جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

یـادداشـت‏ های شـــــبانه: (بخش۵۸) – ابراهیم هرندی

 
٣٣٨. چرا سنّت گرایان با فرهنگ مدرن دشمن اند؟

از چشم اندازِ فرهنگ مدرن، رای مردم تنها سرچشمه مشروعیت قدرت برای دولت است و فرد در جامعه، فارغ از دانش و دارایی و پیشینه خانوادگی و پایگاه احتماعی و زور و ریزی و درشتی و سن و سال خود، تنها یک رای برای گزینش حزب و یا سازمان دلخواه خود دارد. این چگونگی همه ارزش های سنتّی را نادیده می گیرد و امتیازهای حسبی و نسبی را بی بها می کند. از آن دیدگاه، قدرت مایه فساد است و بهترین شیوه برای مبارزه با این فساد، پخش کردن قدرت در جامعه و داشتن نهادهای مهار کننده ای است که با شیوه های های قانونمند و سنجش پذیر، اداره شوند. این نگرش، کسانی را که به کانون های قدرت دسترسی دارند و به هر بهانه ای خود را برتر از دیگران می دانند، خوش نمی آید و بنام دین، کشور، ملت، قوم، ناموس، تاریخ، قانون و انسانیت، با حاکمیتِ مردم بر سرزمین و سرنوشت خویش، مبارزه می کنند. ریشه دشمنی حکومت های ما با اندیشه های مدرن را از این زاویه باید بررسید. دشمنان مردم در هر سرزمین، دشمنان اندیشه اند، زیرا که اندیشه، پیش نیاز آزادی و درگیری مردم در اداره امور کشور است.

یکی از نمادهای تاریخی ستیز سنّت گرایان با فرهنگ مدرن در فرهنگ ایرانی، کلنجار اهل دین با جُستاوردهای داروین است. این کلنجارِ کهن، نه دینی ست و نه دانشی. اگر چنان می بود، میدانی برای داد و ستدی دوسویه برای اهل دین و دانش پدید می آورد که بازتاب های آن باروری فرهنگی می توانست باشد. این کلنجار، همیشه و در همه جا، کوششی سیاسی برای پیش گیری از بسته شدن دکان های دین فروشی بوده است. نیز چنین است داستان مبارزه اهل دین با حقوق بشر، آزادی زنان، دگراندیشان، بی دینان، و هم با دستاوردهای نوآورانی چون؛ کوپرنیک، گالیله، مارکس، فروید، لایل و دیگر نوآورانی که پرده از روی حقیقت های پنهان برداشته اند و چشم اندازهای تازه ای برای نگرش به جهان هستی و پدیدارهای آن برای انسان گشوده اند.

البته از چشم اندازی دیگر می توان گفت که تلاش قلدران سنّتی و بومی گرا، برای جلوگیری از تابیدن آفتاب روشنگری در کشورهای پیرامونی، چندان نیز پیروز نبوده است زیرا که در آن کشورها، اکنون چرخه فرهنگ سازی چنان دگرگون شده است که هرگونه تلاش برای واپس زدنِ رویدادی که سال هاست آغاز شده است، بیهوده می نماید. مراد از چرخه فرهنگ سازی، روند نو شدن فرهنگ در ستیزِ کهنه و نو است. مردم ‌شناسان، پدیدارهای فرهنگی را بازتاب ِ ستیز سنت (کهنه) و بدعت (نو) می ‌دانند. سنّت و بدعت، دو نیروی سازنده فرهنگ و نوآوری در جامعه است. این دو نیرو با رویارویی و نبرد با یکدیگر، گذاره ها و پذیره های هر فرهنگ را می سازند و رفتارها و کردارهای هر نسل را شکل می دهند. اکنون در کشورهایی که پس از انقلاب صنعتی اروپا، بناگزیر به جهانی دیگر پرتاب شده اند، ستیزِ فرهنگ سازِ کهنه و نو معنای تازه ای یافته است.

تا بیش از انقلاب صنعتی اروپا و واتاب همه جانبه و جهانگیرِ ارزش ها و روش ها و منش های آن، زایش فرهنگی در هر سرزمین، از برخورد ایده ها و اندیشه های کهنه با نو، یعنی ستیز ِ سنّت با بدعت پدید می آمد. برای نمونه، اگر در سرزمینی، که به اقتضای سنّت، سالمندان نوع لباسِ جوانان و شیوه پوشیدن آن را برای آنان برمی گزیدند، در بزنگاهی از تاریخ، برخی از جوانان از این سنّت سرباز می زدند و خودشان گونه و شیوه پوشش خود را بر می گزیدند، این بدعت تا چندی، جدالی میان سالمندان و جوانان بر می انگیخت که پایانداد ِآن آداب اجتماعی تازه ای در این باره می توانست باشد که چیزی از سنّت و بدعت در خود داشته باشد. یعنی که جنگ پیران و جوانان بجایی می رسید که ناگزیر از پایان یافتن می بود و همگان برآن می شدند که جوانان را در گزینش پوشش آزاد بگذارند و تنها به راهنمایی کردن آنان بسنده کنند. این گونه، سنّت و بدعت، توقع و رفتار تازه اجتماعی ای را شکل می داد. البته این چگونگی همیشه و درهمه جا چنین پایانی نداشت. گاه سنّت گرایان بر بدعت گذاران چیره می شدند و آنان را خاموش می کردند و گاه واروی این چگونگی روی می داد. بسیاری از جنگ های درونی، ریشه در ستیزِ سنّت و بدعت داشته است.

پس از انقلاب صنعتی اروپا و آغاز جهانگشایی فرهنگ غربی که اکنون همه جا را فراگرفته است و جغرافیای زمین و ذهن مردم را نیز دگرگون کرده است، پروسه فرهنگ سازی، یعنی نوسازی رفتارها و کردارهای اجتماعی از راه ستیزِ سنّت ها با بدعت های بومی، شکل دیگری بخود گرفته است. اکنون در همه کشورها، در میان همه قوم ها و قبیله ها، ستیزِ سنت با ارزش ها و شیوه زندگی غربی در کار است. این چگونگی در کشورهای اسلامی، بویژه ایران بسیار پرنماتر از بسیاری از جاهای دیگر است. اکنون بخشِ بزرگی از اخبارِ روزانه ایران، گزارش ستیز کهنه و نو است که در هر خانه و کارخانه و اداره و کوی و برزن در جریان است. در این ستیز، ارزش ها، راه ها، روش ها، منش ها، ایده ها و اندیشه های مدرن، با سنّت های بومی گلاویز می شوند تا هویت و فرهنگ و جایگاه ما در جهان را بازتعریف کنند. هرچه در این جنگ جهانی فرهنگی، حکومتی سخت گیرتر باشد، این ستیز سیاسی تر و خشونتبارتر خواهد بود.

***

٣٣۹. با نیمـــــا

“تو را من چشم در راهم، شباهنگام”
که می ریزند ویسکی روی یخ
تا دم دمای صبح
مردان ِ خراباتی
و می گویند از اینجا و از آنجاِ
قَروقاطی
“تو را من چشم در راهم.”

***

۴۰۰. ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست.

همه دین‏ ها و آئین‏ ها با چشمداشت به ساختار ژنتیک انسان پایدار می‏ شوند و از آن‏ در راه افسونکاری بهره می ‏جویند. ذهن انسان، بویژه انسان امروزی، سبب جوست و به هر آنچه بی‏ سبب روی می ‏دهد، خیره می‏ شود و اگر پاسخی نیابد در شگفت می ‏شود. شعبده بازان با چشمداشت به این رفتارِ ذهن انسان کار می کنند و هر تردستی و افسونگری، با ته مایه ای از این چگونگی شکل می گیرد. پیامبران نیز با توجه به این ویژگی ذهنی، معجزه را گواهی بر راستی ادعای خود می‏ دانسته ‏اند.

پستانداران با نوازش آرام و رام می شوند و انسان که دسته ای از این رسته است نیز. نوازش، نخستین دریافت عاطفی ِنوزاد از مادر خود، درهنگام آمدن به جهان است. دریافتی که هنگامه آمدن به جهان را آسان می‏ کند و هراسِ نوزاد را کاهش می‏ دهد و او آرام می‏ کند. گرمای این مهر، تن پوش جان آدمی می‏ شود و تا پایان هستی، او را امیدوار می ‏دارد. جهان، جایی سرد و سیاه و سنگین است و ما را همین آتش هماره مانا، افراشته و افروخته و امیدوارمی ‏دارد. نوازش، کلید انبان عاطفه انسان است. انسان چون دیگر پستانداران، با نوازش مجاب می‏ شود. چنین است که مکان های مقدس را با ساختمان ‏هایی دلنواز و با کاربرد ِ آینه و نور و عطر و گل و گلاب و گیاه و آب، پرداختی نوازشگر و روان گردان می کنند.

چرا در کنار هر واحه خوش آب و هوایی، کلیسایی، کنشتی، معبدی، زیارتگاهی و یا نیایشگاهی هم هست؟ برای آن که نیروی روان گردان ِ طبیعت در آن سرزمین ها، به حساب معجزه های آن زیارتگاه ‏ها و خدایان و ادیان وابسته بدانها گذاشته شود. با این حساب، ادیان آبروی خود را در اذهان همگانی از ساختار ژنتیک ما می‏ گیرند. یعنی هرآنجه را ما خوش می ‏داریم، به خود می ‏چسبانند و نسبت می‏ دهند تا ما خوشداشت ‏های خود را به حساب “کرامات” و “برکات” آن ها بگذاریم. چنین است که بزرگترین شب سال، شب میلاد مسیح می‏شود و گل سرخ را “محمدی” نام می ‏نهند و خورشید و ماه و ستارگان را ردَ پای قدسین می ‏خوانند و آفتاب را پرتو ایزدی. نیز چنین است پیوند دادن ِ روی و بوی خوش به پیامبران و امامان و بستگان آن ‏ها. فراتر از آن، اگر با اندکی ریزبینی، به هندسه کاربردی در ساختمان های مذهبی بنگرید، درخواهید یافت که همانندی شگفتی میان آن ساختمان ها با اُرگان های جنسی انسان است. نمونه این همانندی، مناره، گنبد و محراب است که با گرته برداری از ابزار جنسی انسان، شکل گرفته اند. برای نمونه، همانندی گنبد و پستان و یا محراب و خمِ ران زنان و مناره و ابزار نرینگی مرد. این چگونگی، ورای گوش هوش انسان در گذارِ هزاره ها شکل گرفته است و اکنون زایران رهرو، آن مکان ها را دلگشا و آرامش بخش می یابند. گفتمان؛ ” بارگاه ملکوتی”، بازتاب عاطفی این چگونگی ست.
ذهن انسان در برابر شکل های هندسی، بی تفاوت نیست. هر شکل هندسی، عاطفه ویژه ای را در ما برمی انگیزد. گاه این چگونگی چنان با شتاب و ناگاه روی می دهد که از چشمِ گوشِ هوش، بدور می ماند و تن به تورِ خِرَدِ آدمی نمی دهد. برای نمونه، ذهنِ ما دایره را بیش از مربع و یا شکل های چند گوشه ای دیگر می پسندد. این چگونگی را افسونگران و تردستان، از دیرباز دریافته بوده اند و در بازی های افسونگری خود، تا به امروز از آن سود جسته اند. طراحان اتومبیل نیز.

چنین است که افسونباری ژن، سرچشمه افسونکاری دین هاست.

***

۴۰۱. رشک و بیداد

نگرانی۱، پدیده ای طبیعی و سودمند است. سودمند؟ بله، سودمند. برآیندی هشدار دهنده، تا انسان هرجا به مرگ نزدیک می شود، چاره ای جوید و راه گریزی بیابد. قانونِ “خیز و گریز”، و ،خیز و ستیز”، یادتان هست؟ هرجا که انسان با مرگ رویارو می شود، طبیعت او را بی درنگ وادار به گزُیدن یکی از آن رفتارهای ژنتیک می کند؛ یا برمی خیزد و می گریزد و یا با خطر در می آویزد و می ستیزد. نگرانی، کلید این دو گزینه برآیشی ست. نگرانی، زنگ خطر ِطبیعت است که به ما هشدار می دهد که چیزی در جایی از زندگی می لنگد و بدان که چاره ای بایدت اندیشید. چنین است که می گویم نگرانی سودمند است. نشانه ای هشداردهنده از آنچه نباید باشد و هست.

هنگامی که نگرانی دنباله دار و بی درمان بماند، پس از چندی جای خود را به بازتاب برآیشی ژرف تری می دهد که به فارسی باید آن را ” آسیمه سری”۲، نامید. این بلا زمانی سر آدم می آید که نگرانی را پایدار و گریز ناپذیر بپندارد. جهانِ انسان ِآسیمه سر، به شبی سرد و تلخ و بی سپیده می ماند. شبی که بیمار، از گفتن و نوشتن و شنودن درباره آن ناتوان است. آسیمه سر در این دوره، حال و هوای هیچ کاری را ندارد و هماره کلافه و درهم و تلخ و تند خو، با خویش و جهان در ستیز است. گهگاه نیز برتافته و بی خویش و هراسناک، بخود می پیچد و از خود و دیگران می گریزد. آسیمه سری، دالان تاریک افسردگی ست. آنان که تنها و بی کس گذارشان به این وادی می افتد، کارشان به افسردگی و دلمردگی و واخورد گی و گاه خودکشی نیز می کشد.

رفتار انسان ِآسیمه سر، برای کسی که چیزی از این چگونگی نمی داند، شگفت و بی خردانه است. فارسی زبانان این بیماران را ” خُل و چل”، می خوانند. پیش تر می گفتند؛ “کسی که بالاخانه را اجاره داده است.” امروزی ها می گویند؛ “شوت”، قندیج” و یا، “بی کلاج”. نامش را همه به گونه ای می دانند اما چرایی پیدایش آن را کمتر. هدف من هم در اینجا پرداختن به ریشه های آسیمه سری نیست. این کار را می گذاریم برای زمانی دیگر. در اینجا می‏خواهم، سخنی از ابن سینا را با این چگونگی پیوند دهم. وی گفته است که؛ دو چیزچراغ عقل خاموش کند؛ رشک و بیداد. گمان نمی کنم که روانشناسی ِ مدرن بتواند، “چیز”ِ سومی به این سخن بیافزاید. گونه نخست ِاین چگونگی را همگان دیده اند؛ سرگذشت عاشقی که برروی رقیب عشقثی ِخود آتش می گشاید و یا برروی معشوقی که رقیب را براو رجحان داده است، اسید می پاشد. روزنامه‏ ها هرروزه پُر از گزارش و داستان در این باره است.

نمونه کردارهای ناشی از بیداد نیز در روزنامه ها زیاد است اما کمتر کسی به ریشه های آن می پردازد.   نوجوان فلسطینی که خانه اش را برسر خانواده اش خراب کرده اند و او را یتیم و تنها در اردوگاه پناهندگان رها کرده اند. تا اینجا همه چیز عادی ست! سرگذشت این نوجوان وقتی خبرساز می شود که وی آسیمه سر و بیمار، به پیشنهاد گمراهانی که سوراخ دعا را گم کرده اند، کمربند انفجاری را به کمر خود می بندد و به میان مردم ِ بی گناه کوچه و خیابان می رود و این گونه، به خیال خود، داد از بیدادگران می ستاند!

این رویداد از چشم انداز کسی که از گوشه امن خانه خود، خبرها را از تلویزیون دنبال می کند، ریشه های دیگری می یابد
……………….
۱.                Stress
۲.                  Distress

***

۴۰۲. چرا سنّت گرایان با فرهنگ مدرن دشمن اند؟

از چشم اندازِ فرهنگ مدرن، رای مردم تنها سرچشمه مشروعیت قدرت برای دولت است و فرد در جامعه، فارغ از دانش و دارایی و پیشینه خانوادگی و پایگاه احتماعی و زور و ریزی و درشتی و سن و سال خود، تنها یک رای برای گزینش حزب و یا سازمان دلخواه خود دارد. این چگونگی همه ارزش های سنتّی را نادیده می گیرد و امتیازهای حسبی و نسبی را بی بها می کند. از آن دیدگاه، قدرت مایه فساد است و بهترین شیوه برای مبارزه با این فساد، پخش کردن قدرت در جامعه و داشتن نهادهای مهار کننده ای است که با شیوه های های قانونمند و سنجش پذیر، اداره شوند. این نگرش، کسانی را که به کانون های قدرت دسترسی دارند و به هر بهانه ای خود را برتر از دیگران می دانند، خوش نمی آید و بنام دین، کشور، ملت، قوم، ناموس، تاریخ، قانون و انسانیت، با حاکمیتِ مردم بر سرزمین و سرنوشت خویش، مبارزه می کنند. ریشه دشمنی حکومت های ما با اندیشه های مدرن را از این زاویه باید بررسید. دشمنان مردم در هر سرزمین، دشمنان اندیشه اند، زیرا که اندیشه، پیش نیاز آزادی و درگیری مردم در اداره امور کشور است.

یکی از نمادهای تاریخی ستیز سنّت گرایان با فرهنگ مدرن در فرهنگ ایرانی، کلنجار اهل دین با جُستاوردهای داروین است. این کلنجارِ کهن، نه دینی ست و نه دانشی. اگر چنان می بود، میدانی برای داد و ستدی دوسویه برای اهل دین و دانش پدید می آورد که بازتاب های آن باروری فرهنگی می توانست باشد. این کلنجار، همیشه و در همه جا، کوششی سیاسی برای پیش گیری از بسته شدن دکان های دین فروشی بوده است. نیز چنین است داستان مبارزه اهل دین با حقوق بشر، آزادی زنان، دگراندیشان، بی دینان، و هم با دستاوردهای نوآورانی چون؛ کوپرنیک، گالیله، مارکس، فروید، لایل و دیگر نوآورانی که پرده از روی حقیقت های پنهان برداشته اند و چشم اندازهای تازه ای برای نگرش به جهان هستی و پدیدارهای آن برای انسان گشوده اند.

البته از چشم اندازی دیگر می توان گفت که تلاش قلدران سنّتی و بومی گرا، برای جلوگیری از تابیدن آفتاب روشنگری در کشورهای پیرامونی، چندان نیز پیروز نبوده است زیرا که در آن کشورها، اکنون چرخه فرهنگ سازی چنان دگرگون شده است که هرگونه تلاش برای واپس زدنِ رویدادی که سال هاست آغاز شده است، بیهوده می نماید. مراد از چرخه فرهنگ سازی، روند نو شدن فرهنگ در ستیزِ کهنه و نو است. مردم ‌شناسان، پدیدارهای فرهنگی را بازتاب ِ ستیز سنت (کهنه) و بدعت (نو) می ‌دانند. سنّت و بدعت، دو نیروی سازنده فرهنگ و نوآوری در جامعه است. این دو نیرو با رویارویی و نبرد با یکدیگر، گذاره ها و پذیره های هر فرهنگ را می سازند و رفتارها و کردارهای هر نسل را شکل می دهند. اکنون در کشورهایی که پس از انقلاب صنعتی اروپا، بناگزیر به جهانی دیگر پرتاب شده اند، ستیزِ فرهنگ سازِ کهنه و نو معنای تازه ای یافته است.

تا بیش از انقلاب صنعتی اروپا و واتاب همه جانبه و جهانگیرِ ارزش ها و روش ها و منش های آن، زایش فرهنگی در هر سرزمین، از برخورد ایده ها و اندیشه های کهنه با نو، یعنی ستیز ِ سنّت با بدعت پدید می آمد. برای نمونه، اگر در سرزمینی، که به اقتضای سنّت، سالمندان نوع لباسِ جوانان و شیوه پوشیدن آن را برای آنان برمی گزیدند، در بزنگاهی از تاریخ، برخی از جوانان از این سنّت سرباز می زدند و خودشان گونه و شیوه پوشش خود را بر می گزیدند، این بدعت تا چندی، جدالی میان سالمندان و جوانان بر می انگیخت که پایانداد ِآن آداب اجتماعی تازه ای در این باره می توانست باشد که چیزی از سنّت و بدعت در خود داشته باشد. یعنی که جنگ پیران و جوانان بجایی می رسید که ناگزیر از پایان یافتن می بود و همگان برآن می شدند که جوانان را در گزینش پوشش آزاد بگذارند و تنها به راهنمایی کردن آنان بسنده کنند. این گونه، سنّت و بدعت، توقع و رفتار تازه اجتماعی ای را شکل می داد. البته این چگونگی همیشه و درهمه جا چنین پایانی نداشت. گاه سنّت گرایان بر بدعت گذاران چیره می شدند و آنان را خاموش می کردند و گاه واروی این چگونگی روی می داد. بسیاری از جنگ های درونی، ریشه در ستیزِ سنّت و بدعت داشته است.

پس از انقلاب صنعتی اروپا و آغاز جهانگشایی فرهنگ غربی که اکنون همه جا را فراگرفته است و جغرافیای زمین و ذهن مردم را نیز دگرگون کرده است، پروسه فرهنگ سازی، یعنی نوسازی رفتارها و کردارهای اجتماعی از راه ستیزِ سنّت ها با بدعت های بومی، شکل دیگری بخود گرفته است. اکنون در همه کشورها، در میان همه قوم ها و قبیله ها، ستیزِ سنت با ارزش ها و شیوه زندگی غربی در کار است. این چگونگی در کشورهای اسلامی، بویژه ایران بسیار پرنماتر از بسیاری از جاهای دیگر است. اکنون بخشِ بزرگی از اخبارِ روزانه ایران، گزارش ستیز کهنه و نو است که در هر خانه و کارخانه و اداره و کوی و برزن در جریان است. در این ستیز، ارزش ها، راه ها، روش ها، منش ها، ایده ها و اندیشه های مدرن، با سنّت های بومی گلاویز می شوند تا هویت و فرهنگ و جایگاه ما در جهان را بازتعریف کنند. هرچه در این جنگ جهانی فرهنگی، حکومتی سخت گیرتر باشد، این ستیز سیاسی تر و خشونتبارتر خواهد بود.

***

۴۰٣. پــــــرواز

شراب های آلبانی، بیشترین الکل را در میان شربا های اروپایی دارد.
(روزنامه دیلی تلگراف)

ساقیـــا بزن جامـی، ازشراب آلبـــانی
تا دمی شوی پاتیل، آنچنان که خود دانی

مفت ِ مفت بنمایی، سیر انفس و آفاق
سر در آری از ایران، فی البداهه و آنی

بینی آنچه را خواهی، ورنخواستی کاهی
ازهرآنچه ناشایست، وز هرآنچه ویرانی

فی المثل، نمایی پاک، سرزمین ایرا ن را
از خرافه و خامی، وز بسیــجی جــــانی

خط کشی روی حوزه، پاکسازی از روضه
خاک کشور خود را، در کمال آسانی

مرد و زن رها سازی از حقارت و خاری
وز قیود ریشم و پشم، وز جمود ِ روحانی

حق هر که را خواهی، وانهی کف دستش
وز هر آنکه می باید، داد خویش بستانی

شهرها کنی آباد، مرد و زن همه آزاد
زندگی سراسر شاد، آخ بگو چه ایرانی!

نه آخوندی و شاهی، نه شکنجه و آهی
نه خبر ز روزِ قدس، نه که چارِ آبانی

تا به کی چنین باشی، دیپرس و غمین باشی
خیز و خیزشی بردار، زین همه پریشانی

ای گریخته از بند، بشنو از من این یک پند
“وقت را غنِمت دان آنقدر که بتوانی”

چون حقوق را قسمت بی حضور ما کردند
حق نباشدت خواهی ازحقوق انسانی

دُم به خمره زن گاهی، تا نمایدت راهی
ورنه می زنی در، جا در همین هلفدانی

چند در تکاپویی، راه چاره می جویی
یک دقیقه اینجایی، یک دقیقه ایرانی

این دوگانگی تا چند، بی نشانگی تا چند
خیزوکاسه ای سرکش، از شراب آلبانی

***
http://goob.blogspot.co.uk

https://akhbar-rooz.com/?p=36702 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x