهی از شیادان قرار میگیرد و به گفته برادرش “خوان توماس،”«نه تنها در مقابل خریداران مروارید، بلکه در مقابل کل ساختار و کل روش زندگی قدعلم میکند». کینو حرکت خود را شروع میکند و با همسر و تنها فرزندش پس از دست به گریبان شدن با توطئههای بسیار شارلاتانها، لومپنها و شیادان مامور شده از سوی خریداران مروارید، با از دست دادن خانه، قایق و … به سوی شمال عزیمت می کند . این بار نیز دست از سر او بر نمیدارند، به تعقیبش می پردازند تا اینکه در اثر درگیری با سه نفر از آنها، علیرغم موفقیت کینو در سرکوب اجیر شدهها، تنها فرزندش را از دست میدهد، فرزندی که امید و آرزوی کینو بود. در اینجاست که آرزوها و امیدهای کینو و همسرش به یاس بدل شده، مروارید بمثابه طلسم سیاهی درچشم آنها جلوهگر میشود. طلسمی که جان تنها فرزندشان را میگیرد. کینو و جوانا به شهر برمیگردند و با انداختن مروارید به دریا طلسم را از خود دور میکنند و به قول اشتاین بک «موسیقی ترانه مروارید به زمزمهای تبدیل شد و ناپدید گشت».
تابستان ١٣۶٣