شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

ترمه بر تابوت شجریان – جمشید طاهری پور

راست این است که شجریان روایت بیداد خونچکان مردم ایران در گسترۀ تاریخ و در امروز ایرانیان را آواز کرده است. صدای او؛ صدای ایستادگی مردم ما در برابر متجاوز، صدای پایداری و مقاومت در پیکار علیه حاکمیت فقها و سرداران پیرو آن هاست که به زور شمشیرهای خونچکان فرمانروائی کردند با جور وستم و غارتگری و تجاوز ها از هر رقم

ادای احترام ملی به بزرگ خنیاگر مردم

   بی بی سی در گزارش خود از خاکسپاری شجریان تصویری از وداع آخرین را نشان می‌دهد که  «اعضای خانواده روی تابوت شجریان ترمه می کشند». معروف ترین طرح ترمه نگاره ای است با نام «بته جقه» که نقشی تجریدی و بر گرفته از طرح سنگ تراشی های تخت جمشید است. به ترمۀ روی تابوت که نگاه می کنم، به چشمم؛ پردۀ خیال های آواز و مخمل صدای شجریان می آید، که مثال پرچم ملی را پیدا کرده و به نشانۀ ادای احترام به بزرگ خنیاگر مردم، با حرمتی سزاوار برای در بر گرفتن پیکر او آغوش گشوده است!

 من بسیار کم، بعضی وقت ها که درونم پر از اندوه طاقت سوزی است، اندوهی که هیچ‌گاه ندانستم چراست و از کجا می آید! در لحظاتی این چنین، غالباً به شجریان، به صدای آواز او پناه می برده ام! و در درآمیزی با آواز او، تو گویی خود را در آواز او بازیافته ام، تسلی یافته و آرام شده ام! فکر می‌کنم این حال و احوال خیلی کسان است که در آواز شجریان در آویخته و خود را در آواز او بجا آورده اند!

 شاید خوب نیست این‌ها را بنویسم! این اندازه خود را نرم و نازکدل نشان دادن برای آن  آدمی که دورا دور از من می شناسند، خوبیّت ندارد! اما دروغ چرا؟ وقتی ترمۀ روی تابوت شجریان را دیدم، آن پناه جستن های من به شجریان و آویختن در صدای آوازاش در جانم سربرافراشت و در احساسم دوباره زنده شد! به مَثَل؛ آن لحظه هایم را برایم مرئی و مفهوم کرد!

 حالا شجریان در جوار فردوسی و نزدیک «قاصدک خوان»؛ – از این در وطن خویش غریب! – در آرامش ابدی خفته، اما من دارم همه اش به این قرابت عجیب می‌اندیشم، به این قرابت عجیب میان آویختن من به صدای آواز او و پوشیدن ترمه بر پیکر تابوت شجریان!

 *

  خیلی ها گفته اند و نوشته اند که بزرگترین فضیلت شجریان همین بود که؛ «او برای مردم خواند!». بله! این فضیلت شجریان بود اما بزرگترین فضیلت شجریان چیز دیگریست؛ بزرگترین فضیلت؛ ارمغان فراشد آوازهای اوست! زبان کلید قفل شهر و دیار هر مردمی است، زبان بیگانگی سوز و آشنائی پرور است. شجریان کلید شهر آشنائی را با مادۀ آوازهای خود ساخت و تقدیم همگان کرد. صدای آواز او به رنگ و زنگی است که همگان را به شهر آشنائی فرا می خواند، همگان در هر کجای ایران،در هر کجا که او را منتظرند، هر کجا که چشم و گوشی با اوست؛ تهران و شیراز و مشهد ندارد، در کردستان، افغانستان و تاجیکستان، برای تبریزی ها، بلوچ ها، عرب‌های بندرهای جنوب و گیلک ها و مازندرانی های شالیزارهای شمال. حقیقتاً برای همگان با همان قدرت، با همان سر و روی گشاده و مهر و دوستی می‌خواند که برای بالائی ها و پائینی های شهر تهران! او برای همۀ ملیت ها، برای  همه ملل می خواند، اما در حکومت اسلامی اجازه نداشت، اجازه نداشت در وطن خود، چهره به چهره برای مردم اش بخواند!

 بپاس قدرت و شوکت لایزال موسیقی یائی، درخشش و تحریر پرطنین، در ستایش زیبائی، رسا و ساختار شکوهمند استواری که آواز و صدای شجریان از آن برخوردار است، بپاس صلای دوستی و آشنائی که در آواز اوست. یونسکو  در سال ۱۳۷۸ صدای شجریان را ثبت جهانی کرد. در سال ۲۰۰۶ میلادی شجریان نشان موتزارت را  از سازمان یونسکو دریافت کرد. نشان شوالیۀ ملی یا لیاقت، طی یک آئین رسمی در سفارت فرانسه در تهران، در تیر ماه ۱۳۹۳ به شجریان اهداء شد.

خنیاگر ما توفیق این را یافت برای خیل مردم در وطن خویش غریب، و انبوه رانده شدگان از میهن و خیل آوارگان جاده های دنیا، و همه مردم در هرکجای جهان، یک «شهر آشنائی»، یک همبستگی و همبودی موسیقی یائی پایه گزاری کند و بنیاد نهد. بنا و بنیادی با سرستون هائی از تندیس خاطرۀ فردوسی، حافظ، سعدی و… نیما و اخوان! در طنین نوید و امید رفتن و رسیدن!

 بزرگترین فضیلت خنیاگر ما این بود که با تار و پود علایق میهنی و مردمی خود پرچمی برساخت، با بازدم تحریر آواز خود آن را به اهتزاز در آورد و بر بام شهر آشنائی افراشت! دریغا! اکنون ما را بر بام شهر پرچم نیمه افراشته ایست! پروازش را می‌بینم، زیر آسمان توس، از فراز آرامگاه فردوسی یال گشوده، به نشانۀ ادای احترام و قدرشناسی ملی، تابوت خنیاگر ما را در آغوش کشیده است!

 *

در آوازهای شجریان یک انسان شناسی هست که از هزار و چند قرن پیش ایران می آید. در حقیقت  بعد از «دو قرن سکوت»، که از اشغال و تصرف ایران زیر شمشیر خونچکان اسلام گذشت، انسان ایرانی شروع کرد به فکر کردن به حال وضع سرزمینش و خودش! از این زمان در جانش زمزمه های تازه ای پیدا شد تا رسید به قرن چهارم و همین‌ طور آمد جلو، ششم، هشتم، نهم… پس نشست روی زبان و خلید در روح و جان فردوسی، حافظ، مولوی، عراقی، سعدی، نظامی … و شد گلبانگ غزل ها و حماسه هائی که کتاب‌ها شد به نام بزرگ و ارجمند اینان و بنیان گزار فرهنگ، شعر و ادب و هنر ایران زمین از کار در آمد. ارمغان همیشه ماندگار این بزرگان، همین غزل هاست که در آواز شجریان است… وقتی دست در دست شجریان به خانه ام آمدند، جملگی شان مجروح بودند. خونابۀ خشکیدۀ شکنجه های اوین را روی پای حافظ دیدم، با غریوی دردآلود در گوشم به زاری گفت؛ «جماعتی که نظر را حرام می کردند/ نظر حرام بکردند و خون خلق حلال». حکایت اعدام ها را که می‌گفت می گریست، گریان در آغوشش گرفتم! در گوشم روایت بیداد می گفت؛ «خون چکید از شاخ گل»… در گوشش گریان روایت خاوران گفتم؛ «خون چکید از شاخ گل»…!

راست این است که شجریان روایت بیداد خونچکان مردم ایران در گسترۀ تاریخ و در امروز ایرانیان را آواز کرده است. صدای او؛ صدای ایستادگی مردم ما در برابر متجاوز، صدای پایداری و مقاومت در پیکار علیه حاکمیت فقها و سرداران پیرو آن هاست که به زور شمشیرهای خونچکان فرمانروائی کردند با جور وستم و غارتگری و تجاوز ها از هر رقم، آری! در این تاریخ دراز دامن سرزمین مادری ما!

 آدمی باید کر و کور باشد، نفهمد و نگیرد که این صداها است که در آواز شجریان گلبانگ پیام او شده! از طنین سرگذشته های همین صدا ها در آواز شجریان است، وقتی که رنج ها و اندوه ها ما را دارد از پا می اندازد، در آن که می آمیزیم؛ می بینیم نیرو بخش و یاری گر است. یعنی خالی ما را پر می‌کند، به ما نیرو می‌بخشد و برپامان می دارد، به یادمان می آورد روی پاهامان بایستیم و تسلیم نشویم.

 به نظر من از اینجاست که در صدای حزن انگیز آواز شجریان، نه فقط حزن و غم روزگار، بلکه  شادی و امید سرافرازی و پیروزی را هم می توان احساس کرد که نرم و نوازشگر، اما برانگیزنده و خویشکار، در گوش جان ها می خلد.

 *

 من حزن آواز شجریان را دوست نداشتم، وقت‌ها پیش می آمد که از شنیدن آوازی از او گریان می‌شدم، هر چند با تخلیۀ غم هایم تسکین و آرامش بزرگ می یافتم، در عین حال از خودم و شجریان زده می‌شدم و با خود می گفتم، همه اش عزا و مصیبت، دیگر شجریان گوش نمی کنم!

آرزویم برای شجریان این بود که ایکاش صدای مسحور کنندۀ او، رنگ و زنگ شادی و امید می‌داشت و می‌بود. اکنون که او درگذشته و من در رثایش می نویسم، بهتر است تأکید کنم که حزن و اندوه آوازهای شجریان برانگیزنده است و نه منفعل کننده، در خواب نمی‌کند آدمی را بلکه انسان را بیدار می کند، بخصوص اگر بدانیم این حزن واندوه از کجا می آید! به ساحلی می راند انسان را که در برابرش دریای توفان خیز با کشتی شکستگان بیم زده است؛ مردمی که در جدال با امواج سهمگین، به امید رهائی دست و پا می‌زنند و کمک می طلبند؛ «آه…! آدم‌ها که در ساحل نشسته شاد و خندانید \ یکنفر در آب دارد می‌سپارد جان!

 مگر می‌شود مردمی را که در تمام تاریخ این سرزمین، در تمام عمر، با آنچه که در زندگی و زیست خود دست بگریبان بوده اند، همه اش ستمگری و بی عدالتی، شقاوت، سبعیّبت، خشونت و  بی حق و حقوقی و پایمال شدن، در غرقاب و مهلکه بوده اند، بیرون از حزن و اندوه خواست و دید. حزین بودن یک نشانه در سیما و صدای ما شده، محو کردن این نشانه دگرخواهی عمیق‌تر و یک دگرگشت بنیادین می طلبد؛ مردم  شادمان، خنیاگر شادمان، محصول یک جامعه شادمان است.

 *

پس زمینۀ اندیشگی غزل در آواز شجریان، عرفان ایرانی است. اما به این اعتبار نمی‌توان شجریان را یک شخصیت عارف و عرفان مسلک توصیف کرد. شیوه زیست و کنش و واکنش‌های اجتماعی، سیاسی و هنری او  و آن کثرت و تنوعی که در گزینش اشعار و متن آوازهایش دیده می‌شود چنین ارزیابئی را تأئید نمی کند .

 عرفان در ایران تاریخ پرشکنی دارد و مثل دیگر پدیدارهای عقیدتی و ایمانی، دینی و شبه دینی حامل تضاد ها و تعارض هائی بوده است که آن را به نحله های متفاوت و متضاد تقسیم و با انشقاق و انشعاب دست بگریبان می‌کرده است. عرفان در ایران به طور غالب، بخصوص در تکوین و زایش های نخست، در تضاد و تقابل با اسلام فقاهتی بوده است، که در فراشد آن حامل گرایش و نحله ایست که استعداد به روز شدن دارد،  یعنی – همانطور که دیده می‌شود – مستعد آنست با اکثریت مردم در مبارزه علیه ارتجاع اسلامی و استبداد دینی، همگام و همصدا شود. شجریان با هوشمندی این استعداد را شناخت و با اتکاء به سرچشمه های اصیل آن، با رویکرد به شاخص ترین گویندگانش در شعر  کلاسیک ایران، از آن برای نجات و بالندگی موسیقی سنتی ایران بنحو ثمربخشی بهره گرفت.

 غزل هائی که او برگزید و متن آوازهای خود قرار داد، در مصاف با تحجّر و جباریّت فقهای زمانه و  در مخالفت با ماهیّت قشری و جزمی فقاهت اسلامی، بعنوان آلترناتیو آن اندیشیده و خلق شده اند. در هنر نیز چند و چون فعالیت و برآمد یک هنرمند با شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه‌ای که در آن زیست می‌کند، مشروط می‌شود و تأثیر می پذیرد. از وجوه خلاقۀ شخصیّت شجریان، جستجو و بکارگیری مصالح و ممکنات برای یک فعالیت موسیقی یائی بالنده و مؤثر، در ایران زیر نعلین فقهای تشیع و تفنگ بدستان پیرو آن‌ها بوده است. او این امر بغایت پیچیده و دشوار را در عین محافظت از استقلال شخصیت خود و استقلال موسیقی خود و نیز استواری در هدفمندی فعالیت هنری خود به فرجام رساند. در بیان ارزش استقلال و هدفمندی او کافی است نسبت شجریان با فردوسی را یادآور شوم که بکلی متفاوت و متمایز با نسبت اوست با مولوی، عراقی، سعدی و یا حافظ …!

شجریان بار ها گفته که خود را مدیون فردوسی می‌شناسد. او در مصاحبه‌ خود از یک حسرت ناگزیر سخن گفته است که نتوانسته از شعر فردوسی آوازی طراحی و ارائه کند. افسوس می‌خورد که  آهنگ شاهنامه با ضربآهنگ موسیقی سنتی متفاوت است و نتوانسته به هماهنگی و سازگاری میان انان دست یابد. آنچه که دارای اهمیت است نقل حسرت و افسوس او نیست بلکه حدیث او در همین مصاحبه است از یگانگی اش با فردوسی. شجریان فردوسی را در خود و خود را در فردوسی یافته و بجا آورده بود! عین کلامش این است که گفت؛ «فردوسی زبان ایران را نجات داد و من می‌خواهم موسیقی ایران را نجات بدهم».

به گمانم واژۀ کلیدی در سخن شجریان کلمۀ «نجات» است. در این مفهوم نجات، به روشنی می‌توان احساس مسئولیت مردمی و وظیفۀ ملی در نزد شجریان را در وزن انسانی و ابعادی تاریخی که از آن برخوردار است درک کرد. اهمیت مطلب در تجانس انسانی و این‌همانی تاریخی است که شجریان در احساس مسئولیت و انجام وظیفه و درک موقعیّت، میان خود و فردوسی دیده و بیان کرده است. فردوسی در پاسخ به نیاز زمانه اش که از هر سو هویت ملی و زبان، میراث تاریخی و هنجارهای فرهنگی و میهنی او را تهدید می‌کرد و به سوی نابودی می راند، شاهنامه را سرود. شجریان ادامه همین سنت است، او خود گفته که شعرهای آوازش را در پاسخ به تب و تاب های جامعه و نیازهای مردم که با آنان همبسته و در پیوند و ارتباط است انتخاب می کند.

 با روشنی و صراحت می‌توان نوشت که شجریان فردوسی را در خود و خود را در فردوسی یافته و بجا آورده بود. می‌توان به تفصیل در این باره سخن گفت که همین شناخت و بازشناخت از نسبت خود با فردوسی چه نقش حتا تعین کننده ای در سمت گیری های اجتماعی و سیاسی شجریان بازی کرده است، در یک کلام اگر او را در سمت حکومت شوندگان – مردم – و مخالفت با حکومت اسلامی و هیأت حاکمۀ آن دیده ایم، اگر او در جایگاه دفاع از آزادی و عدالت برای مردم، و تقابل و مخالفت با جور و ستمگری های هیأت حاکمه اسلامی ایستاد و شناخته آمد، این‌ها همه از گرمی حیات بخش اخگر فروزان آن یگانگی در جان بزرگ خنیاگر مردم  ماست؛ گرمی آتش یگانگی که شجریان با فردوسی؛ در خود شناخته و به جان در آن دمیده است.

هرچند ساختار موسیقی سنتی ما به ترتیبی است که بر بال شعر – کلام – به پرواز در می آید. اما گذشته از نقش ساختاری کلام در موسیقی سنتی به گمان من این احساس قرابت شجریان با فردوسی در مقام نجات بخش زبان فارسی، محرک نیرومندی در قرار گرفتن شاخص ترین نمایندگان شعر کلاسیک و نو ایران در چنان جایگاه رفیع، در آوازهای اوست. بر همین زمینه می‌توان دید او با گزینش های دقیق که معرف جهش های کلامی در خیال شاعرانه و تحول اوزان شعر فارسی در گسترۀ تاریخ آن است، به طرزی تحسین انگیز و خلاقانه ای نشان می‌دهد که به میراث فردوسی در پاسداشت زبان، نه با نگاهی منجمد و گذشته گرا بلکه باز و آینده نگر نگاه می کند.

 شجریان با همۀ علاقه و اهتمامی که در انتخاب و معرفی ستارگان درخشان آسمان شعر کلاسیک ایران داشت، از آنجا که نگاهش به جامعه و مردم بود، از تحول اجتماعی جامعه ایران که ناگزیر دستخوش آن بود اثر می پذیرفت و همزمان با دگرگونی و دگرگشت هائی که در اذهان و افکار و سلایق و علایق گروه های اجتماعی مردم به وقوع می پیوست و پدیدار می شد، در گزینش ها، شیوه کار و فعالیت موسیقیائی خود با انعطاف چشمگیری تغییرات را می پذیرفت و به مرحلۀ عمل در می آورد.

گذشته از همکاری‌های ثمربخش با سیاوش کسرائی و ابتهاج،  هر چند تداوم پایداری نداشت، با عبور از تجربه باز آفرینی تصانیف شیدا و عارف، و همچنین بعد از کار مشترک با احمد شاملو در خیام خوانی های خود، که دیرتر بوده، به نظرم مهمترین تحول؛ رویکرد اوست به طراحی آواز و آهنگ روی اشعاری از نیما یوشیج و در همین تراز، اقبال اوست به اخوان و استقبال از فریدون مشیری است. نشان دادن جهات با اهمیت این تحول در شجریان، در افکار و فعالیت موسیقیائی او محتاج پژوهش دقیق اهل نظر و تخصص است. من فکر می‌کنم مسیری که او طی کرد میراثی است برای تعالی موسیقی ایران ،تعالی موسیقیائی ایران بر بنیاد ارزش‌ها و هنجارهای نوین، بوِیژه در شعاع احساس، اندیشه و علایق انسان شهروند، و برسمیّت شناختن حق انسان ایرانی در شکوفائی و عینیت بخشیدن به فردیت خود، در زندگی و کار در آزادی و عدالت.  

مختصر کنم؛ ضایعۀ در گذشت شجریان و مطالعه واکنش مردم، حکومت اسلامی و حکومتی ها، و  گرایش های موجود در طیف گسترده ی به اصطلاح اپوزسیون در برون مرز؛ چند مورد و مضمون اساسی را به ثبت رساند:

  ۱- پرچم جمهوری اسلامی حیثیت ملی و اعتبار مردمی ندارد.

  ۲- حکومت اسلامی نقطۀ اتکاء و تداوم حیات اش سازمان و نیروی سرکوب آن است. استراتژی حکمروائی اسلامی، الرعب والنصر است.

  ۳- اکثریت شهروندان کشور به رغم آن که نشان می‌دهند از حکومت اسلامی روی برگردانده اند با سرگشتگی، سردرگمی، انزوا و انفعال سیاسی دست بگریبان هستند.

 ۴- هیچیک از گرایش های طیف اپوزسیون در جامعه ایرانی حضور قابل شناسائی ندارند. در برابر جمهوری اسلامی، نیروی به سامان آلترناتیو، یک گرایش متشکل، فعال و قابل شناسائی سکولار -دموکرات موجود نیست!

 ۵ – هراس فلج کننده ای از شورش و آشوب های مردم در نتیجه تراکم خواست ها و ناتوانی حکومت از پاسخ به مطالبات مردم در سراسر هیأت حاکمه و نهادهای قدرت سیاسی، در سراپای حکومت اسلامی احساس می شود. در چنین شرایطی ترکش انفجار های سیاسی و اجتماعی در بالا و پایین محتمل است. و می‌تواند  تدابیر و تغییراتی را بر پایه  دکترین خمینی که حفظ نظام اوجب واجبات است موجب شود.

  در یک کلام؛ شب آبستن است تا چه زاید سحر!

    ج – ط

۱۴.۱۰.۲۰۲۰

https://akhbar-rooz.com/?p=50440 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

18 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ناشناس
ناشناس
3 سال قبل

لطفا  جوگیر نشوید. اسطوره سازی  و عکس در ماه دیدن ممنوع. تحلیل و تفسیرهای پر لعاب و آنچنانی را کنار بگذارید . شجریان خواننده ای بسیار ممتاز  بود (به نقل و تایید اهالی فن ) . با جناحی از نظام موافق و با بخش دیگری از آن مخالف بود.در عالی ترین شکل اصلاح طلب محسوب میشد (شبیه جمشید طاهری پور نویسنده مقاله – از رهبران… سازمان اکثریت). اما این موضوع تازه ایی نبوده و نیست. بسیاری از سلبریتی ها (آنچه که امروزه اصطلاح  شده) همان ویژگی را دارند کمی بیشتر یا کمتر .مردم کف خیابان سالهاست با اصلاح طلب و اصولگرا مرز بندی دارند. به هفت تپه؛ اراک؛ فولاد ؛دی ۹۶ و آبان ۹۸ مراجعه شود. او هم دائم تکرار میکرد که اصلا سیاسی نیست (مادامی که منافع خودش تهدید نشود ) ولی اگر ایجاب می کرد به ناگاه سیاسی میشد. هر چند سیاوش کسرایی (به غیراز شعری که در مدح  امامش گفت)  و ابتهاج اشعار خوبی دارند ولی نشست و برخاست با آنان امتیاز ویژه ای محسوب نمیشود. اگر راست میگفت با شاعرو هنرمند انقلابی زنده یاد سعید سلطانپور نشست و برخاست میکرد .   
علی دایی هم همواره میگوید سیاسی نیست ولی زمانی که از سرمربیگری تیم سایپا برکنار شد لب به افشاگری از مسبب آ ن (مدیر حراست صدا و سیما- سردار غفور)  گشودکه تغییر نام داده بود که از قاتلین رهبران حزب دموکرات در شهر وین بود.
شجریان بعضی  از آنچه  را که خواند به دل مینشیند (مرغ سحر؛ بیداد و همراه شو رفیق – با تشکر از بهار و حافظ ) و همیشه ماندگار خواهند بود .همانند گل نراقی که مرا ببوس را خواند و جاودانه  شد. درگذشت او بهانه ای شد تا مردم خواسته های مزمن خود مانند نفی سانسور و دیکتاتوری را فریاد کنند.
یاد و خا طره اش گرامی و زنده باد.

هرمز سوادکوهی
هرمز سوادکوهی
3 سال قبل
پاسخ به  ناشناس

چند کلمه برای «ناشناس»
امان از شعر و شعار بدون دانش و قریحه موسیقی
وای بر شما که می نویسید : ً لطفا جوگیر نشوید ً ولی به «مصداق کافر همه را به کیش خود پندارد » خیال می کنید که دیگران هم در همان حال و هوای جنابعالی قرار دارند.
درست یا نادرست ، برای کالبد شکافی «سیاسی» محمد رضا شجریان گریزی زدی به کسرائی ، ابتهاج و سعید سلطانپور….
و به طعنه گفتی : ً اگه راست می گفت با شاعر و هنرمند انقلابی سعید سلطانپور نشست و برخاست میکرد ً
تا این جا که نوشتی حکایت از در جا زدن ممتدت از دوران انقلاب به بعد ست.
فکر می کنم در حکومت گذشته از آن دست «روشنفکران» بودی که ناشیانه و با برداشت غلط از خواندن «نوعی از هنر و نوعی از اندیشه» به خیلی چیزها اخ و پیف می کردی. فقط بعضی کتاب ها را می خواندی ، بعضی خوانندگان را دوست داشتی ، به بعضی آهنگ ها گوش می کردی ، بعضی فیلم ها را تماشا میکردی ، به بعضی تاتر ها می رفتی و………بقیه مردود بودند.
ولی مردم وقتی بعداز انقلاب، شاهد سرکوب و تعطیل تمام محافل و تولیدات فرهنگی و هنری توسط ارتجاع حاکم شدند. به حفظ میراث فرهنگی گذشته روی آوردند کتاب و نوار و صفحه و آلات و ادوات موسیقی و…… بدن توجه به طبقه بندی و دسته بندی های «روشنفکرانه » جنابعالی در مورد هنرها و ادبیات.
زنده یاد سعید سلطانپور که از او نام بردی در شب های شعر، مهر ماه ۵۶ در انجمن فرهنگی ایران و آلمان شعر خوانی داشت . چند شب بعدش نوبت شعرخوانی شادروان فریدون مشیری بود . دوستان «سوپر انقلابی» جنابعالی حوصله شنیدن شعرهای لطیف و عاشقانه ی مشیری را نداشتند و کمتر از سعید سلطانپور را تحمل نمی کردند.
برای من که تصنیف زیبای «پرکن پیله را » با شعر فریدون مشیری و صدای سیاوش شجریان همراه با ارکستر بزرگ به رهبری فریدون شهبازیان را باره شنیده بودم که گامی بزرگ برای تکامل موسیقی سنتی وملی ایران محسوب می شد . در محوطه مشجر انجمن فرهنگی ایران و آلمان از آن همه بی خبری «روشنفکران سوپر انقلاب ی» غصه خوردم.
چیزی نگذشت که جنبش ضد استبدادی و آزادیخواهانه مردم ایران در چنبر طلبه ها و روحانیون مرتجع افتاد.
من نمی دانم شما در روزهای انقلاب چه می کردید. ولی امیدوارم اگر مانند اکثرمردم و روشنفکران شمول سعید سلطانپور ها ، کسرائی ها ، ابتهاج ها و…… با انقلاب همراه شدید و دلتان برای ایرانی آزاد و آباد می طپید و از دغدغه های خیرخواهانه ی خردمندانی جون دکتر مصطفی مدنی ، غلامحسین صدیقی ، شاپور بختیار ، مهشید امیر شاهی ، اصغر حاج سید جوادی و…. که در سپهر سیاسی ایران حوادث شومی را که از جانب روحانیون مرتجع تهدید می شد را هشداد دادند. شنید باشید.
امید وارم امروز مانند بعضی ها تظاهر به همراه نبودن خود در انقلاب نکنید.
این روزها فرج سرکوهی در صفحه فیس بوک خود موضوع مرگ محمد شجریان را بهانه ای برای حمله به واکنش ها مردم نسبت به این فقدان نموده و آنرا به «شور حسینی» توصیف کرده ست.
خانم مهرانگیز کار پا را فراتر گذاشته و زیر آن نوشته : ًانقلاب ایران نمونه ی بارز و تاریخی شور حسینی بود که سینه زدن مذهبی ها در آن، چندان شگفت نبود که توی سر و کله زدن بی خداها!؟ و پیروی کردن آنها از خمینی و…ً
سرکوهی از این نظر خانم مهرانگیز کار با رضایت استقبال کرده ست.
آخرین زندانیان سیاسی که در اواخر ۵۷ از زندانها آزاد شدند به انقلا ب پیوستند. سرکوهی یکی از آنها بود.
برخورد ندامت گونه ی سرکوهی ها نمی تواند ذره ای از مسئولیت های ما در قدرت گرفتن حکومت ارتجاعی اسلامی بکاهد.
بعداز جنجال کنفرانس برلین و بعداز بازگشت شرکت کنند گان به ایران عده ای از آنها دستگیر شدند.
برای ما که در برلین نبودیم و شاید نسبت به برگزاری آن کنفرانس بی تفاوت بودیم شاید آسان باشد که امروز مثل شما شعار های «انقلابی» علیه اصلاح طلبان حکومتی دهیم و به جنبش های سال ۹۶ و ۹۸ تکیه دهیم .
ولی من شرکت خانم مهرانگیز کار و مهندس عزت الله سحابی و بقیه آنها را به «شور حسینی» تشبیه نمی کنم . حتی اگر خانم مهرانگیز کار از همسوئی با دولت محمد خاتمی پشیمان باشد.
آن جوانانی که در سال ۷۶ جنبش دوم خرداد را بوجود آوردند یا در سال ۸۸ جنبش سبز را علیه احمدی نژاد و خامنه ای سازمان دادند نمی توانند بسادگی از تلاشی که برای عقب زدن حکومت تمامیت خواه انجام دادند شرمنده باشند.
فراموش نکنید که کند شدن تیغ ارتجاع بعداز ۴۲ سال و بی پایگاهی آ» بخاطر فدراکاری های و مقاومت مردم در ایران بوده ست . هنوز راه درازی در راه ست .
بهتر ست که به راهیان جنبش آزادیخواهانه مردم ایران به پیوندید.
دوران ، دوران شعاردادن نیست ، سعید سلطانپورحدود ۴۰ سال پیش در خون طپید. شما چه می گوئید؟

اگر دادخواه او هستی راه او را دنبال کن ، کاری بکن.
اگر ازهمراهی با انقلاب پشیمان هستی خیال نکن همه پشیمانند.

ناشناس
ناشناس
3 سال قبل

آقای هرمز سوادکوهی :
دلت خیلی پر است. امیدوارم تحلیل هایت از شرایط ایران  شبیه روانشناسی و حدسیات تو در مورد  روحیات من سراپا تقصیرنباشد. واگر نسخه پیچی های تو و امثال تو برای آینده ایران  شبیه  گمانه زنی  از دوران جوانی و گذشته من ناشناس باشد؛ روح زنده یادان بختیار؛ صدیقی و حاج سید جوادی و…در گور خواهد لرزید و در این حالت وا ی بر شما.  شاید فکر کردی که مانند بیکاره نشینهای زیاده نویس خارج از کشوری هستم یا تصور میکنی شبیه آن دسته از خارج نشین های  قبل از انقلاب بوده ام (نه آن زنان و مردان صادق کنفدراسیون که سر به دا رشدند) که بعد از بازگشت به ایران  در سال ۵۷ چون شرایط را مساعد حرافی ها و وراجیهای خود نیافتند؛  مجددا در سال ۵۸ به جایگاه واقعی خود در خارج از کشور کوچ کردند و شدند از طرفداران بختیار و…(حتما نام آنها را که در شبکه های خارجی جولان داده و سخنوری میکنند بهتر میدانی ).
خیلی عصبی نوشتی! چرا ؟ شاید شعارهای مردم ایران که “اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمامه ماجرا” را فریاد میزنند نگرانت کرده . بلکه کارگران هفت تپه که خواهان نان – کار-آزادی و حکومت شورایی هستند آرامشت را بهم زده اند  . 
در شبهای شعر گوته و  همینطور در سالن ورزش دانشگاه صنعتی آریامهر(شریف) در سال ۵۶ ندیدمت. “نوعی از هنر نوعی از اندیشه”  را سال ۵۵ خواندم کتاب جلد سفید بود. اما ترانه های سوزناک سوسن (نمیشه نمیشه این دلم راضی نمیشه … یا  رفتی سفر تو بی خبر از خونه  ما …)  و آغاسی (تو سفر کردی به سلامت و ..) را فراموش نمیکنم. کتابهای صمد بهرنگی همون زمانها  رو دور بودند. علی شریعتی هم در حسینیه ارشاد مخ زنی میکرد . آن موقع راستی کجا بودی ؟ برای سر ۹ نفر از چریکهای سیاهکل جایزه گذاشته بودند 
نفری صد هزار تومان در صفحه اول روزنامه کیهان . زنده یاد شجریان داشت خودش رابرای جشن هنر شیراز آماده میکرد. آوازهای سنتی او هم مزه خودش را داشت و به دل مینشست . اما “کاروان” استاد بنان و “پری کجایی” قوامی و “شمع شبانه” داریوش رفیعی که در دهه شصت و در بند زندان دوستان خوش صدای اسیرم  میخواندند چیز دیگری بود و از همه دلنشین تر و البته متاسفانه  درد آور. مرا یاد ویکتور خارا در زمان کودتای پینوشه می انداخت.      
 وقتی سلطانپور نمایش عباس آقا  کارگر ایران ناسیونال را در دانشگاه تهران نمایش داد کجا نشسته بودی ؟
وقتی حزب اللهی  های چماقدار حمله کردند تونستی فرار کنی ؟حتما که تونستی و حالا خنجر از رو بستی. 
۳۱ خرداد ۶۰ رادیو اعلام کرد دهها نفر از جمله سعید سلطانپور تیرباران شدند. به نظر میاد غیر از آنهایی که اسم بردی مثل  شاپور بختیار(مرغ توفان) و …. از تحلیل  سایر گروهها در مورد آینده سیاهی که در انتظار آینده جامعه ایران بود  خبر نداشتی و شاید هم خودت را به بی خبری زدی؟ زیاد فرق نمی کند. صفهای نفت و ارزاق ؛خاموشیها؛ دوران کوپن ,پمپ بنزینها یادت میاد؟ هرمز جان اصلا تو یکی از این صف ها  وایستاده  بودی؟ سرباز گیریهای اجباری در پارکها و جلوی دانشگاه برای ارسال به جبهه چقدر دردناک بود! کفن پوشهای قمه به دست اجازه ندادند یکی از میتینگهای این سازمانهای سیاسی را تا آخر شرکت کنیم.در زندان شهر… عجب روزهای سختی داشتم بعد از افطار وربنای شجریان وقتی دوستانم را که سرشار از شادی و امید بودند برای اعدام صدا می کردند و بعد صدای رگبار و تیرهای خلاص …. ربنای افطار شجریان را از دماغ مان در می آوردند. هرمز جان! شما در کدام شهر زندانی  بودی؟ خیلی از حکام شرع و بازجویان و دادستانها اصلاح طلب شده بودند موسوی تبریزی و صانعی و هادی غفاری و خوئینیها و…   قاتلان دوستانمان.
 از اصل قضیه دور افتادم ؛ اواخر تیر ۷۸ در خیابان کشاورز و راهپیمایی دانشجویان که من میانسال هم قاطی آنها بودم از جلوی دانشگاه تهران شروع شده بود. حالا ۱۰ سال بعدش سال ۸۸ را بگو با موی سپید برای اینکه دوباره در بند نشوم و اینبار سر از کهریزک در نیارم از روی جویهای خیابان پهلوی (ولیعصر) که در جوانی و سالهای ۵۹-۶۰ نمی توانستم از آنها  بپرم مثل آهو می جستم . آقای سوادکوهی( حتما با رضاخان هم آشنایی داری)  آن روزها چکار میکردی؟  یادمه آقای سفید مویی همسن و سالهای خودم در یکی از این خیابانهای فرعی ولیعصر سر تخت طاووس  که گاز اشک آور انداخته بودند کاغذ آتش زدیم؛ از من پرسید دوران انقلاب یادته ؟ آهی کشیدم و با سر تایید کردم . نمیدانم آن آقا شاید تو بودی. من که میگفتم مرگ بر دیکتاتور تعدادی هم میگفتند “موسوی رای مارو پس بگیر” ولی  زیاد نبودند. به قول تو من هنوز تو دوران ۵۷ – ۵۸ بودم عقب افتاده با شعارهای دمده و سنتی و غیر امروزی هنوز چشمم را به تحولات نوین اصلاحات بسته بودم. جزو کدام دسته بودی . اصلا ایران بودی یا تو هم در خارج بودی وبا  اصول مدرنیته از راه دور مبارزه میکردی؟ من که سبز را هم قرمز می دیدم. در آن جمعیت انبوه ؛ هم داستان من زیاد بودند. ولی تو فقط سبزش را دیدی .شاید اینطوری بیشتر دوست داشتی.   
در ادامه گروهی هم از طرف میدان ونک به ما رسیدند . نیروهای ویژه و موتورسوار جلوی چشمان خودم سه جوان را با کتک به داخل ون  انداختند و بردند.  دختر جوانی هم کنار پدرش گریه میکرد و ناظر بود. دلم سوخت بمباران سنندج یادم آمد که وقتی ارتش و پاسداران اردیبهشت ۵۹ شهر را اشغال کردند دختران  جوان کرد می گریستند. اینطوری شد که به سالهای ۹۶و ۹۸ رسیده ایم به جنبش و اعتصاب کارگران ؛ دانشجویان ؛ کامیونداران ؛معلمان  و پرستاران و…..مردم کف خیابان. به قول برشت قهرمانان (و اساتید) واقعی مردم هستند. من که شعار دادم از کنار گود ولی تو در کدام گود به رزم مشغول بودی که ما ندیدیمت .به امید ایرانی آباد؛ آزاد و مرفه

هرمز سوادکوهی
هرمز سوادکوهی
3 سال قبل
پاسخ به  ناشناس

«ناشناس» گرامی ، هرچه دوست داری بنویس ،در اینجا خوانندگان بین ما داوری خواهند کرد.
خیلی مهم است که شما و من بازنگری کنیم که در روزهای انقلاب به بعد تا امروز چه کردیم .
از آن مهم تر این ست که ما چه باید می کردیم که نکردیم ؟
از یاران اخبار روزبخاطر دوباره نویسی پوزش می خواهم.
بازبیاد همیشه زنده ی سعید سلطانپور تکرار می کنم:
ً زنده یاد سعید سلطانپور که از او نام بردی در شب های شعر، مهر ماه ۵۶ در انجمن فرهنگی ایران و آلمان شعر خوانی داشت . چند شب بعدش نوبت شعرخوانی شادروان فریدون مشیری بود . دوستان «سوپر انقلابی» جنابعالی حوصله شنیدن شعرهای لطیف و عاشقانه ی مشیری را نداشتند و کمتر از سعید سلطانپور را تحمل نمی کردند…….. . در محوطه مشجر انجمن فرهنگی ایران و آلمان از آن همه بی خبری «روشنفکران سوپر انقلاب ی» غصه خوردم. ً
شک نداشته باش که بنده نه «انقلابی» بودم و نه «سوپر انقلابی» ولی آنقدر می فهمیدم که مثل شما ده شب شعر را بهم نریزم و با شعار های بی معنی قبل از روحانیون و ارتجاع مانع شعر خوانی دیگر سلیقه های موجود در جامعه باشید . کانون نویسندگان ایران یک نهاد مستقل و دموکراتیک بود موضوع فقط به فریدون مشیری خلاصه نمیشود شاعر مذهبی هم در آن شب ها جا شرکت داشت همه مثل سعید نبودند. برگزار کنندگان ده شب کانون مانع تشنج آفرینی بیشتر «شما » گردیدند.
آن نگاهی بعداز فروپاشی حکومت دیکتاتوری پادشاهی مسحور حکومت اسلامی گردید و در مقابل اعمال بربر منشانه ارتجاع مذهبی به رهبری خمینی «پایکوبی» کرد یا در بهترین حالت سکوت کرد. یا به مبارزه برای اهداف خاص گروهی خود پرداخت یا گفت «انقلاب مرد ، انقلاب دگری باید کرد»و…..
به هیچ عنوان نمی توانند ازوظیفه نشناسی خود در قبال کاری هائی که باید از ۲۲ بهمن به بعد انجام میدادند طفره روند.
خیلی مهم است که شما و من بازنگری کنیم که در روزهای انقلاب به بعد تا امروز چه کردیم .
از آن مهم تر این ست که ما چه باید می کردیم که نکردم ؟
اگر حکومت شاه تمامیت خواه بود که بود.ما می بایست از حقوق شهروندی تمام مردم ایران دفاع می کردیم حتی طرفداران حکومت پادشاهی ؟ این یعنی ماهیت دموکراتیک انقلاب ایران که هم دیروز و هم امروز اعتبار داشت و دارد !
ما چنین نکردیم و شما هنوز اندر خم همان کوچه هستید.

حیدر 
حیدر 
3 سال قبل

به نظر میرسد: – امیر ایرانی – سخنگوی جمشید طاهری پور است .

امیر ایرانی
امیر ایرانی
3 سال قبل
پاسخ به  حیدر 

خیر
هیچ کس نیاز به سخنگو ندارد
وقتی نوشتاری نکات مفیدی و آموزنده دارند و یا نقدی بر آن وارد است
اظهار نظر در مورد
این موارد است
همچنان که تو حیدر نامی اظهار نظر می کنی
پس …

حیدر
حیدر
3 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

فقط باب روشنگری. من حیدر در ذیل بعضی از مقالات در مورد زنده یاد شجریان پیام گذاشته‌ام. کامنتی در ذیل این مقاله خطاب به آقای امیر ایرانی متعلق به من نیست. به راحتی میشود فهمید که یکی از مزدوران مامور خامنه‌ای که در این سایت حولان میدهد، با تغییر نام در ذیل این مقاله به اسم حیدر کامنتی خطاب به آقای امیر ایرانی گذاشته است. گردانندگان این سایت براحتی میتوانند با روشهای گوناگون از بازی کثیف مزدوران ولایت وقیح جلوگیری کنند.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
3 سال قبل
پاسخ به  حیدر

با درود
من بصورت کلی نکته ای را در رابطه با نظر حیدر نامی آوردم
که مجددن آنرا می آورم:
وقتی نوشتاری را مطالعه می کنیم:
یا نکاتی آموزنده دارد که در رابطه با آن نکات سپاسگزاری را ازنگارنده متن داریم
و یا در نوشتار نکات قابل نقد دارد که اگر بتوانیم نقد را می آوریم.
برای حیدر اصلی و غیر اصلی ها آرزوی تندرستی و شاد باشی دارم

لطیف
لطیف
3 سال قبل

من به کسی اجازه نداده و نمی دهم که شکلات من و بخوره اسماعیل.

جمشید جان!مواظب باشید وسط هوایی زدن یه چیزی نگوئید که نتوانید جمعش کنید،مرحوم خودش یه همچین ادعایی نکرده و اعتراف کرده است که صدای خس و خاشاک های سبز و بنفش و قهوه ای زیتونی شده های اعتدالی و تحولی نظام قاتلین است؛
اونوقت شما با خودت چند چندی که مرحوم را به غارت شده های ایران سنجاق می کنید؛البته تقصیر ندارید،تقصیر شور است،
فرقی هم نمی کند که حسینی باشد یا شجری؛بااینحال وقتی شور شجری،عباس میلانی و بهنود را به هذیان گویی واداشته است،
از شما انتظار می رفت که غریزه و احساستان را کنترل کنید و جوگیر نشوید؛منتهی شما آن کردید که نباید.

به فکر ترمه باش،بی ترمه به سر نمی شود اسماعیل.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
3 سال قبل

با درود و سپاس از آقای طاهری پور
در نوشتار،توصیفی زیبا از زنده یاد شجریان آورده است و هم موضوعات تحقیق گونه و قابل استفاده ارائه داده است

کارو
کارو
3 سال قبل

عجب …. برای همۀ مردم خواند!! چون در مرکز ایستاده بود و فارسی می خواند، پس لابد برای همه می خواند، چون فرض نویسنده بر این است که همه فارسی را می فهمند! اگر لر بود یا بلوچ، فقط برای مردم یک ناحیه میخواند! آنوقت او را با لفظ «محلی» کوچک و حقیر جلوه می دادند. اگر کرد بود و نماد یانشانه ای از آن فرهنگ بر روی تابوتش نهاده می شد، فوراً انگ ناسیونالیسم و خودجداپنداری میخورد، اما حالا که «ترمه» بر روی قبرش نهاده شده چه جای نقد ناسیونالیسم است؟! اکنون باید حتی نقد باستانگرایی را هم کناری نهاد و قربان صدقۀ «ایرانیگری» رفت و از استعمال لفظ «ایران زمین» و «ایرانشهر» نترسید! اگر به شجریان و امثال او برای «عملیات نجات»ش حق می دهید، می باید به تمام هنرمندان و فعالان سیاسی و اجتماعی که در جای جای این خاک ظلم زده به «نجات» فرهنگ ملی شان، -لری، کردی، ترکی، ترکمنی، بلوچی، لاری، …- از هیولای همسان ساز دولت-ملت مشغول اند، صد چندان حق بدهید. واقعیت این است که نه فارسی در خطر است و نه فرهنگ مردم فارس زبان و نه زبان شان و نه حتی موسیقی شان. اما اگر به همین منوال پیش برویم در اکثر نقاط ایران نشانی از ده ها فرهنگ و نظام موسیقایی و زبان و حوزۀ ادبی باقی نخواهد ماند. و البته فکر نمی کنم برای نویسندۀ مرکزگرای این متن که شجریان را صدای مردم!!! می داند نابودی این فرهنگ های «محلی» پشیزی اهمیت داشته باشد.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
3 سال قبل
پاسخ به  کارو

لری،کردی ،بلوچی،عربی،آذری،ترکی و گیلکی و…بخشی از هویت ایرانی هستند و جایگاه خودشان را دارند
اگر افرادی اینها را جدا از ایرانی بودنشان ارزشگذاری کنند این افراد فریبکارانی بیش نیستند
شجریان کارش و انتخابش عامل وحدت این بود

کارو
کارو
3 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

کاری با بخش اول جملات شما ندارم که ترکی و عربی و … را بخشی از هویت ایرانی می دانید، این مسائل باید به دور از دیدگاه های ناسیونالیستی و قومگرایانه در بشتر مطالعات فرهنگی و تاریخی بررسی شوند، اما لطفاً یک نمونه از اقدامات جناب استادتان برای وحدت این گروه های قومی که فرمودید ذکر کنید. فقط یک مورد هم بسنده است، فقط برای اینکه ببینیم حافظ خوانی و چهچه زدن به سبک دوران قاجار چه ربطی به زندگی یک لر یا موسیقی لری و یا زندگی یک ترک و موسیقی ترکی و … دارد. فکر میکنم این کارناوال ناسیونالیستی خزئبل را هرچه زودتر درش را بگذارید و تمامش کنید به آبرو و حیثیت آن مرحوم هم لطف بزرگی کرده اید.

امیر ایرانی
امیر ایرانی
3 سال قبل
پاسخ به  کارو

در ابتدا باید تصحیح کنم،
در واحدجغرافیایی فعلی بنام ایران،
تمام آنهایی که خودرا لر،کرد،آذری،بلوچ،ترک،گیلگ،عرب و…می دانند هویت اصلی و بین المللی اشان ایرانی است.‌ و با توجه به پیشینه این سرزمین، جدا شدگان از این سرزمین شاید هنوز از نظر فرهنگی خود را ایرانی بدانند.
و باید گفت
در این سرزمین،به پشتوانه آثار ادبی خاص از گذشتگان ایرانی، زبان پارسی زبان ارتباطی همگانی شد و به هویت ملی نیز در آمد …
و باید گفت
با بودن قوم های زیاد در یک سرزمین تعدادی از موضوعات فرهنگی و اجتماعی شکل ملی پیدا میکنند
و شکل و وجود هویتی برای مردمان کشور دارند.
بعضی از مواردوجودشان فقط در حد محلی و قومی می ماند و قدرت مانورشان در محل خاص است .
وقتی در زبان چنان می شود که زبانی زبان ملی و هویتی می شود در موسیقی همین حالت شکل نیز می گیرد یعنی یک موسیقی خاص بسمت ملی شدن می رود و این موسیقی همان نقش را بازی می کند زبان بازی کرد
یعنی این موسیقی میشود عامل ارتباط و وحدت.
نمی دانم هموطن کارو با کجای این نگرش مشکل دارند. بگذریم.
اما
باید گفت هموطن کارو با یک ادبیات که قوم خواهی در آن مشهود است مارا(امثال مرا) از خزعبلات (اراجیف،یاوه ها،سخنان پوچ)ناسیونالیستی ایرانی بر حذر داشته است.من گفتم: چشم!
ایشان با دلسوزی برای زنده یاد شجریان مارا از دفاع کردن از شجریان برحذر کردند و خواستند یک نمونه از رفتار وحدت آفرین شجریان را بیاورم.
در مورد نصیحت ایشان، که گفتند بهتر است از شجریان دفاع نکنید. باید گفت
خود زنده یاد نکته مهمی را آورده است:《همانطور که فردوسی با کارش زبان فارسی را احیا کرد و نگهداشت و آنرا عامل وحدت کرد و هویت ملی اش کرد من هم[در مقابل این حاکمیت مذهبی که ضد موسیقی است] کاری مشابه فردوسی در موسیقی می خواهم انجام دهم؛
یعنی،موسیقی را احیا می کنم که هویت ملی و نقش وحدت بخشی را داشته باشد.
که این تلاش شجریان ارزش دفاع کردن دارد و خواهد داشت.
و هموطن کارو بداند دفاع از امثال شجریان برای کسی نان و آبی ندارد،
فقط دفاع کننده وظیفه خودش را در رابطه با افراد تلاشگر این سرزمین بجا می آورد و از آنها قدر دانی می کند.
هموطن کارو
از من خواست یکی از کارهای وحدت بخش آن زنده یاد را بعنوان نمونه بیاور!
باید بگویم:
در رابطه با خواسته کارو، کمی فکر کردم(زیاد فکر نکردم چون نیاز نبود)، گفتم باید یک نمونه خزعبلاتی بیاورم که خزعبلات قبلی را کامل کند و دل ایشان(هموطن کارو) از خزعبلات گویی مکدرتر کنم.
دیدم، نمونه کار آمد و اصلی که می توانم بیاورم وجود فردوسی و کار او در رابطه با زبان پارسی بهترین نمونه است،
فردوسی با احیای زبان پارسی که بعدن وحدت آفرین شد و بگونه ای نقش رهایی بخشی از عربیت منطقه را بازی کرد.
که باید گفت
فردوسی با زنده کردن زبان پارسی در حقیقت زبان و گویش های لر،کردی،بلوچی ،گیلکی، آذری،ترکی و…را نیز نجات داد.
اگر فردوسی این کار را نمی کرد،
عربیت، چیرگی زبانش را بکمک دینش بر مردم تحمیل می کرد و زبان های دیگر را از بین می برد. و با تحمیل زبانش، هویت سازی عربیش را انجام می داد و کامل می کرد همان کاری را که در افریقا کرد(مصر ،سودان ،لیبی و…را عربی کرد).
که در زمان حال آنگاه به کارو که اسمش چیز دیگری می شد می گفتم اخی(برادر)یا اخت(خواهر). بگذریم.
شجریان با احیای موسیقی به نام موسیقی ملی و زنده نگهداشت آن،توانست تفکر ضد موسیقی حاکمیت دینی را به پرسش بگیرد.
که احیای این موسیقی، احیای روحیه موسیقی خواهی در کل کشور را بدنبال داشت و دارد.و مانند زبان پارسی که زبان ارتباطی و ملی و هویتی شد و وحدت آفرین شد و تمام اقوام پذیرای این زبان شدند و می شوند.
این موسیقی به مانند زبان پارسی، یک شرایط ارتباطی، ملی، هویتی و حدت آفرینی را خواهد داشت و خواهد آفرید.
حال کسی با نگرش قوم خواهی بخواهد ساز دیگری بزند،بزند! و با آن سازش هم می تواند برقصد و خودش هم کیفش را ببرد.

مهرداد مصطفایی
مهرداد مصطفایی
3 سال قبل
پاسخ به  کارو

با درود،
مقاله شما را در چند نوبت ولی نه چند نوبت پشت سر هم بلکه در زمانه‌ای متفاوت خواندم و رویش تامل کردم و نکاتی را لازم دانستم ،جهت یاد آوری.
چند سال پیش جمله ای را در یکی از مقالات شما خواندم و آنرا بخاطر سپردم ،عین جمله را به یاد ندارم ولی مضمون و مفهوم آن این بود که : یک کنشگر یا یک تلاش گر عرصه اجتماعی و سیاسی نباید تسلیم جو و جوزده بشود و بای از کنار این جو به وجود آمده به مسئله نگاه کند تا واقعیت را فدای جو به وجود آمده نکرده باشد. اما متاسفانه این مقاله نشانی از آن جمله نیرومند شما ندارد و به همان سبک و سیاق و نحو نگاه و بررسی دهه شصت شما بازمیگردد و من نمیدانم چرا دوباره بازگشت؟یا به دیگر سخن دوباره در این مقاله با نحو نگاه و بررسی تان دوباره تونلی به گذشته زده اید چرا؟اول اینکه با توجه به سیطره جو روز و سیطره نحو یک نگاه خاص فقط یک نگاه خاص در مورد فقدان این هنرمند به هر حال گرانقدر ولی در این مورد خاص شما نتوانستید به عنوان یک تلاشگر عرصه اجتماعی از کنار این جو و سیطره به موضوع نگاه و آن را بررسی کنید چرا این را مگویم؟چون شما را یکی از این تلاشگران به حساب آورده و بالطبع از مقالات شما انتظاراتی دارم و احتمالا دیگرانی نیز این توقع را از شما دارند.یک زمان هست که انسان یک نظر شخصی و در یک حوزه محیطی کوچک دارد و زمانی دیگر در عرصه اجتماع.حال برگردیم به مقاله شما،در پاراگراف ۱۱سطر ۵۶ نوشته اید که…..آدمی باید کر و کور باشد، نفهمد و نگیرد که این صداست که در آواز شجریان گلبانگ پیام او شده!……
خب مفهوم این جمله شما یعنی چه؟؟؟آیا بدین معنی است که هر یک از شهروندان این سرزمین که با این نگاه و مفهوم جمله شما موافق نباشند جزو دسته کر ها و کور ها هستند!معنی و مفهوم کر و کور چیست؟؟؟به دیگر سخن هر شهر وندی که گلبانگ این پیام را گرفته جزو فرهیختگان و باهوششان و هنر شناسان و….. و آدم زرنگه این سرزمین هستند و کسانی که این پیام گلبانگ را نگرفته اند خرفت و نادان و …… جامعه هستند؟
دوست عزیز جمشید این عین ادبیات گفتاری دهه شصت شماست که خود منتقد آن هستید ولی این بازگشت و رجعت چرا این وظیفه خود شماست که در خودتان بررسی کنید .
دوم:مقاله شما یکسره تعریف و تمجید و بزرگ نمایی و مقدس سازی و اسطوره سازی ازهنرمندی است که هنرش و صدایش جای خود تحلیلش با کارشناسان این عرصه،در مقاله شما هیچ رد و اثری از نقد شجریان و آثارش دیده نمیشود جز قداست و بزرگنمایی و به به و چَه چَه البته عرصه هنری زندگی ایشان مربوط به کارشناسان این عرصه ولی عرصه اجتماعی زیست ایشان چه؟به دیگر سخن شجریان مقاله شما زاییده شد و زیست در اجتماع و در بخشی از این زیست کار اجتماعی کرد و هیچ نقدی، اشکالی، ایرادی در زیست و فعالیت اجتماعی ایشان نه وجود دارد و نه قابل مطرح کردن!شاید شجریان نیز به مقام «عصمت»رسیده بود ومانند پیامبران و امامام با ویژگی عصمت میزیسته.یعنی نباید این سوال مطرح شود که این اسطوره بی عیب شما چرا هیچگاه اعتراضی به حذف نیمی از استعداد های این میهن (خواندن زنان)در عرصه هنری و موسیقیایی به این حاکمیت جهل و خرافات نکرد و با سکوت از این موضوع رد شد کجا یا چه زمانی او به حذف خوانندگانی مانند ایرج و گلپایگانی و دیگرانی که این نظام جبار دینی حذفشان کرده بود اعتراض و یا انتقادی داشته مثلا در خلال یکی از کنسرت هایش یا در یک مصاحبه از سال انقلاب نکبت بار ۵۷تا روز مرگش اگر داشته مرا راهنمایی کنید تا این قسمت نظرم را اصلاح کنم و پوزش بطلبم.مگر این استعدادها(خواندگان زن مثلا بانو دلکش، مرضیه و پریسا و هنگامه اخوان )در عرصه غیر از موسیقی فعالیت داشته یا اثری خلق کرده بودند،اگر خود ایشان در آن مصاحبه هایی که فیگور اپوزیسون به خود میگیرد و خود را با فردوسی این بزرگ عرصه داشته های فرهنگی خودمان هم تراز میکند و میگویَد :فردوسی زبان این سرزمین را نجات داد و من باید یا میخواهم موسیقی این سرزمین را نجات دهم!!موسیقی این سرزمین بدون هیچ دفاعی و یا اعتراضی به حذف صدای زنان جامعه که نیمی از جمعیت مستعد جامعه و هیچ اعتراض یا انتقادی نسبت به حذف بزرگان این موسیقی مثل ایرج، گلپایگانی و ….. دیگر حذف شدگان بعد از نکبت ۵۷ در عرصه همان موسیقی ای که زنده یاد شجریان خود را نجات دهنده این عرصه معرفی میکند.
سوم: چرا و به کدام دلایل در مقاله شما فردوسی و شجریان هم ترازند؟؟براستی چرا؟فردوسی کجا و شجریان کجا!؟؟؟اگر فردوسی ادعا کند که این وظیفه از طرف مردم به او داده شده و یا خود او این وظیفه را بر خود لازم دانسته که زبان این سرزمین را نجات دهد در اثری که خلق کرده این را به وضوح و به کرات با سخنانش نشان داده برای مثال آن بخش از شاهنامه که به نامه رستم فرخزاد به برادرش،
…..
ز دهقان [ایرانیان]و از ترک از تازیان
نژادی پدید اندر میان
……..
و یا شاکله میراث فردوسی با هموطنانش آحاد ایرانیان این نیم بیت بسیار نیرومند است که به مای ایرانیِ مسلمانِ شیعه بعد از اسلامیتمان می‌گوید: توانا بود هر که دانا بود ؛ خب شجریان کجا و چه زمانی حتی در باب موسیقی چنین کاری انجام داده؟ کسی که نه از زنان حذف شده این عرصه و نه حتی از مردان حذف شده این عرصه سخنی نگفته!!! تازه شما در نوشته خود آورده اید که اجازه اجرای کنسرت در ایران نداشته در حالی که آخرین کنسرت ایشان در ایران در سال در ۲۹مهر ماه ۱۳۸۷ در کنسرت های جشن نهم خانه موسیقی به همراهی گروه شهناز در تالار بزرگ کشور برگزارشده ،چرا شما این جمله نادرست را به قلم میآورید،البته من دلیل آنرا فقط و فقط جو زندگی شما میدانم،و همان رجعت که اول نوشته ام بدان اشاره کردم.یا آخرین آلبوم ایشان بنام «خراسانیات» در ۲۰ اسفند ۱۳۹۸ به بازار آمده.چرا اسطوره میسازید که نظام اجازه فعالیت هنری به ایشان نداد. پاراگراف پنجم سطر آخر مقاله خودتان…….،اما در حکومت اسلامی اجازه نداشت در وطن خود چهره به چهره برای مردمش بخواند.(عین نوشته خود شماست) پس تکلیف کنسرت هایی که از ۵۷ تا۸۷ و انتشار آلبوم هایشان چه میشود ؟این تناقض را در نوشته خودتان و واقعیت موجود را چگونه ارزیابی میکنید؟ خوب میدانید که رژیم جهل و جنایت بعد از حوادث ۸۸و آن مصاحبه هایی که ایشان در خارج از کشور انجام دادند اجازه برگزاری کنسرت های رو در رو را از ایشان گرفت در حالی که به انتشار آلبوم‌هایشان اجازه نشر داد حال بماند آن قسمت چرایی این کار ولی مسئله من اسطوره سازی و تقدس سازی شما در این مقاله است.
در پایان اشاره ای هم به عرفان و نحو نگاه عرفان در پدیده ها و شناخت انسان داشته باشم که پس زمینه فعالیت هنری ایشان بوده و شما هم به درستی بدان اشاره کردید در باب قسمت بزرگ فعالیت هنری ایشان که پس زمینه عرفان ما را دارد!!خب سوال من از شما اینست که این عرفان ما مگر نحو نگاه غیر دینی است ؟منظورم از غیر دینی اینست که به پدیده های اطراف خودمان از دریچه بندگی الاهی نگاه کرده همانی که شریعتمان کرده ولی با رنگ ولعاب و نقش و نگار و هور و قلیا و رقص سما مگر تفکر عرفانی ما !!قفل تفکر و قفل پرسشگری را و نابودی اندیشه و فلسفه به معنای متا فیزیکی آن در سنت های فکریمان باز کرده؟و راه گشای اندیشه و تفکر بوده؟در باب تعریف از انسان و آزادی انسان؟ دفتر ششم مثنوی را باز کنید و بخوانید که مولوی این شاعر عرفانی ما که در قله تفکر شعر عرفانی ماست آزادی انسان را چگونه تعریف میکند(بخش ۱۲۹)…….
زین سبب پیغامبر با اجتهاد
نام خود وان علی مولا نهاد
….
اگر خواندید خب باز تولید این فرهنگ و این تفکر چه دردی را از ما درمان کرده؟؟؟ شما ببینید این این نگاه از مقوله آزادی انسان در تفکر مولوی چه ربطی به توانایی و دانایی که فردوسی به میراث گذاشته دارد که شما در مقاله خود با همترازی شجریان و فردوسی به فردوسی بی لطفی میکنید اگر پس زمینه آثاری که شجریان در آواز از خود بجا گذاشته عرفان ما بوده یا قسمت نیرومند این آثار نگاه و تفکر عرفانی ما بوده .من نسبت به این همترازی بین فردوسی و شجریان اعتراض دارم و این همترازی را درست نمیدانم.فرهنگ ما در دوره بعد از اسلامیتمان فقط و فقط باز تولید کرده اگر این دین نابود گر عرصه های زیست انسان آزاد این موسیقی را برای خودش دشمن میپنداشت همانی میکرد که در درازای تاریخ چهارده قرن با روزبه و یا رازی و یا بابک و فردوسی کرد که جدای از دیگر تلاشگران عرصه تفکر دانست وقتی که اسامی داشته های فرهنگیمان باید وسواس بخرج دهیم مثلا نام بابک را نباید در کنار نام ابومسلم بگذاریم و فردوسی را نباید در کنار مولوی و حافظ بیاوریم چون بخشی از داشته های فرهنگی مان برای آزادی اندیشه و آزادی انسان به مفهوم انسان تلاش کردند و بخشی دیگر فقط باز تولید نگاه دینی بر پایه ایمان داشته اند و بس.
با دوستی و مهر
مهرداد مصطفایی

ناشناس
ناشناس
3 سال قبل

“من بسیار کم، بعضی وقت ها که درونم پر از اندوه طاقت سوزی است، اندوهی که هیچ‌گاه ندانستم چراست و از کجا می آید; به صدای آواز او پناه می برده ام”

امیدوارم این اندوه که نمیدانید از کجا به سراغتان می آید ناشی از عذاب وجدان و ندامت در مورد شراکت با جمهوری اسلامی  در نسل کشی دهه ۶۰ به همراه سایر اعضای  کمیته مرکزی حزب توده و  فداییان  اکثریت(فرخ نگهدار و فتاپورو…)  باشد. قتل عام  پاکترین و صادق ترین انسانهای آن دهه از جمله هواداران و وابستگان اکثریت و حزب توده 

امیر ایرانی
امیر ایرانی
3 سال قبل
پاسخ به  ناشناس

چرا گروهی دچار کینه های کودکانه هستند
خودش پرسشی است

کیا
کیا
3 سال قبل

بسیار عالی.
با علم به این نکات ثبت شده بالا ،چگونه آیندگان قضاوت خواهند کرد؟
آیا حق بخود نخواهند داد که اپوزیسیون را بخاطر اختلافات بچه گانه همردیف حاکمیت ظالم و جنایتکار قرار بدهد!؟
امیدوارم اینچنین نشود و هر چه زودتر اپوزیسیون با هم به ائتلافی معقول برسند.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x