
۱
بی آب، فقط نام ز شکّر مانده ست؛
دهقان دگر از کشتِ چغندر مانده ست:
تا باز نپُرسیم، خود آزارانه،
کاین کشتگه از چیست که بی بر مانده ست!
۲
از قحطی ی آب، مویه ی زن شنوی؛
وز فرزندش اش ناله ی مُردن شنوی.
وین طنزِ سیه بین که، نه عطرِ گُل و یاس،
بل، بوی پلشت ِ عرقِ تن شنوی!
۳
خیزد چه ز قحطِ آب؟ این رازی نیست!
نابودنِ رنگ و بو جُز آغازی نیست!
زودا که، به خاک و آسمان، هیچ اثری
از آمدن و رفتن و پروازی نیست!
۴
شاید همه انتحار باید بکنیم؛
یا زین گُله جا فرار باید بکنیم!
در قحطی ی آب، ما، اگر نگزینیم
از این دو، یکی، چه کار باید بکنیم؟!
۵
از قحطی ی آب، هیچ چی بدتر نیست:
جُز این که ببینیم هوا دیگر نیست!
دلخوشکنکی ست این که با ما برجا
جُز لاشه ای از «سپاه» و از «رهبر» نیست!
بیست و سوم خرداد ۱۳۹۷،
بیدرکجای لندن