پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

از من نپرس چرا بعد از این همه سال، از من بپرس تاریخ تجاوز را چه کسی روایت می‌کند! سین. ح. الف

این تاریخی تحلیلی از تجاوزهای من است و در آن قصد دارم به دو سوال پاسخ دهم: چرا بعد از این همه سال گفتی یا می‌خواهی بگویی؟چرا بعد از تجاوز اعتراض نکردی، چرا در کنار متجاوزت ماندی؛ دوستی با او را رها نکردی

-بیدارزنی: من در این متن سعی می‌کنم تاریخ تجاوزهایی که تجربه کرده‌ام را بعد از ۲۱ سال روایت کنم. این تاریخی تحلیلی از تجاوزهای من است و در آن قصد دارم به دو سوال پاسخ دهم:

ـ چرا بعد از این همه سال گفتی یا می‌خواهی بگویی؟

ـ چرا بعد از تجاوز اعتراض نکردی، چرا در کنار متجاوزت ماندی؛ دوستی با او را رها نکردی یا حتی چرا با متجاوزت زندگی کردی و می‌کنی؟

من در تاریخ تحلیلی تجاوزهایم وارد جزییات نمی‌شوم، اسم از کسی نمی‌برم و شما به هویت من پی نخواهید برد. در جریانی که راه افتاد زنان و مردان زیادی حرف زدند و از جزییات گفتند؛ حرف آن‌ها حرف من است و تجربه‌ی آن‌ها تجربه‌ی من. در این متن می‌خواهم با توجه به آن‌چه بر من گذشته به این دو سوال پاسخ دهم که بسیار و بارها از روایت‌گرانی که از تجربه‌ی خود گفتند پرسیده شد. چرا که این روزها واکنش‌های بسیاری را در فضای مجازی می‌بینیم که به دنبال فکت و مدرک هستند تا بتوانند روایت آن‌که از تجربه‌ی خود از تجاوز می‌گوید را باور کنند. من هیچ مدرکی ارائه نمی‌دهم زیرا به دیدگاه پوزتیویستی و فکت‌محور در مواجهه با این مسئله نقد دارم. رویکرد فکت‌محور در این زمینه چه بسا به حوزه‌ی حقوقی و قانونی مربوط می‌شود، حوزه‌ای که نقص‌ها و محدودیت‌های زیادی در این زمینه دارد و باید از خواب خود بیدار شود.

به هر حال این نوع حقیقت‌یابی به اسطوره‌ی علم‌گرایی و پوزتیویستی‌ برمی‌گردد که گوش‌هایمان را به رویکردهایِ دیگرِ اندیشیدن می‌ببندد و امنیت خاطر برایمان می‌آورد. چه کسی دوست دارد کسی که دوست می‌دارد را متجاوز ببیند؟ کسی که تجاوز را تجربه کرده و روایتگرِ تجاوزِ کسی است که من و شما دوست داریم هم این را نمی‌خواهد. حتی شاید او هم روزی متجاوزش را دوست داشته و هنوز هم دوست دارد؛ این را من به شما می‌گویم که در ۹ سالگی بابای عزیزم به من تجاوز کرد. من بابایم را دوست داشتم و دارم. بله، هنوز بابایم را دوست دارم با این‌که از ۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که از خانه‌ی او بیرون زدم به من آزار جنسی رساند، و همین دوست داشتن و دلسوزی برای پدر متجاوزم بود که عزیزش کرد و این سکوت طولانی را ممکن. بگذارید مسئله را باز کنم؛ یادم می‌آید وقتی بعد از یک سال که خانواده مطمئن شدند من دیگر به خانه برنمی‌گردم و مرا نخواهند دید مادرم زنگ زد و گفت: «تو که گفته بودی بابات را بخشیدی چرا بعد ۱۵ سال یادت افتاد که نبخشیدی! تازه بابات به من گفته چیزی نبوده، از بس دوستش ‌داشتی و بچه بودی تخیل کردی! مامان برگرد خونه»!

من بعد از دومین تجاوزِ بابا از طریق برادرم که سه سال از من بزرگتر بود (و در سال‌های بلوغش خود به آزارگر جنسی من تبدیل شد) به مادرم گفتم که بابا با من چه می‌کند. می‌دانید مادر من چه کرد؟ با مشت بین پاهایم کوبید و پرسید «اون بابای مادر ج ن د ه‌ات ک ی رش را توی ک س ت کرد یا نه؟» من در آن زمان فقط سه واژه از آن سوال را می‌فهمیدم: «بابا»، «مادر» و «نه». مادرم وقتی از طرف پدرم فهمید که پرده بکارت من صحیح و سالم سرجای خود به حیاتش ادامه می‌دهد، آرام گرفت و سر جای خود نشست؛ با این تفاوت که از آن روز مرا «سلیطه» صدا زد و ورد زبانش شد که «کاش دختر نبودی! کاش سر زا می‌رفتی! کاش بمیری که شوهرم را از من گرفتی». بابایم به من تجاوز کرد و من شدم هووی مادرم. بعد از آن بابا باز خورد و برد و کرد و من چیزی نگفتم چون مدرکی نداشتم که مادرم باور کند من هووی او نیستم، که باور کند من دخترش هستم و نیاز به حمایت دارم! می‌خواهید برای‌تان بیشتر از فکت و مدرک بگویم؟ دفعه‌ی سوم، یعنی بعد از این که من «سلیطه» و هووی مادرم شده بودم، بابای من در همان اتاقی که مادرم در آن خواب بود به من تجاوز کرد. مادر من خوابش سبک بود و در جای خودش خوابیده بود. بابایم مرا کشاند در جای خودش و با بدن من مشغول خودارضایی شد. من خشک شدم، یخ شدم، و خودم را مُرداندم تا بابا کارش را بکند. می‌دانید چرا؟ چون دوست نداشتم شوهرِ مادرم را ازش بگیرم، چون مادرم حامله بود، چون وقتی داشتم التماس می‌کردم به بابایم که نکند، داشتم به مادرم التماس می‌کردم که از خواب سبکش بیدار شود. که نشد. مامان نخواست فکت التماسی من را ببیند. نخواست، یا آن شب خوابش سنگین شده بود، نمی‌دانم! فقط می‌دانم فاصله‌ی من و مامان به اندازه‌ای بود که اگر دستش را دراز می‌کرد می‌توانست شانه‌های مرا لمس کند. می‌دانید؟ تاریخ را فکت‌های متجاوز می‌نویسد نه التماس‌های آن‌که صدا و بدنش خُرد می‌شود زیر روایت تجاوز.

وقتی پرده‌‌ی بکارتت حیاط خلوت خود را دارد و همین است که مهم است؛ فکتِ پرده‌، پرده می‌اندازد بر تاریخ تجاوز تا برسد به تخیل‌های کودکی، تا بشود توهم و حساب‌رسی شخصی. جالب این که من بعضی از روزها فکر می‌کنم راستی شاید تخیل کرده‌ام. آخر بابای عزیز من که اخلاق و منش‌اش زبانزد فامیل و دور و بری‌هاست! بابای موفق من، بابای مهربان من، بابای من که دست‌های زیادی را می‌گیرد و کمک می‌کند. یا مادر من! مادرِ من که در شلوغی‌های سال ۸۸ در به روی زخمی‌ها باز کرد و یک تنه با ماموران حکومتی دعوا کرد که نزنند بچه‌های مردم را و نترسید که آن‌ها تمام پنجره‌های خانه‌ی ما را شکستند. باورتان می‌شود مادر من صدای معترضان سال ۸۸ را شنید، دست‌شان را گرفت و از زمین بلندشان کرد، از دست ماموران فراری‌شان داد، و صدای من را نشنید؟ وقتی یاد وجه اجتماعی پدر و مادرم می‌افتم آن‌ها را دوست دارم و یادم می‌رود به من ۱۵ سال هر شب تجاوز شد و مادرم فقط دو بار از آن تاریخِ کشدارِ سنگینِ بارها را می‌داند. یادم می‌رود، حل می‌شوم در روایت تاریخی آن‌ها که خوب هستند، مهربانند و دوست داشتنی و از همه مهم‌تر موفق! می‌دانید آن‌ها خوب‌اند، بغض می‌کنند و ترس آبرو‌یی را دارند که یک عمر با سکوت دیگری جمع کرده‌اند. و من از خودم خجالت می‌کشم که این تاریخ خوب و تمیز را با تخیلِ کودکانه‌‌ام‌ بد و کثیف بکنم. تاریخ را متجاوز با عظمت و شکوهش می‌نویسد نه آن‌که در تخیل‌ها، توهم‌ها و حساب شخصی‌هایِ کودکانه‌اش ترس را تا خرتناق به خوردش داده‌اند. تاریخ کسی که نخواست و کرده ‌شد تاریخ توهم‌ها، تخیل‌ها و حساب‌های شخصی است؛ تاریخ جنون است. روایتِ آن‌ها را سوار کشتی می‌کنند و می‌فرستند به دریا تا دیده نشوند، تا شنیده نشوند، تا نباشند، تا سر زا بروند.

می‌دانید! کسی که تجاوز را تجربه کرده بیشتر از همه تاریخی که متجاوز روایت می‌کند را باور می‌کند. بیشتر از همه به دنبال فکت و مدرک است و بیشتر از همه فراموش می‌کند یا زور می‌زند که به یاد نیاورد، که کثیف نکند! و آنقدر فراموش نمی‌کند و از روایت خودش فرار می‌کند که می‌خواهد بمیرد تا به جای فراموشی، نیست شود به خاطر آن‌چه که نمی‌توان فراموش کرد! در این میان رخدادی مثل جنبش اخیر «من هم» صور اسرافیل می‌شود تا گورها شکافته شوند و راویان مرده برخیزند.

پس بگذارید صریح بگویم من بعد از ۲۱ سال این مرده‌‌ام را نبش قبر می‌کنم چون همیشه متجاوزانم را دوست داشتم، روایت‌شان را باور داشتم و نخواستم یا نتوانستم خطی به اعتباری که با زحمت به دست آورده‌اند بیاندازم! می‌گویم متجاوزانم، چون من از ۱۸ سالگی سکس را شروع کردم و در این میان سکس‌های لذت‌بخشی هم داشته‌ام که بر رضایت دو طرف استوار بوده است. من سکس را زود شروع کردم که به خودم ثابت کنم آن‌چه که بابای خوب من می‌کند سکس نیست، رابطه و لذت دو طرفه نیست، زور است، بیگانگی و دربه‌دری است. من سعی کردم تا فرق میان سکس بر مبنای رضایت دو طرف و تجاوز را کشف کنم، سعی کردم بین خودم و بابای خوبم فاصله بیاندازم. اما نشد که نشد! من در کنار سکس‌های رضایت‌بخش اندکم، بسیار تجاوز و آزار جنسی تجربه کرده‌ام؛ هم از طرف زن و هم مرد، هم پیر و هم جوان، و بیشتر هم از طرف قشر تحصیل‌کرده، از روانپزشکی که برای درمان پیش او می‌رفتم تا استاد دانشگاه، روشنفکر، مترجم، و دیگر افراد دغدغه‌مند جامعه! در هیچ کدام از تجربیات من خبری از الکل و مواد مخدر نبود، افراد را می‌شناختم و به واسطه‌ی همین شناخت بود که در مکان‌های خصوصی «گیر می‌افتادم» و از آنجایی که من از کودکی برایم تثبیت شده بود که مادر از خوب بیدار نمی‌شود؛ در مواقعی که متجاوز به طرفم می‌آمد خشک می‌شدم، یخ می‌شدم و خودم را می‌مُرداندم تا فقط تمام بشود، تا بابای جدید کارش را بکند و برود. چون مامان بیدار نمی‌شود که نمی‌شود. ولی باید اضافه کنم من مانند تجربه‌ای که با پدرم داشتم در اولین واکنش مقاومت می‌کردم، تقلا می‌کردم، اما یکهو، یک آن خشک می‌شدم و خودم را می‌مُرداندم که تمام شود. انگار در اوج مقاومت، ناامیدی فلجم می‌کرد. آخر مادر چرا بیدار نشدی که من بفهمم می‌شود بیدار شد، می‌شود که کرده نشد!

خوب یادم است بعد از تلاش‌های مذبوحانه‌ام همیشه این جمله به متجاوزانم از دهانم می‌پرید بیرون: «بابای من با من این کار را کرده تو نکن! نکن!» حتی نمی‌توانستم به جای «این کار» از کلمه‌ی «تجاوز» استفاده کنم! ولی حالا بعد از ۲۱ سال می‌توانم بگویم. آیا می‌خواهید مثل مادر و برادرانم، مرا و امثال من را بخاطر سکوت‌های طولانی سرزش کنید؟ یادم هست برای دوستی از تجاوزهایی که تجربه کردم گفتم، فلسفه می‌خواند و مطالعات روانکاوی داشت. همدردی زیادی کرد و سعی کرد با حرف زدن کمکم کند، اما چیزی از لطف‌هایش نگذشته بود که به من پیشنهاد سکس داد و وقتی به پیشنهادش جواب رد دادم گفت: «توی ج ن د ه لیاقتت اینه که فقط بابات بکندت»! همدرد و حامی دیروز، بعد از «نه»ای که به او گفتم، متجاوز شد. می‌دانید! کسی که تجاوز را تجربه کرده از همه بیشتر ناامید است و تاریخ و روایت خود را بی‌اعتبار می‌داند. ما چون نخواستیم و کرده شدیم بی‌اعتبار شدیم! ما حتی «اتاقی از آن خود» نداریم که زیر میزش از ترس‌ها و بی‌اعتباری‌هایمان برای لحظه‌ای فاصله بگیریم!

بگذارید این متن را با یادآوری رخدادی که خیلی از ما در آن سهیم بودیم تمام کنم. هنوز یک ماه از طوفان توییتری هشتگ «اعدام نکنید» نمی‌گذرد که باز با فراخوانی برای هشتگی مشابه برای نوید افکاری روبروییم. آیا هر کدام از ما قبل از هشتگ زدن به دنبال مدرک هستیم که آیا معترضان بی‌گناه هستند؟ چرا به مدارک و حکم دادگاه اعتنایی نکردیم و بدون هیچ شکی هشتگ «اعدام نکنید» زدیم؟ شک نکردیم چون می‌خواستیم روایت آن‌که زور دارد را بی‌اعتبار کنیم. هشتگ زدیم تا خودمان تاریخ را از آن‌جایِ بی‌مدرکش روایت کنیم. هشتگ «اعدام نکنید» همان مدرک ماست که روایت‌گری از آن آغاز شد و حکم اعدام لغو. مسئله‌ی تجاوز و «من هم» چه تفاوتی با «اعدام نکنید» دارد؟ چرا برای حمایت و باور آ‌نان که تجاوز را تجربه کردند به مدرک نیاز داریم؟ روایت یک تجاوز خود مدرکی است بر تجاوز و نقطه‌ی آغاز یک تاریخ نو.

https://akhbar-rooz.com/?p=46126 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x