۱. چیزی برای ماندن
سبز را از سبزه گرفته اند
شور را از شعر
شعر را از شراب و شیدایی
چیزی برای ماندن اگر هست
وسوسه ی گیسوان توست
بگاه که در خیابان های شهر
شوخناک و رمان
بدست نسیم رها شود
تا دوزخی از شعر و شور و شیدایی بپا کند
***
۲. آشناییِ بی نام
چراغِ ِ سبزِ کدام راه است این چمن
که بی واژه می خواندم
و آوای کدام آشناست
در آواز ِآن پرنده
که از دور می داندم
و می کشاندم
تا فراسوی هشیاری؟
برهنه می شوم از خویش
و دل به نهرِ نسیم می سپارم
که با “ممنوع” و “مرز”، بیگانه است
چه آشنایی بی نامی
چه راه های قشنگی
میان ما و زمین و گیاه و آب و هواست.
چگونه با تو بمانم
که با کرانه های شهابریزِ کهکشان آشناترم
تا با آیه های قهر و کینِ تو
و با خارخاسک نزدیکتر
تا با آئینِ تو
ابراهیم هرندی
