همیشه هست در راه های باهم
راه .
کناره اش
دشت نرگس یا خارا
فرقی نمی کند.
از سطح رابطه عبور می کند،
در تداوم نگاهی
که رویگردان است
از دیدارهای گذرای خیابانی
سلام و احوالپرسی های رقیق
و خداحافظی های خنک.
هست در عمقِ شاهرگی که دوشاخه می شود.
انتهای هررگ جمجمه یی ست.
بی چشم . بی دهان.
در هر دیدار
پَرِشِ عمودی نبض،
شکل عادی و معمولی حضور را
برهم می زند.
و حس غریب و مبهم را
به سرور وشادی
که ازهُرمِ نفس نیلوفرِ مخفی برمی خیزد،
تبدیل می کند.
و درست مثل وقتی
که ورق در دفتری برمی گردد
زندگی از همان دیدار
دوباره آغاز می شود.
هست . همیشه
در راه های باهم.
ازمجموعه ی آماده ی چاپ