
نگاهِ تو دیر کرده
یا پاهای من
همراه نبود
که این همه عمر گذشت و هنوز
داغِ بوسهات
بر لبِ من شعر میشود
*
هربار پشتِ نگاهت
سر بر دیوار میکوبم
که اینبار
رازِ دل بگویم، اما…
نه دل راضیست
نه رازی باقی
*
نگاهِ تو که میرسد به دیوار
چشم باز میکنم و میبینم
لبهایی بیشکوه
کلام را به بوسهای میآمیزند
و زندگی
زود میشود.
۰
۰
رای ها
امتیاز بدهید!