پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

یـادداشـت‏ های شـــــبانه: (بخش۵۷) – ابراهیم هرندی

 

۳۳۲. هنر اسلامی؟

هنر اسلامی چیزی ست مانند دانش اسلامی، دموکراسی اسلامی، تمدن اسلامی، روشنفکری اسلامی، آزادی اسلامی، فمنیزم اسلامی، سکولاریزم اسلامی، یا هر پدیده اجتماعی نیکویی که برآیندی از دستاوردهای روزگار مدرن است و اکنون با پسوند اسلامی همراه شده است. البته با این تفاوت که آئین اسلام با هیچ یک از این آن ها سازگار نیست. دانش، روندی روشنگر و آگاه کننده و دگرگون ساز است که با پرسش های بسیار ریشه ای آغاز می شود. این روند، خودبخود، دین را از ذهنیت انسان می زداید و آن را روشن و کارا می کند تا او با شیوه های روشمند بتواند با پس زدنِ پرده های واقعیت، پرده از روی حقیقت بردارد. پس هر دینی، دشمن دانش است و دانش، بی که دوست و دشمن بشناسد، خودبخود زنگارِ جزمی اندیشی و تقدَس گرایی را از ذهن آدمی می زداید.

هنر نیز، قلمرو ناهمپوشی با دین دارد. دین، گستره سرسپاری به هنجارهای رمه پرور و بندگی گستر است. اما هنر، حوزه بازسازی هماره ی هستی و پدیدارهای آن در گستره خیال، در آرزوی زدودن ملال هستی ست. پس اگر دین، انسان را هماره کُرنشگر و سرسپرده می خواهد، هنر مایه شنگی و شادی و گل برافشانی و زیبا پرستی و می در ساغر اندازی و چراغ باده افروزی ست. دین، انسان را سربراه و کژ- گردن و شرمنده و هماره ستاینده می خواهد، اما هنر او را شاد و شوخ و شنگنده و پَران.

اگرچه در روزگار ما برخی از مومنینِ بشهر آمده، برآن شده اند که دین را با دنیای کنونی همخوان کنند و در این راه از چسپاندن هیچ وصله ناهمخوانی به دین خود فروگزار نکرده اند، اما حقیقت این است که دین، بویژه دین های ابراهیمی، با انسانیت و آزادی و آبادی و دانش و صنعت و هنر و حقوق بشر بیگانه اند و دلِ خوشی از هیچ یک از این پدیده ها ندارند.

***

۳۳۳. برجـــــــــام

اوباما می زند هی جام برجام
که یعنی گشته این برجام، انجام

چه برجامی، چه انجامی، چه جامی
خداوندا بده عقلی به حکام

که من آن را زمانی می پذیرم
که در برجام بنویسند، برجام

***

۳۳۴. دگرگونی پندره خدا در ذهن مسلمانان ایرانی.

یکی از برآیندهای حکومت اسلامی، دگرگون کردن پنداره خدا در ذهن مردم ایران بوده است. پیش از برپایی این حکومت، خدا در پنداره همگانیِ ایرانیان، پرودگاری بخشاینده، مهربان، شنوا، راهنما و راهگشا بود که همیشه هوای بندگان خود را داشت. آن خدای فرامادیِ ورانسانی، به هیچ کس و هیچ چیز نمی مانست و بسی برتر و بهتر از آن بود که کسی در خیال خود، یارای شکل دادن به آن را داشته باشد. اما حکومت اسلامی، خدا را در ذهن مردم شکل داد. خدایِی خشمگین و خونخواه و قهار و جبار و بی گذشتی که به هیولایی درنده می ماند، تا پناه دهنده دل های ناامید و هراسناک. پیش از آن، مردم خدای خود را در همه پدیدارهای هستی پی می جُستد و این یک را در کشتار و سنگسار و دادگاه ها و زندان های حکومتی.

بزرگترین تفاوت خدای اسلام با خدایان آئین های دیگر در این است که خدای اسلام، شکل و شمایل فیزیکی ندارد. برای نمونه خدایان یونانی مانند انسان هستند و چون ما می اندیشند و شاد و غمگین می شوند. در آئین ترسایی نیز، خدا شکلی انسانی دارد و حتی فرزندی بنام مسیح آورد که با او سخن می گفت. اما خدای اسلام، فراتر از انسان است و در همه چیز و همه جا یافت می شود. داستان موسی و شبان، اشاره به همین بی کالبدی خدا و بی شکل بودن او دارد. در این داستان، موسی پرخاشگرانه شبان را نکوهش می کند که مگر خدا را عمه و خاله خود می پنداری که او را دارای جسم می دانی؟

با که می گویی تو این با عم و خال ؟!
جسم و حاجت در صفات ذوالجلال !؟

به گمان من، حکومت اسلامی، خدای اسلام را تجسّم بخشیده است و ازپروردگار فراانسانی و مهربان مسلمانان ایرانی، خدایی خونخوار و خشمگین و درنده – خو ساخته است که اکنون مسلمانان گروه، گروه از شّر او به دارلکفار اروپا پناه می برند.

***

۳۳۵. از ما بهتران

ابن خلدون، تاریخ نگارِ و جهانگردی که امروزه پدرِ جامعه شناسی خوانده می شود، سخن ژرف و ذهن انگیزی درباره پیوند قدرت با باورمندی انسان دارد که اکنون روانشناسی مدرن آن را یکی از ویژگی های ذهن انسان می داند. آن نکته این است که انسان سخنان کسی را که از خود برتر می پندارد، درست می انگارد. وی برآن بود که مردم سرزمین هایی که در چنگالِ حکومتِ چیره گرِ بیگانه ای گرفتار می شوند، پس از چندی، پیرو راه ها و رسم های فرهنگی آن حکومت می شوند و ظاهر خود را نیز به شکل آنان در می آورند. این چگونگی را اکنون در پیوند با فرهنگ غربی می توان دید. اکنون بسیاری از شهرنشینان کشورهای پیرامونی، نه تنها پیرو شیوه زیستی غربیان بویژه زندگی آمریکایی هستند، بلکه خویشتنِ خویش را نیز – بی که بدنند و یا بخواهند – از دیدگاه آنان تعریف می کنند.

نمونه ایرانی این چگونگی، بهایی ست که ما به باورهای غربیان درباره خودمان می دهیم. این باورها هرگز، هیچ بیناد پژوهشی ندارد و چیزی فراتر از انگاره های نویسندگان آن ها درباره ایران و ایرانی نیست. اما چون اکنون، ما نیز مانند مردمان دیگر کشورهای پیرامونی، غرب را مرکز قدرت و ثروت و صنعت جهان می پنداریم، غربیان را داناتر و بیناتر و هشیارتر از خود می دانیم و سخنان آنان را ژرفتر و درست تر و سودمندتر از اندیشه ها و سخنان خود می انگاریم. این گونه است که هنگامی که کسی نوشته ای را درباره خلق و خوی ایرانیان و یا کسیتی و چیستی آنان به نویسنده ای، جهانگردی، تاریخ نگاری و یا سفیری غربی نسبت می دهد، همه نکته های آن را بی کم و کاست می پذیریم و درست می دانیم و در پی آن ها در رفتارها و کرداها و خُلق و خوی خود می گردیم.

دارندگان هر فرهنگ، پنداره ها و انگاره ها و باورهای کلیشه ای و ذهنی و ناراستی برای مردم فرهنگ های دیگر، بویژه فرهنگ های همجوار خود دارد که بخشی از سامانه دفاعی آن فرهنگ است. این سامانه سبب می شود که مردم هر سرزمینی، ناراست ترین و آلوده ترین پنداره ها و انگاره ها را برای مردم کشورهای همسایه خود داشته باشند. این چگونگی، مرزبندی میان فرهنگ ها و جدایی آن ها از یکدیگر را استوارتر می کند و دارندگان هر یک را از درغلتیدن به گستره فرهنگ دیگر، اندکی دشوارتر. اما اگر یکی از آن سرزمین های همسایه، روزی امپراتوری جهانی شود، مردم همه کشورهای دور و بر آن امپراتوری، تسلیم همان کلیشه هایی می شوند که در نکوهش فرهنگ خودشان ساخته شده است.
………………………………………………..
wikileaks.org

***

۳۳۴. شعر

پروای ماندن‌ ندارد
پروانه‌ پر شکسته‌
می خیزد و می گریزد
                            از من،‌
                                     از خویش‌،
                                                   از هر زمینگیر
بی پرِ باز اما،
راه‌ پرواز بسته‌

آسمانش‌ دگر می ‌نماید

پس‌ کجا شد جهانی‌ که‌ ما می ‌سرشتیم‌
و بهاری‌،
               که‌ با شعله‌ آتش‌ِ آرمانهایمان‌
                                              می ‌سرودیم‌
                                                                یا می ‌نوشتیم‌؟
آسمان‌ دیگر آبستن‌ِ چیست‌ ؟

رانده‌
وامانده‌
بی‌ خویش‌

مانده‌ در غربت‌ خانه‌
                               تنهاتر از پیش‌
تن‌ تنورِ تب‌ و تاب‌
دل‌ هنوزش‌ اسیرِ ستاره‌

عشق‌ رازی شگرف است‌.

***

۳۳۵. شعر کهنه و نو.

کهنه یا نو بودن شعر را از روی قالب آن نمی توان شناخت. شاید در آغاز پیدایش شعر نو، رهروان شعر نیمایی ناگزیر از برنما کردن قاب و قالب شعر نو برای جداکردن آن از شعر پیش از نیما بودند. اما اکنون زمان آن رسیده است که چشم انداز هر شعر را سنجه زمانمندی آن بداینم. مردام از چشم انداز شعر، پژواکِ گستره تاریخیِ جغرافیای خیال شاعر در شعر است که در بردارنده آرمان ها، آرزوها، باورها و خواهش های اوست. این گستره در شعر گذشته فارسی، کم و بیش دینی و خرافی بود و در آن، انسان، گناهکاری رانده از بهشت پنداشته می شد که هماره به خدا بدهکار بود. اما در گستره تاریخی جغرافیای خیالِ شاعر امروزی، انسان به جای خدا نشسته است و اگر یادی از او می کند، طلبکارانه است. فراتر از آن، شاعر امروزی، خِرَدکاربند و آگاه از حضور دیگران در جهان و خواهان برابری انسان و حقوق بشر و آزادی و آبادی و شادی ست.

برای نمونه، هنگامی که سنایی از خدا یاد می کند، درباره او چنین می نویسد:

ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی

تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی

سنایی در این شعر که دو بیتِ آن را برای نمونه آوردم، انسان را هماره ستایشگرِ خدا می خواهد. این چشم انداز را با چشم انداز بیت زیر از اسماعیل خوئی مقایسه کنید تا در یابید که چه می گویم؛

گر عشق ورز و مست نمی خواهدم خدای
باری چـــــــــرا جمــال پریـــــزادی آورد؟

چشم انداز شاعر در این بیت، مدرن و امروزی ست زیرا که نه تنها سپاسمند خداوند برای عاشق کردن او نیست، بلکه طلبکارانه می پرسد که اگر عشق و مستی گناه است و خداوند این دو را خوش نمی دارد، پس از چه رو پری رویانی را می آفریند که انسان را بسوی عشق و مستی می روانند؟ اگر قرار بود که تنها با چشمداشت به فُرم این شعر درباره کهنه و یا نو بودنِ آن داوری کنیم، بناچار باید آن را که بیتی از غزلی زیبا از اسماعیل خویی ست، در رده شعر کلاسیک می گذاشتیم.

بلـــه، گوهر شعر، کهنه و نو ندارد اما چشم انداز آن می تواند در هرزمان شکلی دیگر بخود بگیرد. تنها در پرتو این چگونگی ست که می توان شعر را در رده بندی ای تاریخی جا داد.

***

۳۳۶. آن مردِ الهـی!

” سرکشیک آستان قدس رضوی نقل کرده است که: شبی از شبهای زمستان که هوا خیلی سرد بود و برف می بارید، نوبت کشیک من بود. اول شب خدّام آستان مبارکه به من مراجعه کردند و گفتند که به علت سردی هوا و بارش برف زائری در حرم نیست ، اجازه دهید حرم را ببندیم ، من نیز به آنان اجازه دادم . مسئولین بیوتات درها را بستند و کلیدها را آوردند. مسئول بام حرم مطهّر آمد و گفت : حاج شیخ حسنعلی اصفهانی از اول شب تاکنون بالای بام و در پای گنبد مشغول نماز می باشند و مدّتی است که در حال رکوع هستند، و چند بار که مراجعه کرده ایم ایشان را به همان حال رکوع دیده ایم . اگر اجازه دهید به ایشان عرض کنیم که می خواهیم درها را ببندیم . گفتم : خیر، ایشان را به حال خود بگذارید، و مقداری هیزم در اطاق پشت بام که مخصوص ‍ مستخدمین است بگذارید که هرگاه از نماز فارغ شدند استفاده کنند و درِ بام را نیز ببندید. مسئول مربوطه مطابق دستور عمل کرد و همه به منزل رفتیم .

آنشب برف بسیاری بارید. هنگام سحر که برای باز کردن درهای حرم مطهّر آمدیم ، به خادم گفتم برو ببین حاج شیخ در چه حال هستند. پس از چند دقیقه خادم بازگشت و گفت : ایشان همانطور در حال رکوع هستند و پشت ایشان با سطح برف مساوی شده است. دانستیم که آن مرد الهی از اول شب تا سحر در حال رکوع بوده اند و سرمای شدید آنشبِ سخت زمستانی را هیچ احساس نکرده اند.”

گفتنی ست که اگر دمای بدن انسان به ۳۲ درجه سانتیگراد برسد، حافظه او از کار می افتد و در دمای زیر ۳۰ درجه، مغز از کار باز می ایستد و انسان اندک، اندک، بیهوش می شود. دمای بدن انسان در سرمای برفبار، بسیار زود فروکش می کند، بویژه اگر مانند حاج شیخ حسنعلی ساکت و بی حرکت بماند. با توجه به عبا و ردای شیخ، می توان گفت وی باید پس از ۲۰ تا ۳۰ دفیقه، در آن هوای سردِ زمستان خراسان، آن هم بر روی پشت بام، بیهوش می شد و ۳۰ دقیقه پس از آن، به “لقاالله” می پیوست.

………………………………………………………………….
www.facebook.com

***

۳۳۷. دیـدار پرزیدنت روحـانی با پاپ اعـظــم

مــژده بده، مــژده بده، پاپ پسندید مرا
در سفر این دفه ام، در واتیکان دید مرا

بین هزاران نفر ارباب کلیسا و کنشت
آمد سوی من و از صندلی ام چید مرا

گفت: “هلو. پیس آپون یو”*، و دو سه چیز ِ دگر
با سخنی چند و ندانم چه، فرنگید مرا

امروز هم با تلفن، وقت خداحافظی ام
باز از آن واژککان، یک دو سه واژید مرا

گویا از بین سران ِهمه ادیان دگر
پیش همه، خوانده نماینده توحید مرا

من دوسه تا آیه ز قران در ِ گوشش خواندم
او نیز با جنبش سر، می کرد تایید مرا

الحق با آنکه نشد باب سخن باز کنیم
با سر و لبخند و زبان، خوب نوازید مرا

هر چه ورا درد و بلا، بر سر رهبر بخورا
تا ننشاند به بَرش، با شک و تردید مرا

باز نماید چو دهن، لب چو گشاید به سخن
لرزه فتد بر تن و جان، یکسره چون بید مرا


رهبر؟ گور پدرش، خاک دو عالم به سرش
نیست غمی گر نکند دیگر تمجید مرا

هیچ غمی، هیچ کمی نیست مرا دردو جهان
کم؟ چه کمی؟ غم؟ چه غمی؟ پاپ پسندید مرا

………………………………………..

* Peace be upon you


http://goob.blogspot.co.uk

https://akhbar-rooz.com/?p=36704 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x