سحر خدایاری ( سارا) خود را به آتش کشید و چهار روز بعد در منتهای درد، درست در عاشورای حسینی که میلیونها نفر در آن از فرط عزاداری از خود بیخود بودند، جان باخت. او نمونه ی باز مانده ی سنت اعتراض بود. وقتی این سنت با بی رحمی تمام در ملک تبعیض ها سرکوب می شود باقیمانده آن چه بسا به گونه ای ناسالم و ویرانگر سر برون می آورد.
سارا، “دختر آبی”، دختری با تمایل انسانی و سالم برای شور ورزشی بود. چه بسا پیش از آن بارها سرکوب و محرومیت و بی اعتنائی او را دچار بیماری روانی یا شخصیتی دو قطبی کرده بود. او تاب تحمل تبعیض و تنبیه بیش از این را، آن هم برای آن که به یک خواست انسانی خود پاسخ داه است، نداشت. او در حالی بار تحمل رنج بازجوئی و دادگاه و محکومیت به زندان را بر دوش می کشید که از روانی سخت ضربهخورده و آزرده رنج می برد. او در زمانی بار این نا ملایمت های روارفته بر خود را می دید که حتا یکی از فوتبالیست های با نام و بی نام و ثروتمند و کم توش و یکی از فوتبالدوستان عادی هوشیار یا مسخ شده و بی خیال دست کمک اجتماعی و فردی به سوی او دراز نکرد، که هیچ، اعتنائی هم نشان نداد.
پس از خود سوزی سارا نیز صدائی دراین سکوت کویری و در این زمزمه ی همیشگی عقبمانده های” آبیته و قرمزته” شنیده نشد مگر به استثنای بسیار. و حالا با مرگ او نیز جز نامه ی آبکی یک مسول دولتی به مسول دیگر تاکنون آوائی از دل مردگان در قید حیات، تقریبا هیچ صدائی در نیامده است. باشگاه استقلال که دختر آبی به آن عشق می ورزید دم بر نیاورده است. هنوز نیز، پس از خبر مرگ جانگداز او خبری از ذره ای جوانمردی ورزشی و پر کاهی از “یادگار تختی” نیست. اعتراضی اگر هست فقط از سوی شماری از معدود نمایندگان فکری آزاداندیشی این کشور است. این سکوت بی غیرتی است، بی معرفتی است و ضد اخلاق انسانی و انسانی- ورزشی است.
سارا پروانه وار سوخت و ما را با این دل شکسته و جان رو به پایان سوزاند. مسئول این مرگ رقت بار و تکان دهنده فشارآوران بر آزادی زیست انسانی در این سرزمینند. بی تردید، اما، خاموش ماندگان این عرصه ی فراخ ورزشی و ورزشکارانی که از صدها هزار بل میلیونها نفر هوادار و شیفته به ثروت های کلان و مال و منال و حاشیه ی امن دست یافته اند و بی اعتنا و بزدل توپ می زنند و تماشا می کنند و معترض این رنج جانکاه دختر آبی و همه ی ما و خانواده و یارانش نمی شوند، همان قدر مقصر بلکه خاک بر سراند.
دیگر، از مسولان و با زبان خوش و قانونی چه بخواهیم که تاکنون نخواسته ایم. اما همچنان دوره می کنیم رنج ها را.
خوب است که پس از ذکر ددمنشی و گناه نابخشودنی حاکمان ، از بی مهری و بی اعتنایی برگزیدگان جامعه انواع سلبیرتی ها و بویژه آبی و قرمزهایی که رئیس دانا بدرستی اشاره می کند هم بگوییم.
“…… صدها هزار بل میلیونها نفر هوادار و شیفته به ثروت های کلان و مال و منال و حاشیه ی امن دست یافته اند و بی اعتنا و بزدل توپ می زنند و تماشا می کنند……..همان قدر مقصر بلکه خاک بر سراند.”. “این سکوت بی غیرتی است، بی معرفتی است و ضد اخلاق انسانی و انسانی- ورزشی است.”.
نه تنها این, بلکه اگر حرفی هم هست “…..سارا کجا بود حتی سحر هم فیک است هم عکسهایی که از چهرهاش منتشر شده هم عکسهای بیمارستانیش فیکست……”. کسان دیگر هم با فرضیه های آرسن لوپنی و شرلوک هلمزی می خواهند ثابت کنند که “سحر را آتش زدند!
اگر این ملت “غیور”, غیرتی داشت نه یک سال و یک ماه و یک هفته بلکه یک روز “مردهای”! کشور, تماشای فوتبال را بایکوت میکردند. “چه مردی بود کز زنی کم بود”؟, الحق.
لابد ۲۶ سال پیش هم که هما دارابی با سابقه مشخص فعالیت های سیاسی, خود را آتش زد, “ایرانارشیستها”ی آن روزی “روشنگری کردند” که آن مصیبت “فیک” بود و ما با خیال راحت و وجدان راضی پی کار خود رفتیم و اعتراضی نکردیم. هنوز آش همان آش و کاسه همان کاسه است.
سارا کجا بود حتی سحر هم فیک است هم عکسهایی که از چهرهاش منتشر شده هم عکسهای بیمارستانیش فیکست،ایرانارشیستها در گروه تلگرامی زیر مفصل در این باره روشنگری کردهاند
https://t.me/joinchat/BdO2dUPJ_EO-UT066EfPfw
۲۶ سال پیش نیز بانوی فرهیخته و مبارزی که طرفدار فعال مصدق و پزشک متخصص اطفال و بیماری های روانی و استاد دانشگاه, دانشکده پزشکی تهران بود نیز در اعتراض به “بوی گند فراورده های “انقلاب” که دل و جان او را تافته “و آرزو های یک عمر مبارزه او بر باد رفته بود, خود را در تجریش به آتش کشید. او “رفت و بالا شد و بالاتر شد, راست با مهر فلک همسر شد” و ” گند و مردآب” را ارزانی ” دلمردگان در قید حیاتی “کرد که پس از ۲۶ سال هنوز همان میکنیم که آن زمان کردیم. The more things change the more they stay the same.
هما دارابی, ویکیپدیای فارسی.
خودسوزی هما دارابی، ‘تصویری که آدم را رها نمیکند’ http://www.bbc.com/persian/iran-features-47343570