روزنامه ی گاردین در گزارشی در روز گذشته به سرکوب زنان ایرانی در طرح نور پرداخته و با تعدادی از زنانی که گرفتار گشت ارشاد شده اند، گفتگو کرده. سایت دیده بان ایران نیز مشاهدات تعدادی از زنانی را که در حمله ی پلیس در خیابان ها دستگیر شده اند، گرد آوری کرده است.
گزارش گاردین
قوانین حجاب در ایران از زمان حمله هواپیماهای بدون سرنشین این کشور به اسرائیل در ۱۳ آوریل، به طرز وحشیانه ای اجرا شده است ، روایت های دست اول وحشتناکی از زنانی که از خیابان های ایران توسط سرویس های امنیتی بازداشت می شوند، منتشر شده است.
ویدئوهایی که توسط گروههای حقوق بشر تایید شده، نشان میدهد زنان و دختران به زور توسط ماموران گشت ارشاد (“پلیس اخلاق”) همراه با ضرب و شتم دستگیر میشوند.
یک مادر و دختر که در میدانی شلوغ تهران قدم میزدند، توسط پنج مامور زن چادریو دو مامور مرد محاصره شدند، به آن ها توهین کردند، وقتی در برابر دستگیری مقاومت کردند، آنها را با خشونت به داخل ون کشاندند.
گاردین با خانواده دو زن که هفته گذشته بازداشت شده بودند و سه زن دستگیر شده توسط گشت ارشاد گفتگو کرد. یک زن جوان اهل تهران گفت: «روز شنبه حدود هشت مامور دور من را گرفتند و شروع به داد و فریاد کردند. آنها توهین هایی مانند “فاحشه”، “شلخته ی برهنه ی عاشق آمریکا” می کردند. همه ی آن ها به پاها، شکم و همه جای من لگد می زدند. برایشان مهم نیست که ضرباتشان به کجا فرو می آید.»
زن دیگری گفت: «هم ماموران زن و هم ماموران مرد در هنگام دستگیری به بدن ما دست می زنند. آنها می گویند که مسلمانان مذهبی و معقد، اما ماموران مردشان به بدن ما دست می زنند. حدود شش مامور زن بودند که سه نفر از آنها به من حمله کردند. دو نفر از آنها دستان مرا از پشت گرفتند و یکی از آنها سعی کرد مرا داخل ون بیندازد. سپس دو مامور مرد با خشونت بازوهایم را گرفتند و مرا به داخل ون هل دادند. در حالی که در ون بودیم به ما فحاشی می کردند و پنج یا شش نفر از ما را که به خاطر حجاب دستگیر شده بودیم به بازداشتگاه گیشا بردند.
این زن می گوید در بازداشتگاه حدود ۴۰ زن بازداشتی را دیده است. پس از گذراندن بیش از پنج ساعت در بازداشتگاه که همراه با توهین و ضرب و شتم بود، برخی از زنان آزاد شدند.
یکی شاهد دیگر به گاردین گفت: “به پاهای مادر من لگد زدند و کبودی و جراحات آن هنوز باقی مانده است. در حین دستگیری، ماموران او را «زشت» و «سگ پیر» خطاب کردند و به کتک زدن او ادامه دادند.
گاردین تصاویر حداقل دو زن را دیده است که نشانههایی از حملات خشونتآمیز در آنها دیده میشود، حملاتی که به گفته آنها در طول بازداشت هفته گذشته آنها رخ داده است.
شبنم، دانشجو، در مورد این سرکوب ها گفت: «در میدان ولیعصر و اطراف آن همیشه پلیس حضور دارد. فقط پلیس گشت ارشاد نیست، حتی پلیس راهنمایی و رانندگی هم دست به دست آن ها داده تا زندگی ما را به جهنم تبدیل کند. آنها موتورسیکلت ها، ماشین ها، تاکسی ها… را هر جا که زنان بی حجاب را در حال رانندگی و بی حجاب ببینند، متوقف می کنند. برخی جریمه می شوند، برخی خودروهایشان توقیف می شود و برخی دیگر فرار می کنند، اما بعداً پیامکی دریافت می کنند که باید بیایند و وسیله نقلیه خود را تسلیم کنند زیرا قوانین حجاب را زیر پا گذاشته اند. بسیاری از دوستان من این پیامک ها را دریافت کرده اند.»
یک دانشجوی ایرانی می گوید: محافظان حجاب در متروی تئاتر شهر و انقلاب تقریباً دائماً مستقر هستند. هیچ راه گریزی از آنها وجود ندارد و من می خواهم که جهان بداند.
او می گوید: ما هیچ جا نمی رویم، حجاب نمی خواهیم قوانین این رژیم را رعایت نمی کنیم. ما انتخابات را تحریم کردیم و متوقف نمیشویم.
گزارش دیده بان ایران
با وجود اینکه بیمار بودم، مرا محاصره کردند
روایت اول: ساعت حدود چهار بعد از ظهر بود، ناگهان سه آقا از پشت و سه خانم از جلو دور من حلقه زدند و مرا محاصره کردند، دو خانم از سویی دستم را گرفتند و به سمت خود کشیدند، از آنها پرسیدم: «کجا؟» و در پاسخ گفتند که «یک تعهد میدهی و تمام» من نیز در ادامه گفتم که «تعهدی نمیدهم». پس از پاسخ من دستم را محکمتر گرفتند، من که ترسیده بودم صدایم را بلندتر کردم و از این رو توجه مردم به سمت ما جلب شد؛ با این وجود در حالی که جمعیت به سوی ما آمده بود، مجددا پلیس خانم به من گفت که «مانتویت را درست کن»، اما پوشش من هیچ ایرادی نداشت، با این وجود دوباره گفتم: «پوششم درست است» چراکه من مقنعه، کت و شلوار رسمی به تن داشتم. با وجود اینکه نترسیدم و محکم برخورد کردم، اما حالم به شدت بد شده بود. مقنعه من فقط برای ثانیهای از سرم افتاد و این در حالی بود که من با حال بیمار و مریضم از داروخانه با یک کیسه دارو به بیرون آمدم. آنها با وجود اینکه من مریض احوال بودم، دورم حلقه زدند و مرا محاصره کردند. من تا چند دقیقه میلرزیدم و گریه میکردم. لباسی که به تن داشتم، لباس کار بود. چرا؟ به چه دلیل؟ همان لحظه بود که با خود گفتم هنگامی که درسم تمام شد ثانیهای در این مملکت نمیمانم و برای همیشه از اینجا خواهم رفت.
روایت دوم: سمت متروی تجریش بودیم، دو طرف پیادهرو یک گروه از لباس شخصیها، متشکل از مردانی سالخورده و زنانی با پوشش چادر به همراه ماسک و عینک آفتابی، ایستاده بودند؛ همچنین در آن محدوده هیچ ماشین گشتی دیده نمیشد فقط یک سری ون با شماره ۱۱۳ وزارت اطلاعات پارک شده بود که فقط مامورها در داخلش بودند. ماموران برخوردی با من نداشتند چراکه سعی میکردم زیاد نزدیکشان نشوم اما دختری را دیدم که به علت بیاعتنایی به تذکر یک مامور، با حجاببانها درگیر شده بود و پس از اعمال توهین از سوی مامورین، بین حجاببانها و همراهان آن دختر زد و خورد شکل گرفت. آن لحظه به شدت دچار اضطراب شده بودم و با این حال به راه خود ادامه دادم و همچنین به قدری عصبانی بودم که شال خود را دور انداختم. وجود گشت ارشاد به جز ترس هیچ تاثیری بر جامعه نخواهد گذاشت و مردم فقط برای فرار از دردسر مجبور به رعایت برخی از عناصر ظاهری میشوند، من هم نه تنها ظاهرم را تغییر نخواهم داد بلکه تنها تلاش میکنم تا در خیابانهایی رفتوآمد داشته باشم که گشت ارشاد وجود نداشته باشد.
حرفهایشان همانند یک تجاوز روحی بود
روایت سوم: من از حضور مامورها خبر داشتم و برای همین حجابم را درست کردم چراکه حوصله هیچگونه درگیری را نداشتم، با این وجود یک دامن بلند به تن داشتم، دامن آن قدری بلند بود که هیچ بخشی از پاهای من دیده نشود و با این حال هنگامی که داشتم با تلفن صبحت میکردم دو خانم به سمتم آمدند و گفتند که «تلفن را قطع کن، کارت داریم». به آنها گفتم که «صحبتم تمام شد قطع میکنم» اما بیتوجه به حرف من، بدون خواست و اراده من تلفن را از من گرفته و قطع کردند. پس از آن به من گفتند که «این چه طرز لباس پوشیدن است؟ دولا شو و نشان بده که شلوار داری یا نه» من هم گفتم که «دولا نمیشوم، اگر میخواهید خودتان دولا شوید، اینجا پر از مرد غریبه است». در همین حین یکی از حجاببانها چادرش را روی سرم کشید و گفت «میگویم دولا شو» و من مجددا گفتم که «من دولا نمیشوم، این همه آدم اینجا ایستاده است، چرا اینطوری با من صحبت میکنی؟ میرویم یک گوشه خودت دولا شو و شلوارم را نگاه کن» پس از این ماجرا شش نفر دیگر به سمتم آمدند؛ چهار نفر آقا و دو نفر خانم، دورم حلقه زدند. یک آقا با داد به من گفت که «داد نزن اگر ادامه بدهی میبریمت» طی همین جریان یک آقا و یک خانم از مامورین من را بردند به سمتی دیگر و دقیقا چهل دقیقه با من صحبت کردند. آنها فکر میکردند که دارند امر به معروف و نهی از منکر میکنند اما چیزی که کاملا مشخص بود، این بود که آن شخص عملا داشت به من توهین میکرد. آنها به من گفتند: «چون تو دختر سالمی نیستی این طوری لباس پوشیدی، من هم دختر همسن تو دارم اما او به گونهای تربیت شده است که اصلا مانند تو نیازی به جلب توجه ندارد» . آن مامور به من، خانوادهام و نحوه تریبیتم توهین کرد. همچنین گفت که «اگر یک مرد به لحاظ بیولوژیکی سالم باشد، با دیدن تو با همسرش به مشکل بر میخورد، حتی ممکن است من نیز با دیدن تو با همسرم دچار مشکل شوم» حرفهای آنها گاهی حتی بیشتر به جای اینکه توهین باشد، شبیه به یک تجاوز روحی بود و این به قدری زننده بود که باعث شد من گریه کنم، اما نه از سر ترس بلکه به این علت که چگونه یک شخص به خودش اجازه میدهد که به زنانگی و تربیت خانوادگی من توهین کند؟! تمام مدت از شدت فشار روانی بهم وارد شده بود سکوت کرده بودم و این بدترین حسی بود که در این چند وقت به من دست داده بود. در همان لحظه که مامورین دور من حلقه زده بودند، چهار نفر دیگر را دیدم که با مامورین درگیر شده بودند، یکی از دخترها در حالی که تلاش میکرد از دست مامورین فرار کند، به سمت مترو دوید اما یکی از مامورها مقنعه آن دختر را گرفت و به سمت خود کشید.
ما منبع کسب درآمد آنها هستیم؛ هرچه میزان بازداشتی بیشتر، پاداش هم بیشتر
روایت چهارم: با دوستم در مترو بودیم، او شالش از سرش افتاده بود و من کلاه به سر داشتم، ناگهان مامورین به سمتمان آمدند و با لحن بسیار توهینآمیز از ما خواستند تا حجابمان را درست کنیم، در این حال من با اینکه سعی داشتم تا فضا را آرام نگه دارم، دوستم به شدت عصبی شده بود. رفته رفته درگیری لفظی به درگیری فیزیکی منجر شد تا جایی که دوستم را با شوکر برقی زمینگیر کردند. پس از آن به ما دستبند زدند و بازداشت شدیم. در همین حین من سعی داشتم تا کلاهم را دوباره سرم بگذارم اما یکی از مامورین کلاه را با شدت از سرم کشید و گفت: «دیگر لازم نکرده، همانطوری که بودی باش». در آن چند ساعتی که آنجا بودیم، به شدت به ما توهین شد. در آن بین همچنین میشنیدم که چند نفر از مامورین سر این موضوع که چه کسی ما را بازداشت کرده است دعوا میکنند، چون ظاهرا هر چقدر میزان بازداشتیها بالاتر باشد، درآمد و پاداشی که کسب میکنند نیز به مراتب بیشتر خواهد بود. آنها به ما به عنوان یک شکار و صید نگاه میکردند، نه چیز دیگری!
با ما همانند یک مجرم رفتار میکردند
روایت پنجم: تازه از دانشگاه آمده بودم بیرون که شنیدم چند نفر موتور سوار به من تذکر میدهند که حجابم را درست کنم، من حتی متوجه نشده بودم که آنها مامورین گشت ارشاد هستند. چند نفری دورم را محاصره کردند و از من خواستند تا سوار ون گشت ارشاد شوم، اما من نمیخواستم، پس مقاومت کردم اما چند مامور زن دستم را محکم گرفتند و به کمک پنج یا شش نفر دیگر از حجاببانان به زور من را سوار ون کردند. سوار ون که شدم چند نفر دیگر را دیدم، اما نه آن قدر زیاد. ولی هنگامی که وارد پاسگاه شدیم، اکثریت مقنعه به سر داشتند و اوضاع نیز کمی فرق میکرد، دختری را دیدم که با کیف به صورتش ضربه زده بودند و این ضربه به قدری محکم بود که جای آرایش پوستش روی کیفش مانده بود. شخص دیگری را صرفا به این علت که عکاس بود، دستگیر کرده بودند، او حتی «مشکل حجاب» هم نداشت و صرفا به دلیل داشتن دوربین دستگیر شده بود و دوربینش را از او گرفته بودند. دختر دیگری را هم دیدم که به علت درگیری کیفش پاره شده بود. تمام آن پنج ساعتی که آنجا بودم، بیشتر احساس نفرت داشتم تا هر گونه ترسی! با ما همانند یک مجرم رفتار میکردند و مجبورمان کردند که یک فرم تفهیم اتهام پر کنیم و نیز اعلام کنیم که آیا زخمی در بدن یا بیماری زمینهای و روانی داریم؟ پس از آن، چند مرد میانسال آمدند و از ما خواستند تا اظهارتمان را بنویسیم، در این بین چندین بار از ما پرسیده شد: «علت اینکه کشف حجاب کردید چه بود؟». بعد از بازجویی نیز برای ساخت پرونده، از ما به همراه یک تابلو که روی آن نوشته شده بود «طرح نور (حجاب و عفاف)» عکس گرفتند و در این میان هم سعی داشتند تا پرونده دانشجوها را از افراد معمولی جدا کنند.
مامورین با پا به من لگد زدند
روایت ششم: سمت تئاترشهر بودم، داشتم در خیابان قدم میزدم که چند مامور پیادهرو را بستند و من را سوار ماشین گشت کردند، ابتدا درگیری لفظی پیش آمد اما پس از اینکه به زور من را سوار ماشین کردند، درگیری فیزیکی ایجاد شد و من مورد حمله و ضرب و شتم مامورین قرار گرفتم. در آن بین به شدت به من توهین کردند، ناسازا گفتند و چند بار با پا به من لگد زدند. من آن لحظه به شدت مضطرب شده بودم و نمیدانستم که چرا این اتفاقات دارد رخ میدهد؟! احساس سرخوردگی و ناتوانی میکردم و به همین دلیل هیچ مقاومتی از خود نشان ندادم. اما با وجود تمامی احساسات بدی که آن لحظه تجربه کردم قطعا نه رفتارم و نه عقیدهام هیچ تغییری نکرد و نخواهد کرد. من به همان شکل سابق در سطح شهر رفت و آمد خواهم کرد.
وجودم پر از نفرت شده بود
روایت هفتم: در حال عبور از خیابان بودم که چند مامور دورم حلقه زدند، لباسی که بر تن داشتم بسیار ساده و پوشیده بود، اصلا نمیدانستم چرا این اتفاق دارد میافتد؟! ناگهان سرم داد زدند و به من توهین کردند. به شدت عصبی شده بودم و احساس ناامنی میکردم چراکه میدانستم حتی در انتخاب نوع پوشش نیز آزادی ندارم. وجودم پر از نفرت شده بود، اما همچنین باید بگویم که این امر نه تنها منجر به تغییر پوشش و نگرش من نمیشود، بلکه میلم را نسبت به داشتن آزادی بیشتر میکند.
هموطن : مهمترین تاکتیک فعلی مبارزه با رژیم علیه تمام ظلم و نظامی گری اش تخریب روحیه ی هوادارانش است تمام نیروهای نظامی و امنیتی اش را بسیج نموده تا اول روحیه ی هوادارانش را بالا ببرد که بگوید این رژیم قدرتمند است سرنگون نمی شود دوم تخریب روحیه ی مردم است تا خانه نشین شوند و فقط غارت صاحب منصبان و آخوندها را تماشا کنند و ببینندکه آقازاده ها چگونه ریخت و پاش می کنند از اینرو شعارنویسی شعارهای شبانه موثرترین تاکتیک برای مبارزه در شرایط کنونی درشب و ادامه ی اعتراضات معیشتی کارگران و بازنشسته ها در روز است فضاهای شهر را از آن خمود کنید تا حکومتی ها از اینکه طرفدار این حکومت هستند خجالت بکشند تمام دیوارها را با شعار زن زندگی آزادی – حکومت ش.رائی پر کنید امروز جنگ خابانی ما با استفاده از پوشش آزاد و همچنین پس از دستگیری تعهد ندهید فقط اگر خطرات جانی شما و خانواده را تهدید می نماید روش حفظ خودتان را دنبال کنید زن زندگی آزادی از امروز وارد فاز دیگری از مبارزه می شود پس زنده باد زن زندگی آزادی حکو