بسیاری از چپهای بینالمللی سوسیال دموکراسی سوئد را به عنوان الگو در نظر گرفتند؛ امیدوار بودند این مدل بتواند به طور دموکراتیک به یک جامعه کاملاً سوسیالیستی دست یابد. این پروژه بر اساس یک جنبش کارگری گسترده، تضمینهای قوی رفاهی و، در دهه ۱۹۷۰، حتی ایدههایی مانند طرح میدنر، که وعده اجتماعیسازی تدریجی اقتصاد را داد، بنا نهاده شده بود. با این حال، این آینده محقق نشد. به جای آن، سوسیال دموکراسی با نظم نوین نئولیبرالی سازگار شد و بسیاری از دستاوردهای گذشته خود را تخریب کرد
سوسیال دموکراسی سوئد اغلب به عنوان یک نیروی اصلاحی موفق تلقی میشود که رفاه را به مردم ارائه داده است. با این حال، مدل اجتماعی سوئد حاصل تضاد – و رادیکالیسم طبقه کارگر که سوسیال دموکرات ها اکنون با آن مخالفت می کنند، بود.
برای تقریباً یک قرن، بسیاری از چپهای بینالمللی سوسیال دموکراسی سوئد را به عنوان الگو در نظر گرفتند؛ امیدوار بودند این مدل بتواند به طور دموکراتیک به یک جامعه کاملاً سوسیالیستی دست یابد. این پروژه بر اساس یک جنبش کارگری گسترده، تضمینهای قوی رفاهی و، در دهه ۱۹۷۰، حتی ایدههایی مانند طرح میدنر، که وعده اجتماعیسازی تدریجی اقتصاد را داد، بنا نهاده شده بود.
با این حال، این آینده محقق نشد. به جای آن، سوسیال دموکراسی با نظم نوین نئولیبرالی سازگار شد و بسیاری از دستاوردهای گذشته خود را تخریب کرد. نه تنها سوسیال دموکراسی سوئد از آرمانهای پیشین خود دست کشید، بلکه بخشهای قابل توجهی از طبقه کارگر به سمت راست افراطی سوئد روی آوردهاند. ایدهای که سوئد به طور ذاتی «پیشرو» است، به تاریخ پیوست.
در کتاب جدید «ظهور و سقوط سوسیال دموکراسی سوئد» به زبان انگلیسی، تاریخدان کیل اوستبرگ توضیح میدهد چگونه این اتفاق افتاد. او تصورات ایدهآل از اصلاحطلبی موفق را به چالش می کشد و تضادهای اجتماعی پشت دههها پیشرفت طبقه کارگر و در نهایت فرسایش آنها را مطرح میکند.
در اینجا بخشی از کتاب ارائه شده است.
سوسیال دموکراسی سوئد در تاریخ سیاسی قرن بیستم جایگاه ویژهای دارد. مدل سوئدی به عنوان مدل موفقی میان اقتصاد برنامهریزیشده کمونیستی و سرمایهداری بازار آزاد مطرح بوده است. سوئد برای بیش از هفتاد و پنج سال در قرن گذشته نخست وزیر سوسیال دموکرات داشته است. رئیسجمهور بورژوای فرانسوی، جورج پمپیدو، گفته بود: اگر کمی آفتاب بیشتری میداشت، آن جا بهشت بود.
اما بیش از همه، سوسیالیستهای با گرایشهای مختلف به سوئد به عنوان کشوری نگاه کردهاند که بیشترین پیشرفت را در زمینه رفاه، برابری، اجماع اجتماعی و برابری جنسیتی داشته است. تمرکز بر روی حزب سوسیال دموکرات بود که سازمان قوی، موقعیت سیاسی غالب، توانایی نوآوری ایدئولوژیک، و قابلیت پیادهسازی برنامهای برای دولت رفاه قوی، داشت و توجه را به خود جلب کرده و اغلب تحسین می شد. ارنست ویگفورس ایدئولوگ و وزیر دارایی، آلوا و گونار میردال مهندسان اجتماعی، رودولف میدنر اقتصاددان اتحادیههای کارگری، و اولاف پالمه سیاستمدار، هر کدام به شیوه خود، سوسیال دموکراسی را کمی رادیکالتر از دیگران نشان دادهاند.
حزب بیشک یکی از قدرتمندترین بازیگران سیاسی قرن بیستم، هم در عرصه بینالمللی و هم در سطح داخلی بوده است. به مدت صد سال هژمونی طبقه کارگر را در دست داشت. اتحادیههای کارگری به رهبری سوسیال دموکرات ها ۸۰ تا ۹۰ درصد کارگران را سازماندهی کردند، و اکثریت قریب به اتفاق آنها به سوسیال دموکراتها رأی می دادند. بخشهای وسیعی از طبقات متوسط نیز از سیاستهای حزب حمایت می کردند. جنبش سوسیال دموکرات به شکل فوقالعادهای سازمانیافته بود. این حزب، به تعبیر [آنتونیو] گرامشی، حزبی با توانایی بزرگ در تولید و تربیت متفکران خود بود. رهبری عمدتاً از طبقه کارگر جذب شده و به سرعت تجربه گستردهای در هدایت مبارزات و جنبشها به دست آورده بود.
اما فتوحات طبقه کارگر سوئد نیز به موجهای رادیکالیزاسیون، دورههای مکرر اعتصابات، افزایش مبارزات اجتماعی، و ظهور جنبشهای اجتماعی جدید و احیای جنبشهای موجود مرتبط است. تقریباً تمام اصلاحات دموکراتیک و اجتماعی مهم به چنین دورههایی از تشدید مبارزه طبقاتی مرتبط است. اصلاحات دموکراتیک پس از جنگ جهانی اول نتیجه مستقیم تظاهرات گسترده علیه گرسنگی بود که توسط زنان کارگر، که نه زیر پرچم سیاسی و نه به عنوان کارگر سازماندهی نشده بودند، آغاز شد.
اصلاحات اجتماعی که در دهه ۱۹۳۰ آغاز شد، در میان اعتصابات گسترده، افزایش سازماندهی اتحادیههای کارگری، و مبارزه زنان برای حق کار و امنیت اجتماعی اساسی رخ داد. اوج طلایی دولت رفاه بر پایه همبستگی در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ همزمان با ظهور مجموعهای از جنبشهای اجتماعی جدید با آرمانهای تحولآفرین بود که در آن جنبش زنان نقش تعیینکنندهای ایفا کرد و با رادیکالیزه شدن قابل توجه جنبش کارگری سنتی، که عمدتاً در موج اعتصابات خودجوش بروز یافت، همراه شد.
قطعاً، حزب سوسیال دموکرات اغلب نقش مرکزی در این فرایندها ایفا کرده است. حزب رویاهایی از جامعهای آزاد از بیعدالتی و ستم طبقاتی داشته است؛ این یک سازمان یکپارچه نبوده است. دیدگاههای متضاد به طور مداوم در برابر یکدیگر قرار گرفتهاند. حزب و کنفدراسیون اتحادیههای کارگری سوئدی (LO) اغلب دیدگاهها و منافع متفاوتی داشتهاند. زنان مجبور به مبارزه علیه تعصبات و ساختارهای پدرسالارانه بودهاند.
در داخل حزب سوسیال دموکرات، لایهها و منافع مختلفی وجود دارد که گاهی با یکدیگر در تضاد هستند و تحت تاثیر فشارهای خارجی قرار میگیرند. سوسیال دموکراسی سوئد توسط رهبران ماهر در تمام سطوح نمایندگی شده که توانستهاند بسیاری از خواستهها و رویاهای جنبش را به سیاستهای عملی ترجمه کنند. اما در عین حال، محدودیتهایی را نیز اعمال کردهاند، به ویژه در به چالش نکشیدن سرمایهداری و پذیرش قواعد، قوانین، و محدودیتهای دخالتگری در میدان سیاست.
در نتیجه، رهبری حزب اغلب خود را در تضاد با دینامیک بسیجهای اجتماعی یافته است. پس از جنگ جهانی اول، تلاشهای زیادی برای متقاعد کردن کارگران به دست کشیدن از مبارزه در خیابانها و میدانها و متمرکز کردن تلاشهایشان در مجامع پارلمانی در سطوح محلی و مرکزی صورت گرفت. به عبارت دیگر، دست کشیدن از مبارزه برای دموکراسی عمیقتر. در دهه ۱۹۳۰، حزب تلاش برای جدا کردن کمونیستها و سوسیالیستهای با گرایشهای مختلف که نقش مهمی در احیای جنبشهای اجتماعی ایفا کرده بودند، را تشدید کرد تا اطمینان حاصل کند که روابط نزدیک با دنیای سرمایه داری به هم نخورد.
زمانی که مبارزه رادیکال در دهه ۱۹۷۰ حق سرمایهداری برای تصمیمگیری در مورد شرایط کار را به چالش کشید و موضوع کنترل کارگران بر کار خود مطرح شد؛ رهبری حزب عقبنشینی کرد و تصمیم گرفت به جای چنین خواستههایی برای کارگران، قانون همکاری بیضرر را جایگزین کند. اعتصابات رادیکال با مخالفت مواجه شدند و فعالان جنبشهای اجتماعی تحت نظر قرار گرفتند. وقتی مخالفت با تغییرات نئولیبرالی به اعتراضات گسترده اتحادیههای کارگری منجر شد، رهبری حزب به ضدحمله پرداخت.
به طور خلاصه، دولت رفاه سوئد نتیجه مبارزه طبقاتی است که توسط جریانها و حرکتهایی انجام شده که پایگاه آنها فراتر از حدود حزب سوسیال دموکرات است.
کتاب «ظهور و سقوط دموکراسی اجتماعی سوئد» از سوی نشر ورسو منتشر شده است.
ژاکوبن – این مقاله توسط حمید پارسا برای اخبار روز ترجمه شده است.
شکی نیست که شکست سوسیالیسم در اتحاد جماهیر شوروی و متحدانش نه فقط سبب بی اعتباری تحلیل ها و رهنمون های احزاب کمونیست و پیروان مارکس و لنین شد بلکه سردرگمی ناشی از آن شکست سبب گردید که بجای یافتن و پشتیبانی متحدینی که در تامین رفاه مردم بهترین نمونه موجود هستند، سالمترین نیروهای سوسیال دمکرات همچون سوئد را بجرمهمدستی با امپریالیسم جهانی رها و تضعیف کردند و به پشتیبانی از پوتین و غیر مستقیم جمهوری اسلامی افتاده اند تا به همگان ثابت کنند که همچون جمهوری اسلامی ضدیت با آمریکا برایشان از رفاه مردم مهمتر است.
بعد از انقلاب اکتبر، چپ اروپایی دارای ۲ بال گشت. احزاب کمونیست و احزاب رفرمیست سوسیال دموکرات .
نقش سوسیال دموکرات ها از طرفی تعدیل بهره کشی سرمایه و از طرفی تضمین بقای سیستم سرمایه داری با مهار احزاب کمونیست و جلوگیری از انقلاب سوسیالیستی بود !
با فروپاشی اتحاد شوروی، نقش تاریخی سوسیال دمکراسی به پایان رسید . به طوریکه سوسیال لیبرالها و کمونیستها در اکثر کشور های اروپایی پایگاه های اجتماعی و ارا خود را از دست دادند !
با سلام،
تلفظ درست نام نویسندهی سوئدی کتاب «ظهور و سقوط سوسیال دموکراسی سوئد» “شل اوستبری” (Kjell Östberg) است. من با نظر او در مورد علت عقبنشینی سوسیال دموکراسی در جهان (و منجمله در سوئد) موافقت ندارم. متاسفانه، به علت محدودیت تعداد حروف و کلمات، نمیتوانم نظرم را در اینجا بنویسم. اما در بندهای ۱۲، ۱۳ و ۱۴ مقالهای که در “ایران امروز” به چاپ رسیده است (https://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/112731/) میتوانید نظر مرا ببینید. به طور خلاصه نظر من این است که اشتباه سوسیالدموکراتهای اروپایی در این بود که به جای جهانی کردن مبارزهی خود، در مرزهای ملی باقی ماندند و در نتیجه نتوانستند روی روند جهانی شدن اقتصاد تاثیر بگذارند، و شرایط به سمتی پیش رفت که احزاب سوسیال دموکراتیک پایگاه اجتماعی خود را، حتی در سطح ملی، از دست دادند.
با احترام – حسین جرجانی