جامعهشناسیزمان ناظر بر مناسبات زمان مکان است و در پی تعبیر و تحلیل زمان و پدیده زمانمندی به عنوان یک امر و واقعه اجتماعی است. از منظر دیگر در تبیین نسلی در جامعهشناسی میتوان گفت که مجموعهای از ارزشها و هنجارها در یک بازه زمانی دارای معانی، کارکردها، ساختارها و تضادهای متفاوتی است که عنصر زمان در آن بشدت معنادار است. بدین معنا مقوله زمان از منظر جامعهشناسی زمان دارای ابعاد اجتماعی بوده و گویای تغییرات سیاسی بیننسلی است.
اگرچه تغییرات اجتماعی و صیروریت فرهنگی در کنار اصل تغییر دیالکتیکی از گوهرهای درونزای هر پدیده و واقعیت زمانمند است ولی تاکید من در اینجا ضرورت این تغییرِ ناگزیر است. تعینگرایی نیز یکی از اصول بنیادین قانونمندیهای تحولات طبیعی و اجتماعی است. بدین معنا در متن جامعهشناسی زمان اگرچه ممکن است یک پدیده جان سختی نشاندهد ولی گذر ضروری زمان و عنصر فرسایش طبیعی و مرگ در تحولات محیط اجتماعی و سیاسی تاثیر گذار است.
در این گزاره میتوان مصادیق بسیاری آورد از بلایای طبیعی یا مصایب اجتماعی که همگی در فرایند زمان دستخوش تغییر میشوند. یکی از مهمترین آثار و پیامدهای این تغییرات در حوزه جامعهشناسی سیاسی و زمان، عبارت از مرگ استبداد است. در ادبیات و تاریخ استبداد، دیکتاتوری، اقتدارگرایی و و مفاهیمی از این دست، سخت جانی و ماندگاری این ساختارها بشدت فراگیر و ماندگار است. با این وصف ورای تحولات اجتماعی و سیاسی که در سایه مبارزات طبقات تحت ستم و فاقد ابزار تولید و ثروت روی داده و سبب به زیر کشیدن نیروی استبداد میگردد، گذر زمان نیز با خود پیامدهای اجتماعی و سیاسی بدنبال دارد.
پس از قریب ۴۵ سال از وقوع انقلاب ۵۷ بسیاری از انقلابیون و کارگزاران تغییر سیاسی بنیادین در تاریخ ایران رو به زوال هستند. آمار دقیقی در دست نیست ولی شواهد حاکی است بخش بزرگی از اقشار انقلابی در دهه پنجاه یا جان باخته، یا کشته شده و یا به دلیل کهولت سنی مردهاند. همه کسانی که در سالهای دهه پنجاه خواه رهبران و نخبگان سیاسی انقلابی در جبهههای راست تا چپ، از مذهبی تا بیمذهب، از مردم عامی و حامی تا رهبران سیاسی، اجتماعی و فرهنگی حاضر و فعال بودهاند بالاتر از بیست سال سن داشتهاند. بدین معنا امروزه فرد انقلابی که در سال ۵۷ دارای ۲۵ سال بوده امروز در سال ۱۴۰۳ یعنی پس از ۴۵ سال در سن هفتاد سالگی قرار دارند.
انقلابیون رو به انقراض بخش بزرگی از کوهورت یا طبقه سنی را تشکیل میدهند که سببساز انقلاب ۵۷، راهاندازان و کوشندگان جنگ هشت ساله و نزاعهای سیاسی دهه شصت بودند. این قشر وسیع که طبق شواهد اکثریت مردم ایران و رهبران وابسته بدان در گروهها و احزاب سیاسی مختلف بودند همگی در فروپاشی نظام سلطنت چند هزارساله و پایهگذاری نهادهای نخستین شبه دمکراتیک بنام جمهوری نقش آفریدند. اگرچه این جمهوری منسوب به جمهوری اسلامی شده و ترکیب شتر، گاو، پلنگی از یک ساختار بسته سنتی با سازوکارهای مدرن و بازی بنام دمکراسی بوجود آورد ولی نقطه عطفی در تاریخ ابران بشمار میرود. بازگشت و گردگشت تاریخی نخبگان در ساختار استبداد چنان بود که پس از مدت کوتاهی از آزادی یا هرج و مرج میان فروپاشی نظام سیاسی پیشین و تاسیس و تثبیت نظام سیاسی پس از آن بعد از ۵۷ ، نهاد و ساختار استبدادی بازتولید شد.
قریب بیش از ۴۵ سال از تبدیل استبداد سلطنتی به استبداد دینی و آخوندی میگذرد. بخش بزرگی از ریشسفیدان انقلابی در دهه پنجاه و شصت پیش از اینها جان باختهاند. عمر طولانی روحانیون و رهبران دینی سبب شده است که طول دوره طبیعی حیات آنان از متوسط طول عمر مردم بالاتر بوده و لذا عمر استبداد نیز طولانیتر بوده و هست. اگر فقط با عنصر زمان به تحلیل پدیده استبداد و حاکمان جبار بپردازیم خواهیم دید که مسن ترین کنشگران استبداد دینی معاصر به سرعت رو به انقراض هستند. نگاهی به ریش سفیدان انقلابی در دهه پنجاه که طبق نظریه پارتو، شیران وقت بودند نشان میدهد این قشر امروز به روباهان شیادی مبدل شدهاند که عمرشان به سرعت رو به سپری شدن است. طیف سنی خامنهای به عنوان رهبر جمهوری اسلامی با سرعتی غیرقابل کنترل رو به مرگ هستند.
با مرگ مستبد، نظام استبدادی نیز بیش از پیش شکننده خواهد شد. در بحران سنی و گذر زمان در بقای انقلابیون اسلامگرا پدیدههای دیگری نیز در شرف وقوع است. ریزش و مرگ مستبدان فقط سبب مرگ فرد نشده و پیامدهای خواسته و ناخواستهای در تغییرات ساختاری در ابعاد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و باورهای جامعه نیز به همراه دارد. برخی از این تبعات چنیناند:
دین سیاسی و شریعتمداری در برابر سکولاریزم رو به تضعیف میگذارد. این فرایند گذار سیاسی و معرفتی اگرچه خواسته و مقصد نظری و عملی اسلامگرایان نبوده و نیست ولی به سرعت و از ابتدای وقوع انقلاب موسوم به اسلامی رو به رشد نهاده است. طبق بسیاری تحقیقات داخل و خارج از کشور در بررسی نگرش و باور ایرانیان، عرفیگرایی در مقابل دینمداری، دینزدایی از قدرت در مقابل قدرت دینی، دنیاگرایی در برابر دنیاگریزی و آخرتجویی، و باورهای ناسوتی و زمینی در برابر اوهام لاهوتی با شدت بسیار در بین بخش وسیعی از مردم رو به رشد است. این گذار در بین رهبران و نخبگان در گروهها و اقشار مختلف نیز پر رمق شده است.
دین و ایمانگرایی نیز بسرعت رو به افول نهاده است. اگرچه لایههای نازکی از طیف وسیع مردم در اقشار مختلف اجتماعی بسوی عرفان و معنویتگرایی روی آوردهاند و همزمان بخشی از اقشار مردم بسوی خرافهباوری کشانده شدهاند (که خود ناشی از بحران باورهای دینی و فروشکستن ایمانگرایی به دین و آموزههای دینی و فقدان جایگزینی مناسب معرفتی بجای آن است) ولی سمت و سوی اصلی ایمانزدایی بسوی مسئلهیابی زمینی و چارهیابی این مسایل در مکان و زمان مشخص سوق یافته است.
نسل دینی جای خود را به نسلی بی دین داده و میدهد. همانطور که نسل و کوهورت دهههای پس از انقلاب به دلیل ناکامی از شعارها و مطالبات انقلاب ۵۷ از نظام اسلامی رویگردان شدهاند، بهمین میزان نیز نسل جدید از دینمداری گریزان شده و حتی در زندگی روزمره نیز از مناسک و آیینهای اجتماعی و فرهنگی دینی پیروی نمیکنند. فروپاشی ارزشها و هنجارهای دینی از حجاب تا اخلاق فردی و اجتماعی در مضامین و چارچوبهای دینی بسود مضامین برابرخواهانه انسانی رنگ باخته است. نسلهای جوان و نوجوان و کودکان امروز بعنوان بزرگسالان آینده نزدیک، هیچ آموزه دینی را برنمیتابند. در بهترین حالت خداباوری همچنان باقیمانده و دین و دستگاه سودجوی دین به عنوان صنعت فکری و نهاد کسب و کار رهبران دینی رو به ورشکستگی نهاده است. به بیان دیگر دیننداری مقابل دینمداری بسرعت در حال جابجایی است.
نهاد اجتماعی دین رو به مرگ است. با مرگ رهبران دینی استبداد دینی، منابع دینی نیز از درون تهی شدهاند. با شکست متولیان دین که همواره مدعی پاسداری از مکتب دین و تجارت آن بودهاند اینک با فساد، دروغ، زور، خیانت به میهن و باورهای تاریخی و دیرین مردم، نابودسازی ساختارها و نهادهای دیگر اجتماعی از خانواده تا سیاست، و از آموزش تا نهاد قضایی سبب ساز مرگ نهاد دین شدهاند. در چنین بستری هر تغییری ناظر و خواهان تغییراتی است که بر پایه ایدهها، روشها و سازوکارهای غیردینی به اداره امور جامعه بپردازد. این همه گواه این است که اصلاحطلبی دینی یا باورهای ملی و دینمدار نقش بسیار اندکی در تامین نیازهای تغییر بزرگ پس از مرگ استبداد دینی خواهند داشت.
سخن پایانی اینکه تز و ایده مذهب علیه مذهب که روزگاری شریعتی بدان استناد میکرد و خود نیز در این چنبره فرو افتاد، جامه عمل پوشیده و حاکمیت دین، نهاد دین را از درون به تباهی و نیستی کشاند. چنین دستاوردی اگرچه از سوی اسلامگرایان حاکم بر قدرت معطوف به هدف نبود ولی دستاورد درخشانی داشته و دارد که تا دهههای طولانی کسی از مرزوبوم و فرهنگ ایرانی با شمول همه گروهها و اقشار قومی، مذهبی، سنی و جنسی مطالبه دینی و دینباور نخواهند داشت. بدینسان میتوانم این گزاره را چنین قوام ببخشم که مرگ مستبد، مرگ استبداد به مرگ باورها و آموزههای دینی منجر خواهد شد.