زمانه را میتوان به تفسیر نشست، زمان اما به عقب بر نمی گردد. با گفتن اینکه نباید انقلاب میشد، تاریخ عوض نمیشود. تاریخ را میخوانند نه که از سر بنویسند. مردم ایران انقلابی را پشت سر دارند که آن را باید بازخواند و به درستی هم خواند. بازخوانی انقلاب ۵۷ اگر با ارزیابی نتایج منفی واپسگرایی آن و در همانحال آوردههای آیندهسازش همراه نباشد، خواهی نخواهی افتادن در دام دو قطبی دیدن آنست. یک طرف آن به زیر کشیدگانی از قدرت در ۵۷، که در حسرت همان دیکتاتوری دیروز در خشم میسوزند و طرف دیگر هم به قدرت رسیدگانی که، هم دستاوردهای ضد دیکتاتوری انقلاب را بر باد دادند و هم خود با استبداد دینی باد کاشتهاند و میکارند و طوفان خواهند دروید
به مناسبت ۴۵ سالگی انقلاب بهمن ۱۳۵۷
با فرارسیدن ۲۲ بهمن امسال و گذشت ۴۵ سال از آن انفجار سیاسی، دفتر انقلاب سال ۱۳۵۷ ورقی دیگربار خورد. انقلابی که، بسان هر انقلاب دیگر نه تعبیری واحد از آن وجود دارد و نه فهم چند و چون آن اصلاً پایانی خواهد داشت. ۵۷ گشوده دفتری است به روی تاریخ با خوانش پیاپی نسلهائی که آن را میخوانند و باز هم خواهند خواند. نقدهایی که هربار هم در پرتو روآمدههای تازه در گذر زمان و واکاوی داوریها و پیشداوریهای پیشین، بارآورندهی شناختی بیشتراند و هر زمان نیز تازهتر مینمایند.
درنگ از دیدگاههای مختلف بر این بزرگترین رویداد تاریخ معاصر کشور، نیاز ناگزیر گفتمانی و سیاسی همین امروز است زیرا هم ایران هنوز از لرزهها و پسلرزههای برساختهی آن انقلاب رهایی نیافته است و هم صفآراییهای بس متفاوت و متنوعی در قبال آن را شاهدیم: تقدیس تا نفرین و ابراز پشیمانی تا بازبینی آن. تاکید این نوشته بر درس آموزی از انقلاب ۵۷ است.
انقلابها پیش و پس دارند، نه یک روزه انجام میگیرند و نه در همان روز و یا روزهای جابجایی قدرت منجمد میشوند. هم برخوردار از پسزمینهاند و هم دارای پیامدهای بسیاری که از خود بر جای میگذارند. انقلاب سیاسی، محصول مناسباتی است میان قدرت حاکم با جامعه و دقیقتر قطع تعامل حکومت با اکثریت مردم. بر همین مبنا هم نه واقعهای که، جامعه در پیاش میدود تا انجامش دهد، بلکه به سوی آن رانده میشود و سوق مییابد. اینکه همواره انقلابیونی هستند مصر بر انجام انقلاب بهمنظور دگرگونی جامعه، هیچ تغییری در این واقعیت نمیدهد که انقلاب در فراگیری خود، رخدادی است تحمیلی بر جامعه؛ اتفاق میافتد تا پوستهی تنگ را بشکند. فاعلیت این تحمیل در درجهی نخست همانا با قدرت سیاسی وقت است.
انقلاب ۵۷ نیز محصول آن شرایط سیاسی در ایران بود که عملاً رژیم شاه معماریشان کرد و به اجرا کشاند. در وقوع آن انقلاب، طبعاً نیروهای دیگر و از جمله انقلابیون چپ، دین محوران و ملی گرایانی سهیم بودند و دارای مسئولیت و طبعاً هم پاسخگوی کردار و رفتاری که در پیش گرفتند. اما پرورانندهی اصلی انقلاب، کسی جز قدرت وقت نبود. دیکتاتوری فردی شاه از یکسو مشارکت سیاسی در جامعه را سد و سرکوب کرد و از سوی دیگر با پیشبرد توسعهی نامتوازن و چشم بستن بر بهرهجویی روحانیت هم از خلاء سیاسی و هم تعارضات ناشی از مشی متخدهی این رژیم و قسماً حتی میدان دادن به آن بخاطر کمونیزم ستیزی مشترک، واپسگرایی دینی را امکان طغیان و کسب سرکردگی در انقلاب داد. شاه با اعمال شدیدترین اختناق، به انزوای سیاسی گرفتار آمد و این را دیرهنگام و فقط آن زمان دریافت که تیغ دو لبهی انقلاب بر گلویش نشسته بود و امکان ادامهی حکومت را نداشت.
انقلاب ۵۷ از هر نظر چه ترکیب بدنهای آن و چه حاصلی که به بار آورد دوگانه بود. هم روند هیچ انگاری ارادهی جامعه از سوی آمریت قبل از انقلاب را قطع کرد و هم تباهی جمهوری اسلامی به دنبال آورد. در استقرار این تباهی، مسئولیت بر عهدهی دین محوران به قدرت رسیده بود بی آنکه در نوع جابجایی قدرت، کمکاریها و کژرفتاریهای دیگر جریانات حاضر در انقلاب مورد چشمپوشی قرار گیرد. با این انقلاب، جای دیکتاتوری مدرن را استبداد دینی بمراتب زیانبارتر گرفت، اما در همانحال وسیعترین نیروی اجتماعی وارد گردونهی سیاست شد و خود را صاحب حق یافت. دینامیسم این زایش آیندهساز، با فراز و فرودها و گذر از تجارب طی چهار دهه و نیم گذشته، اتفاقاً بیشتر علیه واپسگرایی برآمده از انقلاب سمت گرفته است و با شکوفایی در همین راستا هم تعمیق پذیرفته و پیش آمده و پیش میرود. جامعهی ایران، چنین جوشان بودن خود برای رسیدن به سیاستی بهتر را مدیون حضورش در آن انقلاب و بازبینی خود در آیینه همان انقلاب و نقد آن انقلاب است.
در ایران کنونی، استبداد دینی دولتی مواجه با جامعهای است که با رسیدن به ژرفترین درک از سکولاریسم، فضای پیش از انقلاب و حین انقلاب را به موزه تاریخ فرستاده است. این به خود آمدن ملی، محصول نقد انقلابی است که در آن دین با نشستن بر راس قدرت، ماهیت حکومت دینی را در وسیعترین سطح نمایاند و به عموم مردم شناساند. در روند پس از انقلاب، جامعه با مشاهدهی بازتولید دیکتاتوری در شکل استبداد دینی، از تمرکز بر نوع و شکل دیکتاتوری هم گذشت و پای در فهم مضمون دمکراسی گذاشت. امروز دمکراسیخواهی در ایران، بیش از هر زمان دیگری معنی و مضمون دارد و به یک واقعیت اجتماعی نهادینه فراروئیده است. سکولار دمکراسی در ایران امروز امری اجتماعی است و این دستاورد بزرگ انقلابی به شمار میآید و نازدودنی است. بیداری شگرف جامعهی ایران در جنبش انقلابی « زن – زندگی – آزادی»، نه در برابر انقلاب ۵۷ که تکوین نقادانهی آن بود؛ شعوری متعالی و خودبنیاد در برابر بسیج هیجانی «فقط برود!» متجلی در «شیطان/ فرشته» انقلاب ۱۳۵۷.
انقلاب ۵۷، دوگانه بود و نتایج دوگانه داشت. از یکسو در بختک جمهوری اسلامی بس تلخنا و بسیار دردناک بروز یافت که جز زیان و فاجعه و تبهکاری چیزی بار نیاورده است. نیمه دیگرش ولی بیداری عمیق جامعهای که هم بهرهمند از حضور در صحنهی انقلاب شد و هم در دیگ جوشان تحولات سیاسی پسا انقلاب ولو به بهای سنگین آسیب دیدگی بسیار طی سالیان از سوی جمهوری اسلامی به پختگی رسید. انقلاب، کانون کشاکش میان صرف قدرت و مردم را به درون جامعه منتقل کرد و هر آنچه را که در قفا و عمق ایران پنهان بود روآورد. ژرفنایی تحولات در ایران کنونی را در همین باید دید. جامعهی وادار به انقلاب از همان فردای جابجایی قدرت سیاسی به تدریج و در اشکال مختلف گام در تقابل با خودساختهاش برخاست و در مسیر پربارترین تحول تاریخی خود قرار گرفت.
از این منظر و طی زمان، انسان ایرانی در شناخت حقوق خود و تشخیص حق تعیین سرنوشت خویش بسی آگاهتر شده و آگاهی شهروندی در آن رو به جاافتادگی داشته است. جامعهی امروز ایران در تفاوت شگرف با هستیاش در ۱۳۵۷ است و در این مسیر پیش میرود: نشستن به داوری خود با نگاه در آیینهی اعمال خویش، یادگیری نگرش انتقادی، خردورزی، اندیشهی خودبنیاد، خودآگاهی به حق شهروندی، فهم درک مدرنیته در برابر واپسگرایی و رد مدرنیزاسیون آمرانه، و ایستادگیها در برابر انواع تبعیضاتی که بسیاریشان طبیعی تلقی میشدند. در ایران امروز، ارتقای ظرفیت مدنیت، مدارای سیاسی و توجه به قانونمداری را شاهدیم که در مصاف با مدنیتستیزی، حامیپروری و سرکوبگری جمهوری اسلامی قرار دارد. این جامعه برخلاف سال ۵۷ دیگر نه محبوس در نفی آنچه که هست، بلکه همزمان در پی اثبات و بنیان گذاشتن آیندهای دیگر است.
این تصویر از ایران به انقلاب کشیدهشده و متحمل زیست در متن حیات ۴۵ ساله این نظام، البته نافی نارساییها و کژاندیشیهای ریشهدار در آن نیست. این معنی را هم ابداً نمیدهد که چون از دل انقلاب ۵۷ کشور به دستاوردهای فکری و اجتماعی رسیده است، پس انقلاب ۵۷ را باید دربست ستود. بلکه درنگ نقادانه است بر این فریبکاری که آن رخداد تاریخی یا ارزش انقلابی وانمود میگردد متعلق به متولیان سیه دل دین و حامیان رانت خوار آنان و یا قلمداد شدن به عنوان «فتنه» تا مغرضانه نتیجهی «شیطانی» همدستی «ارتجاع سرخ و سیاه» معرفی گردد. این دو تعبیر از انقلاب بهمن، نه صرفاً بحث مجرد دربارهی تاریخ، بلکه برخاسته از جنگ منافع هم اکنونیاند و گردانندگان اصلی هر یک از آنها در پی حفظ نیرو از حاضرین در انقلاب و جذب نیرو از میراثبران بد و خوب آن.
زمانه را میتوان به تفسیر نشست، زمان اما به عقب بر نمی گردد. با گفتن اینکه نباید انقلاب میشد، تاریخ عوض نمیشود. تاریخ را میخوانند نه که از سر بنویسند. مردم ایران انقلابی را پشت سر دارند که آن را باید بازخواند و به درستی هم خواند. بازخوانی انقلاب ۵۷ اگر با ارزیابی نتایج منفی واپسگرایی آن و در همانحال آوردههای آیندهسازش همراه نباشد، خواهی نخواهی افتادن در دام دو قطبی دیدن آنست. یک طرف آن به زیر کشیدگانی از قدرت در ۵۷، که در حسرت همان دیکتاتوری دیروز در خشم میسوزند و طرف دیگر هم به قدرت رسیدگانی که، هم دستاوردهای ضد دیکتاتوری انقلاب را بر باد دادند و هم خود با استبداد دینی باد کاشتهاند و میکارند و طوفان خواهند دروید. در این میان اما مردمی هستند که از خود کردهی خویش درس آموخته و میآموزند. مردمی که میخواهند روبیدن استبداد دینی از کشور با درسهای گرانقدر برگرفته از خود انقلاب و بعد انقلاب به بر بنشیند و فرجام سکولار دمکراسی همچون بستر غلبه بر تبعیضات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی چونان برابرنهادی شود از دل چالش برنهاد و برابرنهادی که در انقلاب ۵۷ به نمایش درآمد.
انقلاب بهمن را نه باید ستود و نه از شرکت در آن پشیمان شد. با نقد چه شیفتگیها نسبت به ۵۷ و چه ستیزها با آن و از هر نوعش نیز، براین باید ایستاد که بد و خوب آن انقلاب لازم است زیر ذرهبین برود. اگر مبارزه علیه دیکتاتوری وقت برحق بود، ولی از نقد نارساییها و کژیهای نگاه آن روز هیچ نباید بازماند. درس آموزی از این بزرگترین و پردامنهترین رخداد معاصر کشور آنست که ما تعلق به ایرانی داریم هم انقلابی پشت سر نهاده با محصول حاکمیت سیاه اسلام سیاسی و هم در همان حال به قیمت بس سهمگین، نقد خطاهای بنیادی در آن انقلاب تا متحول شود و پیش بیاید.
با همین نگاه هم نه دگرگونی انقلابی و وقوع انقلاب دیگر در چشماتداز منتفی است و نه گذار از جمهوری اسلامی به جمهوری سکولار دمکراسی را میباید در قالب انفجار نوع انقلاب ۵۷ و مشابههای آن جست. برعکس، با دردمندی باید گفت و نیز برای اندیشیدن و بازاندیشی تکرار کرد که در آن انقلاب چشم بصیرت نسبت به موضوع گذار و نوع گذار از دیکتاتوری شاهی کم سو و مغشوش بود. بر این باید مکث کرد که نیروی سکولار از ناپیگیری در سکولاریسم ولو متناقض پسامشروطیت و دیکتاتوری پهلویها بازماند، نسبت به چیستی دمکراسی دچار کوری تا کم بینایی شد و از ضعف در نگاه برنامهمحور به تحولات رنج برد. درس آنست که نیروهای ترقیخواه سنگر گرفته پشت آزادی و عدالت در آن انقلاب، دریابند که محور را نه دمکراسی بلکه امپریالیسم و رژیم مرتبط با آن قرار دادند و استقلال طلبی با درک سنتی و یا ایدئولوژیک، امر نیازین و تعیینکنندهی دمکراسیخواهی را زیر گرفت و از دل آن نظامی هم مستبد و هم بیگانهستیز سر در آورد که ارمغان آن در قطع وابستگی جز استقلال هستیسوز نبود.
گرامیداشت تلاش انقلابی برای رهایی از دیکتاتوری شاهی در اینهاست. در فرزند زمانه بودن است و همانا در مکث بر تجربهی خودکرده و خودزیسته و نه ستایش و یا ندامت از تاریخ. نیاز به اینهاست تا بتوان درس آموخت برای نحوهی گذار بهینه از جمهوری اسلامی از آنها؛ برای آنکه از گذشته یاری جست تا برای فردا بهره اندوخت.
بهزاد کریمی ۲۲ بهمن ۱۴۰۲ برابر با ۱۱ فوریه ۲۰۲۴
جناب کریمی با سپاس از مقاله پربارو انتخاب روز مناسب برای بازنگری و،درس آموزی، برای این آموزش ،جای تعریف واژه انقلاب درقرن بیست ویکم خالی است . بهتر از من میدانید که برای اولین بار در تاریخ تکامل بشر این ،،کپرنیک ،، بود که این وازه را در کسمولوژی یا علم اخترشناسی استفاده کرد. بعد در فلسفه و جامع شناسی کانت که مارکس او را فیلسوف انقلاب کبیرفرانسه میداند، این وازه که درعلم ودرکسمولوژی به معنی بازگشت به نقظه اول است ، را بکاربرد. کانت که از آلمان مشتاقانه ناظرانقلاب فرانسه بود. برای کاربردعملی فلسفه انقلاب اش. شاید بعدازجداکردن سر مردان وزنان امثال ،لاوازیه، دانشمند نابعه باگیوتین وبازگشت دیکتاتوری بود که گفت هیچکش به اندازه کپرنیک مرا این چنین تحقیر نکرده بود. درحالیکه کپرینک ادیان و بشریت آنروز را با علم ، به حقارت کشیده بود که زمین مرکزیونیورس نیست و… سپاسگزارمیشویم اگربا قلم شیوا ولی کمی ساده تر برای ما مردم عادی تعریف انقلاب اجتماعی،سیاسی،اقتصادی وفرهنگی رادرقرن حاضر توضیج دهید. خانش
انقلاب « قانونمند » است(۲) : شرایط عینی و ذهنی انقلاب ۵۷، بوسیله سیستم دیکتاتوری خود سلطنت پهلوی ایجاد شده بود. با انقلاب سفید سال های ۴۰ خورشیدی، وتقسیم اراضی، به برخی از دهقانان بی زمین برخی از روستاهای کشور، قطعه زمین داده شد. اما، این دهقانان امکانی برای کشت در این زمین ها و ماندن در روستا ها نداشتند. سیل کندن این دهقانان از روستاها، و مهاجرت به حاشیه شهرها، و بویژه به پایتخت کشور، حواشی شهر ها را پر کرد از حلبی آباد ها و غارآبادها و خانه هایی ساخته شده با قوطی و بطری و کارتن و پلاستیک و سایر خرت و پرت ها. این دهقانان یک پا در روستا داشتند و با همان فرهنگ روستایی، و در حاشیه شهرها هم مشغول به چرخاندن گاری های لبوفروشی و ذرت فروشی و آش و چغندرفروشی در شهرها برای امرار معاش. همین دهقانان، که گرایشات مذهبی سنتی را با خود حمل می کردند، در سال ۵۷ وارد کمیته های انقلاب شده، و همین ها بعدها بدنه سپاه و بسیج شدند، و فرماندهان بیسواد و عقب مانده ارگان ها حکومت، از همین ها هستند.
شناختن چرائی انقلاب ۵۷ که به قدرت رسیدن روحانیون مرتجع منتهی شد.همیشه اهمیت خواهد داشت.حکومت پادشاهی بخاطرماهیت بوروکراسی کهنه خود درکی از اصلاحات اجتماعی نداشت وخیال می کرد با دادن سند مالکیت به دهقان های بی زمین اصلاحات درمناسبات وتولید کشاورزی ایجاد خواهد شد. درهمان زمان در گوشه و کنار کشور جواب نداد. چون نیازبه جندین عامل دیگر برای بهبود وضع کشاورزی درکشورلازم بود.کشاورزان ناچاربه مهاجرت و حاشیه نشینی شدند. قشری کشاورز ـ کارگر نیزدرصنایع وشهرهای صنعتی نزدیک مناطق مزروعی ایجاد شد. مدیران وصاحبان صنایع زورشان به وزارت کارنمیرسید تا حقوق پایه را که تا ۲۲ بهمن ۳۳۰ ریال درروزبود راافزایش دهند .تا کشاورزـ کارگران در کارخانه بماننند و دنبال کارهای موقت با در آمد بیشر نروند. کارگرشدن زمان لازم دارد . حکومت به کشاورزی و صنعت لظمه زدوبه تکنوکرات های دلسوزهم گوش نکرد(به مثل حبیب لاجوردی ها)ایران در حال گذاربود و باید مبارزه ضد استبدادی خصلت دموکراتیک پیدامیکردتا بوروکراسی اصلاح شود نه انقلاب!!
انقلاب « قانونمند » است(۱) : زمانی در یک جامعه انقلاب رخ می دهد، که بین « نیروهای مولده » ( یعنی ساختار تولید ثروت اجتماعی) و « روابط تولیدی » ( یعنی رابط طبقات درون جامعه، و میزان بهره مندی این طبقات از این ثروت تولیدی اجتماعی ) « شکاف و تضادی آشتی ناپذیر» بروز و ظهوری علنی پیدا کند. چنین لحظه ای « اعتلای انقلابی » نام گرفته است. یعنی مقطعی که نه حکومت قادر به اعمال ستطه است، و نه مردم حاضر به سلطه پذیری. نیروهای سیاسی در درون این جامعه هم، برحسب اینکه با حکومت باشند و یا با مردم، نقش کاتالیزور « کند کننده » و یا « تند کننده » انتقال به گذار به سیستم سیاسی دیگری را هموار می کنند.مبلغین دوران پهلوی، که خود در آن سیسم بهرمند از مکنت و ثروت بوده اند، بگونه ای تبلیغ می کنند که گویا : « مردم خوشی زیر دلشان زده است» و منکر نقش اقتصاد در بروز انقلاب میشوند، و به درون تجمعات مردم نفوذ کرده و شعار انحرافی « چه اشتباهی کردیم، که انقلاب کردیم » را وارد می کنند.
اقای کریمی این ادبیات مغلق وپیچیده است چون نثر اقای کاخساز ساده بنویسید .چه اجباری است چون ناصر وثوقی یا کسروی نوشت فدارسی کتابی بهترین است .مقاله تاریخی است فلسفه نیست .مراد استفاده است.مردمدترک که ادبیات راازما فرسها بهتر مینویسند شما چرا ونین.؟
با انتخاب بعضی واژه و تیتر های بهزاد کریمی گیر دارم. نمی دانم که اشکال و گیر از چیست مثلا همین ؛ “انقلاب بهمن : نه ستایش نه بیزاری…” در روز ۲۲ بهمن ۵۷ من مثل هزاران نفر در محوطه زندان اوین بودم. روز قبلش در تقاطع پارک وِی ـ باقر خان شاهد تسخیر پادگان و زندان جمشیدآباد … رادیو ایران برای اولین بار سرود این ایران ای مرز پرگهر را پخش کرد و تسخیر رادیو توسط انقلابیون اعلام شد . بعد فهمیدیم چریک ماقاسم سیادتی آنجا شهید شد. یک مرتبه صدای رگیار مسلسل در محوطه اوین شادی و شور را به ترس غافل کننده تبدیل کرد.این آغاز تخلیه مسلحانه اوین از مردم ،توسط حزب الهی ها بود .نمی دانم چند نفر در شلوغی جلوی در بزرگ حین فرار از بین رفتند .پدر سوخته حزب الهی می گفتند : ساواکی ها از هتل هایت تیراندازی می کنند!!بهر صورت در آنروزهای «ترس و امید» تمام ایرانیان «ممنوع الورود» به وطن بازگشتند.احساس کم نطیری بدون ماشین سرکوب شاه تجربه شد. ولی از حکومت جدید دینی غافل نبودیم در همه پرسی شرکت نکردیم ولی بعد ؟
آیا اقای کریمی خود از ۵۷ آموخته ویا اکنون به لشتباه دیگر غلطیده واز محور قرار دادن مبارزه با امپریالیسم بجانب داری محوری از دموکراسی رسیده است با مرور کوتاه بر تاریخ ایران میتوان دریافت هر جا وهر وقت که قدمی بجلو بر داشته شد وبطور نسبی گرهی از مشکلات بر داشته شد بخاطر اقتدار گرایی و بزعم ایشان دیکتاتوری مدرن بوده وگرنه هر وقت که دموکراسی مورد نظر ایشان حاکم شد بجز آنارشی وبهم خوردن تعادل اقتصادی بهره ای ایجاد نشد چرا که مضمون اصلی تاریخ معاصر ما شکل گرفتن والویت توسعه بوده وتنها در توسعه امکان شکل گرفتن دموکراسی حاصل میشودتجربه بن سلمان و امارات در دنیای امروز گواه این است که توسعه پیش زمینه دموکراسی است ومحور قرار دادن دموکراسی در کشور ما وکشورهای مشابه جز هرج ومرج و غقب افتادگی حاصلی نداردواز اینرو بنظر می اید که این درس گیری اقای کریمی ره بجایی نخواهد برد
اینقدر با کلمات بازی کرده ،انقدر گنگ و نا مفهوم مینویسه این اقا ،که من نمیفهمم که چه میخواد بگه.هر جمله را باید سه بار بخوانی تا بفهمی چه میخاد بگه.
بنظر می رسد که ایران شما در جزیره ائی دور افتاده و شاید در کره مریخ قرار دارد و یا آنچنان قدرتی دارد که از دستبرد امپریالیستها مصون می باشد یا آنکه امپریالیستها خوی جهان خواری و ددمنشی را کنار گذاشته و عابد و زاهد شدند! گویا کودتای ۲۸ مرداد را هم اشرف پهلوی، زاهدی و رشیدیان براه انداختند و امریکا و انگلیس در آن دخالتی نداشتند!
قیام ضد امپر یالیستی و مشروطه خواهی زمانی به پیروزی رسید که امپریالیسم مسلط زمان روسیه در جنگ با ژاپن کمرش شکسته و در گیرودار انقلاب داخلی ۱۹۰۵ هم دست و پایش شکست. از آنرو نتوانست مانع پیروزی انقلاب ایران شود. قیام ضد امپریالیستی و مشروطه خواهی دوم در دهه ۱۳۲۰ هم زمانی به پیروزی رسید که امپریالیسم مسلط آن زمان یعنی انگلیس ابلیس سرش به سنگ سختی خورد. آن دو قیام نشان می دهند که نیروهای پیشرو و مبارز ایران در پس راندن و شکست دادن نیروهای مرتجع داخلی کاملاً توانایند و تنها حمایت امپریالیستها از مرتجعین مانع می باشد. تضاد اصلی امپریالیسم است و نه شاه و شیخ مفلوک!
همین امپریالیسم امپریالیسم گفتن ها بدون توجه به وضعیت اجتماعی و توازن نیروهای سیاسی باعث شد که نیروهای مرتجع مذهبی خیلی راحت به قدرت برسند.بعد هم با ساخت و پاخت با همان امپریالیسم دمارازروزگار تمام نیروهای مترقی در آوردند. یادت میاد روز ۲۶ دیماه «شاه رفت» و شعار «بعداز شاه نوبت آمریکا» دور و بر دانشگاه تهران ؟ خب «خمینی آمد» سر تمام نیروهای سیاسی کلاه گذاشت و تمام قول وقرارهای پاریس را با یک «خدعه» ماسمالی کرد نه مجلس موسسان ، نه قانون اساسی .این ها توطئه آمریکا بود یا سادگی جنابعالی و حمایت از ارتجاع داخلی ؟خوشبختانه ما در همه پرسی ننگین ۱۲ فروردین ۵۸ شرکت نکردیم . ولی وقتی که دانشجویان خط امام از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند .شما خیلی ازآن کاراحمقانه کیف کردید. ولی ما زیر بارادعای «مواضع مترقی و ضد امپریالیستی » خمینی نرفتیم. بزرگ ترین سازمان سیاسی چپ متلاشی شد. بعدا معلوم شد که خمینی و ریگان سر همه در ایران ،آمریکا و جهان کلاه گذاشتند. «ایران گیت» را یادت میاد؟ چرا هنوز تغییر نکردی؟
انقلاب مشروطه بعنوان آغاز تحولات دموکراتیک در ایران با رفرم سال ۱۳۴۲ با اجرا اصل ۴ ترومن بنام انقلاب سفید توسط سازمان برنامه و بودجه دردستورکار قرار میگیرد اما تغییر اساس جامعه به نظام سرمایه داری ا مانعی بنام سلطنت مطلق روبروست از اینرو تولید کنندگان سنتی و بازارسنتی به رهبری خمینی که در رقابت با سرمایه دچار ورشکستگی شده بودند با نیروهای مدرنی که می خواستند مانع سلطنت مطلقه راسرنگون کنندهمسو شده و سلطنت راساقط میکنند پس انقلاب هدفش سرنگونی سلطنت بود وپیروز شداما خمینی بنابراوضاع مادی تولید که رانتخواری بود ولازمه اش استبداد است با جلوس ولی فقیه بجای سلطنت و اعلام جمهوری شکاف طبقاتی عمق بیشتری یافته است که خود جمهوری به معنای علنی شدن و رو در رو شدن طبقه ی حاکم علیه طبقه ی محکوم با عریان ترین اشکالش است بخصوص که لازمه ی سرمایه های خام فروش و سیستم رانتخواری ذاتا مستبد است پس باید با ولی فقیه یعنی روحانیت بعنوان یکی دیگر از نیروهای ارتجاعی صدر مشروطه مانند سلطنت تعیین تکلیف نهائی نماید
… اساسا سکولاریسم آنچا معنایی مطالباتی پیدا کردهاست که مذهب در پسا انقلاب . پس سکولاریسم بن مایه تحول اجتماعی یاهر کونه تغییر نیست بلکه تسهیلگری است که خودمی تواند پس از تغییر و تحول و به قول نویسنده گذار از وضع موجود انحرافی در راه آزادی و دموکراسی و انسدادی برای نفی استثمار و بهبره کشیباشد به این اعتبار باید شعار ها از حد سکولاریسم و دموکراسی های محدود صندوق آرایی فراتر رود . به ویژه برای آنانی که هنوز مدعی نوعی سوسیالیزم هستند. می خواهند مدافع حقوق کارگران و زحمتکشان باشند که البته همین مقوله هم جای حرف و حدیث دارد و داستان به نقد و رد مواضع گذشته بهزاد و حزب متبوع ایشان برمیگردد .
ضمن توافق با منطق کلی مقاله با ارزیابی و تردید ناروا نسبت به مقولاتی پیش از انقلاب و درک همان مفاهیم برای نشان دادن کوری یا کم بینایی نگاه به دموکراسی یا سکولاریسماشکال است.که متاسفانه میتواند راه به بیراهه برد شاید علت آنست که بهزادهنوز نسبت با معبار های برگزیده برای آینده و نقد و رد گذشتهی خود درکی مبالغه آمیز دارد و یا شاید عواملی در نزد خواننده نامعلوم است . این باور که در رژیم استبدادی شاه سکولاریسم کفه اش از دین سالاری برتری اجتماعی داشت کتمان ناپذیر بود و بهمبن جهت روحانیون رژیم شاه را به فساددینی_ اخلاقی متهم می کردند و دموکراسی صندوق آرایی هم هیچ تفاوت چندانی بین آنچه در رژین کنونی است نداشت که اگر هم داشت دموکراسی نبود به ویژه که حزب رستاخیر اساس آن را هم بباد داد. مشکل دقیقا نبود آزادی و عدالت اجتماعی بود و هست. البته به این معنا نیست که حکومتی دینی مشکل نیست. همان طور که سکولاریسم ضمن تسهیل سازی روابط گوناگون در رژیم گذشته در خدمت استبداد و دیکتاتوری و طبقه ی حاکم بود و