جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

یار مهربان و ایّامِ کرونائی – مارال سعید

عرصه ی وقوعِ داستان، کشور عراق است" (نقل به معنی). ولی من بعنوان خواننده به جُرأت می توانم بگویم؛ با کمی اغماض، داستان می تواند در هر یک از کشورهای خاورمیانه، آفریقا، شرق دور و یا آمریکای جنوبی رُخ نموده یا بنماید. از آن میان، در ایرانِ گرفتار

آیا هنوز نتوانسته اید طرحی ساده از او بزنید؟ منظورم همان مَردَکِ پی زوریست! همان که از خروش ضبط صوت، جان بدر برد تا جان بستاند! همانکه به وقت نشستن بر گرده ی ملت، تنها قصیده ی راست زندگیش را سرود: ” … واقعاً باید خون گریست بر جامعه ای که حتی احتمال رهبری کسی مثل بنده در آن مطرح شود” (نقل به معنی). آن روز، راستِ او را نشنیدیم، پس او را یقین آمد که، مردم گولند و کرند. از آنروز برای استتار توهّماتِ خود، دیگران را نالایق، فتنه گر، بی بصیرت، عامل دشمن و … خواند و از تئوری توطئه پرچمی ساخت. بر صندلی مقدّس تکیه زد و هر آنکه را بر قِداسَتِ پوشالی و استبدادش معترض، به غُل و زنجیر کشید و یا افسار عواملِ آتش به اختیارش رَهانید تا با گلوله پذیرایشان باشند.

قرن ها پیش از آنکه اُمورات بر کره ی خاک “جهانی” شود، ادبیّات و هنر، جهانی بود. پس جای تأسف نیست اگر نویسنده گانِ ایرانی، به هر دلیل هنوز نتوانسته اند نقشی هنری از این موجودِ زار و نَزار که خود معترف به بی قابلیّتی خویش بود، و با این وجود، حاکمِ بر جان و مال و عزّت ملّت گشت، مکتوب نمایند. دیگرانی به فاصله ی چند ده هزار کیلومتر آنطرف تر بی آنکه او را دیده یا تَحتِ اَوامِر او زیسته باشند، از او نقش خیال می زنند، و کمکاری دوستان خود، جبران می نمایند.

در این ایّام کرونائی، من با تامس کنیلی استرالیائی آشنا گشتم، و چون او را استاد ترسیم پرتره ی دیکتاتورها یافتم، بَر آن شدم تا او را و کتابش را به دوستدارانِ “یار مهربان” مُعرّفی نمایم.

تا بحال نه کتابی از تامس کنیلی خوانده بودم و نه ترجمه ای از حسن افشار. “دیکتاتور” را دوستی برایم هدیه آورده بود. نامش مرا جذب نمی کرد، شوق خواندن نمی انگیخت. با خود می گفتم؛ ما که خود در حالِ دست و پا زدن در مَنجلاب یک دیکتاتوری آنهم از نوع تئوکراتیکش هستیم، دیگر چه جای خواندن رُمانی با این نام.  

یکسالی بود که در قفسه خاک می خورد، تا اینکه میهمانی ناخوانده سر رسید و فرصتِ  بیشتر به خواندن فراهم آمد. در دورانی که بواسطه ی ویروس کرونا می بایست در قرنطینه ی خانگی می ماندم، در و دیوار وَجَب می کردم و نقش خیال میزدم، به سُراغش رفتم. آهسته و با طُمأنینه، پاوَرچین پاوَرچین راه افتادم. هرچه پیش رفتم، از اِحاطه ای که نویسنده به زندگی در دورانِ دیکتاتوری و جنگ داشت، بیشتر حیرت می کردم.

با آنکه حسن افشار در مصاحبه ای، خود رِندانه گفته است؛ “موضوع کتاب تخیّلیست، ولی خواننده خیلی سریع متوجّه می شود؛ عرصه ی وقوعِ داستان، کشور عراق است” (نقل به معنی). ولی من بعنوان خواننده به جُرأت می توانم بگویم؛ با کمی اغماض، داستان می تواند در هر یک از کشورهای خاورمیانه، آفریقا، شرق دور و یا آمریکای جنوبی رُخ نموده یا بنماید. از آن میان، در ایرانِ گرفتار.

بی اما و اگر ٩٠% مردم ایران و بخصوص نویسنده گان، بیش از نیمی از وقایع این کتاب را در چهل و یکسال گذشته زیسته اند. اینکه تامس کنیلی استرالیائی در آنسوی اقیانوسها به این وسعت و این عمق چگونه توانسته در روزمره گی، روحیّات و رنجِ  مُداومِ مردمِ این جغرافیا درآمیزد، بر من پوشیده است. اما به ضَرسِ قاطع او هنرمندیست که ماهرانه توانسته از درهم آمیزیِ واقع و خیال، تابلوئی بدیع بیافریند، و همکار مترجم او حسن افشار با تَبَحُّرِ یک آشپزِ قابل، به آن چاشنی های زبان فارسی را افزوده تا غذا به مَزاقِ خواننده ی ایرانی خوش نشیند.

با خواندن کتاب، مُحتملاً با من هم نظر خواهید شد که، در چهل و یکسال گذشته هیچیک از نویسنده گان ایرانی یا خاورمیانه ای چنین تصویر شُسته رُفته، هنرمندانه و کپی برابر اصل از “دیکتاتور” بر اوراق نقش نزده اند.  

من به اصلِ کتاب دسترسی نداشته ام، آنچه می گویم بر اساس ترجمه ی حسن افشار است.

او سعی بلیغ نموده تا در بَرگردانِ کتاب به زبان فارسی، روایتِ قصه از زبانِ راوی، هرچه بیشتر به زبانِ فارسی مُحاوره ای (تهرانی) نزدیک شود. این اقدام، هم قوّت و هم ضعفِ کتاب است.  

قوت – با این تَمهید، خواننده خود را در فضایی آشنا و نزدیک به پرسوناژهای داستان احساس می کند. این نزدیکی، علیرغم سیرِ روایت در فضای روشنفکری، اتفاق می افتد. او با این چاشنی کِشِشِ داستان را دو چندان نموده است.

ضعف – در عرصه ی ترجمه، آنچه به یاری مترجم می آید، توانائی های زبانِ مقصد در بازنمائی و فهمِ زبانِ مَبدأ است. این موضوع متأسفانه بدلیلِ مَهجور ماندن و دوری ادبیّاتِ  فارسی از مَعرکه ی ادبیات جهان، شدیداً مترجم را دچار رنج و مَلال می نماید. از آن گذشته؛ حداقل در چهل و یکسال گذشته هیچگونه کار مُنسجم و آکادمیک برای نزدیک کردن زبان مُحاوره ای (تهرانی) به زبانِ نوشتاری فارسی، صورت نگرفته است. بهمین دلیل، هر کس با عنایت به زبان مادری و سلیقه ی خویش، دست به ویرایشهایی میزند تا بلکه بتواند به نظر نویسنده ی داستان نزدیکتر شود. حسن افشار (متولد میاندوآب) به خوبی و مَهارت از گوشه کنایه ها، مثل ها و دیگر اصطلاحات مُصطَلَح در زبانِ مُحاوره ای (تهرانی) سود جُسته است. لیک بعضاً صداگذاری ها و فاصله گذاری ها، مُطَوّل کردن جملات با استفاده از “و” یا “که” چنان خواننده را سردرگم می نماید، که مجبور می شود دوباره و چندباره، یک پاراگراف را بخواند. اگرچه حروفچینی این روزها با کامپیوتر انجام می شود ولی بر من پوشیده است؛ بعنوان مثال، چرا او از “دو نقطه سوار بَر هم” در گفت و گوها استفاده ننموده است؟  

دیگر نُکاتِ حائز اهمیت، ۱- انتخاب فونت یا اندازه ی قلمِ یارانه ایست که در نشر به آن کم بها داده شده است. البته قابل فهم است که، احتمالاً ناشر با این تدبیر می خواسته راهِ چاره ای برای گرانیِ کاغذ، قِلّتِ تیراژ (۲۰۰۰ نسخه) و جیبِ مُشتری بیابد. اما توجه ننموده که در این تَدبیر، کیفیّت را به قُربانگاه بُرده است. هرچند، وقتی پایِ “رازِ بقا” به میان می آید بسیار چیزها به کنار میرود، یا نادیده گرفته می شود. ۲- جا دارد هنر “اختران” در گذراندن این کتاب از زیرِ دستِ قَیّمانِ بی فرهنگِ وزارت ارشاد اسلامی را اَحسَنت گفت. چه به لحاظ مُحتوایی و چه به لحاظ شکلی، و برایشان در ادامه ی راه آرزوی موفقیّت نمود.

مارال سعید 

https://akhbar-rooz.com/?p=27160 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x